پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و پديده وحى
آخرين قسمت
آية الله محمدهادى معرفت
موضعگيرى پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم در برابر وحى
دو موضوع بسيار مهم، در مورد
رسالت انبيا و صدق ادعاى آنان وجود دارد. ما ناگزيريم آن دو را به صورت علمى و
قابل قبول، مورد بحث قرار دهيم.
دو موضوع مورد نظر از اين
قرارند:
1- پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم چگونه دانست كه به پيامبرى مبعوث شده و چرا ترديدى به خود راه نداد و اطمينان
يافت آن كس كه بر وى نازل مىشود جبرئيل است نه شيطان؟
2- آيا ممكن است پيامبر، در
تشخيص وحى به خطا رفته باشد و به اشتباه، توهّمات و خيالات باطل را وحى پنداشته
باشد، يا شيطان مطالبى را به عنوان وحى از جانب خدا، به او القا كرده باشد؟
لزوم لطف و رأفت خداوند نسبت
به بندگانش، بر او فرض مىكند كه بشر را با دلايل آشكار و راهنمايى، آگاه كند و او
را در معرض شك و ترديد قرار ندهد، چنان كه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم
نشان داد تا در زمره اهل يقين باشد1 و همان طور كه به موسى نيز خطاب شد: من خداى
توام و “اى موسى من خداى حكيم و مقتدرم كه با تو سخن مىگويم”2 و “تو مترس، زيرا
از فرستادگانى و فرستادگان، در پيشگاه من، در مقام قرب و امن هستند و با وجود
امنيّت، ترسى در كار نيست.”3
اين امر مقتضاى “قاعده لطف”
است كه در علم كلام مورد بحث قرار مىگيرد و در آماده كردن راه اطاعت خلاصه
مىشود. بر طبق اين قاعده، خداوند بر خود واجب كرده است جميع وسايلى را كه موجب
سوق دادن بندگان به سوى اطاعت و دورى از معصيت است، براى آنان فراهم آورد و اين
فرض، ناشى از مقام حكمت خداى متعال است كه بندگان خود را به اطاعت، امر مىكند
وگرنه اگر خداوند از سويى او را به تكاليفى فرمان دهد و از جهتى لوازم و امكانات
رسيدن به آنها را فراهم نكند، نقض غرض خداوند است. از اين رو خداى متعال بر خود
فرض كرده است كه كسانى را به رسالت برگزيند و شرايعى را بر آنان فرود آورد و چراغى
فرا راه مردم قرار دهد تا راه درست حيات و زندگى را بيابند و از اين پس به اختيار
خود آنان است كه به سوى سعادت و يا به طرف بدبختى و شقاوت بروند.4
به موجب همين قاعده (قاعده لطف)
خداى متعال، به طرفداران باطل، مجالى براى گمراه كردن مردم نخواهد داد و آنان را
رسوا و مفتضح مىكند، چنان كه گفته است: “و اگر او پيش ساختههاى ذهنى خود را به
ما نسبت دهد، ما دست او را قطع مىكنيم و به شدت از او انتقام مىگيريم و به كيفر
نسبتهاى ناروايى كه به ما مىدهد، او را از بين مىبريم.”5
حقيقت هميشه برتر است و هيچ
چيز آن را تحت الشعاع خود قرار نمىدهد؛ حق و باطل هميشه روشن و واضحند و هيچ گاه
گرد و غبار باطل، نمىتواند صورت حقيقت را بپوشاند؛ “خلقت اين عالم بازيچه نيست؛
اين سنت هميشگى و جاويدان است كه به وسيله حق، باطل را از بين مىبريم و باطل هر
اندازه تصوّر شود كه غير قابل شكست است، از بين رفتنى است.”6 “ما پيامبران خود و
مردم با ايمان را در زندگى دنيا يارى خواهيم كرد.”7
و اين همان پيروزى و برترى
بنيادى است كه حق، همواره واضح و پيروز است و رسالت پيامبران هميشه غالب و پيروز
بوده است.
“ما از پيش تعهد كرديم و
حكم ما نسبت به پيامبران خود اين بود كه آنان و گروههاى پيرو آنان، مادام كه امر
خدا را اطاعت و در راه او جهاد مىكنند، پيروزند”8، “آرى مكر و حيله شيطان ضعيف
است.”9
در همين زمينه، امام صادقعليه
السلام مىفرمايد: “خداوند از اين كه باطلى را حق معرّفى كند، امتناع دارد و نيز
اِبا دارد كه حق را در قلب مؤمن بصورت باطل جلوه دهد، همچنين اراده نكرده كه كافر
مخالف، باطل را حق بپندارد. اگر اين چنين نكند و جز اين اراده كند، حق از باطل
تميز داده نمىشود.”10
نيز فرموده است: “باطل
نمىتواند در برابر حق عرض وجود كند، مگر آن كه حق بر آن غلبه مىكند و گفته خدا
كه: باطل را به وسيله حق از بين مىبريم و باطل آخرالأمر از بين رفتنى است،11 در
همين معنى است.”
زرارة بن اعين، در اين باره از
امامصادقعليه السلام سؤال كرد: چگونه است كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بيم
آن را نداشت كه آنچه از جانب خدا به او وحى مىشود از تلقينات شيطان باشد؟
حضرت امامعليه السلام در پاسخ
فرمود:
“وقتى خداى متعال، بندهاى
را به پيامبرى خود برگزيند، اطمينان و اعتدال در انديشه نيز به او عطا خواهد كرد
تا آنچه از جانب خدا به او وحى مىشود، مانند آن چيزى باشد كه آن را به چشم خود
مىبيند.”12
به عبارت ديگر، حقيقت آن را
براى او آشكار مىكند به طورى كه جاى هيچ شك و ترديدى براى او نباشد و حق را آن
چنان آشكار و واضح مشاهده مىكند كه در اعتقاد و انديشه او هيچ شك و اضطرابى پديد
نمىآيد. چنان كه در حديثى ديگر آمده است كه از امامصادقعليه السلام سؤال شد: پيامبران
چگونه درمىيابند كه پيامبر خدايند؟ امامعليه السلام در پاسخ فرمود:
“پرده از پيش ديدههاى
آنان برداشته مىشود”.13
طبرسىرحمه الله نيز گفته است:
“خداوند چيزى به پيامبرش
وحى نمىكند، مگر آن كه با دلايلى واضح و نشانههايى روشن همراه باشد و بر آن
دلالت كند كه آنچه به او وحى شده از جانب خداى متعال است، بطورى كه به هيچ دليل
ديگرى نياز نباشد.”14
قاضى عياض نيز مىگويد: “با توجه به قاعده لطف
از حكمت خداى متعال، به دور است كه شيطان را در نظر پيامبرش بصورت فرشته مجسّم كند
و او را به اشتباه اندازد و اعتماد پيامبر در اين مورد، خود دليل معجزه است و
پيامبر شك نمىكند آن كه بر او نازل مىشود، فرشته و فرستاده حقيقى خداست و اين
يقين پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم يا ناشى از علم ضرورى است كه خداى متعال به وى
عطا فرموده و يا به موجب دلايل قاطعى است كه خداوند بر وى ظاهر كرده است.”15
با توجّه به آنچه گذشت، مسلّم
است كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در بدو بعثت نسبت به پيامبرى خود هيچ شك و
ترديدى نداشته و با وجود تأييد و عنايت الهى، خاطر او مطمئن و آسوده بوده است.
بخصوص در اوايل بعثت كه موقعيتى خطير و قاطع بوده، پيداست در چنين زمان حسّاسى
شايسته نيست كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم متزلزل باشد و در وضعى پيچيده و
بغرنج بسر برد؛ چرا كه در پيشگاه خداوند، بيمى بر پيامبران نيست.”16
از طرف ديگر، خداوند، پس از آن
كه عقل و ادب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را كامل كرد و اسرار ملكوت آسمانها و
زمين را به او آموخت، او را براى امر مهم سفارت و تبليغ رسالت الهى به جهانيان،
صالح و شايسته ديد، چنان كه نسبت به ابراهيمعليه السلام نيز همين گونه بوده است.
علىعليه السلام در اين مورد مىفرمايد:
“از وقتى كه پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم دوره شيرخوارگى را به پايان رساند، خداوند يكى از بزرگترين
فرشتههاى خود را مأمور كرد كه شب و روز، طريق محاسن و مكارم اخلاق را به وى نشان
دهد.”17
امام عسكرىعليه السلام نيز
فرموده است:
“خداوند قلب پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم را برترين قلبها و پرظرفيّتترين دلها يافت و لذا او را به
پيامبرى خود برگزيد.”18
علاّمه مجلسى مىگويد: “خداوند
– جلّ و علا – عقل او را كامل كرد و او را به وسيله جبرئيلعليه السلام مورد تأييد
خود قرار داد، او با خداوند سخن مىگفت و صداى او را مىشنيد و رؤياهاى صادق
مىديد، پس از اين همه بود كه او را به پيامبرى خود برگزيد.”19
دلايل زيادى وجود دارد
كهپيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از اوايل زندگى خود، مورد لطف و عنايت خاص خداى
متعال بوده است، لذا جامعه آن زمان نيز او را فردى پاك سرشت، امانتدار، راستگو و
داراى ديگر سجاياى بلند اخلاقى مىشمرد، از اين رو همه جا او را به نام “محمدامين”
مىشناختند.
در سن 37 سالگى؛ يعنى سه سال
پيش از بعثت، نشانههاى پيامبرى بر وى ظاهر شد؛ چنان كه در روايت على بن ابراهيم
قمى آمده است.20
رؤياهاى صادق مىديد به تنهايى
در غار به سر مىبرد و در اسرار ملكوت به انديشه فرو مىرفت و در ذات خداوند و سرّ
خلقت تعمّق مىكرد و هنگامى كه به چهل سالگى رسيد روح او آماده بعثت بود و به
نشانههاى رسالت كه مقدمات آن از پيش براى او فراهم آمده بود، آشنايى داشت. اين
چنين انسانى، هيچ گاه در كار مهم خود، دچار شك و ترديد نمىشود و گمان نمىبرد كه
به جنون دچار شده يا عارضه سويى به وى دست داده است.
وانگهى حضرت محمدصلى الله عليه
وآله وسلم اشرف انبيا و افضل رسولان و آخرين سفير خداى جهانيان بوده و در پيشگاه
خداوند، گراميتر از آن بوده است كه او را در دامن نگرانى و اضطراب رها كند تا جايى
كه – مطابق چند روايت بىارزش – بپندارد گرفتار جنون شده.
موضع حضرت محمدصلى الله عليه
وآله وسلم در اوايل بعثت و در مقابل نزول حق بر وى، موضع انسانى است كه با اطمينان
كامل و آرامش روحى و شرح صدر، آگاه به حقايق امر و عارف به واقعيت آنچه بر او نازل
مىشده، بوده است و هيچ شك و ترديد و اضطرابى به او دست نداده است. موقعيت پيامبر
در اوايل بعثت مبتنى بر عظمت، جلال و ابّهت بوده است.
بررسى احتمال اشتباه در
وحى
همان طور كه گذشت، پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم در آنچه به او وحى مىشود، خطا نمىكند و هرگز امر بر او
مشتبه نخواهد شد. وقتى كه به پيامبر وحى مىشود، حجاب از پيش چشم او برداشته
مىشود و وقتى كه چيزى با روح ملكوتى او – كه از تأثيرات مادى فاصله مىگيرد –
رابطه برقرار مىكند، واقعيت را مىبيند و تجليات و اشراقات نورى عالم ملكوت را كه
او را در بر گرفته لمس مىكند و با تمام وجود، متوجه روح خدا و اخذ كلمات اوست و
با شعورى فراگير و ديدى نافذ، حقيقت آنچه را كه بر وى نازل مىشود، مىبيند او
مانند كسى است كه خورشيد را در روز روشن مشاهده مىكند و پيداست هيچ خطا و لغزشى
در مدركات چنين فردى راه نمىيابد و احتمال آن نمىرود.
با اين كيفيت “وحى” تفكرى ناشى
از ضمير انسان نيست تا احتمال خطا در ترتيب مقدمات استنتاج آن داده شود و يا رؤيت
چيزى از فاصله دور نيست تا در انطباق آن اشتباهى رخ دهد21 بلكه يك مشاهده حقيقى با
چشمى نافذ است.
اين يك روش علمى فلسفى است22 و
ما را بر آن مىدارد كه به عدم احتمال وقوع خطا نسبت به وحى، معتقد شويم. از اين
رو، شريعت الهى و آسمانى نازل بر پيامبران امين و معصوم، از خطا و لغزش مصون است.
در اين مورد، طريقه عقلى ديگرى
وجود دارد كه لزوم عصمت پيامبرانعليهم السلام را براى تبليغ شرايع آسمانى ثابت
مىكند كه علماى كلام، آن را به تفصيل بيان كردهاند و خلاصه آن اين است: پيامبر،
مبلّغى است از جانب خدا، با توجّه به “قاعده لطف” لازم است كه حواس و دستگاههاى
احساس او و نيز قواى عقلانى و مشاعر او، از سلامتى كامل برخوردار باشد؛ در آرا و
نظريات خود مستقيم، در خُلق و سيرت خويش معتدل و در خلقت و صورت در حد كمال باشد؛
و خلاصه آن كه بر خداى متعال لازم است كه براى رسالت خود كسى را برگزيند كه از نظر
خَلق و خُلق، انسانى كامل به شمار آيد، تا مردم از معاشرت و همنشينى با او نفرت
نداشته باشند و نسبت به آنچه كه از جانب خدا تبليغ مىكند، اطمينان حاصل كنند،
درغيراينصورت،غرضازتشريعنقضمىشود.
بنابراين، پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم از خطا و فراموشى – بخصوص در آنچه كه خاص تبليغ احكام شريعت است – مصون
است و اين چيزى است كه همه مسلمانان و حتى عقلاى غير مسلمان كه به رسالت انبياى
ديگر اعتقاد دارند، آن را پذيرفتهاند؛ و اگر جز اين بود، التزام به شرايع، امر
سفيهانهاى بود و عقل، آن را نمىپذيرفت.23
علاوه بر دلايل سابق، خداوند
به رعايت و حفظ پيامبر خود تعهّد كرده و فرموده است: “آنچه كه بر تو خواهيم خواند،
فراموش نخواهى كرد”24 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در بدو نزول قرآن كه مىترسيد
چيزى از آن را فراموش كند، آنچه را كه جبرئيل به او القا مىكرد، كلمه به كلمه،
بازگو مىكرد كه خداى متعال وى را از اين كار باز داشت و فرمود: “با حركت دادن
زبان خود تا اين حد در حفظ قرآن عجله مكن. گردآورى و قرائت قرآن برماست و وقتى كه
خواندن ما به پايان رسيد، بلافاصله تو خواندن آن را آغاز كن كه بيان قرآن به عهده
ماست.”25
و نيز به وى فرمود:
“قبل از آن كه وحى قرآن به
تو پايان نيافته، عجله مكن و در قرائت و حفظ آن كوشش مكن و از خدا بخواه كه دانش
تو را زيادتر كند.”26
ابن عباس نقل مىكند: “پس از
نزول جبرئيلعليه السلام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به گفتههاى او گوش مىداد
و سپس آيات (يا آيه) را به نحوى كه جبرئيل خوانده بود، مىخواند”27 و سرانجام، با
وعده خداوند مبنى بر اين كه: “اين قرآن را ما نازل كرديم و ما خود، آن را حفظ
خواهيم كرد”28 احتمال هرگونه تحريف و دگرگونى از قرآن، از بين مىرود.
امّا احتمال غلط اندازيهاى
شيطان و دخالت او در آنچه به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وحى مىشود تا اغواهاى
شيطانى خود را به صورت وحى جلوه دهد و پيامبر تصوّر كند كه آن نيز از جانب خداست،
امرى محال است؛ زيرا شيطان، قادر نيست كه بر عقل و انديشه پيامبران و بندگان
بزرگوار خدا استيلا يابد، چه خداوند در خطاب به شيطان فرموده است: “تو نمىتوانى
بر بندگان من مسلّط شوى”29 و علاوه بر آن، با اين آيات قرآن منافات دارد كه فرموده
است:
– اگر ساختههاى دروغين خود را
به ما نسبت دهد، دست او را قطع مىكنيم.30
– او از روى هواى نفس سخن
نمىگويد و سخن او غير از كلام خدا نيست كه به او وحى مىشود.31
– من (شيطان) هيچ تسلّطى بر
شما ندارم، من فقط شما را دعوت كردم و اين شما بوديد كه دعوت مرا پذيرفتيد.32
و بالأخره تسلّط شيطان بر
پيامبران، با “قاعدهلطف” و با حكمت خداى متعال در بعثت انبيا منافى است.
متأسفانه برخى از محدثان اهل
سنّت، بر اين عقيدهاند كه ممكن است شيطان بر انديشه پيامبر استيلا يابد، چنان كه
در حديث “الغرانيق” نقل كردهاند، كه ما آن را محال مىدانيم و از اين رو معتقديم
كه اين حديث از ساختههاى كسانى است كه خواستهاند مقام رسالت را كوچك و بىارزش
جلوه دهند و در نحوه تفكّر مردم ساده اثر بگذارند و همين حديث جعلى است كه براى
حمله به اسلام فرصتى را به دست دشمنان اسلام داده است.
پاورقيها:
1 ) اقتباس از آيه 75 سوره
انعام.
2 ) طه (20) آيه11 و 12.
3 ) نمل (27) آيه 10 ، 9.
4 ) ر.ك: شرح تجريد
الإعتقاد، علاّمه حلى، ص181.
5 ) الحاقة (69) آيه 44 –
46.
6 ) انبياء (21) آيه18.
7 ) غافر (40) آيه51.
8 ) صافات (37) آيه 171 تا
173.
9 ) نساء (4) آيه76.
10 ) أبى الله أَن يعرّف
باطلاً حقاً. أبى اللّه أَن يجعل الحقَّ في قلب المؤمن باطلاً لا شكَّ فيه، و أبى
اللّه أَن يجعل الباطل في قلب الكافر المخالف حقّاً لا شكّ فيه. و لو لم يجعل هذا
هكذا ما عرف حقٌّ من باطل (محاسن برقى، كتاب مصابيح الظلم، حديث 394).
11 ) ليس من باطل يقوم
بازاء الحقّ، إلاّ غلب الحقّ الباطل و ذلك قوله تعالى: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ
عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ ذاهِقٌ (محاسن برقى، كتاب مصابيح الظلم،
حديث 395).
12 )قلت لأبي عبداللّه:
كيف لم يَخَفْ رسول اللّه – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – فيما يأتيه من قبل
اللّه أَن يكون ممّا ينزغ به الشّيطان؟ فقال – عليه السلام – : ان اللّه اذا اتخذ
عبداً رسولاً، أنزل عليه السكينة والوقار – ايالطمأنينة و الإتّزان الفكري – فكان
الَّذى يأتيه من قبل اللّه، مثل الّذى يراه بعينه” )العياشى، ج2، ص201؛ بحارالانوار،
ج18، ص262.
13 ) بحارالانوار، ج11،
ص56.
14 ) مجمع البيان، ج10،
ص384.
15 ) رسالة الشفا، ص112.
16 ) نمل (27) آيه 10.
17 ) و لقد قرن اللّه به(ص)
من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن الاخلاق
العالم ليله و نهاره. (نهج البلاغه، ج1، ص392، خطبه قاصعه).
18 ) ان الله وجد قلب محمد(ص)
افضل القلوب و اوعاها فاختاره لنبوّته (بحار، ج18، ص206).
19 ) بحارالانوار، ج18،
ص277.
20 ) همان، ص184و 194.
21 ) احتمال وقوع خطا در
دو مورد است: يا در زمينه تفكّر و انديشه است و يا در زمينه ديدن محسوسات خارج از
ذهن.
وقوع خطا در زمينه تفكر و
انديشه از اين جهت است كه استنتاج فكرى، شرايط و احكامى دارد كه اگر متفكر، آن
شرايط را رعايت نكند، به خطا خواهد رفت.
همچنين رؤيت محسوسات خارجى،
اگر از فاصله دورى باشد، ممكن است از جنبه تطبيق معلومات موجود در ذهن بيننده با
خصوصيات موجود در شىء خارجى كه آنها را مىبيند، خطا واقع شود؛ چنين خطايى از جهت
تطبيق ذهنى است، نه در شىء مورد مشاهده؛ زيرا ديدن به اين نحو است كه اشعه مستقيم
يا منعكس از جسم مرئى، به داخل چشم وارد مىشود و پس از عبور از حجاب شفاف قرنيه و
مايع زلاليه و صفحه عنبيه، داخل سوراخ مردمك مىشود و از عدسى چشم عبور كرده در
نقطهاى از شبكيه به نام نقطه زرد، تصويرى از نور ايجاد مىنمايد، اين يك پديده
طبيعى است كه اگر شرايط آن موجود باشد، صورت تحقق به خود مىگيرد. در اين جا نفس
انسان است كه حكم مىكند چيزى را كه چشم ديده، داراى فلان خصوصيات است و اگر خطا
واقع شود، خطا در اين حكم است، نه در رؤيت و ديدن طبيعى و چون وحى چيزى خارج از
اين دو است، نه تفكر و انديشه است و نه ديدن از فاصله دور، بلكه لمس حقيقت حاضر
است، در نتيجه اصلاً در معرض خطا قرار ندارد.
22 )ر. ك به: رساله وحى يا
شعور مرموز، علامه طباطبائى، ص104.
23 ) ر. ك به: شرح تجريد
الإعتقاد، مبحث عصمت، مقصد چهارم، مسأله سوم، در نبوت عامه، ص195.
24 ) اعلى (87) آيه 6.
25 )قيامت (75) آيات 19 –
16.
26 ) طه (20) آيه114.
27 ) فكان رسول الله(ص)
بعد ذلك إذا أتاه جبرئيل استمع له فاذا انطلق قرأ كما أقرئه (طبقات ابن سعد، ج1،
ص132.)
28 ) حجر (15) آيه9.
29 ) اسراء (17) آيه65.
30 ) الحاقه (69) آيات 44
و 45.
31 ) النجم (53) آيه3 و 4.
32 ) ابراهيم (14) آيه22.