مناجات
اى خدا، اى مرده تو زندگان
اى كه مىبخشى به خاك مرده جان
هر كه در مدح كريمى لب
گشود
چون نظر كردم همه مدح تو بود
تا كه ديگر بار گم گشتم ز
راه
بازگشتم توبه كار و عذرخواه
عفو كن اى ياور نزديك من
روشنى بخشِ دل تاريك من
بهر توبه زير طاق لاجورد
زندهام بگذاشتى اى حىّ فرد
اى خدا توفيق دِه اكنون
مرا
توبه بپذير و مكن دلخون مرا
مىرود از ديدهام سيلاب
اشك
جان من بر هر اسيرى برده رشك
هين بيا اين خسته را آزاد
كن
اين دل افسردهام را شاد كن
از تن انديشهام بگشاى بند
تا به سويت پركشد اى ارجمند
سينه را از دود دل
آكندهام
همچو شاخى خشك سرافكندهام
دست برآورده بىبرگ و نوا
خوانم از ژرفاى دل اين دم تو را
بشكنى كى تو چنين شاخ ضعيف
تو كه روياندى زخاكم اى شريف
دامن مهرت بگيرم با خروش
تا درآيد بحر بخشايش به جوش
جاى گيرد ابر لطفت در سپهر
زان همى ريزد بسى باران
مهر
جان و تن شويم من از گرد
گناه
كامدم آلوده و نامه سياه
اى شكسته استخوان را موميا
خود تو گفتى دل چو بشكستت بيا
آمدم آلوده تن، آلوده جان
سركشى بگذاشتم يا ربّ ! امان
در غبار تيره حرص و هوا
خويشتن گم كردهام من اى خدا
تو امان ده تا امان يابم
زخويش
تو نشان ده تا نشان يابم زخويش
گرپشيمانى دهد سودى مرا
من پشيمانم به خود كردم جفا
عمر را همدم شدم با
سايهها
بىخبر از آفتاب كبريا
تشنه بودم سخت مىجُستم من
آب
ذوق آبم مىكشيد اندر سراب
هر طرف از تشنگى بشتافتم
آب نى، آخر تو را دريافتم
تن چو كشتى بُد بر آب
زندگى
سخت راندم در سراب زندگى
كشتىام را موج دريايت
شكست
زورق جان بر لب دريا نشست
بر لب دريا تو بودى منتظر
آفرين اى مونس داناىِ سرّ
حاليا هر چند خواهى كن
عتاب
تا به لطف آيى دهى من را جواب
“اثر : محمد رضا مالك”