مصونيت شخصيت افراد در جامعه دينى

مصونيت شخصيت افراد در جامعه دينى

 آية الله محمد تقى مصباح
يزدى

 

 اولين چيزى كه در جامعه بايد
رعايت شود حفظ حيات افراد جامعه است. پس از آن مسأله حفظ نسل، مطرح است؛ يعنى
علاوه بر اين كه افراد موجود جامعه بايد نفوسشان حفظ بشود بايد كارى كرد كه نسل
جامعه هم سالم باشد و افراد آينده هم مصونيت جانى داشته باشند. و در اين زمينه
مسائلى از قبيل فحشا و زنا و چيزهاى ديگرى كه به سلامت نسل لطمه مى‏زند مطرح
مى‏شود.

 بعد از آن كه حفظ جان افراد در
جامعه تأمين شد نوبت مى‏رسد به اين كه عِرض و آبروى اشخاص و حيثيت و شرافت و كرامتشان
در جامعه محفوظ باشد و مورد تجاوز قرار نگيرد. در اين زمينه مسائل مختلفى در قرآن
كريم مطرح شده كه در ابواب مختلف كتابهاى اخلاقى عنوان گرديده و ما همه را تحت
همين عنوان حفظ شخصيت و عِرض افراد در نظر مى‏گيريم.

 يكى از آياتى كه مشتمل بر چند
موضوع در همين باره است آيه 12 سوره حجرات است: “يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا
اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِ إِنّ‏بَعْضَ الظَّنِ إِثْمٌ وَ لاتَجَسّسُوا
وَلايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاًأَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ
مَيْتاً فَكَرِهْتُموُهُ وَأتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوّابٌ‏رَحيمٌ” در اين
آيه كريمه، سه نهى آمده است كه تقريباً متدرج هستند:

 

 سوء ظن:

 اول اين كه نسبت به مؤمنان –
كه تشكيل دهنده افراد جامعه اسلامى‏اند – سوء ظن نداشته باشيد. اين تقريباً آغاز
بدبينى نسبت به افراد است كه منشأ تجاوز به شخصيت ايشان مى‏شود در واقع حفظ شخصيت
افراد را از اين جا شروع مى‏كند كه در دلتان هم نسبت به مؤمنين گمان بد نبريد.

 

 تجسّس:

 از مرحله گمان شخصى و ابتدايى
كه مى‏گذريم نوبت به مرحله تحقيق درباره لغزشهاى ديگران مى‏رسد. پس علاوه بر اين
كه نبايد گمان بد ببريد نبايد در مقام پى‏گيرى لغزشهاى ديگران هم باشيد. كسانى در
زندگى شخصى خود و در خفا كارهاى نادرستى دارند شما تجسّس نكنيد كه از عيوبشان آگاه
شويد.

 

 غيبت:

 مرحله سوم، مرحله غيبت است كه
اگر از عيب كسى آگاه شديد آن را بازگو نكنيد تا ديگران را نسبت به او بدگمان و از
عيوب و اسرارش آگاه كنيد و آبرويش را در جامعه بريزيد.

 حكمت كلى اين دستورات اين است
كه هر قدر افراد جامعه با يكديگر روابط دوستانه و صميمانه داشته باشند و انس و
الفت بين ايشان برقرار باشد اهداف زندگى اجتماعى بهتر تحقق پيدا مى‏كند. پس بايد
از آنچه موجب بدگمانى و بدبينى نسبت به افراد مى‏شود جلوگيرى كرد.

 وقتى با نظر واقع بينى نسبت به
افراد جامعه اسلامى هم بنگريم مى‏بينيم كه بالأخره افراد جامعه اسلامى معصوم
نيستند و كم و بيش لغزشها، اشتباهها، خطاها و نقايصى در كار و زندگيشان هست اگر
بنا باشد كه هر كسى خطاهاى ديگران را پى‏گيرى و آفتابى كند و به رُخَش بكشد يا به
ديگران بگويد، ديگر هيچ اعتمادى بين افراد باقى نمى‏ماند. و خداى متعال راضى نيست
كه آبروى مؤمنان نزد يكديگر ريخته شود و ستاريت الهى اقتضا مى‏كند خطاها و
كمبودهاى افراد از نظر ديگران مستور باشد و مصالح جامعه اسلامى هم اقتضا مى‏كند كه
اين لغزشها و كمبودها و چيزهايى كه مربوط به زندگى شخصى افراد است براى ديگران
آشكار نشود.

 ما خودمان هم مى‏توانيم تجربه
كنيم كه مادامى كه نسبت به كسى حسن ظن داريم و خوشبين هستيم گرايش قلبى ما به طرف
او بيشتر است، اما اگر مطلع شويم كه لغزشهايى دارد و مرتكب گناهانى شده است طبعاً
علاقه ما نسبت به او كم مى‏شود. متقابلاً او هم نسبت به ما همين حال را پيدا
مى‏كند. اگر اين وضع شيوع پيدا كند ديگر افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر محبت
نخواهند داشت و اين باعث گسيختگى جامعه اسلامى مى‏شود. در روايتى نقل شده است كه: “لو
تكاشفتم ما تدافنتم؛ اگر از اسرار يكديگر مطلع مى‏شديد حاضر نبوديد كه جنازه
يكديگر را دفن كنيد.”

 خداى متعال نخواسته است كه
مردم نسبت به هم ديگر بدبين باشند و نسبت به هم بغض و دشمنى و نفرت و كدورت داشته
باشند پس براى اين كه چنين حالتى پيش نيايد و دلهاى مؤمنين از يكديگر دور نشود و
عملاً در زندگى اجتماعيشان اثر منفى نگذارد بايد سعى كرد كه اسرار مردم مكتوم باشد
و عيبهاى افراد بازگو نشود و كسى در صدد يافتن و دانستن آنها برنيايد و اگر
اتفاقاً دانست براى ديگران بازگو نكند.

 البته در مواردى استثنائاتى
هست كه هم علماى اخلاق و هم علماى فقه – كثر اللّه امثالهم – در كتابهاى خود مطرح
كرده‏اند؛ مثلاً در مورد مشورت و جايى كه صلاح انديشى متوقف بر ذكر عيوب طرف هست
اشكالى ندارد، همچنين در مصالح اجتماعى و آن جا كه مى‏خواهند مقامى را به كسى
واگذار كنند و جان و مال مسلمانان را در اختيار او قرار بدهند نبايد به حسن ظن
ظاهرى اكتفا كرد. موارد ديگرى هم هست كه جواز تحقيق يا غيبت، جنبه ثانوى پيدا
مى‏كند ولى اصل اين است كه در زندگى اجتماعى، مسلمانان نبايد درصدد اطلاع از عيوب
شخصى افراد برآيند. از اول تجسس نكنيد تا از عيوب ديگران آگاه شويد و اتفاقاً اگر
آگاه شديد بازگو نكنيد. اين كار به‏قدرى زشت شمرده شده كه غيبت كننده به منزله كسى
دانسته شده كه گوشت تن برادر مؤمنش را بعد از مرگش بخورد!

 البته در اين آيات بحثهاى جزئى
و تفصيلى هم هست كه چون بناى ما بر اختصار است، وارد آن جزئيات نمى‏شويم.

 

 تهمت:

 مرحله ديگرى كه از غيبت هم
بدتر است، تهمت است، زيرا غيبت اين است كه كسى عيب ديگرى را كه واقعاً در او وجود
دارد بازگو كند، اما تهمت اين است كه عيبى كه ندارد به او نسبت دهد. از اين روى در
قرآن كريم در موارد مختلفى مورد نهى و تقبيح قرار گرفته و روشن است كه اگر چنين
بابى فتح شود ديگر آبرو و شخصيتى براى كسى باقى نمى‏ماند.

 در اجتماعى كه افراد به خودشان
حق بدهند كه به ديگران تهمت بزنند و نسبتهاى دروغى به ايشان بدهند تيشه به ريشه آن
جامعه مى‏زنند. چنين افرادى چگونه مى‏توانند با همديگر با الفت و مهربانى زندگى
كنند و همكارى و هميارى داشته باشند و در راه تحقق اهداف اسلامى با يكديگر تلاش
كنند؟!

 در آيه 112 سوره نساء
مى‏فرمايد: “وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِه بَريئَاً
فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانَاً مُبيناً؛ هر كه خود، خطا يا گناهى كند، آن گاه
بى‏گناهى را بدان متهم سازد، هر آينه بار تهمت و گناهى آشكار را بر دوش خود كشيده
است.”

 و در آيه 58 سوره احزاب
مى‏فرمايد: “وَالَّذينَ يُؤذُونَ الْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ بِغَيْرِ
مَااكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانَاً وَ إِثْمَاً مُبيناً؛ كسانى كه
مردان و زنان مؤمن را بى‏هيچ گناهى كه كرده باشند مى‏آزارند، تهمت و گناه آشكارى
را بر دوش مى‏كشند.”

 آيه ديگر درباره مورد خاصّى
است كه در زمان رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد، يعنى داستانِ
معروفِ “افك” كه در سوره نور ذكر شده و مشتمل بر تعبيرات بسيار شديد اللحن و
دستورهاى آموزنده‏اى است. در آيه 12 سوره نور مى‏فرمايد: “لَوْلا اِذ
سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ
قالُوا هذا إِفْكٌ مُبين؛ چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيديد، مردان و زنان مؤمن،
به خود گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمتى آشكار است؟”

 در اين آيه، تعبير بسيار لطيفى
است مشعر بر اين كه مؤمنين و مؤمنات بايد جامعه خودشان را يكى بدانند و همه افراد
را به منزله خودشان حساب كنند، زيرا گمان بد بردن درباره مؤمنى را، گمان بد درباره
خودشان شمرده است. تعبير اين است كه: “لَوْلا اِذ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ
الْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَأَنْفُسِهِمْ خَيْراً” چرا گمان خير درباره خودتان
نبرديد و چرا نگفتيد: “هذا إِفْكٌ مُبين”؟ پس اولين وظيفه مؤمن در مقابل چنين
جريانى اين است كه تكذيب كند و بگويد: “هذا إِفْكٌ مُبين”.

 در دنباله اين داستان
مى‏فرمايد: “اِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما
لَيْسَ لَكُمْ بِه عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنَاً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ
عَظيمٌ؛ آن گاه كه آن سخن را از دهان يكديگر مى‏گرفتيد و چيزى بر زبان مى‏رانديد
كه درباره آن هيچ نمى‏دانستيد مى‏پنداشتيد كه كارى كوچك است، و حال آن كه نزد خدا
كارى بزرگ بود.”

 “وَ لَوْلا اِذ
سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا؛ چرا وقتى شنيديد
نگفتيد كه ما حق نداريم چنين سخنانى را بگوييم “سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ”
در جايى كه آبروى مؤمنى در خطر است ديگران موظفند از او دفاع كنند و بگويند چنين
چيزى نيست و ما حق نداريم چنين حرفهايى را بزنيم. بعد مى‏فرمايد: “يَعِظُكُمُ
اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِه أَبَدَاً إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنين” اگر ايمان
داريد و واقعاً مؤمن هستيد خدا شما را نصيحت و موعظه مى‏كند كه مبادا هرگز چنين
كارى را تكرار كنيد و در ريختن آبروى ديگران و نشر شايعات، شريك شويد!

 دنبال همين مطلب، آيه بسيار
آموزنده ديگرى است براى حفظ و صيانت شخصيت مؤمنان، كه اهميت فوق‏العاده‏اى دارد: “إِنَّ
الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ
أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون”
كسانى كه دوست دارند كارهاى زشت بين مردم شايع بشود و نسبت انجام دادنش بين مردم
شيوع يابد “لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ” داراى عذاب دردناكى
در دنيا و آخرت خواهند بود. باز مى‏فرمايد كه اين محاسبات شما و ارزش سنجيهايى كه
درباره اين گونه كارها مى‏كنيد خيلى ناقص است شما نمى‏توانيد درك كنيد كه اين كار
چقدر خطرناك است: “وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون” در آن جا فرمود: “تَحْسَبُونَهُ
هَيِّنَاً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ عَظيمٌ” و در اين جا مجدداً تأكيد مى‏فرمايد كه
شما با
اين عقلهايتان
نمى‏توانيد بفهميد نسبتهاى ناروا به ديگران دادن و اين شايعه پراكنيها چقدر خطرناك
است و چه اندازه مصالح جامعه مسلمين را به خطر مى‏اندازد.

 به هر حال يك اصل اساسى در حفظ
شخصيت افراد، جلوگيرى از تهمت و بهتان است.

 

 تمسخر و استهزا:

 از جمله اسباب به خطر انداختن
شخصيت افراد اين است كه كسانى رو در رو ديگران را تحقير و مسخره و استهزا كنند و
به اين وسيله شخصيت افراد را در ميان جامعه بكوبند و خرد كنند. اين يكى از روشهاى
شيطانى رايجى است كه در همه جوامع وجود داشته و دارد؛ يعنى وقتى مى‏بينند كسى هم
سليقه خودشان نيست يا ممكن است براى آنها مزاحمتى به وجود بياورد مزاحمتى در مال
يا در مقام يا در ساير شؤون زندگى، براى اين كه نگذارند او پيشرفت كند و در جامعه
جايى باز كند او را به باد مسخره مى‏گيرند و شخصيتش را تحقير مى‏كنند.

 اين كار در ميان تمام طوايف و
اقوام رواج داشته و يكى از راههايى بوده كه حتى انبيا را نيز به همين طريق
مى‏كوبيدند و هنگامى كه پيغمبرى در ميان قومى مبعوث مى‏شد يكى از عكس العملهاى
رايج در ميان تمام اقوام اين بوده كه او را مسخره مى‏كردند به اين منظور كه در
جامعه جا باز نكند و مردم با چشم حقارت به او نگاه كنند و به سخنانش درست گوش
ندهند.

 البته اين بدترين نوع مسخره
است، زيرا وجود پيغمبر در ميان جامعه بزرگترين نعمت است و تحقير شخصيت او و مسخره
كردنش كفران بزرگترين نعمت و بزرگترين خيانت در حق جامعه است. كسانى كه پايين‏تر
از مقام نبوتند با نسبت كمترى همين حكم را دارند تا برسند به افراد عادى.

 به هر حال، هر فردى از افراد
جامعه اسلامى موقعيتى دارد كه بايد از اين موقعيت براى مصالح و منافع اسلامى
استفاده بشود و تحقير آن فرد باعث مى‏شود كه همان كارى كه از او مى‏آيد درست انجام
نگيرد و مورد استفاده واقع نشود و اين ضررى است براى جامعه. علاوه بر اين كه ممكن
است در نفوس افراد هم آثار سويى بگذارد، زيرا همه مردم، مثل پيغمبر و امام معصوم
نيستند كه بتوانند كاملاً خودشان را حفظ كنند و اين مسخره‏ها را نديده و نشنيده
بگيرند و خواه ناخواه در نفوسشان آثار سويى مى‏گذارد و گاهى ممكن است ايشان را به
غم و اندوههاى شديد و ناراحتيهاى روانى مبتلا بكند بطورى كه از زندگى فرديشان هم
ساقط بشوند چه رسد به مسائل اجتماعى.

 قرآن كريم روى اين موضوع هم
خيلى تأكيد مى‏فرمايد و نمونه‏هاى زننده‏اى را نيز يادآور مى‏شود. آياتى كه در اين
زمينه هست يك دسته همين دستورهاى كلى است كه مبادا مرد يا زن مؤمنى، فرد مؤمن
ديگرى را مسخره و استهزا كند. و مواردى هم هست راجع به يك جريانات عينى واقع شده
كه آنها را بيان مى‏كند و زشتى و خطر آنها را ذكر مى‏فرمايد. اين جريانات، هم از
ناحيه كفار و هم از ناحيه منافقين و هم از ناحيه ضعفاءالإيمان بوده است. در آيه
212 سوره بقره مى‏فرمايد: “زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَيوةُ الدُّنْيا” زندگى
دنيا چشم كفار را به خودش متوجه كرده در نظر ايشان زيبا و باشكوه، جلوه كرده است
بر خلاف مؤمنين كه توجّه به زندگى دنيا ندارند و آن را وسيله‏اى براى آخرت
مى‏دانند و اهتمامشان به دنيا در حدى است كه براى سعادت ابدى مفيد و مؤثر باشد. در
ميان مؤمنين اشخاص فقيرى هستند كه يا اموالشان را در راه اسلام صرف كرده‏اند و
خودشان تهيدست مانده‏اند و يا به علل ديگرى فقير شده‏اند. و كفار براى اين كه
جامعه ايمانى رشد نكند ايشان را به باد مسخره مى‏گيرند: “زُيِّنَ لِلَّذينَ
كَفَرُوا الْحَيوةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا” خداى متعال
به مؤمنان دلدارى مى‏دهد كه در مقابل اين مسخره‏ها خودتان را نبازيد و بدانيد كه
نزد خدا و در روز قيامت، مقام عظيمى داريد و مرتبه شما خيلى بالاتر از آنان است: “وَالَّذينَ
اتَّقَوا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ
حِسابٍ” و شايد ذيل آيه اشاره باشد به اين كه علت مسخره، فقر مؤمنين بوده و از اين
روى تأكيد مى‏فرمايد كه خداست كه روزى هر كس را به هر اندازه‏اى كه بخواهد مى‏دهد.

 يكى از مسخره‏هاى شايع، مسخره
منافقين نسبت به مؤمنان بوده است. آنان با اين كه خود را مسلمان جلوه مى‏دادند و
تظاهر به اسلام مى‏كردند مؤمنين واقعى را به جهاتى مسخره مى‏كردند. در آيه 79 سوره
توبه مى‏فرمايد: “أَلّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَوِّعينَ مِنَ الْمُؤمِنينَ فِى
الصَّدَقاتِ وَالَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ”
كسانى هستند كه وقتى مؤمنين واقعى تطوع مى‏كنند و اموال خود را به عنوان صدقه و
براى پيشرفت اسلام و كمك به فقراى مسلمين در اختيار پيامبر اكرم‏صلى الله عليه
وآله وسلم مى‏گذارند يا خودشان به فقرا مى‏دهند ايشان را مسخره مى‏كنند مخصوصاً كسانى
را كه صدقاتشان خيلى كم است و نمى‏توانند بيشتر كمك بكنند، چنان كه در اين زمان هم
فقرا و بينوايان با اموال محدودى به هزينه جنگ كمك مى‏كرده‏اند و مثلاً پيرزنى چند
تخم مرغ مى‏داد، در صدر اسلام
هم كسانى بودند
كه دلشان مى‏خواست كمك بكنند ولى دسترسى نداشتند و فقط كمكهاى مختصرى انجام
مى‏دادند. منافقين چنين افرادى را مسخره مى‏كردند كه به چه چيزهايى مى‏خواهند دولت
اسلامى را تقويت كنند: “أَلّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَوِّعينَ” چشمك مى‏زدند به
يكديگر درباره كسانى از مؤمنين كه تطوع مى‏كردند و با اين كه بر آنها واجب نبود
استحباباً از اموال خود صدقه مى‏دادند. “وَالَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ”
مخصوصاً كسانى كه به جز چيزهاى كمى دسترسى نداشتند. “فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ” به
همديگر چشمك مى‏زدند و ايشان را مسخره مى‏كردند: “سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ
لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ” خدا ايشان را مسخره خواهد كرد. اشاره به اين كه كسانى كه
مؤمنين را مسخره مى‏كنند طرف حسابشان خداست و خدا آنان را به مسخره مى‏گيرد و در
مقابل اين كارهايشان عذاب دردناكى برايشان فراهم كرده است.

 در مورد انبيا هم آياتى داريم
كه بطور كلى مى‏فرمايد: هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر اين كه مورد استهزاى مردم قرار
گرفت.

 آيه 32 سوره رعد، آيه11 سوره
حجر، آيه41 سوره انبياء، آيه110 سوره مؤمنون، آيه10 سوره روم، آيه 30 سوره يس،
آيه12 و 14 سوره صافات، آيه56 سوره زمر، آيه7 سوره زخرف، آيه9 سوره جاثيه.

 اين آيات در مورد استهزاءهايى
است كه اقوام به انبيا مى‏كردند ولى بعضى از موارد آن بطور مشخصى بيان شده است از
جمله استهزاى قوم نوح‏عليه السلام هنگامى كه آن حضرت در حالى كه بيش از هزار سال
از عمر شريفش گذشته بود به ساختن كشتى پرداخت تا موقع طوفان مؤمنين سوار آن شوند و
از غرق شدن نجات يابند. در آيه 38 و 39 سوره هود مى‏فرمايد:

 “و يصنع الفلك و كلما مرّ
عليه ملأٌ من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منّا فانّا نسخرمنكم كما تسخرون فسوف
تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذابٌ مقيمٌ؛ نوح، كشتى مى‏ساخت و هر بار
كه مهتران قومش بر او مى‏گذشتند مسخره‏اش مى‏كردند، مى‏گفت: اگر شما ما را مسخره
مى‏كنيد، زود باشد كه ما هم مانند شما مسخره‏تان خواهيم كرد. به زودى خواهيد دانست
كه عذاب بر كه رسد و خوارش سازد و عذاب جاويد بر كه فرود آيد.”

 و در آيه 47 سوره زخرف درباره
حضرت موسى‏عليه السلام مى‏فرمايد: “فَلَما جاءَهُم بِآياتِنا إِذاهُم مِنها
يَضْحَكُون؛ هنگامى كه آن حضرت با قيافه شبانى و چوبدستى خود به سوى فرعونيان آمد
شروع كردند به خنديدن و مسخره كردن كه چه كسى سلطنت ما را تهديد مى‏كند!”

 همچنين در آيات 41 سوره فرقان
و 12 و 14 سوره صافات و آيه9 سوره جاثيه، به استهزاى مردم نسبت به پيغمبر اكرم‏صلى
الله عليه وآله وسلم اشاره شده است. و در آيات 29 تا 31 سوره مطففين مى‏فرمايد:

 “إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا
كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُون” مجرمين نسبت به مؤمنين پوزخند مى‏زدند “وَ
إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ” هنگامى كه با مؤمنين برخورد مى‏كردند به
يكديگر چشمك مى‏زدند و آنها را به مسخره مى‏گرفتند “وَ إِذا انقَلبوا إِلى
أَهْلِهِم انْقَلبُوا فَكِهينَ” و موقعى كه به خانه‏هايشان باز مى‏گشتند و با زن و
بچه‏هايشان مى‏نشستند كارهاى مؤمنين و گفتار و رفتار آنان را وسيله سرگرمى خودشان
قرار مى‏دادند و مى‏خنديدند.

 و اما آن آيه‏اى كه در مقام
آموزش مؤمنين است آيه 11 سوره حجرات است: “يا أيها الّذين آمنوا لا يسخر قوم من
قوم عسى أن يكونوا خيراً منكم و لانساء من نساء عسى أن يكنّ خيراً منهن و لاتلمزوا
أنفسكم و لاتنابزوا بالالقاب بئس الإسم الفسوق بعد الإيمان و من لم يتب فأولئك هم
الظالمون”.

 نخست‏به‏مؤمنان
سفارش‏مى‏فرمايدكه‏مبادامردان‏يازنان،يكديگررامسخره كنند، بعد اضافه مى‏فرمايد: چه
بسا كسانى را كه بد مى‏پنداريد و نقصها و كمبودهايى را در آنان سراغ داريد از شما
بهتر و نزد خدا عزيزتر باشند.

 اين نكته اخلاقى بسيار مهمى
است كه هم جنبه فردى دارد و هم جنبه اجتماعى؛ يعنى هيچ كس حق ندارد كسان ديگرى را
پست‏تر از خود بداند. چنين انديشه‏اى براى مؤمن و روح ايمان و تربيت ايمانى و الهى
بسيار مضر است. مؤمن براى اين كه تكامل روحى داشته باشد بايد خودش را خيلى پست
ببيند و پيش خودش بايد ذليل باشد درست است كه مؤمنين بايد نسبت به ديگران عزيز
باشند و مخصوصاً در مقابل كفار و دشمنانشان بايد عزتشان را حفظ كنند ولى در درون
خودشان و مخصوصاً نسبت به خداى متعال بايد فروتن باشند و احساس ذلت و خوارى داشته
باشند. در يكى از دعاها امام‏عليه السلام عرض مى‏كند كه:

 “خدايا هر عزتى به من
مى‏دهى ذلتى هم در نفس خودم عطا كن كه هر قدر پيش چشم مردم بزرگتر مى‏شوم پيش خودم
كوچكتر بشوم و مبادا مبتلا به غرور و خودپسندى گردم.”

 اين باب عظيمى است براى
خودسازى كه انسان هيچ وقت خود را بهتر از ديگران نبيند.

 آن داستان حضرت موسى‏عليه
السلام معروف است كه نقل مى‏كنند خداى متعال به حضرت موسى‏عليه السلام خطاب كرد كه
دفعه بعد كه براى مناجات به كوه طور مى‏آيى پست‏ترين مخلوقات را با خودت بياور.
حضرت موسى درصدد برآمد كه مخلوق پستى را پيدا كند و با خود ببرد، در بين انسانها
هر چه خواست كسى را پست‏تر از خودش حساب كند نتوانست و فكر كرد شايد كسى نزد خدا
مقامى داشته باشد و من ندانم و حتى اگر گناهكارى باشد توبه كرده باشد و به واسطه
آن توبه پيش خدا عزيز شده باشد، و به هر حال من از عاقبت هيچ انسانى آگاه نيستم كه
سرانجامش چه خواهد شد و چه مقامى نزد خدا خواهد داشت، از انسانها صرف نظر كرد،
حيوانات طاهر و پاك و بى‏اذيت را هم نتوانست پست‏ترين مخلوقات حساب كند، بالأخره
سگ پليد متعفنى را پيدا كرد و خواست كه آن را بگيرد و با خودش ببرد. يك وقت متوجه
شد كه نمى‏تواند آن را پست‏ترين مخلوقات خدا بشمارد، زيرا اين حيوان گناهى ندارد و
ممكن است انسانى در اثر گناه پيش خدا از سگ هم پست‏تر باشد. اين بود كه دست خالى
برگشت. خطاب شد كه چرا آنچه را گفتيم انجام ندادى؟ عرض كرد: خدايا من نتوانستم كسى
را پيدا كنم كه بگويم اين پست‏ترين مخلوقات تو است. خطاب شد اگر آن سگ را آورده
بودى نامت را از طومار انبيا محو مى‏كرديم.

 به هر حال اين نكته مهمى است
كه بايد توجه كرد به اين كه انسان نبايد هيچ انسان ديگرى – بخصوص مؤمنين را – از
خودش پست‏تر بپندارد و حتى كسانى كه اهل عصيان و مرتكب گناه كبيره هم هستند نبايد
انسان خودش را از آنان بالاتر و بهتر بداند، زيرا ممكن است همين اشخاص توبه كنند و
پيش خدا عزيز بشوند و همان كسى كه خيلى مقام عالى دارد و چه بسا به خودش هم
مى‏بالد سقوط كند و از آن فرد گناهكار پست‏تر بشود. در اين زمينه روايات فراوانى
هست كه هيچ مؤمنى را تحقير نكنيد شايد او از اولياى خدا باشد و شما او را نشناسيد.
و خدا اولياى خودش را در ميان مردم مخفى كرده است پس به هيچ كس با چشم حقارت نگاه
نكن.

 اين جنبه فردى مسأله است و اما
در مورد مسائل اجتماعى، عملاً تحقير كردن و كوبيدن شخصيت ديگران، ضررهاى عظيم
اجتماعى دارد كه جامعه مسلمين را به خطر مى‏اندازد و كمترين زيان آن ايجاد دشمنى و
كدورت در ميان افراد و از بين بردن صفا و صميميت است كه زمينه‏هاى همدلى و هميارى
را در اجتماع ضعيف و نابود مى‏كند.

 در دنباله آيه مى‏فرمايد: “و
لاتلمزوا أنفسكم ولاتنابزوا بالالقاب بئس الإسم الفسوق بعدالإيمان” چشمك زدن،
مسخره كردن، نيش زدن، دست انداختن، اسم بد روى يكديگر گذاشتن و بطور كلى ضربه زدن
به شخصيت افراد در اجتماع موجب اين مى‏شود كه ايمان شخص تبديل به فسق گردد و از
نظر معنوى، سقوط نمايد و گويا با اين تعبير اشاره مى‏فرمايد به اين كه چنين شخصى
نام و عنوانش نزد خدا و ملائكه از “مؤمن” به “فاسق” تبديل مى‏شود.

 همچنين هرگونه برخورد
خشونت‏آميز و توهين‏آميز نسبت به مؤمنين خواه با زبان باشد و خواه با رفتار، و از
جمله فحش دادن و بدگويى كردن، بسيار مذموم و داراى آثار اجتماعى ويرانگر و تباه
كننده‏اى است. دو نفر كه به يكديگر فحش بدهند يا بدگويى كنند ديگر چه اندازه
مى‏توانند نسبت به يكديگر محبت داشته باشند و در فعاليتهاى اجتماعى مشترك همكارى
كنند؟! همين طور ترشرويى و اخم و بى‏اعتنايى كردن باعث مى‏شود كه افراد از يكديگر
رميده شوند و محبت و الفتشان از بين برود. مخصوصاً كسانى كه موقعيت اجتماعى دارند
و در مقام ارشادگرى‏اند و معلم و مربى هستند يا مدير يا كارفرما هستند و با زيردستان
سر و كار دارند حتماً مى‏بايست اين جهت را رعايت كنند.

 در اول سوره عبس مى‏فرمايد: “عبس
و تولّى ان جائه الاعمى” بين مفسران اختلاف است كه فاعل “عبس” كيست؟ مشهور بين
مفسران شيعه اين است كه شخص متكبرى در مجلس پيغمبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم
بوده كه از ورود يك فرد فقير نابينايى ناراحت شده و از همنشينى با او ابا كرده است
و از اين جهت فعل غايب و بدون ذكر فاعل آورده شده كه دلالت بر بى‏اعتنايى گوينده (خداى
متعال) نسبت به او دارد.

 سپس مى‏فرمايد: “و ما يدريك
لعلّه يزكّى”؛ يعنى چه مى‏دانى شايد همان مرد نابينا تزكيه شود و به كمالات انسانى
نايل گردد و آن شخص ديگر كه با او مشغول صحبت بودى سودى از سخن تو نبرد. تو بايد
درصدد باشى كه افراد مستعد را تربيت كنى و به وضع ظاهرى و موقعيت اجتماعى ايشان
ننگرى و دل نبندى.

 و در نصايح حضرت لقمان است: “و
لا تصعّر خدّك للناس” اين همان ترش رويى كردن و بى‏اعتنايى كردن به مردم است كه
موجب رنجش خاطر و كدورت و عواطف منفى مى‏شود و علاوه بر ضرر معنوى كه براى شخص
دارد پيوندهاى اجتماعى را هم سست و تهديد به زوال مى‏كند. و در مقابل، گشاده رويى
و تواضع و فروتنى و مهربانى و ملايمت و مانند آنها موجب جذب دلها و جلب محبت و
علاقه ديگران مى‏گردد.

 خداى متعال خطاب به پيغمبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ
لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ” از
نعمت و رحمت الهى بر مردم است كه تو نسبت به ايشان نرمخو و مهربان هستى و اگر
درشتخو و سخت دل مى‏بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى‏شدند و از هدايت الهى
بهره‏مند نمى‏گشتند و جامعه به سعادت نمى‏رسيد.