اسلام و تجمل پرستى

 اسلام و تجمل پرستى

 قسمت
اول

مينا‌هاشمى

 

  پيش درآمد

 انسان فرزند آب و خاك است و طبيعت مهد او و بالطبع، اين كودك ارشد با
مام خويش اُنس و الفتى ديرينه دارد. از جانب ديگر روح خدايى‏اش براى تكامل و
پرگشودن به عالم معنا، نياز به بريدن از ماده و ماديات دارد و تا در بند ماده
پرستى است نمى‏تواند به نداى قلب و فطرت خود پاسخ مثبت دهد. از اين رو بسان
حيوانى، دو روزه دنيا را در غصه آب و نان و پوشاك گذرانده، چون وقت بريدن از آن
فرا مى‏رسد، مصيبت زده و پريشان و تهيدست در ابتداى راهى مخوف و پر خطر و حساس،
قرار مى‏گيرد. دنياپرستى و دنيادوستى، اساس تمام زشتيها و بديهايى است كه از بشر
سر زده و مى‏زند.1

 اما اين كه دنيادوستىِ مضر چيست و مرز تشخيص آن با آخرت كدام است؟ به
حسب آيات و روايات و ديدگاه عالمان دين، عبارت از امورى است كه در مقابل آخرت قرار
مى‏گيرند. هر چه باعث رضاى خداى سبحان و نزديكى به او مى‏شود، آخرت است اگرچه
ظاهراً متعلق به دنيا باشد؛ از اين رو وقتى شخصى به امام صادق‏عليه السلام عرض
كرد: دنيا را مى‏طلبد و دوست دارد به او رو آورد تا خود و خانواده‏اش از آن بهره
برده، صله رحم نموده، صدقه دهد و حج و عمره به جاى آورد، حضرت فرمودند: اين طلب
دنيا نيست بلكه طلب آخرت است؛2 و هر آنچه باعث دورى از خدا شود دنياست – اگر چه به
ظاهر مربوط به آخرت باشد – حتى عبادتهايى كه به قصد ريا و تظاهر و تحسين مردم صورت
بگيرد هم در اين دسته جا دارند، زيرا از نظر اثر، هيچ تفاوتى با عمل كافران و
مخالفان دين ندارند. از همين رو رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
مرا با دنيا چكار است؟ حكايت من و دنيا حكايت سوارى است كه در روز گرمى درختى
برايش سبز شود و او در زير آن درخت، خواب كوتاهى نموده، سپس كوچ كرده درخت را
واگذارد.3 در بعضى احاديث هم دنيا را به پلى تشبيه كرده‏اند كه بايد با شتاب از آن
عبور نمود4[و به آن دل نبست].

 در اسلام، دنيا به عنوان وسيله رسيدن به سعادت و تكامل، ابزارى نيكو و
لازم است ولى دل بستن به دنيا و بازماندن از طريق اصلى، به سرنوشت در راه ماندگانى
شبيه است كه در بيابانى بى‏آب و علف، بى‏زاد و توشه، به سر حد مرگ نزديك شده
باشند. در اين بين كسى از راه رسد و گويد: اگر شما را به آبادى باصفايى راهنمايى
كنم، مرا پيروى مى‏كنيد؟ همگى با او پيمان مى‏بندند و راه مى‏افتند. پس از ساعتى
به چاهى – كه اندك آب و گياهى دارد – مى‏رسند. مسافران از آن آب مى‏نوشند و
لحظه‏اى استراحت مى‏كنند؛ ولى چون هنگام حركت فرا رسد، بيشتر آنان سر باز زنند و
گويند همين مقدار آب و گياه ما را كفايت مى‏كند! در نتيجه مى‏مانند و شب، طعمه
راهزنان و درندگان بيابان مى‏شوند.

 

 ×
ثروت اندوزى

 از مهمترين شعبات دنيا، مال و ثروت است. مال و دارايى، اگرچه براى
انجام وظايف دينى و بقاى بشر لازم و ضرورى است و قرآن، آن را قوام زندگى و زينت آن
دانسته است5 و همچون جان بشر، كالاى مورد معامله در بازار دنياست و خداوند آن را
به بهاى بهشت خريدارى مى‏نمايد؛6 همين طور در اسلام فقر، مذموم و متروك است و
اميرالمؤمنين‏عليه السلام به فرزندش مى‏فرمايد: “يا بنى إنّي أخاف عليك الفقر
فاستعذ باللّه منه فان الفقر منقصة فى الدّين مدهشة للعقل، داعية للمقت؛7 پسرم، من
از فقر بر تو مى‏ترسم پس از آن به خدا پناه آور كه فقر به دين زيان مى‏رساند و عقل
را دچار آسيب مى‏سازد و موجب دشمنى مى‏شود.”

 ليكن اسلام ثروت و جمع‏آورى و اندوختن آن را خطرى مهلك و عظيم دانسته،
انسان و جوامع اسلامى را از آن برحذر داشته و صاحبان ثروتهاى بى‏حساب را به عذابى
سخت بشارت داده است:

 “…
ألذين يكنزون الذَّهب و الفضّة و لاينفقونها فى سبيل اللّه فبشّرهم بعذاب أليم ×
يوم يُحمى عليها فى نارِ جهنّم فَتُكْوى بها جِباهُهُم و جُنوبُهُم و ظُهُورُهُم
هذا ما كَنَزْتُمْ لانفسكم فذوقوا ما كنتم تَكْنِزُون؛8 آنان را كه طلا و نقره
مى‏اندوزند و آن را در راه خدا به مصرف نمى‏رسانند، به عذابى دردناك بشارت بده.
روزى كه [سكه‏هايشان] در آتش دوزخ داغ شوند و با آن صورتها و پشتهايشان را
مى‏سوزانند [و به آنها مى‏گويند] كه اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه ساختيد.
پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد.”

 پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “درهم و دينار، كسانى را
كه قبل از شما بودند نابود كرد و نابود كننده شما نيز آنهايند.”9 و به اصحاب خود
فرمود: “من بر شما از فقر نمى‏ترسم بلكه از غنا و مال داشتن مى‏ترسم. خوف دارم كه
دنيا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانيد همچنان كه رو آورد به كسانى كه قبل از
شما بودند و شما به آن رغبت كنيد همچنان كه ايشان نيز به آن رغبت نمودند پس هلاك
شدند و شما هم هلاك شويد.”10 و يا فرمودند: “دو گرگِ درنده كه داخل حصار گوسفندان
مى‏شوند اينقدر گوسفندان را از بين نمى‏برند كه دوستى مال و جاه، دين مسلمان را
فاسد مى‏كند.”11 و فرمود: “بدترين امت من زادگان و پرورش يافتگان نعمتند، غذاهاى
گوارا مى‏خورند و لباسهاى نرم و راحت مى‏پوشند و چون سخن گويند، راست نمى‏گويند.”12

 

 ×
تجمل پرستى

 يكى از خطرناكترين نوع مال دوستى كه آسيبهاى جدّى فردى و اجتماعى به
دنبال دارد، تجمل پرستى و خوشگذرانى بى‏حدّ و حصر و در لسان قرآن و روايات، “اتراف”
است. قرآن در مقام معرفى و بيان خصوصيات گروه مترفان، بيانات صريح و تكان دهنده‏اى
دارد و سخنان پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم و معصومين‏عليهم السلام پر از
هشدارها در مورد اين گروه است؛ ليكن به جاست به عوض بررسى كلاسيك آيات و روايات،
آنها را در متن پاسخ به يك سؤال رايج بيان نماييم:

 

 ×
پرسش

 اولاً: هوش و ذكاوت و شمّ اقتصادى يا تخصص و مهارت و زحمت زياد موجب به
دست آوردن ثروتهاى هنگفت مى‏شود و اين استعدادها و تلاشها باعث مى‏شوند كه شخص
ثروتمند، خود را محق بداند كه بتواند آنچه را خود كسب كرده در راههايى كه دوست
دارد هزينه كند و به هر روى مردم در ميزان كاردانى و كارآيى تفاوتهايى دارند و
طبيعى است كه هر كه بهره‏اى فزون دارد، حق انتفاع بيشترى نيز خواهد داشت. به علاوه
شأن اجتماعى افراد متفاوت است، اى بسا زندگى با دم و دستگاه گسترده و خدم و حشم و
زرق و برق، شأن اجتماعى كسى باشد و ديگرى داراى چنين شأنى نباشد.

 از جانب ديگر در بين انبيا و اولياى بزرگ الهى نيز صاحبان ثروت وجود
داشته‏اند؛ حضرات داوود و سليمان‏عليهما السلام داراى ثروتهاى كلان و سرزمينهاى
پهناورى بوده‏اند و تمام عوامل و اسباب طبيعى در خدمت سليمان‏عليه السلام بود تا
امارات و ديگر وسايل رفاهى زندگى را بسازند و بر وى حاضر نمايند13 و يوسف‏عليه
السلام هم در دستگاه حكومت، قدرت و مكنت فراوان به هم زد و دستگاه حكومت فرعون،
محل رشد موسى‏عليه السلام قرار گرفت و… در حالى كه اگر داشتن مال زياد، براى حال
روحى فرد زيان‏آور بود، خداوند متعال هيچ گاه نبوت و رسالت خود را در بين صاحبان
ثروت قرار نمى‏داد.

 ثانياً: آيه “من حرّم زينة اللّه ألّتى أخرج لعباده والطّيبات من
الرّزق…؛14 چه كسى زينت الهى و روزى پاك را كه خداوند براى بندگانش [در زمين] قرار داده است حرام مى‏كند؟”

 دلالت بر حلّيت استفاده از نعمات الهى دارد و آنچه را كه خداوند محترم
شمرده نمى‏توان از صاحبانش سلب و حرام تلقّى نمود!

 پاسخ:

 ×
پيامدهاى اجتماعى اتراف

 گرچه اسلام به آزادى فعاليتهاى اقتصادى احترام مى‏گذارد و هر كس را
مالك دسترنج خويش مى‏داند، ليكن مصالح و حقوق اجتماع را هم از نظر دور نداشته است،
زيرا به هر حال منابع و ثروتهاى قابل استفاده در زمين محدودند و تجمّع آن در دست
عدّه‏اى اندك، موجب محروميت خيل عظيم انسانها مى‏گردد و اميرالمؤمنين‏عليه السلام
هم به آن اشاره فرموده‏اند.15

 به علاوه، ظرفيّت و نيازهاى مادّى انسان محدود است. با مقدار محدودى
غذا سير مى‏شود و بيش از يك لباس نمى‏تواند بر تن كند و مكان محدودى را اشغال
مى‏كند و آنچه بيش از نياز در اختيار دارد، يا بايد صرف افراد نيازمند جامعه شود و
يا آن كه خود از راه اسراف و تبذير و اتراف آن را به مصرف رساند كه اقدامى ظالمانه
است.

 همينك در بعد جهانى شاهديم كه چند كشور ثروتمند به سركردگى آمريكا با
در اختيار داشتن نبض اقتصادى جهان، قسمت اعظم ثروت دنيا را در اختيار دارند و در
برابر آنها، جمعيت بى‏شمار انسانهاى گرسنه و محروم از حداقل معيشت، در يك طرف
هزارها خروار، گندم مازاد بر احتياج – براى تثبيت قيمت آن – به دريا ريخته مى‏شود
و در جانب ديگر شكمهاى برآمده از فرط بى‏غذايى و كودكان گرسنه‏اى كه در حال جان
دادن، لاشخوران را در كمين خود دارند. آرى “در حالى كه تعداد زيادى از كشورهاى
توسعه يافته سرگرم تحقيق بر روى بيماريهاى ناشى از پرخورى‏اند و هنگامى كه هر ساله
صدها ميليون دلار صرف خوراك حيوانات خانگى مى‏شود فقط در هند براساس گزارش سازمان
جهانى خواروبار و كشاورزى، بيش از 201 ميليون نفر در گرسنگى به سر مى‏برند. اين
رقم در كشور اندونزى 33 ميليون، در بنگلادش 27 ميليون نفر و در نيجريه 14 میلیون
نفر و در برزيل و اتيوپى و پاكستان 12 ميليون نفر است. بيش از 40 درصد جمعيت چاد،
مالى و‌هائيتى و موريتانى در گرسنگى به سر مى‏برند.

 … بودجه صرف شده آمريكا بر روى موشك MX فقط در سال 1983 برابر با 2/5 ميليارد دلار
بوده است كه با اين مبلغ قادر بوديم كل مخارج مربوط به واردات گندم آفريقا را در
سال 1979 تأمين كنيم…”16

  1- آلودگى به گناه :

 بى‏عدالتى اقتصادى و توزيع غيرعادلانه ثروت، با ظلم و از بين بردن حقوق
مردم همراه است و مال اندوزان براى پُر كردن انبان خود نياز به دزدى و خيانت به
ديگران دارند و آن گاه كه صاحب ثروتى شدند – چون فراتر از نياز خود در اختيار
دارند – زمينه انجام گناهان برايشان بيشتر فراهم است. از اين رو دسته مترفين و
مرفهين بى‏درد معمولاً طبقه‏اى غرق در گناه و ظلم و فسادند و خداوند آنان را چنين
مى‏شناساند:

 “واتّبع
الّذين ظلموا ما أترفوا فيه و كانوا مجرمين؛17 ستمگران، پيروى تنعم و خوشيهاى دنيا
را كردند و گناهكار بودند.”

 “و
أصحاب الشّمال، ما أصحاب الشّمال… انّهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا يصرّون
على الحنث العظيم؛18 دست چپى‏ها چه كسانى هستند؟… آنان قبل از اين مترف (تجمل
پرست و مرفّه بى‏درد) بودند و بر گناه بزرگ پاى مى‏فشردند.”

 اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيز معاويه را به عنوان مصداق روشنى از جريان
مترفان، سرزنش نموده و به وى مى‏نويسد:

 “…
[اى معاويه] تو مترف و فرو رفته در ناز و نعمتى كه شيطان در تو جا گرفته و به
آرزوى خويش – كه انحرافت بوده – رسيده و آنچنان تو را مسخّر خويش ساخته كه گويى در
تو جارى شده همچون روان شدن جان و خون.”19

 و آن گاه كه آن حضرت اطلاع يافت كه شريح قاضى20 خانه‏اى مجلل به قيمت
هشتاد دينار خريده است، او را احضار كرده فرمود:

 “به
من خبر رسيده كه خانه‏اى به هشتاد دينار خريده و براى آن قباله نوشته‏اى و چند تن
را گواه اين معامله گرفته‏اى…” سپس با خشم ادامه دادند:

 “…
آگاه باش! اگر وقت خريد خانه پيش من مى‏آمدى، براى تو قباله‏اى مى‏نوشتم كه حتى به
يك درهم نيز رغبت نكنى اين خانه را خريدارى كنى و قباله اين است:

 اين خانه را بنده‏اى خوار و پست از مرده‏اى (كسى كه مرگش نزديك است) كه
از خانه‏اش بيرون شده و كوچانده شده خريدارى نموده است. خانه‏اى از سراى غرور، در
محله فانى شوندگان و در كوچه‌هالكان! اين خانه به چهار حد محدود است: مرز اوّل آن
به پيشامدهاى ناگوار و حدّ دوم آن به اندوهها و حدّ سوم به آرزوهاى تباه شده و مرز
چهارم به شيطان گمراه كننده منتهى مى‏شود و درِ خانه از حدّ چهارم باز مى‏شود.”21

  2- اشاعه فساد :

 گناهكارى و ظلم اين گروه خوشگذران، در حد خود آنها باقى نمى‏ماند و به
زودى فساد و تباهى آن جامعه را متعفن مى‏سازد، زيرا آنها ابزار اشاعه فساد در
جامعه هستند. ملت، خوب به ياد دارند كه اولين خانه‏هايى كه فيلمهاى مستهجن ويدئويى
را به درون خود راه دادند كدام منازل بوده‏اند و اولين استقبال كنندگان بى‏تاب
ماهواره ذلّت‏بار چه كسانى‏اند. اصلاً ابزار هلاكت و عذاب الهى يك ملت، همين
مترفينند كه قرآن اين را به صورت قانون و سنتى الهى مطرح مى‏سازد:

 “وقتى
اراده پروردگار به هلاكت قومى قرار مى‏گيرد، مترفين آن ديار دست به نافرمانى
مى‏زنند و فسق مى‏ورزند تا به هلاكت كشانيده شوند.”22

  3- انكار نهضتهاى الهى:

 علاوه بر اين، در مقابل انقلابهاى عظيم ربانى، مترفين، سرسخت‏ترين و
عمده‏ترين مخالفان و سنگ اندازان بوده‏اند كه با تكيه بر دارايى خود شرايط را بر
حق طلبان دشوار و سخت مى‏كنند. قرآن مى‏فرمايد:

 “و
ما أرسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما أرسلتم به كافرون؛23 هرگز
پيامبر بيم دهنده‏اى را به سرزمينى نفرستاديم، مگر آنكه مترفين آن ديار گفتند ما
به آنچه شما آورده‏ايد كافريم.”

 مخالف درجه يك ابراهيم‏عليه السلام نمرود است و دشمن نهضت نجات بخش
موسى‏عليه السلام فرعون، و اشراف قريش و مدينه در صف اول مخالفان بعثت و قيام رسول
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم قرار داشتند.

 در انقلاب عظيم اسلامى ايران نيز مترفان و خوشگذرانان همواره رهبرى
كارشكنان، و شايعه پراكنان و فراريان از جبهه و جنگ و يارى دهندگان گروهكهاى مخالف
و منافق و جاسوسان را بر عهده داشته و دارند. همينهايند كه اكنون هم از آب
گِل‏آلود دوره بازسازى و تعديل اقتصادى ماهى مى‏گيرند و براى رسيدن به متاع
ناپايدار دنيا، سنگينى و ثقل خود را بر شانه ضعيف طبقات محروم جامعه تحميل مى‏كنند
و با بى‏انصافى همچون مگسان هر جا كه نقطه ضعفى پيدا كنند، حمله برده و در كنار
مُبيلهاى خود منتظر نشسته‏اند تا ببينند كدام كالا كمياب شده است تا زودتر آنچه از
آن كالا در اختيار دارند احتكار كرده و با كم فروشى، سختى و عسرت ملت را افزون
نمايند.

 امام خمينى‏قدس سره در قسمتى از پيام خود به نمايندگان مجلس شوراى
اسلامى خطر اشرافى‏گرى را چنين گوشزد مى‏فرمايند:

 “اگر
بخواهيد بى‏خوف و هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان و
سلاحهاى پيشرفته آنان و شياطين و توطئه‏هاى آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را
از ميدان به در نكند، خود را به ساده زيستى عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال
و جاه و مقام بپرهيزيد. مردان بزرگ كه خدمتهاى بزرگ براى ملتهاى خود كرده‏اند اكثر
ساده زيست و بى‏علاقه به زخارف دنيا بوده‏اند.

 آنها كه اسير هواهاى پست نفسانى و حيوانى بوده و هستند براى حفظ يا
رسيدن به آن تن به هر ذلت و خوارى مى‏دهند و در مقابل زور و قدرتهاى شيطانى، خاضع
و نسبت به توده‏هاى ضعيف، ستمكار و زورگو هستند؛ ولى وارستگان به خلاف آنانند چرا
كه با زندگانى اشرافى و مصرفى نمى‏توان ارزشهاى انسانى – اسلامى را حفظ كرد.”24

 همچنين فرمودند:

 “بايد…
مصلحت زجركشيده‏ها و جبهه رفته‏ها و شهيد و اسير و مفقود و مجروح داده‏ها و در يك
كلام مصلحت پابرهنه‏ها و گودنشينها و مستضعفين، بر مصلحت قاعدين در منازل و مناسك
و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامى مقدم باشند و نسل
به نسل و سينه به سينه، شرافت و اعتبار پيشتازان اين نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا
محفوظ بماند و بايد سعى شود تا از راه رسيده‏ها و دين به دنيافروشان، چهره
كفرزدايى و فقرستيزى روشن انقلاب ما را خدشه‏دار نكنند و لكه ننگ دفاع از مرفّهين
بى‏خبر از خدا را بر دامن مسؤولين نچسبانند…”25

 پس زندگى و حقوق فردى بايد به گونه‏اى تنظيم شود كه به حقوق اجتماع
تعدى پيدا نكند. اسلام آزادى و مالكيت فردى را – از نظر كيفيت و چگونگى آن – به
صورت نامحدود جايز نمى‏داند. منطقى هم چنين است، زيرا آزادى بدون مرز و بلاشرط،
عين هرج و مرج و اسارت است. آزادى بى‏حصر قشر رفاه طلب، به معناى تحت فشار بودن و
سختى اقشار محروم جامعه است و عدالت اجتماعى اسلام هرگز آن را تجويز نمى‏كند و به
شدت با آن به مبارزه پرداخته است تا جايى كه پيامبر خدا كسى را كه صبح كند و
اهميتى براى رفع مشكلات و حوايج مسلمين قائل نباشد، مسلمان نمى‏دانند26 و على‏عليه
السلام مردى را كه كاخى در كنار كوخى بنا نهاده و با اسراف، زيادى غذايش را در
زباله‏دان مى‏ريزد و بچه‏هاى همسايه فقير او از آن زباله‏ها استفاده مى‏كنند، مرتد
ناميدند و با خشم فرمودند:

 “اگر
به اين پيرمرد دست پيدا كنم، اول توبه‏اش مى‏دهم و اگر توبه نكرد او را حدِّ
ارتداد مى‏زنم و پس از آن هم چند تازيانه!”27

 قوانين و حدود اقتصادى اسلام از خمس و زكات و مالياتهاى ديگر تا وقف و
صدقه و وصيت و نذر و كفارات و احكام معاملات و تجارات… از يك روح كلى تبعيت
دارند و آن تزريق پول تجمع يافته از دست ثروتمندان و اغنيا به ديگر اعضا نيازمند
آن است؛ همان كه هدف راستين تعديل اقتصادى و عدالت اجتماعى است.

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1)
رأس كل خطيئه حب الدّنيا (اصول كافى، ج2، ص315، روايت1)

 2)
كافى، ج5، ص72، روايت10.

 3)
اصول كافى، ج2، ص134.

 4)
همان.

 5)
نساء (4) آيه 5؛ كهف (18) آيه 46.

 6)
إنّ اللّه اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنه (توبه “111 ­9)

 7)
نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد، ج19، ص227، باب 325.

 8)
توبه (9) آيه 34 – 33.

 9)
كافى، ج2، ص316، روايت6.

 10)
ملا أحمد نراقى، معراج السعاده، ص251.

 11)
منيةالمريد، ص51.

 12)
كافى، ج4، ص127، روايت4.

 13)
سبأ (34) آيه 13 – 11؛ سوره ص (38) آيه32 – 30

 14)
اعراف (32 )7.

 15)
ما رأيت نعمة موفوره الاّ وفى جنبها حق مضيع.

 16)
فيدل كاسترو، بحران اقتصادى و اجتماعى جهان، ترجمه غلامرضا نصيرزاده، انتشارات
اميركبير، 1364، ص100.

 17)
هود (11) آيه 116.

 18)
واقعه (56) آيه 46 – 40.

 19)
نهج البلاغه، نامه 10.

 20)
شريح ابن حارث را عمربن خطاب قاضى كوفه قرار داد. چون اميرالمؤمنين عليه السلام
خواست او را عزل كند، اهل كوفه گفتند او را عزل نكن زيرا او از جانب عمر منصوب است
و ما با اين شرط با تو بيعت كرديم كه آنچه ابوبكر و عمر مقرر نموده‏اند تغيير ندهى
و چون مختار ابن ابى عبيده ثقفى به مقام حكومت رسيد، او را از كوفه بيرون نموده،
به دهى كه ساكنين آن يهودى بودند فرستاد و چون حجاج امير كوفه شد او را به كوفه
باز گرداند. وى هفتاد و پنج سال قاضى بود و فقط دو سال آخر عمر كنار ماند و در سن
120 سالگى از دنيا رفت.

 21)
نهج البلاغه فيض، نامه سوم، ص835 – 832.

 22)
اسراء (17) آيه 16.

 23)
سبأ (34) آيه 34.

 24)
صحيفه نور، ج19، ص11 (63/3/7).

 25)
پيام براءت به زائرين بيت اللّه الحرام، “صحيفه نور، ج20، ص124 – 123”.

 26)
من أصبح لايهتمّ بأمور المسلمين فليس منهم (كافى، ج2، ص164، روايت 5)

 27)
اكبر‌هاشمى رفسنجانى، عدالت اجتماعى اسلام در بعد اقتصادى، ص50.