ماهيت گناه
سيد محمود حسينى كاويانى
اگر براستى ماهيت گناه باز
شناخته شود، بسيارى از ما از آن گريزان مىشويم. تا زمانى كه از گناه احساس لذت و
رضايت درونى مىكنيم براى كنار نهادن و ريشه كن كردن زمينههاى آن موفق نخواهيم
بود.
“تسويل” و “تزيين” دو كار
مهم شيطان و نفس امّارهاند كه در قرآن از آنها سخن گفته شده است: “الشيطان سوّل
لهم1؛ شيطان، اعمال آنها را بياراست.” و يا در آيه ديگر، مىفرمايد: “و كذلك سوّلت
لى نفسى2؛ نفس من اين كار را در چشم من بياراست.”
در مورد تزيين مىفرمايد: “…
و زيّن لهم الشيطان ما كانوا يعملون3؛ … شيطان اعمال آنها را در نظرشان، آراسته
بود.” و يا: “أفمن كان على بنية من ربّه كمن زيّن له سوء عمله؛4 آيا كسى كه از
جانب پروردگارش، دليل روشنى دارد، همانند كسانى است كه كردار بدشان در نظرشان
آراسته شده است.”
با واژه “زينت” تا حدودى همگان
آشناييم و مىدانيم اين لغت را در جايى به كار مىبرند كه چيزى را به غير از آنچه
هست جلوه دهند. اى بسا شخص زشتى را، با زينت دادن دگرگونه جلوه دهند به گونهاى كه
در ابتداى امر، توجه ديگران را به خود معطوف كند. تسويل نيز تا حدودى همين معنا را
در خود دارد. راغب اين لغت را چنين شرح كرده است:
التسويل ) تزيين النفس لما
تحرص عليه، و تصوير القبيح منه بصورة الحسن؛ نفس آن چيزى را كه مورد علاقه و طلب
شديدش قرار گيرد آرايش مىدهد و صورت كريه و زشت آن را، ظاهرى دلپذير و فريبا
مىبخشد.”
علت اين امر بسيار واضح است،
انسانها هيچ گاه نمىخواهند خود را در زمره بزهكاران و شروران قلمداد كنند لذا اگر
رو در روى كسى، كردارهاى بدش را برشماريم غضبناك مىشود. علت آن بىترديد در همين
حالت نفسانى است كه مىخواهيم همگان ما را دوست بدارند. طبيعى است زمانى كه مرتكب
خطايى بشويم اولاً: از ناحيه وجدان خويش و ثانياً: از ناحيه ديگران مورد نكوهش و
مواخذه واقع خواهيم شد، براى گريز از اين ملامتها اولين و معموليترين كارى كه
انسانها بدان دست مىزنند آن است كه تلاش مىكنند تا از كار زشت خويش چهرهاى
آراسته ارائه دهند، اگر به اين كار موفق شوند توانستهاند از دست ملامت نفس خويش و
هم از دست نكوهش ديگران، آسوده گردند. اين تلاش مذبوحانه دروغين را روان شناسان “توجيه”
ناميدهاند. توجيه، تلاشى است كه يك فرد خطاكار براى اثبات اين كه خطايش درست بوده
انجام مىدهد. اين توجيه همان تزيين و تسويل است كه در قرآن از خطر آن هشدار داده
شده.
با اين توجيه مىتوان
پليدترين، و شومترين كار ممكن را انجام داد و درعين حال از آن خطا احساس رضايت
نمود. اگر در اعمال روزانه خويش دقت كنيم بىترديد به موارد متعددى برخورد خواهيم
نمود، براى اين كه قبح و خطر اين امر معلوم شود به اين سخن كه منسوب به
بوعلىسيناست توجّه كنيد، وى مىگويد: “اگر براى اثبات اين كه يك اشتباهت صحيح
بوده هزار دليل بياورى، يك اشتباه خويش را تبديل به هزار و يك اشتباه نمودهاى.”
خطر توجيه در اين است كه
بتدريج دامنه آن گسترده مىشود به گونهاى كه امر بر خود انسان هم مشتبه مىشود و
مىپندارد در خطايى كه مرتكب شده مُحِقّ و صاحب اختيار بوده است، در نتيجه پس از
مدتى، هستى وى در معرض تمامى آفتها قرار مىگيرد و خود را مبرّا از تمامى نواقص و
عيوب مىپندارد!
قرآن به اين خطر هشدار مىدهد
و مىفرمايد: آيا مىخواهيد به شما بگويم زيانكارترين مردم چه كسانى هستند؟! “الذين
ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً”5؛ كسانيند كه تمامى
سعى و تلاششان در زندگانى دنيا از ميان رفته و گمان مىكنند كه كار نيكو انجام
مىدهند.”
قرآن از دنيا زدگانى صحبت
مىكند كه چشمشان به غير از دنيا چيز ديگرى را نمىبيند طبيعى است اگر كسى در
كانون كششهاى دنيوى قرار گرفت به هر پليدى، ممكن است تن در دهد، چنانچه پيامبر
اكرم (ص) نيز فرمودند: “حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئه؛ دوستى دنيا منشأ تمامى خطاها و
انحرافات است.” چنين افرادى كه به تعبير قرآن، زيانكارترين مردمند در عين حال خيال
مىكنند كار خوب انجام مىدهند، لابد در انتظار تشويق ديگران و شايد هم براى پاداش
الهى روز شمارى كنند!
بنابراين ضرورىترين قدم در
اين مسير، توجه دادن افراد است به اين كه به چه آلودگيهاى روحى تنفرزايى مبتلايند،
اگر كسى به عواقب زيانبار گناه پى برد براحتى از آن اجتناب مىورزد، گناه زمانى كه
شيرين است كشش دارد امّا اگر توانستيم طعم اصلى آن را در ذائقه كسى احيا كنيم
خواهيم ديد كه خود انسان از گناه مىگريزد.
چون نجس خواندست كافر را
خدا
نيست بر تن آن نجاست ظاهرا
ظاهر كافر ملوّث نيست زين
كاين نجاست هست در اخلاق و دين
آن نجاست بوش آيد هفت گام
اين نجاست بوش از رى تا به شام
جز به آب ديده نتوان شستن
آن
چون نجاسات بواطن شد عيان
× ماهيت گناه، پليدى و آتش
است
براى توضيح اين امر به اين
نكته مىبايست توجه كنيم كه هر چيزى داراى ظاهرى است و باطنى، اقلاً داراى يك
باطن، زيرا ممكن است چيزى مانند قرآن داراى هفتاد بطن و يا بيشتر باشد.
ظاهر آنچه كه در دنيا قابل
رؤيت است از آن به “عالم مُلك” تعبير آورده شده و از باطن آن به “عالم ملكوت”؛
وقتى خداوند مىفرمايد: “كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض6؛ ما به ابراهيم
ملكوت عالم را نمايانديم” اشاره به همين امر دارد، انسان نه خودش و نه افعالش از
اين قاعده كلى مستثنا نيست؛ يعنى پيكر مادى انسان، صورت مُلْكى او را تشكيل مىدهد
و روح او قسمت ملكوتيش را، افعال هم به همين صورت است؛ يعنى كارى كه ما انجام
مىدهيم ظاهرى دارد كه مشهود همگان است و باطنى دارد كه ديگران از آن بى خبرند.
توجه به اين نكته ضرورى است كه در جميع مراتب آنچه ملاك ارزش و اهميت است “ملكوت”
و واقعيت آنهاست اگر به ملك هم توجهى شود بىترديد در سايه بركت ملكوتى اوست.
اعمال انسانها هر مقدار كه
جاذبه ربوبى، خلوص و عشق در آن بيشتر باشد، صورت ملكوتى الهى بهترى به خود مىگيرد
و اگر ناشى از آلودگيهاى روحى و اخلاقى باشد، صورت ملكوتيش به شكل حيوان يا نجاستى
است كه با آن سنخيت دارد و اگر آن عمل، معادلى از صور ديگر نداشته باشد آن را عين
آتش قلمداد نمودهاند.
يعنى انسان خطاكار علاوه بر آن
كه پيوسته صورت ملكوتيش از حيوانى به حيوان مدهشترى رو به تغيير و تحول است غير از
آن پيوسته بر آتش و عقاب خويش مىافزايد، اين گونه نيست كه ما در ظاهر خطايى را
مرتكب شويم ولى در باطن ما تحولى ايجاد نشود.
× بهشت و جهنّم، تجسم
اعمال ما هستند
براى آن كه “صورت ملكوتى اعمال”
بيشتر واضح شود به اين روايت توجه كنيد:
فرزند امام هفتم از پدر
بزرگوارش مىپرسد: آيا دو فرشتهاى كه بر انسانها گمارده شدهاند (تا اعمال نيك و
بد او را ثبت كنند) اگر كسى قصد گناه يا كار نيك كند از آن قصد آگاه مىشوند يا
نه؟ امام (ع) در جواب فرزندش فرمود: آيا بوى كثافت و بوى عطر يكى است؟ عرض كرد نه،
فرمود: همانا بنده چون آهنگ كار نيك كند نفس او داراى بوى خوش مىگردد (طبيعى است
كه نفس ملكوتى چنين است و الاّ در ظاهر چيزى مشخص نيست) وقتى چنين شد فرشته سمت
راست به فرشته سمت چپ مىگويد: برخيز (و دنبال كار خود برو) زيرا اين بنده آهنگ
كار خوب كرده و هنگامى كه آن كار خوب را انجام داد زبانش قلم او، و آب دهانش مركب
او و آن عمل را براى وى ثبت مىكند، و هرگاه كه قصد گناه كند نفسش بوى گند به خود
مىگيرد، پس فرشته دست چپ به دست راستى مىگويد: توقف كن (دست نگهدار) زيرا او آهنگ
گناه كرده و چون گناه را مرتكب شد فرشته به همان صورت براى وى ثبت مىكند.7
اين حديث به خوبى گوياى اين
نكته لطيف است كه هر عملى داراى صورت ملكوتى است به گونهاى كه حتى قبل از ارتكاب
براى ملائكه الهى مشخص مىشود كه فرد چه مىخواهد بكند.
يا در روايت ديگرى از قول حضرت
امير(ع) چنين مىخوانيم: “انّ اهل النّار ليتأذون من ريح العالم التارك لعلمه؛8
اهل دوزخ از بوى گند عالمى كه به علم خويش عمل ننموده در ناراحتى به سر مىبرند.”
اين چه بوى تعفنى است كه حتى
عذاب الهى را با آن شدت و قوت تحت پوشش خود قرار داده و دوزخيان را مىآزارد. بدون
ترديد صورت واقعى عمل اوست كه اين چنين جلوهگر شده، اگر كسى عالم بود و با علمش
فساد كرد، حوزه فساد او بسيار گستردهتر از نادانى است كه در حيطه فردى، مرتكب
خطايى شده است اگر شعاع فساد اين عالم، عالمگيراست در دوزخ نيز شعاع تعفن و گند او
نيزاهلدوزخرادرهركجاكهباشند دربر مىگيرد.
انسانى كه درون خويش را از
پليديهاى روحى و اخلاقى انباشته است، به تعبير روايت همانند چاهى است كه مدفوع در
آن ريخته مىشود در ظاهر چيزى از آن ديده نمىشود ولى اگر به درون آن نگريسته شود
به شدت عفونت آن پى خواهيم برد.9
دعوت انبيا در يك كلام در اين
خلاصه مىشود كه: اى انسانها بياييد و درون مزبلهگونه خود را با زدودن آلودگيها
به گلستان صفات عالى تبديل كنيد.
جابر مىگويد: “كنّا نسير مع
رسول اللّه(ص) فهاجت ريح منتنه فقال انّماهاجت هذه الريح، ان قوماً من المنافقين
ذكروا قوماً من المؤمنين فاغتابوهم”؛10 با رسول اللَّه(ص) در گردش بوديم كه بوى
بدى وزيدن گرفت، حضرت فرمود: اين بوى پليد از محلى بود كه عدهاى از منافقان مشغول
غيبت گروهى از مؤمنان بودند.”
× سخنى از امام خمينىرحمه
الله پيرامون عالم ملك و ملكوت
امامقدس سره مىفرمايد:
“انسان همين طور كه در
دنيا يك صورت ملكى دنيايى دارد… كذلك ]همچنين[ از براى او يك صورت و شكل ملكوتى
و غيبى است كه آن صورت، تابع ملكات نفس و خلق باطن است در عالم بعد از موت و چه
قيامت انسان اگر خلق باطن و ملكه و سريرهاش انسانى باشد، صورت ملكوتى او نيز صورت
انسان است، ولى اگر ملكاتش غير ملكات انسانى باشد، صورتش انسانى نيست.”11
× قيامت، صحنه تجلى حقايق
آنچه تاكنون بيان شد ذكر
حقيقتى است كه جاى هيچ گونه شبههاى در آن باقى نيست اما اين حقيقت در دنيا قابل
فهم و مشهود نيست، زيرا ما در دنيا به حجابهاى گوناگونى احاطه شدهايم و حجاب
زمان، مكان، و مواد عالم، مانع ديد و درك و فهم ما هستند. ما نمىدانيم در فردا و
فرداها چه رخ مىدهد، زيرا در حجاب زمان اسيريم همينطور اگر در يك مكان، حضور
علمى داشته باشيم از ساير سرزمينها بىخبريم چون حجاب مكان ما را در خويش گرفته
است و از طرفى هيچ چيز پيرامون افرادى كه با آنها در تماسيم نمىدانيم، آيا به
راستى آنها دوست ما هستند يا دشمن؟ قصد خدمت دارند يا خيانت و هزاران نمىدانم
ديگر، كه ما را احاطه كردهاند. علت همه اينها در يك كلمه، “حجاب” است، در قيامت
از اين حجابها خبرى نيست همه چيز واقعيت خويش را آنچنان كه هست مىنماياند. اگر ما
در دنيا به دليل حجاب در تاريكى و ابهام به سر مىبريم و در واقع در “شب” زندگى مىكنيم، ولى قيامت “روز” است و همه
چيز در آن روشن و در كمال وضوح. اگر به اسامى قيامت در قرآن توجه كنيد خواهيد ديد
كه تمام اين اسامى با كلمه “يوم” به معنى روز همراه است؛ از قبيل “يومالقيامه”، “يوم
التغابن”، “يومالحسرة” و… در آن جا همه چيز به اندازهاى وضوح دارد كه باعث
تعجب همگان مىشود. هر چيز با هزاران زبان مىگويد من چه كردم، و هيچ كس را ياراى
جلوگيرى از آن نيست. كفار با كمال غيظ و خشم به دست و پا و پوست بدن خود خطاب
مىكنند: چرا عليه ما شهادت داديد؟ و پاسخ مىشنوند كه: “انطقنا
اللهالذىانطقكلّشىء12؛خدايىكه همه چيز را به زبان آورده ما را نيز به اعتراف
وادار نمود.”
درست به دليل همين ويژگى قيامت
است كه هر كس با چهره ملكوتى و قيافههاى كه برآيند اعمال اوست در آن جا ظاهر
مىشود و نيز به واسطه همين ويژگى است كه قيافهاى افراد در قيامت، گاه آن قدر
وحشتناك و مهيبند كه هر كس او را ببيند فرار مىكند. به آيه 33 سوره عبس توجه
كنيد: كه خداوند مىفرمايد: قيامت روزى است كه “يفرّ المرء من اخيه؛ انسان از
برادرش مىگريزد”، “و أمّه و ابيه؛ از پدر و مادرش فرار مىكند” “و صاحبته و بنيه؛
از همنشين و فرزندش هم گريزان است” در يك كلمه در قيامت همه از هم مىگريزند و
فرياد همه اين است كه “أين المفرّ13؛ به كجا فرار كنيم؟ راه گريز كجاست؟!”.
عامل اين فرار يا گريزان بودن
آنها از انبيا و معارف الهى در دنيا بوده كه اكنون صورت آن فرار از معارف به شكل
سرگردانى و گريز در قيامت جلوه كرده و چنانچه حضرت نوح(ع) به خدا عرضه مىدارد: “رب
انى دعوت قومى ليلاً و نهاراً فلم يَزدهم دُعائى الا فراراً14؛ خدايا من هر چه قوم
خود را شب و روز، دعوت كردم، دعوت من جز به فرارشان نيفزود.”
اكنون نتيجه فرار از انبيا در
شكل ملكوتىِ اينفرار(سرگردانىدرقيامت)متجلىشدهاست.
شايد عامل ديگر اين فرار اين
باشد كه چون انسانها با قيافههاى اصلى در محشر حضور مىيابند قيافهها به گونهاى
است كه همه از اين هيأت مهيب و خوفناك، بى اختيار فرار مىكنند اين همان چيزى است
كه ما در اين نوشته به دنبال آنيم تا بدانيم با گناه چه بر سر خويش مىآوريم و چه
عاقبت وخيمى را بر سر راه خود قرار دادهايم.
پيامبر اسلامصلى الله عليه
وآله وسلم مىفرمايد: “يحشر النّاس يوم القيامه على صور تحسن عنده القردة
والخنازير؛ روز قيامت مردم با صورتهايى وارد صحراى محشر مىشوند كه صورت ميمون و
خوك پيش آن صورت زيباست!”
× سخنى از صدر المتألهين
درباره تحولات نفس
ملا صدرا درباره تحولات روحى
انسان سخنى دارد كه اگر چه قدرى طولانى است ولى به علت اهميتش، آن را مىآوريم، وى
مىگويد:
“و اما تحول النفس من
النشأَة الطبيعة الدّنيويه إلى النشأة الاخرويه و صيرورتها بحسب ملكاتها و أحوالها
مصوّرة بصورة أخروية حيوانيّة أو غيرها … .؛ يعنى دگرگونى نفس از نشئه و عالم
دنيوى به سمت نشئه اخروى و تحول آن حسب ملكات (صفات روحى و اخلاقى) و حالتهاى
مختلف آن و تغيير شكل دادن آن به صورت اخروى – اعم از اين كه صورت اخروى، صورت
حيوانى و يا صورت زيباى نورى باشد – نه تنها مخالف تحقيق نيست، بلكه امرى است كه
با برهان و دليل ثابت شده است علاوه بر آن كه كسانى كه اهل كشف و شهودند با چشم
خويش در همين دنياآن را رؤيت كردهاند، ظواهر و نصوص آيات و روايات هم بر آن دلالت
دارند بلكه قرآن و سنّت مملو است از ذكر مسأله شكلپذيرى نفوس به صورت اخلاق،
عادتها، افكار و اعتقاداتشان.”
صدر المتألهين بعد از ذكر چند
آيه مىگويد: “مثلاً كسى كه صورت، زبان و صدايش همانند سگ است ]در قيامت[ با زبانش
مىگويد كه چه اعمال شرّى را مرتكب شده و چگونه داراى درونى پليد و عادتهايى منفور
بوده است. همين طور، ساير كسانى كه به شكل حيوانات ديگر در مىآيند چنين سرنوشت
شومى دارند.”
چنانچه قرآن مىفرمايد: “نحشرهم
يوم القيامة على وجوههم15؛ ما در روز قيامت (مجرمان را) بر صورتشان محشور مىكنيم.”
اين آيه دو معنا دارد: اول اين كه مجرمين را با صورت بر روى زمين مىكشند كه اين
معنا مورد نظر ملاصدرا نبوده بلكه ايشان به معناى دوم نظر داشته است؛ يعنى روز
قيامت مجرمان بر صورت اعمالشان محشور مىشوند؛ هر كس به هر صورتى كه عملش اقتضا
مىكند.
صدر المتألهين، به رواياتى نيز
استشهاد مىكند؛ از آن جمله اين حديث پيامبر(ص) كه فرموده است:
“يحشر الناس على وجوه
مختلفه؛ مردم در قيامت با صورتهاى گوناگون وارد صحراى محشر مىشوند.” (با همان
توضيحى كه پيرامون آيه 96 از سوره اسراء بيان نموديم).
در پايان، مرحوم ملا صدرا مىگويد:
به گمان من اگر از افلاطون و پيشينيانِ او مانند سقراط، فيثاغورث آناكسيمنس و
انباذفلس نقل شده كه اينها به تناسخ قائل بودهاند، منظورشان تناسخ ظاهر نبوده (به
اين معنا كه روح انسانى در كالبد حيوانى قرار بگيرد و از اين طريق جزا يا عقاب
داده شود) بلكه منظور اين بزرگان دگرگونى و تحول باطنى بوده كه در قيامت ظهور و
بروز مىنمايد.16
در پايان، اين بحث را با ذكر
داستانى از مثنوى مولوى، ختامى نيكو مىبخشيم:
اين مثل بشنو كه شب دزدى
عنيد
در بن ديوار حفره مىبريد
نيم بيدارى كه او رنجور
بود
تق تق آهستهاش را مىشنود
رفت بر بام و فرو آويخت سر
گفت او را در چه كارى اى پسر
در چه كارى؟ گفت مىكوبم
دهل
گفت كوبانگ دهل اى بو سبل؟!
گفت فردا بشنوى اين بانگ
را
نعره وا حسرتا وا ويلتا
من چو رفتم بشنوى بانگ دهل
روز واقف مىشوى بر جزء و كل17
آرى فرداى قيامت كه “يوم تبلى السرائر”
است و پردهها به يك سوى مىروند هر كس بانگ دهلِ اعمال خويش را كه يك عمر مشغول
نواختن آن بوده مىشنود ولى شنيدن آن موقع، چه سود؟ به غير از افسوس و حسرت خوردنى
كه هيچ دردى را دوا و مشكلى را حل نمىكند.
پس بكوشيم قبل از آن كه تمامى
پلها را پشت سر خويش خراب كنيم و هيچ راه بازگشتى براى خويش باقى نگذاريم، اندكى
به تدبر و تفكّر در خود مشغول شويم تا به پشيمانى و هلاكت جاودانه مبتلا نگرديم.
پاورقيها:
1) محمد (47) آيه 25.
2) طه (20) آيه 96.
3) انعام (6) آيه 43.
4) محمد (47) آيه 14.
5) كهف (18) آيه 104.
6) انعام (6) آيه 75.
7) اصول كافى، ج4، كتاب
الايمان، باب من يهمّ بالحسنة أو السيّئة، حديث 2.
8) محجة البيضاء، ج1،
ص126.
9) همان، ص13.
10) روضة الواعظين، ص374.
11) امام خمينى(ره)، چهل
حديث، ص13.
12) فصلت (41) آيه 21.
13) قيامت (75) آيه 10.
14) نوح (71) آيه 6.
15) اسراء (17) آيه 96.
16) اسفار اربعه، ج9، فصل
اول با مختصرى تغيير.
17) مثنوى، دفتر سوم،
ص188.