پاداش بهشتيان
آية اللَّه جوادى آملى
“مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها
دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و عقبى الكافرين النّار”
(رعد آيه 35)
خداى سبحان بعد از تبيين معارف الهى
مردم را در برابر اين معارف آسمانى به دو دسته تقسيم فرمود: عدّهاى كه در برابر
اين وحى آسمانى به مبارزه پرداختند، كيفر تلخ اينها را هم بيان فرمود كه
گرفتاريهاى اينها اشقّ و أبقى است كه بحث عذاب گذشت. متّقين – كه در برابر معارف
الهى خضوع كردند – قرآن پاداش آنان را گاهى به عنوان “جناتٌ تجرى من تحتها الأنهار”
ذكر فرمود، و گاهى به عنوان اين كه اينها “عند مليك مقتدر” حضور دارند.
وقتى كه درباره كفّار فرمود: “لهم
عذابٌ فى الحيوة الدّنيا و لعذاب الآخرة أشقّ و ما لهم من اللّه من واق”1 براى
مؤمنين اهل تقوا وعده نعمت دنيايى نداد ولى كافرى كه در برابر دين خدا به مبارزه
برخاست به دو عذاب دنيا و آخرت تهديد كرد. ولى مؤمن باتقوا را فقط به بهشت وعده
داد، وعده رفاه دنيا نداد. چون دنيا جاى رفاه نيست و مؤمن براى دنيا كار نمىكند.
لذا اين فرق هست كه درباره كفّار فرمود اينها معذّبِ به دو عذابند: عذاب دنيا و
عذاب آخرت؛ منتهى عذاب آخرت اشقّ است. ولى درباره مؤمنين نفرمود اينها مُنَعَّم به
دو نعمتند: نعمت دنيا و نعمت آخرت، بلكه فقط وعده بهشت داد، چون آن كه اهل تقواست
براى دنيا تلاش نمىكند. لذا فرمود: “مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون” فقط سخن از
بهشت است؛ بهشتى كه اهل تقوا را به آن وعده دادهاند و خصوصيّات آن در سورههاى
رعد، قمر، واقعه و محمّدصلى الله عليه وآله وسلم بيان شده است.
در اين سوره (رعد) فرمود:
خداوند، متّقين را به بهشت وعده مىدهد. متّقين به كسانى مىگويند كه گذشته از
اعتقاد و ايمان، عمل صالح هم داشته باشند آن كه اعتقاد پيدا كرد و عمل صالح فراهم
نكرد گرچه مؤمن است باتقوا نيست. تقوا آن طورى كه از على بن ابىطالب – سلام الله
عليه – نقل شده رأس اخلاق حسنه است: “التّقى رئيس الأخلاق”2 ممكن نيست انسان
باتقوا باشد و در عمل كوتاهى داشته باشد و اين وعده، مخصوص متّقين است. “الّذين
آمنوا و عملوا الصّالحات” براى مؤمنين محض نيست كه صِرف “آمنوا” باشد بلكه صالحان
هم ذكر شده است.
در آيه شريفه “مثل الجنّة
الّتى وعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار” خداوند متعال مىفرمايد: اين باغ آن
چنان عظيم و به هم مرتبط است كه گويا خودِ اين باغ يك فضا و سقف سبزى است كه زير
آن، نهر جارى است نه اين كه “تجرى من تحت أشجارها الأنهار”، نه، زير خودِ باغ، آب
جارى است. اين باغهاى معمولى چون رويش باز است نمىگويند زير باغ، آب جارى است لذا
مىگويند اشجار در تقدير است. و امّا اگر درختها به هم پيچيده باشد آن چنان كه جاى
خالى نباشد، سقف و كف هم سبز باشد سر تا پاى اين فضا جنّت است آن گاه صادق است كه
بگوييم: زير اين بهشت، نهر جارى است. كسانى كه معمولاً “اشجار” را در تقدير
مىگيرند و مىگويند: “تجرى من تحت أشجارها الأنهار” براى آن است كه جنّتِ قيامت
را با جنّتِ دنيا مقايسه مىكنند مىبينند كه باغ دنيا طورى نيست كه زير باغ، آب
روان باشد، بلكه زير درختهايش نهر روان است نه زير خودِ باغ، چون باغى است كه سقفش
خالى و درختها هم از يكديگر فاصله دارند. امّا اگر جنّات پيچيده بود و جاى باز
نبود، درست بود كه بگوييم زير اين جنّت، نهر روان است؛ يعنى سقفش هم مثل اين
ديوارها سبز است و جاى خالى نيست، بنابراين نيازى به تقدير ندارد كه بگوييم: “تجرى
من تحت أشجارها الأنهار” نه تجرى من تحتها الانهار.
پس در اين آيه چهار خصوصيت را
ذكر فرمود:
1- متّقين را وعده داد نه هر
كسى كه ايمان بياورد ولو در عَمَل كوتاهى كند.
2- بهشت، فضاى سبز به هم
بستهاى است كه جالى خالى ندارد.
3- خوراكىاش دائمى است و
هميشه ميوه دارد: “أكُلُها دائم” أُكُلْ يعنى خوراكى، أَكْل يعنى خوردن، آناء
الليل و اطراف النهار ميوه مىدهد و كم نمىآيد.
4- سايه آن هم دائمى است “و
ظلّها”. اين طور نيست كه گاهى هوا گرم باشد و آفتاب بتابد و گاهى سايه باشد، بلكه
همواره يك فضاى مطبوعى دارد و سايهاش دائمى است چون آن جا آفتابى نيست كه بتابد و
جايى را گرم كند: “لا يرون فيها شمساً و لا زمهريراً”3 سخن از آفتاب و ماه نيست،
اين فضاى باعظمت را خودِ مؤمن روشن مىكند نه آفتاب و ستاره و ماه، يا چراغ و
مانند آنها.
“تلك” يعنى اين جنّت، “عقبى
الّذين اتّقوا” پايان متّقين است كه “والعاقبة للتّقوى”4 ولى “و عقبى الكافرين
النّار” كه اين تبشير با آن انذار كنار هم است، پايان كافرين آتش است. آنچه كه در
اين آيه از هر چيزى مهمتر است اين كلمه “مثل” است كه اين “مَثَل” يعنى چه؟ اين
بايد در خلال بحثها به تدريج به خواست خدا روشن بشود.
اين آيه، گوشهاى از پاداشهاى
متّقين را ذكر فرمود نه تمام آن را، زيرا آيه آخر سوره قمر اين است: “إنّ المتّقين
في جنّاتٍ و نَهَر فى مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر” براى متّقين چندين پاداش قائل
شده است: يكى اين كه در بحبوحه بهشتهاى فراوان و نَهَر زندگى مىكنند. اطرافشان
باغ است، در وسط باغ به سر مىبرند. در بعضى از ادعيه، ما از خداى سبحان بحبوحه
بهشت را طلب مىكنيم، بحبوحه يعنى درون نه وسط؛ مثلاً مغز ميوه و اطراف و درون و
وسط آن را بحبوحه ميوه مىگويند. نه اين كه هر وسطى را بحبوحه بگويند، بلكه آن
وسطى كه هسته مركزى اطراف را او تأمين مىكند. بهشت هم درجاتى دارد، بحبوحه يعنى
آن وسطى كه به منزله قلب جنّت است، مؤمنين باتقوا آن را از خدا مسألت مىكنند و
مىگويند: خدايا بحبوحه بهشت را به ما ارزانى فرما.
و اينها هم در بهشت غرقند: “فى
جنّاتٍ” نه “لهم جنّاتٌ” اينها محفوف به بهشتند: “إنّ المتّقين فى جنّاتٍ و نهر”
اين يك پاداش. “فى مقعد صدقٍ” آنان كه قدم صدق داشتند جايگاه صداقت هم در جنّتِ
عاليه در انتظارشان است. اين مقعد صدق، نشستنگاه صادقانه مخصوصِ صدّيقين است كه
جايگاهشان هم عنداللّه است: “عند مليكٍ مقتدر” مليك اقواى از مالك است چه اين كه
مقتدر اقواى از قادر است. اقتدار، فوق قدرت است، مليك بودن فوق مالك بودن است. آن
نكاتى كه در مليك هست در مالك نيست و آن معانى كه در مقتدر هست در قادر نيست.
پس تنها جنّات عدن و انهار و
امثال ذلك براى متّقين نيست بلكه فوق اينها هم مالِ آنهاست. و اگر در آيه محلّ بحث
سوره رعد كه فقط به “جنات تجرى من تحتها الانهار” اشاره فرمود، اين گوشهاى از
مقام است. شايد آن آياتى كه مىفرمايد: “و لمن خاف مقام ربّه جنّتان”5 براى آنان
كه اهلِ خوف من اللّهاند دو جنّت است: يك جنّت همين است كه “تجرى من تحتها
الأنهار” و جنّت ديگر “فى مقعد صدق عند مليك مقتدر” است. آن جا ديگر سخن از درخت و
آب و سيب و گلابى و باغ كه نهرى از زيرش جارى باشد، نيست. هر كس به آن جنّة اللقاء
رسيد اين جنّات تجرى من تحتها الأنهار را يقيناً داراست، مىشود: “و لِمَن خاف
مقام ربّه جنّتان” و اگر كسى در حدّ متوسط بود فقط همين “جنّات تجرى من تحتها
الأنهار” را داراست و ديگر به جنّة اللقاء نمىرسد. پس اين كه در آيه محل بحث از
سوره رعد فرمود: “مثل الجنّة الّتى وعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار” اين تمام
پاداش اهل تقوا نيست، اين مقدارى از پاداش متّقين است، چون به شهادت آيه سوره قمر
براى متّقين دو درجه است: يكى اين كه: “انّ المتّقين فى جنّاتٍ و نهر” و ديگر آن
كه: “فى مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر”، اين عنداللّه بودن، غير از فى جنّات و نهر
بودن است.
و اما اين كه فرمود: “تجرى من
تحتها الأنهار” در سوره ديگر اين انهار را به تفصيل ذكر فرمود. در سوره محمدصلى
الله عليه وآله وسلم آيه 15 اين چنين فرمود: “مثل الجنّة الّتى وعد المتّقون”
جريان بهشت اهل تقوا اين است: “فيها أنهارٌ” در آن آيه سوره رعد فرمود:”تجرى من
تحتها الأنهار” اما كميت و كيفيت اين “انهار” را بيان نفرمود. در سوره محمدصلى
الله عليه وآله وسلم فرمود: “فيها أنهار” چندين نهر است كه بعضى نهر آبند: “من ماء
غير آسن” آبى كه اصلاً متغيّر نمىشود. غير آسن يعنى غير متغيّر. اين طور نيست ك
اگر مدّتى بماند بو بگيرد “و أنهار من لبنٍ لم يتغيّر طعمه” نهرهايى از شير كه
طعمش و مزّهاش هرگز تغيير نمىكند. “و أنهار من خمرٍ لذّةٍ للشاربين” نهرهايى از
خمر و شراب است كه جز لذّت براى نوشندهها، درد سر و تهوّع و آثار تلخى خمر دنيا
را ندارد، جز لذّت و گوارايى چيز ديگر نيست. “و أنهارٌ من عسلٍ مصفّى” نهرهايى از
عسل تصفيه شده كه مخلوط با موم و چيزهاى ديگر نيست نه تنها همين نهرهاست بلكه “و
لهم فيها من كلّ الثّمرات” هر چه بخواهند از هر ميوهاى و نه تنها ثمرات بلكه “و
مغفرة من ربّهم” آن بخششهاى الهى هم در كنار اين نعمتها نصيب اينها خواهد شد.
شايد انهار بيش از اين باشد
چون اين لسان، لسان حصر نيست، بعضى از انهار را در اين سوره بيان فرمود كه
چهارتاست آن گاه در برابر اين، كفّار و تبهكاران گرفتار عذابى مىشوند كه ذيل آ ن
آيه فرمود: “كمن هو خالدٌ فى النّار و سقوا ماءً حميماً فقطّع امعائهم”.6
در اين كريمه كه خصوصيّتهاى
انهار را ذكر فرمود پيداست كه احكام عالم دنيا را ندارند، زيرا شير دنيا از پستان
يك حيوان دوشيده مىشود او هم تغيير پذير است، يا عسل دنيا محصول كار يك زنبور
است، اين هم تغيير پذير است. و اما عسل آن جا يا شير آن جا كه محصول كار حيوان و
امثال ذلك نيست كه از كندو عسل بگيرد، تا تغيير پذير باشند.
در اين آيه، آنچه كه مهم است
خصوصيّتهاى اين انهار است، اين انهار، براى توده متّقين است. امّا آنها كه تا
حدودى اهل تقوايند آنها را از يك جامى مىنوشانند كه روباز نيست، مثل نهر نيست كه
همه ببينند. بلكه سرپوشيده و بسته است. كسى نمىداند در آن قدح چه چيزى هست.
در سوره “هل أتى” مقدارى از
خصوصيّات نهرهاى آنان را بيان فرمود و در سوره مطفّفين هم خصوصيّتهاى ديگر را. در
سوره “هلأتى” وقتى ابرار را معرّفى و پاداش آنان را ذكر مىكند مىفرمايد: “انّ
الأبرار يشربون من كأسٍ كان مزاجها كافوراً”7 ديگر سخن از نهر عمومى نيست، اينها
آن انهار عمومى را دارند امّا از آن چشمههاى خصوصى هم استفاده مىكنند. چون در
دنيا هر كار خيرى كه ديگران مىكردند اينها داشتند اما آن كارهاى خصوصى و سرّى كه
اينها داشتند، ديگران نداشتند. لذا از نعمتهاى عمومى قيامت كه نوع متّقين
برخوردارند مثل نهرهاى روباز، آنها هم برخوردارند و اما آن چشمههاى خصوصى كه
اينها متنعّم هستند ديگران متنعّم نيستند.
تازه اين نعمتها براى ابرار
است، فوق ابرار، مقرّبينند. آنچه را مقرّبين دارند ابرار ندارند “ان الأبرار
يشربون من كأس” كأس آن قدح پُر و لبريز است، “كان مزاجُها كافورا” همه آبهاى اين
كأس از چشمه كافور نيست بلكه مقدارى از آن را در اين كأس، ممزوج كردهاند و به اينها
دادهاند، مزاجش كافور است. كافور چيست؟ “عيناً يشرب بها عباداللّه يفجّرونها
تفجيراً” كافور چشمهاى است كه بندگان خُلَّص مىنوشند. آنها ظاهراً مالِ مقرّبين
است. مقدارى از چشمه كافور را در كأس ابرار مىريزند ممزوج مىكنند و به اينها
مىدهند.
كسى كه از اول تا آخر نماز جز
به ياد خدا نيست فرق مىكند با كسى كه در نماز گاهى به ياد خداست و گاهى به ياد
غير خدا، اين شخص نمازش ممزوج است، در قيامت پاداشى هم كه به او خواهند داد اين
چنين است. در توحيد اگر كسى موحّد محض بود از آن چشمه محض مىنوشد و اگر احياناً
به غير خدا توجّه داشت كأسش ممزوج از كافور خواهد بود نه از كافور محض. پس “يشربون
من كأسٍ كان مزاجها كافوراً عيناً يشرب بها عباد الله يفجّرونها تفجيراً” خوب اين
چشمه كجاست؟ اين چشمه به دست خودِ آن عبادُاللّه است هر جا بخواهند مىجوشد نه يك
جايى بجوشد اينها كنار آن چشمه بيارمند، تفجير اين عين، و جوشش آن به اختيار خودِ
اينهاست. نه اين كه يك چشمهاى باشد نظير چشمه دنيا كه يك جاى معيّنى مىجوشد و در
جاى ديگر نيست، انسان هم همواره مجبور است كه كنار آن چشمه باشد. نه، مؤمن باتقوا
يعنى كسانى كه جزو مقرّبين شدهاند هر جا باشند اين چشمه با آنهاست. “يفجّرونها
تفجيراً” اينها آن چشمه را هرجا بخواهند مىجوشانند. اينها بعضى از كارهايشان
كارهاى ابرار و برخى كارهاى مقرّبين است، هم مَثَلِ اعلاى ابرارند و هم مصداق كامل
مقرّبين. هر كس به مقام ابرار رسيد درجهاش اين است و اينها چون فوق مقام ابرارند
و به مقام مقرّبين رسيدهاند هم اين امتياز را دارند هم بالاتر از اين را. “و
يسقون فيها كأساً كان مزاجها زنجبيلاً”8 مقدارى از زنجبيل را در اين كأس ممزوج
مىكنند. زنجبيل چيست؟ “عيناً فيها تسمّى سلسبيلاً”9 چشمه مخصوصى است در بهشت كه
سلسبيل ناميده مىشود پس چشمهها براى ابرار و مقرّبين و انهار مالِ متّقين است.
آنها كه در حدّ وسطِ از تقوا و ايمانند از اين نهرهاى همگانى استفاده مىكنند و
آنان كه در حدّ اعلاى تقوا و ايمانند از آن چشمههاى خصوصى برخوردارند.
در سوره مطففين آيه 18 به بعد
بعضى از پاداشهاى مقرّبين را ذكر مىكند و مىفرمايد: “كلاّ انّ كتاب الأبرار لفى
علّيين” كتابى كه سرنوشت و سرگذشت و محصول كار و سعادت ابرار در آن تنظيم شده است،
اين كتاب در عليّين است. عليّينى كه ظرف كتاب ابرار است چيست؟ “و ما ادريك ما
عليّون × كتابٌ مرقوم” شما نمىدانيد عليّين چه مقام بلندى است؟ عليّين كتاب خاصّى
است كه خداى سبحان، حقايق را در آن رقم زد و تنظيم كرد. پس آن مىشود اصل و كتاب
ابرار مىشود فرع، آن كتاب، باطنِ ديگرى دارد، همان طورى كه قرآن، كتاب الهى است و
اين كتاب در كتابى ديگر است: “انّه لقرآن كريم فى كتابٍ مكنون لايمسّه الاّ
المطهّرون”10 قرآن خودش كتابى است كه در كتاب ديگر است، ظاهرى دارد و باطنى، باطن
قرآن مىرسد تا به مقام مكنون. اين قرآن مُحاط است به كتاب ديگرى، اين محدود است
به يك كتاب ديگرى، اين محفوف است به يك كتاب ديگرى كه اگر كسى به اين حبل اللّه
چنگ زد مىتواند بالا برود تا به آن كتاب درونى هم برسد. از قرآن كريم مىتواند به
كتاب مكنون راه پيدا كند. اين جا هم كتاب ابرار در عليّين است، عليّين خود يك كتاب
جدايى است، اين كتابى كه رَقَمْ دارد و نوشته شد چه كسى آن كتاب را مىخواند و از
محتواى آن كتاب باخبر است؟ در دسترس چه افرادى است؟ “يشهده المقرّبون” پس سرگذشت
ابرار، و سعادت، درجات و محصول اعمال آنان را مقرّبين مىفهمند. كسى كه جزو
مقرّبين است از همه درجات وجودى ابرار با خبر است. آن گاه پاداشى براى ابرار ذكر
مىكند، مىفرمايد: “انّ الأبرار لفى نعيم × على الارائك ينظرون × تعرف فى وجوههم
نضرة النعيم × يسقون من رحيقٍ مختومٍ × ختامه مسكٌ و فى ذلك فليتنافس المتنافسون”
آن نهرهاى عمومى مالِ عموم متّقين است اما ابرار را ساقى از يك رحيق و قدحى،
مىنوشاند كه آن رحيق سر به مُهر است و خاتَمْ دارد، روباز نيست كه همه ببينند و
بفهمند كه اين چيست؟ اين قدح، مختوم و خاتم و مهر زده است، مُهرش چيست؟ “ختامه
مِسْكٌ” با مشك اين كاسه را مُهر كردهاند. چگونه كاسه را با مِشك مُهر مىكنند؟
خدا داند. اگر دنبال نفيس مىگرديد و مىخواهيد نَفَسْ نَفَسْ زنان يك چيز نفيسى
را به دست بياوريد به دنبال اينها بگرديد.
تازه اين با همه جلال و شكوهش
مالِ ابرار است نه مالِ مقرّبين، مقرّبين فوق اين را هم دارند چرا؟ زيرا “و مزاجه
من تسنيم” اين قدح سر به مُهرى كه مُهرش مِشك است از تسنيم در او مقدارى ممزوج
كردهاند، تازه خالص نيست. تسنيم چه چيزى است؟ “عيناً يشرب بها المقرّبون” چشمهاى
است كه خالصش را مقرّب مىنوشد. پس چشمهها و نهرها هم درجاتى دارد.
اگر مقرّب به اين حدّ مىرسد
كه تازه آن كه سر به مُهر شده است مقدارى از چشمه تسنيم در او ممزوج است و اگر
مقرّب به اين جا رسيد كه كلّ سرگذشتهاى ابرار را اينها مىدانند شرابى كه خداى
سبحان به اينها خواهد داد يك شراب ديگرى خواهد بود. آن شراب چه چيزى است؟ گوشهاى
از خصوصيتهاى آن شراب را در همان سوره “هل أتى” قرآن بيان فرمود: “و سَقيهُمْ
ربّهم شراباً طهوراً” اين جا ديگر سخن از نهر و كأس و رحيق و چشمه نيست، بلكه سخن
از ساقى و شراب طهور است. آيا اين شراب از چشمه مىجوشد؟ آيا در كاسه مىريزند؟ چه
چيزى است ببين تفاوت ره از كجا تا به كجاست. يكى را به نهر تعارف مىكنند،
مىگويند برو بخور، يكى را مىگويند فرشتگان شما را سيراب مىكنند، يكى را
مىگويند ساقى او خداى اوست و نه غير او. اين چشمه نيست كه از جايى بجوشد، كأس و
قدح نيست. “سقيهم ربّهم شراباً طهوراً” در ذيل اين كريمه، امين الاسلام طبرسى –
رضوان الله عليه – در كتاب شريف “مجمع البيان” از امام صادقعليه السلام حديثى را
به اين مضمون نقل مىكند كه: اين شراب اينها را از هر چه غير خداست پاك مىكند،
ديگر به فكر احدى نيستند: “يطهّرهم عن ماسوى اللّه” نه تنها به چيزى دل نمىبندند
بلكه چيزى در خاطر اينها خطور نمىكند آن مقام براى مقرّبين خواهد بود آن نه براى
آن است كه مقامات نازلتر را ندارد چون مقامات نازله همه زير پوشش اوست چون خودش “عند
مليكٍ مقتدر” است. امكان ندارد موجودى “عند مليكٍ مقتدر” باشد و مقامات پايينتر
را نداشته باشد.
“والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
1) رعد (13) آيه34.
2) نهج البلاغه كلمات
قصار، 410.
3) انسان (76) آيه13.
4) طه (20) آيه 132.
5) الرّحمن (55) آيه46.
6) محمدصلى الله عليه وآله
وسلم (47) آيه15.
7) انسان (76) آيه5.
8) همان آيه 17.
9) همان آيه 18.
10) واقعه (56) آيات 77 –
79.
11) انسان (76) آيه 21.