تفسير سوره رعد
نعمتهاى بهشت
– آية اللَّه جوادى آملى
“مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها
دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و عقبى الكافرين النّار”.(رعد، آيه 35(
× معناى مثل الجنّة
اين آيه كريمه بيانگر “مَثَل”
بهشت است، حال بايد ديد، بهشت كه “ممثَّل” اين مَثَل است كدام است؟ آيا “مثل”،
معناى وصف است و به معناى “ممثَّل” است كه در اين صورت همان بهشت است، يا نه معناى
ظاهرى “مَثَل” مراد است؟
“مَثَل زدن” يعنى معنايى
را با مثل تبيين كردن، نه اين كه آن معنا همين باشد؛ اگر گفتند: “لو أنزلنا هذا
القرآن على جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه”.1 به معناى آن نيست كه
قرآن بر كوه نازل گشت و كوه نتوانست آن را تحمّل كند و در نتيجه متلاشى شد؛ بلكه
مىخواهد عظمت قرآن را با اين جمله بيان نمايد؛ آن گاه مىفرمايد:
“و تلك الأمثال نضربها
للنّاس لعلّهم يتفكّرون”.
اين مىشود “مَثَل”. آيا آيه
مورد بحث از سوره رعد هم همين معنا را بيان مىكند؛ يعنى مىخواهد بگويد: اين
مَثَل بهشت است و خود بهشت چيز ديگرى است فوق آن، يا نه، مَثَل در اين آيه معناى
وصفى دارد و بهشت نيز همان است و جز آن نيست؟
بسيارى از مفسّران، اين مَثَل
را به معناى وصف ذكر كردهاند؛ “مَثَل الجنّة”؛ يعنى “وصف الجنّة”؛ بهشت يعنى
همين. بعضى ديگر احتمال دادهاند كه جنّت مراتبى داشته باشد، برخى از مراتبش همين “أنهار”؛
“أُكُلْ”، “ظلّ” و امثال آنهاست، برخى از مراتب عاليهاش نيز تنها با “مَثَل”
آوردن براى ما قابل درك است.
اگر در “إنَّ المتّقين في
جنّات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر”2 كسى بخواهد كه “عنداللّه” را براى ما
تشريح كند تا به مفهوم “عنداللّه” پى ببريم براى ما “مَثَل” ذكر مىكند و بيان
مىكند كه مَثَل آن بهشت چنين است. حال آيا “مَثَل” به معناى وصف است كه غالب
مفسران گفتهاند، يا نه مَثَل همان ظاهر خود را حفظ مىكند و به معناى “تمثيل”
است؛ يعنى بهشت درجاتى دارد، برخى از آن درجات، ظاهرى است؛ چنان كه فرمود: “جنّات
تجري من تحتها الأنهار” و امثال آن؛ شمارى از آن درجات نيز معنوى است و آن درجه “عنداللهى”
است كه اگر بخواهند به ما تفهيم كنند بايد با ذكر مَثَل باشد؟ بايد ديد كه در
روايات شاهدى بر اين اعتقاد وجود دارد يا نه؟
نخست اصل خود آيه روشن شود بعد
ببينيم اين تمثيل است يا توصيف؟
× وسعت بهشت
“مثل الجنّة الّتي وعد المتّقون
تجري من تحتها الأنهار”.
آيات قرآن كريم وقتى “جنّت” را
معرفى مىكند، گاهى به وسعت جنّت مىپردازد و كارى به مثلاً هواى آن ندارد كه گرم
است يا سرد، چنان كه فرمود:
“و سارعوا إلى مغفرةٍ من
ربّكم و جنّة عرضها السّموات والأرض”.3
مقصود، آن نيست كه بهشتى كه
همه مؤمنان در آن مىروند به اندازه مجموعه آسمانها و زمين است؛ بلكه مقصود آن است
كه بهشت هركدامشان اين قدر گسترده است؛ يعنى وقتى به مؤمنى در بهشت منزل مىدهند
وسعت آن منزل به اندازه سماوات و ارض است. لذا در روايات، هنگام بيان وسعت جنّت
آمده است: اگر همه اهل دنيا بخواهند به منزل مؤمنى در بهشت بروند، منزل او گنجايش
تمام آنان را دارد.
اين بهشت آماده است، اكنون هم
موجود است، از اين رو درباره “قبر” در روايات مىخوانيم كه قبر مؤمن “روضة من رياض
الجنّة؛ باغى از باغهاى بهشت است” “مدَّ البصر”؛ يعنى وسعت آن نيز به قدر وسعت ديد
است و تا چشم كار مىكند باغ مىبيند، اگرچه در كنار او كافرى هم دفن شده باشد.
داستان روضه منوره على بن موسى
الرّضاعليه السلام بهترين شاهد است.
برزخ همان قبر است. وقتى از
حضرتعليه السلام درباره برزخ سؤال شد، فرمود: “منذ القبر؛ از قبر شروع مىشود”.
قبر اين نيست كه كسى بميرد و او را در مكانى دفن كنند؛ فردى كه در دريا غرق مىشود
و يا كسى كه در فضا مىميرد نيز قبر دارد. وقتى كه مؤمن از دنيا رحلت كرد قبر او
بهشت برزخى اوست “مدّ البصر؛ به اندازه ديد چشم”. الآن چشم ما دورترين ستارههاى
آسمان را مىبيند. بهشت برزخ مؤمن نيز همين قدر گسترده است.
× درباره هواى بهشت
درباره هواى بهشت نيز بايد
گفت: هواى بهشت نه گرم است و نه سرد، هواى آن، دلپذير و مطبوع است. هواى “ظلّ” (سايه)
است. ظلّ در برابر “حرور” است و حرور، همان هواى گرم، سوزان و مسموم كننده است.
البته اعتدال “ظلّ”، و سوزان بودنِ “حرور”، دليل وجود آفتابى تابنده نيست، چنين
نيست كه در بهشت به وقت تابش آفتاب، هوا حرور باشد و وقت غروب كردن آن “ظلّ” پديد
آيد. اگر در آيه سوره رعد مىفرمايد: “و ما يستوى الأعمى والبصير و لا الظّلمات و
لا النّور و لا الظلّ و لا الحرور”4 مىخواهد رابطه تقابلى آنها را بيان كند.
در آيه مورد بحث نيز فرمود:
مؤمن نه تنها خوراك او در بهشت دايمى است، بلكه ظلّ او هم هميشگى و هواى آن نيز
همواره لطيف و مطبوع است.
“أكلها دائم”، “أُكُل”
يعنى خوردنى. به معناى “خوردن” نيست؛ زيرا انسان در بهشت هميشه به خوردن مشغول
نيست بلكه خوراكى او هميشه مهيّاست. در بهشت، هم ساكنان آن جاودانهاند و هم خوراك
آنان دائمى است و هيچ كس از آنان از آنها منع نمىشود.
× جاودانگى بهشتيان
و امّا اين كه بهشتيان، براى
هميشه در بهشتند، در آيات بسيارى به آن اشاره شده است. در اين آيات تصريح شده است
كه بهشتيان در بهشت مخلَّدند و هيچ گاه از آن خارج نمىگردند. در سوره فرقان،
آيه15 و بعد از آن چنين آمده است:
“قل أذلك خير أم جنّة
الخلد الّتى وعد المتّقون كانت لهم جزاءً و مصيراً”.
پس مؤمنان به “بهشت خُلد” وعده
داده مىشوند. “خلد” همان جاودانگى است. “لهم فيها ما يشاؤن خالدين” پس هم بهشت
جاودانه است و هم بهشتيان. “كان على ربّك وعداً مسئولاً”اين وعده الهى است و خود
بر خود لازم نموده است، “كَتَبَ على نفسه الرّحمة”،5 نيز اين وعده، “مسؤول” است؛
يعنى مطلوب همگان است و همه آن را از خداى متعال سؤال (طلب) مىكنند.
مىگويند: “ربّنا آتنا ما
وعدتنا على رُسُلِك”6 اين مىشود “وَعدِ مسؤول”، وعدى كه مؤمنين طلب مىكنند
خوراكى بهشتيان نيز هميشگى و انقطاع ناپذير است و هميشه در دسترس مؤمنان است؛ در
سوره واقعه مىفرمايد: “لا مقطوعةٍ و لا ممنوعة”7 يعنى آن خوراكيها نه خود به خود
قطع مىشوند، (از بين بروند يا تمام بشوند) و نه مانعى بر سر راه استفاده كنندگان
از آنها يعنى مؤمنان وجود دارد؛ پس نه مقطوعند و نه ممنوع.
همچنين نهرهايى كه در قرآن به
آنها اشاره شده برخى عمومى است و مختص تمام مؤمنان بهشتى است و شمارى نيز اختصاصى
است. چنان كه در تفسير “كوثر” در سوره كوثر آمده است، نهرى عظيم است كه در درجه
اول در اختيار پيامبر و آل البيتعليهم السلام و سپس در اختيار شيعيان خاص آنهاست.
پيداست كه اين نهر با نهرهاى عمومى ديگر كه درباره آنها فرمود: “تجرى من تحتها
الأنهار” متفاوت است. گويند: كوثر از زير عرش و از كنار ساق عرش مىجوشد.
در تفسير سوره “ص” اين چنين
آمده كه “ص” نهرى است در بهشت كه از ساق عرش مىجوشد. از امام صادق در ذيل كريمه “ص
و القرآن ذى الذّكر”8 نقل شده است: “ص” چشمهاى است در بهشت كه از ساق عرش
مىجوشد، رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم در معراج وارد آن چشمه شد يا از آن
چشمه وضو گرفت و جبرئيل – سلام الله عليه – هر روز وارد آن چشمه مىشود و پَرْهاى
خود را در آب آن چشمه فرو مىبرد بعد پَرَش را تكان مىدهد و از هر قطرهاى
فرشتهاى خلق مىشود كه تا ابد خدا را تسبيح و تقديس مىكند؛ آيا همه اينها اوصاف
بهشت است و اين “مَثَل الجنّة” يعنى وصف بهشت يا نه، بهشت در دو قسم است؛ يك بهشت،
همين جنّت ظاهرى است كه داراى اشجار و انهار است، و بهشت ديگر، معنوى و “عنداللهى”
است و اگر بخواهند بهشت دوّم را براى ما بيان كنند مَثَل مىزنند و مىگويند: چشمه
آن بهشت چشمهاى است كه هر روز جبرئیل – سلام اللّه عليه – وارد آن مىشود و… .
آيا بيان آن مقام و بهشت “عنداللهى”
جز با مثل ممكن است؟
آيا در روايات بيان شده كه اين
مَثَل به معناى “وصف” نيست بلكه به معناى تمثيل است يا نه؟
در تفسير شريف “صافى” از “بصائر
الدّرجات” در ذيل آيات: “فى سدرٍ مخضود × و طلحٍ منضود × و ظلٍّ ممدود × و ماءٍ
مسكوب × و فاكهة كثيرة × لامقطوعة و لا ممنوعة”9 چند تا روايت نقل شده است كه يكى
دو روايتش مربوط به جنّت ظاهرى است، يك روايت هم نشانه تمثيل بودن است و آن جنّتِ
معنوى را بيان مىكند. تمام روايات مذكور، جز همان روايتى كه در صدد بيان جنّت
معنوى است در تفسير شريف “نورالثّقلين” نيز هست. رواياتى كه در ذيل آيه “لا مقطوعة
و لاممنوعة” آمده از اين قرار است:
1- از پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم نقل شده است: “لمّا دخلت الجنّة رأيت فى الجنّة شجرة طوبى اصلها فى دار
علىعليه السلام و ما فى الجنّة قصرٌ و لامنزل إلاّ و منها فترٌ (غصنٌ منها) فيها؛
هنگامى كه وارد بهشت شدم، در بهشت درخت طوبى را ديدم كه اصل و ريشه آن در خانه
علىعليه السلام بود و هيچ خانهاى در بهشت نبود مگر آن كه شاخهاى از آن درخت در
آن جا بود.”
روايت ادامه دارد تا اين كه
سايه اين درخت را تشريح مىكند و مىگويد: “اگر سوارى دويست سال بتازد نمىتواند “ظلّ
ممدود” را به پايان برساند” آن گاه مىفرمايد: “ميوه اهل بهشت از شاخههاى زيرين
اين درخت است و در يك شاخه صد نوع ميوه آماده است” “ممّا رأيتم في دار الدّنيا و
ممّا لم تروه؛ چه از آنهايى كه در دنيا ديدهايد و چه ميوههايى كه نديدهايد” “و
ما سمعتم به و ما لم تسمعوا مثلها؛ چه از ميوههايى كه شنيدهايد و چه آنهايى را
كه نشنيدهايد”
“كلّما يُجْتَنى منها شىء
نبتت مكانها أُخرى؛10 هر وقت يك ميوهاى چيده بشود فوراً جايش يك ميوه ديگر روييده
مىشود”. البته در اين جا بايد روشن شود كه اين مسأله چيده شدن و رشد فورى ديگرى
در جاى آن به چه معناست.
2- در كتاب “ألإحتجاج” نقل شده
است: “إنّه سُئِل من أين قالوا انّ أهل الجنّة يأتى الرّجل منهم إلى ثمرةٍ
يتناولها فإذا أكلها عادت كهيئتها؛ شخصى به امام صادقعليه السلام عرض كرد: اين كه
مىگويند، هرگاه فرد بهشتى ميوهاى را مىچيند و آن را مىخورد، مانند همان ميوه
مىرويد، به چه معناست؟”. حضرت فرمود: “نعم ذلك على قياس السراج يأتى القابس،
فيقتبس منه فلاينقص من ضوئه شيئاً و قد امتلئت منه الدّنيا سراجاً؛11 آرى چنين است
و اين مانند آن است كه كسى بخواهد از چراغى نورى بگيرد [و چراغ ديگرى را برافروزد ]پيداست
كه از نور چراغ اول هيچ كاسته نمىشود، دنيا سراسر از اين چراغهاست”.
مقصود حضرت چيست؟ آيا سيب و
گلابيهايى كه در طبقها قرار داده مىشود همين گونه است؟ يا اين كه پشت سر هم نور
مىدهد؟ اين هم بايد معلوم شود.
اين گونه پرسشهاى مشكل را
غالباً شاگردان ممتاز از آن حضرتعليه السلام مىپرسيدند.
× ميزان بهشت و جهنم
شيخ صدوقرحمه الله در “معانى
الاخبار” درباره اين كه على بن ابىطالبعليه السلام “قسيم الجنّة والنّار” است
نقل مىكند: يكى از شاگردان امام صادقعليه السلام از امامعليه السلام پرسيد: چرا
به رسول اللّهصلى الله عليه وآله وسلم مىگفتند: “ابوالقاسم”؟
فرمود: براى اين كه حضرت يك
فرزندى داشت به نام “قاسم” و چون پدر قاسم بود كنيهاش ابوالقاسم بود.
عرض كرد اين را مىدانم
مىخواهم روشنتر بيان كنيد.
آن گاه امامعليه السلام
فرمود: آيا چنين نيست كه: على بن ابىطالبعليه السلام “قسيم الجنّة و النّار” است
و به بهشت مىگويد: اين دوست من است راه بده، به جهنّم نيز مىگويد: اين دشمن من
است اين را بگير يعنى ترازوى بهشت و جهنّم رفتن و صراط بهشت و سبيل جهنّم را تشخيص
دادن سنّت و سيرت على بن ابى طالبعليه السلام است؟
شاگرد عرض كرد: بله، درست است.
فرمود: مگر نه آن است كه: على
بن ابىطالبعليه السلام در محضر رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم علوم و معارف را
آموخت و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم استاد او بود؟
عرض كرد: درست است.
فرمود: مگر نه آن است كه:
معلّم به منزله پدر است و متعلّم به منزله فرزند؟
عرض كرد: درست است.
فرمود: بنابراين، على بن
ابىطالب كه “قسيم الجنّة و النّار” است، قاسم جنّت و نار است فرزند پيامبر است از
اين رو پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم “ابوالقاسم” است.
مرحوم شيخ محمد تقى آملى –
رضوان اللّه تعالى عليه – در جلسه درس مىفرمودند: اگر اين شاگرد فوراً سير نمىشد
و از حضرتعليه السلام درباره اين علم هم سؤال مىكرد، حضرتعليه السلام مطالب
تازهترى مىفرمود. اين طور نبوده كه همه معارف را براى همه شاگردانشان بگويند. تا
شاگردان، سؤال نمىكردند و تا سؤال كنندگان يك شايستگى نمىداشتند، حضرت پاسخى
عميقتر نمىدادند.
در كتاب “توحيد” مرحومِ صدوق –
رضوان اللّه عليه – نقل شده است: سعد بن سعد از امام عليه السّلام سؤال كرد توحيد
چيست؟
فرمود: “هو الّذى أنتم عليه”12
همين كه داريد توحيد است.
در بابى ديگر گويا “هشام بن
حكم” از حضرت صادقعليه السلام سؤال مىكند: دليل بر توحيد چيست؟ حضرت همان برهان
نظم و تمانع را نقل مىكند مىفرمايد: “اتّصال التّدبير و تمام الصُنع؛ كما قال –
عزّوجلّ: [لو كان فيهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا]،13 اين يك برهان.
جاى ديگر “هشام بن سالم” وارد
مىشود، حضرت صادقعليه السلام از او سؤال مىكند – نه اين كه او از حضرت بپرسد – “أتنعت
اللّه؟؛ تو خدا را “بقيه در صفحه 50”
بقيه از نعمتهاى بهشت
توصيف مىكنى؟”.
عرض كرد: بله.
فرمود: “هاتِ؛ بگو”.
گفت: “هو السّميع البصير”.
حضرت فرمود: “هذه صفةٌ يشترك
فيها المخلوقون؛ اينها همه صفاتى است كه مخلوقان نيز به نحوى آنها را دارند”. پس
خصيصه الهى چه شد؟
هشام بن سالم عرض كرد: من بيش
از اين نمىدانم شما بيان كنيد.
حضرت فرمود: “هو نور لا ظلمة
فيه و حياة لاموت فيه و علمٌ لاجهل فيه و حقٌّ لاباطل فيه” حضرت اين برهان را به
عنوان “برهان صِرْفْ” تقرير كرد.
هشام بن سالم مىگويد: “فخرجت
من عنده و أنا أعلم النّاسِ بالتّوحيد”.14
اين سه ماجرا در سه بخش از
كتاب “توحيدِ” شيخ صدوقرحمه الله نقل شده است.
اين چنين نيست كه
معصومينعليهم السلام همه حرفها را براى همه اصحاب بگويند، به هر كدام پاسخى در
خور سؤال كننده مىدهند.
هشام بن سالم بعد از آن كه آن
برهان را از امام صادقعليه السلام آموخت ادّعا كرد كه: “خرجت من عنده و أنا أعلم
النّاس بالتّوحيد”، اين برهان در فلسفههاى اسلامى به نام “برهان صِرْف” شناخته
شده و پس از بهرهگيرى فارابى و ابن سينا و ديگران – رضوان الله عليهم – در فلسفه
صدرالمتألّهينرحمه الله تكميل شده است.
در اين برهان كلمات حكماى قبل
از اسلام نبوده است و در ميان متكلّمين اهل سنّت هم هرگز اين معارف بلند وجود
ندارد.
3- امام صادقعليه السلام
درباره آيه مذكور فرمودند: “واللّه ليس حيث يذهب النّاس انّما هو العالم بما يخرج
منه؛ به خدا سوگند معناى آيه چنان نيست كه مردم مىگويند، بلكه مقصود عالم است و
مقصود از ميوه پايان ناپذير هم علم اوست”.
ببين تفاوت رَهْ از كجاست تا
به كجا!!
البته همهاش حق است، نه اين
كه آن درخت سيب و گلابى هم وجود ندارند ولى اين درختها براى عدّهاى است كه به
مقام مقرّبين نرسيدهاند امّا شخص “مقرّب” هم “جنّات تجري من تحتها الأنهار” دارد
و هم “فاكهة كثيرة” را. بر اساس فرموده امامعليه السلام اين كه در قرآن يا در
روايت مىگويند: هر چه شما ميوه بگيريد تمام نمىشود يعنى انسان به جايى مىرسد كه
علمش تمام نمىشود؛ هرچه علم به ديگران بدهد باز علم خودش سر جايش محفوظ است. اين
طور نيست كه انسان را به خوراك و امثال ذلك دعوت بكنند تا هر چه مىتواند بخورد.
ذيل همان آيه “و جنّةٍ عرضها
السّموات و الأرض”15 در “الإحتجاج” مرحوم طبرسى هست كه از حضرتعليه السلام سؤال
شد: اگر وسعت بهشت به اندازه آسمانها و زمين است پس جاى جهنم كجاست؟
حضرت عليه السلام فرمود: وقتى
كه شب آمد روز كجا مىرود؟
او هم قانع شد و ديگر سؤالى
نكرد.
اگر قرآن كريم درجات و معارفى
دارد، روايات هم همين طور است، چون همان بياناتِ قرآن كريم است كه به صورت روايات
درآمده است.
در سوره ابراهيم در تمثيل “كلمه
طيّبه” مىفرمايد: “مثلاً كلمةً طيبةً كشجرة طيّبة أصلها ثابت و فرعها فى السّماء
تؤتى أُكُلَها كلّ حين بإذن ربّها”16 اگر يك كسى مؤمن وارسته شد مگر هر لحظه ميوه
نمىدهد؟ اگر يك كسى ولىّ الله المطلق شد مگر همه چيز را نمىداند؟ اين كه در
روايتى كه خوانده شد، حضرتعليه السلام فرمود: هر شاخهاش صد رنگ ميوه دارد، يعنى
صد و يكى ندارد؟ آيا اين به معناى مشخّص كردن حدّ است يا مقصود اين است كه هر چه
بخواهيد به شما مىدهد؟
اگر كسى به مقام شامخ “عصمت” و
“ولايت” رسيد او شجرهاى طوبى است كه هر ميوهاى كه انسانها بخواهند به آنها
مىدهد؛ ميوه سخاوت، ميوه عدالت، ميوه حكمت، ميوه معرفت و هر ميوه ديگرى كه
انسانها بخواهند آنها دارند.
آيا اينها ميوه نيست؟ حتماً
بايد اين ميوههاى ظاهرى باشد؟ بله. براى متوسّطين اين ميوههاى ظاهرى است، ولى
براى مؤمنان حقيقى و مقرّبان، هم اين ميوههاى ظاهرى است و هم آن مراحل بالاتر.
“والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
1 ) حشر (59) آيه21.
2 ) قمر (54) آيه54.
3 ) آل عمران (3) آيه133.
4 ) فاطر (35) آيه 19 –
21.
5 ) انعام (6) آيه12.
6 ) آل عمران (3) آيه194.
7 ) واقعه (56) آيه33.
8 ) ص (38) آيه1.
9 ) واقعه (56) آيات 28
-33.
10 ) تفسير نورالثقلين –
ج5، ص216، ح48.
11 ) همان، ص217 – ح50.
12 ) توحيد صدوق، ص46، ح6.
13 ) همان، ص250، ح2.
14 ) همان، ص146، ح14.
15 ) آل عمران (3) آيه133.
16 ) ابراهيم (14) آيه 24.