مصونيت شخصيت افراد در جامعه دينى
آية الله محمد تقى مصباح
يزدى
اولين چيزى كه در جامعه بايد
رعايت شود حفظ حيات افراد جامعه است. پس از آن مسأله حفظ نسل، مطرح است؛ يعنى
علاوه بر اين كه افراد موجود جامعه بايد نفوسشان حفظ بشود بايد كارى كرد كه نسل
جامعه هم سالم باشد و افراد آينده هم مصونيت جانى داشته باشند. و در اين زمينه
مسائلى از قبيل فحشا و زنا و چيزهاى ديگرى كه به سلامت نسل لطمه مىزند مطرح
مىشود.
بعد از آن كه حفظ جان افراد در
جامعه تأمين شد نوبت مىرسد به اين كه عِرض و آبروى اشخاص و حيثيت و شرافت و كرامتشان
در جامعه محفوظ باشد و مورد تجاوز قرار نگيرد. در اين زمينه مسائل مختلفى در قرآن
كريم مطرح شده كه در ابواب مختلف كتابهاى اخلاقى عنوان گرديده و ما همه را تحت
همين عنوان حفظ شخصيت و عِرض افراد در نظر مىگيريم.
يكى از آياتى كه مشتمل بر چند
موضوع در همين باره است آيه 12 سوره حجرات است: “يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا
اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِ إِنّبَعْضَ الظَّنِ إِثْمٌ وَ لاتَجَسّسُوا
وَلايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاًأَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ
مَيْتاً فَكَرِهْتُموُهُ وَأتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوّابٌرَحيمٌ” در اين
آيه كريمه، سه نهى آمده است كه تقريباً متدرج هستند:
سوء ظن:
اول اين كه نسبت به مؤمنان –
كه تشكيل دهنده افراد جامعه اسلامىاند – سوء ظن نداشته باشيد. اين تقريباً آغاز
بدبينى نسبت به افراد است كه منشأ تجاوز به شخصيت ايشان مىشود در واقع حفظ شخصيت
افراد را از اين جا شروع مىكند كه در دلتان هم نسبت به مؤمنين گمان بد نبريد.
تجسّس:
از مرحله گمان شخصى و ابتدايى
كه مىگذريم نوبت به مرحله تحقيق درباره لغزشهاى ديگران مىرسد. پس علاوه بر اين
كه نبايد گمان بد ببريد نبايد در مقام پىگيرى لغزشهاى ديگران هم باشيد. كسانى در
زندگى شخصى خود و در خفا كارهاى نادرستى دارند شما تجسّس نكنيد كه از عيوبشان آگاه
شويد.
غيبت:
مرحله سوم، مرحله غيبت است كه
اگر از عيب كسى آگاه شديد آن را بازگو نكنيد تا ديگران را نسبت به او بدگمان و از
عيوب و اسرارش آگاه كنيد و آبرويش را در جامعه بريزيد.
حكمت كلى اين دستورات اين است
كه هر قدر افراد جامعه با يكديگر روابط دوستانه و صميمانه داشته باشند و انس و
الفت بين ايشان برقرار باشد اهداف زندگى اجتماعى بهتر تحقق پيدا مىكند. پس بايد
از آنچه موجب بدگمانى و بدبينى نسبت به افراد مىشود جلوگيرى كرد.
وقتى با نظر واقع بينى نسبت به
افراد جامعه اسلامى هم بنگريم مىبينيم كه بالأخره افراد جامعه اسلامى معصوم
نيستند و كم و بيش لغزشها، اشتباهها، خطاها و نقايصى در كار و زندگيشان هست اگر
بنا باشد كه هر كسى خطاهاى ديگران را پىگيرى و آفتابى كند و به رُخَش بكشد يا به
ديگران بگويد، ديگر هيچ اعتمادى بين افراد باقى نمىماند. و خداى متعال راضى نيست
كه آبروى مؤمنان نزد يكديگر ريخته شود و ستاريت الهى اقتضا مىكند خطاها و
كمبودهاى افراد از نظر ديگران مستور باشد و مصالح جامعه اسلامى هم اقتضا مىكند كه
اين لغزشها و كمبودها و چيزهايى كه مربوط به زندگى شخصى افراد است براى ديگران
آشكار نشود.
ما خودمان هم مىتوانيم تجربه
كنيم كه مادامى كه نسبت به كسى حسن ظن داريم و خوشبين هستيم گرايش قلبى ما به طرف
او بيشتر است، اما اگر مطلع شويم كه لغزشهايى دارد و مرتكب گناهانى شده است طبعاً
علاقه ما نسبت به او كم مىشود. متقابلاً او هم نسبت به ما همين حال را پيدا
مىكند. اگر اين وضع شيوع پيدا كند ديگر افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر محبت
نخواهند داشت و اين باعث گسيختگى جامعه اسلامى مىشود. در روايتى نقل شده است كه: “لو
تكاشفتم ما تدافنتم؛ اگر از اسرار يكديگر مطلع مىشديد حاضر نبوديد كه جنازه
يكديگر را دفن كنيد.”
خداى متعال نخواسته است كه
مردم نسبت به هم ديگر بدبين باشند و نسبت به هم بغض و دشمنى و نفرت و كدورت داشته
باشند پس براى اين كه چنين حالتى پيش نيايد و دلهاى مؤمنين از يكديگر دور نشود و
عملاً در زندگى اجتماعيشان اثر منفى نگذارد بايد سعى كرد كه اسرار مردم مكتوم باشد
و عيبهاى افراد بازگو نشود و كسى در صدد يافتن و دانستن آنها برنيايد و اگر
اتفاقاً دانست براى ديگران بازگو نكند.
البته در مواردى استثنائاتى
هست كه هم علماى اخلاق و هم علماى فقه – كثر اللّه امثالهم – در كتابهاى خود مطرح
كردهاند؛ مثلاً در مورد مشورت و جايى كه صلاح انديشى متوقف بر ذكر عيوب طرف هست
اشكالى ندارد، همچنين در مصالح اجتماعى و آن جا كه مىخواهند مقامى را به كسى
واگذار كنند و جان و مال مسلمانان را در اختيار او قرار بدهند نبايد به حسن ظن
ظاهرى اكتفا كرد. موارد ديگرى هم هست كه جواز تحقيق يا غيبت، جنبه ثانوى پيدا
مىكند ولى اصل اين است كه در زندگى اجتماعى، مسلمانان نبايد درصدد اطلاع از عيوب
شخصى افراد برآيند. از اول تجسس نكنيد تا از عيوب ديگران آگاه شويد و اتفاقاً اگر
آگاه شديد بازگو نكنيد. اين كار بهقدرى زشت شمرده شده كه غيبت كننده به منزله كسى
دانسته شده كه گوشت تن برادر مؤمنش را بعد از مرگش بخورد!
البته در اين آيات بحثهاى جزئى
و تفصيلى هم هست كه چون بناى ما بر اختصار است، وارد آن جزئيات نمىشويم.
تهمت:
مرحله ديگرى كه از غيبت هم
بدتر است، تهمت است، زيرا غيبت اين است كه كسى عيب ديگرى را كه واقعاً در او وجود
دارد بازگو كند، اما تهمت اين است كه عيبى كه ندارد به او نسبت دهد. از اين روى در
قرآن كريم در موارد مختلفى مورد نهى و تقبيح قرار گرفته و روشن است كه اگر چنين
بابى فتح شود ديگر آبرو و شخصيتى براى كسى باقى نمىماند.
در اجتماعى كه افراد به خودشان
حق بدهند كه به ديگران تهمت بزنند و نسبتهاى دروغى به ايشان بدهند تيشه به ريشه آن
جامعه مىزنند. چنين افرادى چگونه مىتوانند با همديگر با الفت و مهربانى زندگى
كنند و همكارى و هميارى داشته باشند و در راه تحقق اهداف اسلامى با يكديگر تلاش
كنند؟!
در آيه 112 سوره نساء
مىفرمايد: “وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِه بَريئَاً
فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانَاً مُبيناً؛ هر كه خود، خطا يا گناهى كند، آن گاه
بىگناهى را بدان متهم سازد، هر آينه بار تهمت و گناهى آشكار را بر دوش خود كشيده
است.”
و در آيه 58 سوره احزاب
مىفرمايد: “وَالَّذينَ يُؤذُونَ الْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ بِغَيْرِ
مَااكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانَاً وَ إِثْمَاً مُبيناً؛ كسانى كه
مردان و زنان مؤمن را بىهيچ گناهى كه كرده باشند مىآزارند، تهمت و گناه آشكارى
را بر دوش مىكشند.”
آيه ديگر درباره مورد خاصّى
است كه در زمان رسول اللّهصلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد، يعنى داستانِ
معروفِ “افك” كه در سوره نور ذكر شده و مشتمل بر تعبيرات بسيار شديد اللحن و
دستورهاى آموزندهاى است. در آيه 12 سوره نور مىفرمايد: “لَوْلا اِذ
سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ
قالُوا هذا إِفْكٌ مُبين؛ چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيديد، مردان و زنان مؤمن،
به خود گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمتى آشكار است؟”
در اين آيه، تعبير بسيار لطيفى
است مشعر بر اين كه مؤمنين و مؤمنات بايد جامعه خودشان را يكى بدانند و همه افراد
را به منزله خودشان حساب كنند، زيرا گمان بد بردن درباره مؤمنى را، گمان بد درباره
خودشان شمرده است. تعبير اين است كه: “لَوْلا اِذ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ
الْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَأَنْفُسِهِمْ خَيْراً” چرا گمان خير درباره خودتان
نبرديد و چرا نگفتيد: “هذا إِفْكٌ مُبين”؟ پس اولين وظيفه مؤمن در مقابل چنين
جريانى اين است كه تكذيب كند و بگويد: “هذا إِفْكٌ مُبين”.
در دنباله اين داستان
مىفرمايد: “اِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما
لَيْسَ لَكُمْ بِه عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنَاً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ
عَظيمٌ؛ آن گاه كه آن سخن را از دهان يكديگر مىگرفتيد و چيزى بر زبان مىرانديد
كه درباره آن هيچ نمىدانستيد مىپنداشتيد كه كارى كوچك است، و حال آن كه نزد خدا
كارى بزرگ بود.”
“وَ لَوْلا اِذ
سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا؛ چرا وقتى شنيديد
نگفتيد كه ما حق نداريم چنين سخنانى را بگوييم “سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ”
در جايى كه آبروى مؤمنى در خطر است ديگران موظفند از او دفاع كنند و بگويند چنين
چيزى نيست و ما حق نداريم چنين حرفهايى را بزنيم. بعد مىفرمايد: “يَعِظُكُمُ
اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِه أَبَدَاً إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنين” اگر ايمان
داريد و واقعاً مؤمن هستيد خدا شما را نصيحت و موعظه مىكند كه مبادا هرگز چنين
كارى را تكرار كنيد و در ريختن آبروى ديگران و نشر شايعات، شريك شويد!
دنبال همين مطلب، آيه بسيار
آموزنده ديگرى است براى حفظ و صيانت شخصيت مؤمنان، كه اهميت فوقالعادهاى دارد: “إِنَّ
الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ
أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون”
كسانى كه دوست دارند كارهاى زشت بين مردم شايع بشود و نسبت انجام دادنش بين مردم
شيوع يابد “لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ” داراى عذاب دردناكى
در دنيا و آخرت خواهند بود. باز مىفرمايد كه اين محاسبات شما و ارزش سنجيهايى كه
درباره اين گونه كارها مىكنيد خيلى ناقص است شما نمىتوانيد درك كنيد كه اين كار
چقدر خطرناك است: “وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون” در آن جا فرمود: “تَحْسَبُونَهُ
هَيِّنَاً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ عَظيمٌ” و در اين جا مجدداً تأكيد مىفرمايد كه
شما با
اين عقلهايتان
نمىتوانيد بفهميد نسبتهاى ناروا به ديگران دادن و اين شايعه پراكنيها چقدر خطرناك
است و چه اندازه مصالح جامعه مسلمين را به خطر مىاندازد.
به هر حال يك اصل اساسى در حفظ
شخصيت افراد، جلوگيرى از تهمت و بهتان است.
تمسخر و استهزا:
از جمله اسباب به خطر انداختن
شخصيت افراد اين است كه كسانى رو در رو ديگران را تحقير و مسخره و استهزا كنند و
به اين وسيله شخصيت افراد را در ميان جامعه بكوبند و خرد كنند. اين يكى از روشهاى
شيطانى رايجى است كه در همه جوامع وجود داشته و دارد؛ يعنى وقتى مىبينند كسى هم
سليقه خودشان نيست يا ممكن است براى آنها مزاحمتى به وجود بياورد مزاحمتى در مال
يا در مقام يا در ساير شؤون زندگى، براى اين كه نگذارند او پيشرفت كند و در جامعه
جايى باز كند او را به باد مسخره مىگيرند و شخصيتش را تحقير مىكنند.
اين كار در ميان تمام طوايف و
اقوام رواج داشته و يكى از راههايى بوده كه حتى انبيا را نيز به همين طريق
مىكوبيدند و هنگامى كه پيغمبرى در ميان قومى مبعوث مىشد يكى از عكس العملهاى
رايج در ميان تمام اقوام اين بوده كه او را مسخره مىكردند به اين منظور كه در
جامعه جا باز نكند و مردم با چشم حقارت به او نگاه كنند و به سخنانش درست گوش
ندهند.
البته اين بدترين نوع مسخره
است، زيرا وجود پيغمبر در ميان جامعه بزرگترين نعمت است و تحقير شخصيت او و مسخره
كردنش كفران بزرگترين نعمت و بزرگترين خيانت در حق جامعه است. كسانى كه پايينتر
از مقام نبوتند با نسبت كمترى همين حكم را دارند تا برسند به افراد عادى.
به هر حال، هر فردى از افراد
جامعه اسلامى موقعيتى دارد كه بايد از اين موقعيت براى مصالح و منافع اسلامى
استفاده بشود و تحقير آن فرد باعث مىشود كه همان كارى كه از او مىآيد درست انجام
نگيرد و مورد استفاده واقع نشود و اين ضررى است براى جامعه. علاوه بر اين كه ممكن
است در نفوس افراد هم آثار سويى بگذارد، زيرا همه مردم، مثل پيغمبر و امام معصوم
نيستند كه بتوانند كاملاً خودشان را حفظ كنند و اين مسخرهها را نديده و نشنيده
بگيرند و خواه ناخواه در نفوسشان آثار سويى مىگذارد و گاهى ممكن است ايشان را به
غم و اندوههاى شديد و ناراحتيهاى روانى مبتلا بكند بطورى كه از زندگى فرديشان هم
ساقط بشوند چه رسد به مسائل اجتماعى.
قرآن كريم روى اين موضوع هم
خيلى تأكيد مىفرمايد و نمونههاى زنندهاى را نيز يادآور مىشود. آياتى كه در اين
زمينه هست يك دسته همين دستورهاى كلى است كه مبادا مرد يا زن مؤمنى، فرد مؤمن
ديگرى را مسخره و استهزا كند. و مواردى هم هست راجع به يك جريانات عينى واقع شده
كه آنها را بيان مىكند و زشتى و خطر آنها را ذكر مىفرمايد. اين جريانات، هم از
ناحيه كفار و هم از ناحيه منافقين و هم از ناحيه ضعفاءالإيمان بوده است. در آيه
212 سوره بقره مىفرمايد: “زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَيوةُ الدُّنْيا” زندگى
دنيا چشم كفار را به خودش متوجه كرده در نظر ايشان زيبا و باشكوه، جلوه كرده است
بر خلاف مؤمنين كه توجّه به زندگى دنيا ندارند و آن را وسيلهاى براى آخرت
مىدانند و اهتمامشان به دنيا در حدى است كه براى سعادت ابدى مفيد و مؤثر باشد. در
ميان مؤمنين اشخاص فقيرى هستند كه يا اموالشان را در راه اسلام صرف كردهاند و
خودشان تهيدست ماندهاند و يا به علل ديگرى فقير شدهاند. و كفار براى اين كه
جامعه ايمانى رشد نكند ايشان را به باد مسخره مىگيرند: “زُيِّنَ لِلَّذينَ
كَفَرُوا الْحَيوةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا” خداى متعال
به مؤمنان دلدارى مىدهد كه در مقابل اين مسخرهها خودتان را نبازيد و بدانيد كه
نزد خدا و در روز قيامت، مقام عظيمى داريد و مرتبه شما خيلى بالاتر از آنان است: “وَالَّذينَ
اتَّقَوا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ
حِسابٍ” و شايد ذيل آيه اشاره باشد به اين كه علت مسخره، فقر مؤمنين بوده و از اين
روى تأكيد مىفرمايد كه خداست كه روزى هر كس را به هر اندازهاى كه بخواهد مىدهد.
يكى از مسخرههاى شايع، مسخره
منافقين نسبت به مؤمنان بوده است. آنان با اين كه خود را مسلمان جلوه مىدادند و
تظاهر به اسلام مىكردند مؤمنين واقعى را به جهاتى مسخره مىكردند. در آيه 79 سوره
توبه مىفرمايد: “أَلّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَوِّعينَ مِنَ الْمُؤمِنينَ فِى
الصَّدَقاتِ وَالَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ”
كسانى هستند كه وقتى مؤمنين واقعى تطوع مىكنند و اموال خود را به عنوان صدقه و
براى پيشرفت اسلام و كمك به فقراى مسلمين در اختيار پيامبر اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم مىگذارند يا خودشان به فقرا مىدهند ايشان را مسخره مىكنند مخصوصاً كسانى
را كه صدقاتشان خيلى كم است و نمىتوانند بيشتر كمك بكنند، چنان كه در اين زمان هم
فقرا و بينوايان با اموال محدودى به هزينه جنگ كمك مىكردهاند و مثلاً پيرزنى چند
تخم مرغ مىداد، در صدر اسلام
هم كسانى بودند
كه دلشان مىخواست كمك بكنند ولى دسترسى نداشتند و فقط كمكهاى مختصرى انجام
مىدادند. منافقين چنين افرادى را مسخره مىكردند كه به چه چيزهايى مىخواهند دولت
اسلامى را تقويت كنند: “أَلّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَوِّعينَ” چشمك مىزدند به
يكديگر درباره كسانى از مؤمنين كه تطوع مىكردند و با اين كه بر آنها واجب نبود
استحباباً از اموال خود صدقه مىدادند. “وَالَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ”
مخصوصاً كسانى كه به جز چيزهاى كمى دسترسى نداشتند. “فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ” به
همديگر چشمك مىزدند و ايشان را مسخره مىكردند: “سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ
لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ” خدا ايشان را مسخره خواهد كرد. اشاره به اين كه كسانى كه
مؤمنين را مسخره مىكنند طرف حسابشان خداست و خدا آنان را به مسخره مىگيرد و در
مقابل اين كارهايشان عذاب دردناكى برايشان فراهم كرده است.
در مورد انبيا هم آياتى داريم
كه بطور كلى مىفرمايد: هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر اين كه مورد استهزاى مردم قرار
گرفت.
آيه 32 سوره رعد، آيه11 سوره
حجر، آيه41 سوره انبياء، آيه110 سوره مؤمنون، آيه10 سوره روم، آيه 30 سوره يس،
آيه12 و 14 سوره صافات، آيه56 سوره زمر، آيه7 سوره زخرف، آيه9 سوره جاثيه.
اين آيات در مورد استهزاءهايى
است كه اقوام به انبيا مىكردند ولى بعضى از موارد آن بطور مشخصى بيان شده است از
جمله استهزاى قوم نوحعليه السلام هنگامى كه آن حضرت در حالى كه بيش از هزار سال
از عمر شريفش گذشته بود به ساختن كشتى پرداخت تا موقع طوفان مؤمنين سوار آن شوند و
از غرق شدن نجات يابند. در آيه 38 و 39 سوره هود مىفرمايد:
“و يصنع الفلك و كلما مرّ
عليه ملأٌ من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منّا فانّا نسخرمنكم كما تسخرون فسوف
تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذابٌ مقيمٌ؛ نوح، كشتى مىساخت و هر بار
كه مهتران قومش بر او مىگذشتند مسخرهاش مىكردند، مىگفت: اگر شما ما را مسخره
مىكنيد، زود باشد كه ما هم مانند شما مسخرهتان خواهيم كرد. به زودى خواهيد دانست
كه عذاب بر كه رسد و خوارش سازد و عذاب جاويد بر كه فرود آيد.”
و در آيه 47 سوره زخرف درباره
حضرت موسىعليه السلام مىفرمايد: “فَلَما جاءَهُم بِآياتِنا إِذاهُم مِنها
يَضْحَكُون؛ هنگامى كه آن حضرت با قيافه شبانى و چوبدستى خود به سوى فرعونيان آمد
شروع كردند به خنديدن و مسخره كردن كه چه كسى سلطنت ما را تهديد مىكند!”
همچنين در آيات 41 سوره فرقان
و 12 و 14 سوره صافات و آيه9 سوره جاثيه، به استهزاى مردم نسبت به پيغمبر اكرمصلى
الله عليه وآله وسلم اشاره شده است. و در آيات 29 تا 31 سوره مطففين مىفرمايد:
“إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا
كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُون” مجرمين نسبت به مؤمنين پوزخند مىزدند “وَ
إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ” هنگامى كه با مؤمنين برخورد مىكردند به
يكديگر چشمك مىزدند و آنها را به مسخره مىگرفتند “وَ إِذا انقَلبوا إِلى
أَهْلِهِم انْقَلبُوا فَكِهينَ” و موقعى كه به خانههايشان باز مىگشتند و با زن و
بچههايشان مىنشستند كارهاى مؤمنين و گفتار و رفتار آنان را وسيله سرگرمى خودشان
قرار مىدادند و مىخنديدند.
و اما آن آيهاى كه در مقام
آموزش مؤمنين است آيه 11 سوره حجرات است: “يا أيها الّذين آمنوا لا يسخر قوم من
قوم عسى أن يكونوا خيراً منكم و لانساء من نساء عسى أن يكنّ خيراً منهن و لاتلمزوا
أنفسكم و لاتنابزوا بالالقاب بئس الإسم الفسوق بعد الإيمان و من لم يتب فأولئك هم
الظالمون”.
نخستبهمؤمنان
سفارشمىفرمايدكهمبادامردانيازنان،يكديگررامسخره كنند، بعد اضافه مىفرمايد: چه
بسا كسانى را كه بد مىپنداريد و نقصها و كمبودهايى را در آنان سراغ داريد از شما
بهتر و نزد خدا عزيزتر باشند.
اين نكته اخلاقى بسيار مهمى
است كه هم جنبه فردى دارد و هم جنبه اجتماعى؛ يعنى هيچ كس حق ندارد كسان ديگرى را
پستتر از خود بداند. چنين انديشهاى براى مؤمن و روح ايمان و تربيت ايمانى و الهى
بسيار مضر است. مؤمن براى اين كه تكامل روحى داشته باشد بايد خودش را خيلى پست
ببيند و پيش خودش بايد ذليل باشد درست است كه مؤمنين بايد نسبت به ديگران عزيز
باشند و مخصوصاً در مقابل كفار و دشمنانشان بايد عزتشان را حفظ كنند ولى در درون
خودشان و مخصوصاً نسبت به خداى متعال بايد فروتن باشند و احساس ذلت و خوارى داشته
باشند. در يكى از دعاها امامعليه السلام عرض مىكند كه:
“خدايا هر عزتى به من
مىدهى ذلتى هم در نفس خودم عطا كن كه هر قدر پيش چشم مردم بزرگتر مىشوم پيش خودم
كوچكتر بشوم و مبادا مبتلا به غرور و خودپسندى گردم.”
اين باب عظيمى است براى
خودسازى كه انسان هيچ وقت خود را بهتر از ديگران نبيند.
آن داستان حضرت موسىعليه
السلام معروف است كه نقل مىكنند خداى متعال به حضرت موسىعليه السلام خطاب كرد كه
دفعه بعد كه براى مناجات به كوه طور مىآيى پستترين مخلوقات را با خودت بياور.
حضرت موسى درصدد برآمد كه مخلوق پستى را پيدا كند و با خود ببرد، در بين انسانها
هر چه خواست كسى را پستتر از خودش حساب كند نتوانست و فكر كرد شايد كسى نزد خدا
مقامى داشته باشد و من ندانم و حتى اگر گناهكارى باشد توبه كرده باشد و به واسطه
آن توبه پيش خدا عزيز شده باشد، و به هر حال من از عاقبت هيچ انسانى آگاه نيستم كه
سرانجامش چه خواهد شد و چه مقامى نزد خدا خواهد داشت، از انسانها صرف نظر كرد،
حيوانات طاهر و پاك و بىاذيت را هم نتوانست پستترين مخلوقات حساب كند، بالأخره
سگ پليد متعفنى را پيدا كرد و خواست كه آن را بگيرد و با خودش ببرد. يك وقت متوجه
شد كه نمىتواند آن را پستترين مخلوقات خدا بشمارد، زيرا اين حيوان گناهى ندارد و
ممكن است انسانى در اثر گناه پيش خدا از سگ هم پستتر باشد. اين بود كه دست خالى
برگشت. خطاب شد كه چرا آنچه را گفتيم انجام ندادى؟ عرض كرد: خدايا من نتوانستم كسى
را پيدا كنم كه بگويم اين پستترين مخلوقات تو است. خطاب شد اگر آن سگ را آورده
بودى نامت را از طومار انبيا محو مىكرديم.
به هر حال اين نكته مهمى است
كه بايد توجه كرد به اين كه انسان نبايد هيچ انسان ديگرى – بخصوص مؤمنين را – از
خودش پستتر بپندارد و حتى كسانى كه اهل عصيان و مرتكب گناه كبيره هم هستند نبايد
انسان خودش را از آنان بالاتر و بهتر بداند، زيرا ممكن است همين اشخاص توبه كنند و
پيش خدا عزيز بشوند و همان كسى كه خيلى مقام عالى دارد و چه بسا به خودش هم
مىبالد سقوط كند و از آن فرد گناهكار پستتر بشود. در اين زمينه روايات فراوانى
هست كه هيچ مؤمنى را تحقير نكنيد شايد او از اولياى خدا باشد و شما او را نشناسيد.
و خدا اولياى خودش را در ميان مردم مخفى كرده است پس به هيچ كس با چشم حقارت نگاه
نكن.
اين جنبه فردى مسأله است و اما
در مورد مسائل اجتماعى، عملاً تحقير كردن و كوبيدن شخصيت ديگران، ضررهاى عظيم
اجتماعى دارد كه جامعه مسلمين را به خطر مىاندازد و كمترين زيان آن ايجاد دشمنى و
كدورت در ميان افراد و از بين بردن صفا و صميميت است كه زمينههاى همدلى و هميارى
را در اجتماع ضعيف و نابود مىكند.
در دنباله آيه مىفرمايد: “و
لاتلمزوا أنفسكم ولاتنابزوا بالالقاب بئس الإسم الفسوق بعدالإيمان” چشمك زدن،
مسخره كردن، نيش زدن، دست انداختن، اسم بد روى يكديگر گذاشتن و بطور كلى ضربه زدن
به شخصيت افراد در اجتماع موجب اين مىشود كه ايمان شخص تبديل به فسق گردد و از
نظر معنوى، سقوط نمايد و گويا با اين تعبير اشاره مىفرمايد به اين كه چنين شخصى
نام و عنوانش نزد خدا و ملائكه از “مؤمن” به “فاسق” تبديل مىشود.
همچنين هرگونه برخورد
خشونتآميز و توهينآميز نسبت به مؤمنين خواه با زبان باشد و خواه با رفتار، و از
جمله فحش دادن و بدگويى كردن، بسيار مذموم و داراى آثار اجتماعى ويرانگر و تباه
كنندهاى است. دو نفر كه به يكديگر فحش بدهند يا بدگويى كنند ديگر چه اندازه
مىتوانند نسبت به يكديگر محبت داشته باشند و در فعاليتهاى اجتماعى مشترك همكارى
كنند؟! همين طور ترشرويى و اخم و بىاعتنايى كردن باعث مىشود كه افراد از يكديگر
رميده شوند و محبت و الفتشان از بين برود. مخصوصاً كسانى كه موقعيت اجتماعى دارند
و در مقام ارشادگرىاند و معلم و مربى هستند يا مدير يا كارفرما هستند و با زيردستان
سر و كار دارند حتماً مىبايست اين جهت را رعايت كنند.
در اول سوره عبس مىفرمايد: “عبس
و تولّى ان جائه الاعمى” بين مفسران اختلاف است كه فاعل “عبس” كيست؟ مشهور بين
مفسران شيعه اين است كه شخص متكبرى در مجلس پيغمبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم
بوده كه از ورود يك فرد فقير نابينايى ناراحت شده و از همنشينى با او ابا كرده است
و از اين جهت فعل غايب و بدون ذكر فاعل آورده شده كه دلالت بر بىاعتنايى گوينده (خداى
متعال) نسبت به او دارد.
سپس مىفرمايد: “و ما يدريك
لعلّه يزكّى”؛ يعنى چه مىدانى شايد همان مرد نابينا تزكيه شود و به كمالات انسانى
نايل گردد و آن شخص ديگر كه با او مشغول صحبت بودى سودى از سخن تو نبرد. تو بايد
درصدد باشى كه افراد مستعد را تربيت كنى و به وضع ظاهرى و موقعيت اجتماعى ايشان
ننگرى و دل نبندى.
و در نصايح حضرت لقمان است: “و
لا تصعّر خدّك للناس” اين همان ترش رويى كردن و بىاعتنايى كردن به مردم است كه
موجب رنجش خاطر و كدورت و عواطف منفى مىشود و علاوه بر ضرر معنوى كه براى شخص
دارد پيوندهاى اجتماعى را هم سست و تهديد به زوال مىكند. و در مقابل، گشاده رويى
و تواضع و فروتنى و مهربانى و ملايمت و مانند آنها موجب جذب دلها و جلب محبت و
علاقه ديگران مىگردد.
خداى متعال خطاب به پيغمبر
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: “فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ
لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ” از
نعمت و رحمت الهى بر مردم است كه تو نسبت به ايشان نرمخو و مهربان هستى و اگر
درشتخو و سخت دل مىبودى مردم از اطراف تو پراكنده مىشدند و از هدايت الهى
بهرهمند نمىگشتند و جامعه به سعادت نمىرسيد.