اسلام و تجمل پرستى
قسمت
اول
ميناهاشمى
پيش درآمد
انسان فرزند آب و خاك است و طبيعت مهد او و بالطبع، اين كودك ارشد با
مام خويش اُنس و الفتى ديرينه دارد. از جانب ديگر روح خدايىاش براى تكامل و
پرگشودن به عالم معنا، نياز به بريدن از ماده و ماديات دارد و تا در بند ماده
پرستى است نمىتواند به نداى قلب و فطرت خود پاسخ مثبت دهد. از اين رو بسان
حيوانى، دو روزه دنيا را در غصه آب و نان و پوشاك گذرانده، چون وقت بريدن از آن
فرا مىرسد، مصيبت زده و پريشان و تهيدست در ابتداى راهى مخوف و پر خطر و حساس،
قرار مىگيرد. دنياپرستى و دنيادوستى، اساس تمام زشتيها و بديهايى است كه از بشر
سر زده و مىزند.1
اما اين كه دنيادوستىِ مضر چيست و مرز تشخيص آن با آخرت كدام است؟ به
حسب آيات و روايات و ديدگاه عالمان دين، عبارت از امورى است كه در مقابل آخرت قرار
مىگيرند. هر چه باعث رضاى خداى سبحان و نزديكى به او مىشود، آخرت است اگرچه
ظاهراً متعلق به دنيا باشد؛ از اين رو وقتى شخصى به امام صادقعليه السلام عرض
كرد: دنيا را مىطلبد و دوست دارد به او رو آورد تا خود و خانوادهاش از آن بهره
برده، صله رحم نموده، صدقه دهد و حج و عمره به جاى آورد، حضرت فرمودند: اين طلب
دنيا نيست بلكه طلب آخرت است؛2 و هر آنچه باعث دورى از خدا شود دنياست – اگر چه به
ظاهر مربوط به آخرت باشد – حتى عبادتهايى كه به قصد ريا و تظاهر و تحسين مردم صورت
بگيرد هم در اين دسته جا دارند، زيرا از نظر اثر، هيچ تفاوتى با عمل كافران و
مخالفان دين ندارند. از همين رو رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
مرا با دنيا چكار است؟ حكايت من و دنيا حكايت سوارى است كه در روز گرمى درختى
برايش سبز شود و او در زير آن درخت، خواب كوتاهى نموده، سپس كوچ كرده درخت را
واگذارد.3 در بعضى احاديث هم دنيا را به پلى تشبيه كردهاند كه بايد با شتاب از آن
عبور نمود4[و به آن دل نبست].
در اسلام، دنيا به عنوان وسيله رسيدن به سعادت و تكامل، ابزارى نيكو و
لازم است ولى دل بستن به دنيا و بازماندن از طريق اصلى، به سرنوشت در راه ماندگانى
شبيه است كه در بيابانى بىآب و علف، بىزاد و توشه، به سر حد مرگ نزديك شده
باشند. در اين بين كسى از راه رسد و گويد: اگر شما را به آبادى باصفايى راهنمايى
كنم، مرا پيروى مىكنيد؟ همگى با او پيمان مىبندند و راه مىافتند. پس از ساعتى
به چاهى – كه اندك آب و گياهى دارد – مىرسند. مسافران از آن آب مىنوشند و
لحظهاى استراحت مىكنند؛ ولى چون هنگام حركت فرا رسد، بيشتر آنان سر باز زنند و
گويند همين مقدار آب و گياه ما را كفايت مىكند! در نتيجه مىمانند و شب، طعمه
راهزنان و درندگان بيابان مىشوند.
×
ثروت اندوزى
از مهمترين شعبات دنيا، مال و ثروت است. مال و دارايى، اگرچه براى
انجام وظايف دينى و بقاى بشر لازم و ضرورى است و قرآن، آن را قوام زندگى و زينت آن
دانسته است5 و همچون جان بشر، كالاى مورد معامله در بازار دنياست و خداوند آن را
به بهاى بهشت خريدارى مىنمايد؛6 همين طور در اسلام فقر، مذموم و متروك است و
اميرالمؤمنينعليه السلام به فرزندش مىفرمايد: “يا بنى إنّي أخاف عليك الفقر
فاستعذ باللّه منه فان الفقر منقصة فى الدّين مدهشة للعقل، داعية للمقت؛7 پسرم، من
از فقر بر تو مىترسم پس از آن به خدا پناه آور كه فقر به دين زيان مىرساند و عقل
را دچار آسيب مىسازد و موجب دشمنى مىشود.”
ليكن اسلام ثروت و جمعآورى و اندوختن آن را خطرى مهلك و عظيم دانسته،
انسان و جوامع اسلامى را از آن برحذر داشته و صاحبان ثروتهاى بىحساب را به عذابى
سخت بشارت داده است:
“…
ألذين يكنزون الذَّهب و الفضّة و لاينفقونها فى سبيل اللّه فبشّرهم بعذاب أليم ×
يوم يُحمى عليها فى نارِ جهنّم فَتُكْوى بها جِباهُهُم و جُنوبُهُم و ظُهُورُهُم
هذا ما كَنَزْتُمْ لانفسكم فذوقوا ما كنتم تَكْنِزُون؛8 آنان را كه طلا و نقره
مىاندوزند و آن را در راه خدا به مصرف نمىرسانند، به عذابى دردناك بشارت بده.
روزى كه [سكههايشان] در آتش دوزخ داغ شوند و با آن صورتها و پشتهايشان را
مىسوزانند [و به آنها مىگويند] كه اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه ساختيد.
پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد.”
پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “درهم و دينار، كسانى را
كه قبل از شما بودند نابود كرد و نابود كننده شما نيز آنهايند.”9 و به اصحاب خود
فرمود: “من بر شما از فقر نمىترسم بلكه از غنا و مال داشتن مىترسم. خوف دارم كه
دنيا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانيد همچنان كه رو آورد به كسانى كه قبل از
شما بودند و شما به آن رغبت كنيد همچنان كه ايشان نيز به آن رغبت نمودند پس هلاك
شدند و شما هم هلاك شويد.”10 و يا فرمودند: “دو گرگِ درنده كه داخل حصار گوسفندان
مىشوند اينقدر گوسفندان را از بين نمىبرند كه دوستى مال و جاه، دين مسلمان را
فاسد مىكند.”11 و فرمود: “بدترين امت من زادگان و پرورش يافتگان نعمتند، غذاهاى
گوارا مىخورند و لباسهاى نرم و راحت مىپوشند و چون سخن گويند، راست نمىگويند.”12
×
تجمل پرستى
يكى از خطرناكترين نوع مال دوستى كه آسيبهاى جدّى فردى و اجتماعى به
دنبال دارد، تجمل پرستى و خوشگذرانى بىحدّ و حصر و در لسان قرآن و روايات، “اتراف”
است. قرآن در مقام معرفى و بيان خصوصيات گروه مترفان، بيانات صريح و تكان دهندهاى
دارد و سخنان پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم و معصومينعليهم السلام پر از
هشدارها در مورد اين گروه است؛ ليكن به جاست به عوض بررسى كلاسيك آيات و روايات،
آنها را در متن پاسخ به يك سؤال رايج بيان نماييم:
×
پرسش
اولاً: هوش و ذكاوت و شمّ اقتصادى يا تخصص و مهارت و زحمت زياد موجب به
دست آوردن ثروتهاى هنگفت مىشود و اين استعدادها و تلاشها باعث مىشوند كه شخص
ثروتمند، خود را محق بداند كه بتواند آنچه را خود كسب كرده در راههايى كه دوست
دارد هزينه كند و به هر روى مردم در ميزان كاردانى و كارآيى تفاوتهايى دارند و
طبيعى است كه هر كه بهرهاى فزون دارد، حق انتفاع بيشترى نيز خواهد داشت. به علاوه
شأن اجتماعى افراد متفاوت است، اى بسا زندگى با دم و دستگاه گسترده و خدم و حشم و
زرق و برق، شأن اجتماعى كسى باشد و ديگرى داراى چنين شأنى نباشد.
از جانب ديگر در بين انبيا و اولياى بزرگ الهى نيز صاحبان ثروت وجود
داشتهاند؛ حضرات داوود و سليمانعليهما السلام داراى ثروتهاى كلان و سرزمينهاى
پهناورى بودهاند و تمام عوامل و اسباب طبيعى در خدمت سليمانعليه السلام بود تا
امارات و ديگر وسايل رفاهى زندگى را بسازند و بر وى حاضر نمايند13 و يوسفعليه
السلام هم در دستگاه حكومت، قدرت و مكنت فراوان به هم زد و دستگاه حكومت فرعون،
محل رشد موسىعليه السلام قرار گرفت و… در حالى كه اگر داشتن مال زياد، براى حال
روحى فرد زيانآور بود، خداوند متعال هيچ گاه نبوت و رسالت خود را در بين صاحبان
ثروت قرار نمىداد.
ثانياً: آيه “من حرّم زينة اللّه ألّتى أخرج لعباده والطّيبات من
الرّزق…؛14 چه كسى زينت الهى و روزى پاك را كه خداوند براى بندگانش [در زمين]
قرار داده است حرام مىكند؟”
دلالت بر حلّيت استفاده از نعمات الهى دارد و آنچه را كه خداوند محترم
شمرده نمىتوان از صاحبانش سلب و حرام تلقّى نمود!
پاسخ:
×
پيامدهاى اجتماعى اتراف
گرچه اسلام به آزادى فعاليتهاى اقتصادى احترام مىگذارد و هر كس را
مالك دسترنج خويش مىداند، ليكن مصالح و حقوق اجتماع را هم از نظر دور نداشته است،
زيرا به هر حال منابع و ثروتهاى قابل استفاده در زمين محدودند و تجمّع آن در دست
عدّهاى اندك، موجب محروميت خيل عظيم انسانها مىگردد و اميرالمؤمنينعليه السلام
هم به آن اشاره فرمودهاند.15
به علاوه، ظرفيّت و نيازهاى مادّى انسان محدود است. با مقدار محدودى
غذا سير مىشود و بيش از يك لباس نمىتواند بر تن كند و مكان محدودى را اشغال
مىكند و آنچه بيش از نياز در اختيار دارد، يا بايد صرف افراد نيازمند جامعه شود و
يا آن كه خود از راه اسراف و تبذير و اتراف آن را به مصرف رساند كه اقدامى ظالمانه
است.
همينك در بعد جهانى شاهديم كه چند كشور ثروتمند به سركردگى آمريكا با
در اختيار داشتن نبض اقتصادى جهان، قسمت اعظم ثروت دنيا را در اختيار دارند و در
برابر آنها، جمعيت بىشمار انسانهاى گرسنه و محروم از حداقل معيشت، در يك طرف
هزارها خروار، گندم مازاد بر احتياج – براى تثبيت قيمت آن – به دريا ريخته مىشود
و در جانب ديگر شكمهاى برآمده از فرط بىغذايى و كودكان گرسنهاى كه در حال جان
دادن، لاشخوران را در كمين خود دارند. آرى “در حالى كه تعداد زيادى از كشورهاى
توسعه يافته سرگرم تحقيق بر روى بيماريهاى ناشى از پرخورىاند و هنگامى كه هر ساله
صدها ميليون دلار صرف خوراك حيوانات خانگى مىشود فقط در هند براساس گزارش سازمان
جهانى خواروبار و كشاورزى، بيش از 201 ميليون نفر در گرسنگى به سر مىبرند. اين
رقم در كشور اندونزى 33 ميليون، در بنگلادش 27 ميليون نفر و در نيجريه 14 میلیون
نفر و در برزيل و اتيوپى و پاكستان 12 ميليون نفر است. بيش از 40 درصد جمعيت چاد،
مالى وهائيتى و موريتانى در گرسنگى به سر مىبرند.
… بودجه صرف شده آمريكا بر روى موشك MX فقط در سال 1983 برابر با 2/5 ميليارد دلار
بوده است كه با اين مبلغ قادر بوديم كل مخارج مربوط به واردات گندم آفريقا را در
سال 1979 تأمين كنيم…”16
1- آلودگى به گناه :
بىعدالتى اقتصادى و توزيع غيرعادلانه ثروت، با ظلم و از بين بردن حقوق
مردم همراه است و مال اندوزان براى پُر كردن انبان خود نياز به دزدى و خيانت به
ديگران دارند و آن گاه كه صاحب ثروتى شدند – چون فراتر از نياز خود در اختيار
دارند – زمينه انجام گناهان برايشان بيشتر فراهم است. از اين رو دسته مترفين و
مرفهين بىدرد معمولاً طبقهاى غرق در گناه و ظلم و فسادند و خداوند آنان را چنين
مىشناساند:
“واتّبع
الّذين ظلموا ما أترفوا فيه و كانوا مجرمين؛17 ستمگران، پيروى تنعم و خوشيهاى دنيا
را كردند و گناهكار بودند.”
“و
أصحاب الشّمال، ما أصحاب الشّمال… انّهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا يصرّون
على الحنث العظيم؛18 دست چپىها چه كسانى هستند؟… آنان قبل از اين مترف (تجمل
پرست و مرفّه بىدرد) بودند و بر گناه بزرگ پاى مىفشردند.”
اميرالمؤمنينعليه السلام نيز معاويه را به عنوان مصداق روشنى از جريان
مترفان، سرزنش نموده و به وى مىنويسد:
“…
[اى معاويه] تو مترف و فرو رفته در ناز و نعمتى كه شيطان در تو جا گرفته و به
آرزوى خويش – كه انحرافت بوده – رسيده و آنچنان تو را مسخّر خويش ساخته كه گويى در
تو جارى شده همچون روان شدن جان و خون.”19
و آن گاه كه آن حضرت اطلاع يافت كه شريح قاضى20 خانهاى مجلل به قيمت
هشتاد دينار خريده است، او را احضار كرده فرمود:
“به
من خبر رسيده كه خانهاى به هشتاد دينار خريده و براى آن قباله نوشتهاى و چند تن
را گواه اين معامله گرفتهاى…” سپس با خشم ادامه دادند:
“…
آگاه باش! اگر وقت خريد خانه پيش من مىآمدى، براى تو قبالهاى مىنوشتم كه حتى به
يك درهم نيز رغبت نكنى اين خانه را خريدارى كنى و قباله اين است:
اين خانه را بندهاى خوار و پست از مردهاى (كسى كه مرگش نزديك است) كه
از خانهاش بيرون شده و كوچانده شده خريدارى نموده است. خانهاى از سراى غرور، در
محله فانى شوندگان و در كوچههالكان! اين خانه به چهار حد محدود است: مرز اوّل آن
به پيشامدهاى ناگوار و حدّ دوم آن به اندوهها و حدّ سوم به آرزوهاى تباه شده و مرز
چهارم به شيطان گمراه كننده منتهى مىشود و درِ خانه از حدّ چهارم باز مىشود.”21
2- اشاعه فساد :
گناهكارى و ظلم اين گروه خوشگذران، در حد خود آنها باقى نمىماند و به
زودى فساد و تباهى آن جامعه را متعفن مىسازد، زيرا آنها ابزار اشاعه فساد در
جامعه هستند. ملت، خوب به ياد دارند كه اولين خانههايى كه فيلمهاى مستهجن ويدئويى
را به درون خود راه دادند كدام منازل بودهاند و اولين استقبال كنندگان بىتاب
ماهواره ذلّتبار چه كسانىاند. اصلاً ابزار هلاكت و عذاب الهى يك ملت، همين
مترفينند كه قرآن اين را به صورت قانون و سنتى الهى مطرح مىسازد:
“وقتى
اراده پروردگار به هلاكت قومى قرار مىگيرد، مترفين آن ديار دست به نافرمانى
مىزنند و فسق مىورزند تا به هلاكت كشانيده شوند.”22
3- انكار نهضتهاى الهى:
علاوه بر اين، در مقابل انقلابهاى عظيم ربانى، مترفين، سرسختترين و
عمدهترين مخالفان و سنگ اندازان بودهاند كه با تكيه بر دارايى خود شرايط را بر
حق طلبان دشوار و سخت مىكنند. قرآن مىفرمايد:
“و
ما أرسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما أرسلتم به كافرون؛23 هرگز
پيامبر بيم دهندهاى را به سرزمينى نفرستاديم، مگر آنكه مترفين آن ديار گفتند ما
به آنچه شما آوردهايد كافريم.”
مخالف درجه يك ابراهيمعليه السلام نمرود است و دشمن نهضت نجات بخش
موسىعليه السلام فرعون، و اشراف قريش و مدينه در صف اول مخالفان بعثت و قيام رسول
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم قرار داشتند.
در انقلاب عظيم اسلامى ايران نيز مترفان و خوشگذرانان همواره رهبرى
كارشكنان، و شايعه پراكنان و فراريان از جبهه و جنگ و يارى دهندگان گروهكهاى مخالف
و منافق و جاسوسان را بر عهده داشته و دارند. همينهايند كه اكنون هم از آب
گِلآلود دوره بازسازى و تعديل اقتصادى ماهى مىگيرند و براى رسيدن به متاع
ناپايدار دنيا، سنگينى و ثقل خود را بر شانه ضعيف طبقات محروم جامعه تحميل مىكنند
و با بىانصافى همچون مگسان هر جا كه نقطه ضعفى پيدا كنند، حمله برده و در كنار
مُبيلهاى خود منتظر نشستهاند تا ببينند كدام كالا كمياب شده است تا زودتر آنچه از
آن كالا در اختيار دارند احتكار كرده و با كم فروشى، سختى و عسرت ملت را افزون
نمايند.
امام خمينىقدس سره در قسمتى از پيام خود به نمايندگان مجلس شوراى
اسلامى خطر اشرافىگرى را چنين گوشزد مىفرمايند:
“اگر
بخواهيد بىخوف و هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان و
سلاحهاى پيشرفته آنان و شياطين و توطئههاى آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را
از ميدان به در نكند، خود را به ساده زيستى عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال
و جاه و مقام بپرهيزيد. مردان بزرگ كه خدمتهاى بزرگ براى ملتهاى خود كردهاند اكثر
ساده زيست و بىعلاقه به زخارف دنيا بودهاند.
آنها كه اسير هواهاى پست نفسانى و حيوانى بوده و هستند براى حفظ يا
رسيدن به آن تن به هر ذلت و خوارى مىدهند و در مقابل زور و قدرتهاى شيطانى، خاضع
و نسبت به تودههاى ضعيف، ستمكار و زورگو هستند؛ ولى وارستگان به خلاف آنانند چرا
كه با زندگانى اشرافى و مصرفى نمىتوان ارزشهاى انسانى – اسلامى را حفظ كرد.”24
همچنين فرمودند:
“بايد…
مصلحت زجركشيدهها و جبهه رفتهها و شهيد و اسير و مفقود و مجروح دادهها و در يك
كلام مصلحت پابرهنهها و گودنشينها و مستضعفين، بر مصلحت قاعدين در منازل و مناسك
و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامى مقدم باشند و نسل
به نسل و سينه به سينه، شرافت و اعتبار پيشتازان اين نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا
محفوظ بماند و بايد سعى شود تا از راه رسيدهها و دين به دنيافروشان، چهره
كفرزدايى و فقرستيزى روشن انقلاب ما را خدشهدار نكنند و لكه ننگ دفاع از مرفّهين
بىخبر از خدا را بر دامن مسؤولين نچسبانند…”25
پس زندگى و حقوق فردى بايد به گونهاى تنظيم شود كه به حقوق اجتماع
تعدى پيدا نكند. اسلام آزادى و مالكيت فردى را – از نظر كيفيت و چگونگى آن – به
صورت نامحدود جايز نمىداند. منطقى هم چنين است، زيرا آزادى بدون مرز و بلاشرط،
عين هرج و مرج و اسارت است. آزادى بىحصر قشر رفاه طلب، به معناى تحت فشار بودن و
سختى اقشار محروم جامعه است و عدالت اجتماعى اسلام هرگز آن را تجويز نمىكند و به
شدت با آن به مبارزه پرداخته است تا جايى كه پيامبر خدا كسى را كه صبح كند و
اهميتى براى رفع مشكلات و حوايج مسلمين قائل نباشد، مسلمان نمىدانند26 و علىعليه
السلام مردى را كه كاخى در كنار كوخى بنا نهاده و با اسراف، زيادى غذايش را در
زبالهدان مىريزد و بچههاى همسايه فقير او از آن زبالهها استفاده مىكنند، مرتد
ناميدند و با خشم فرمودند:
“اگر
به اين پيرمرد دست پيدا كنم، اول توبهاش مىدهم و اگر توبه نكرد او را حدِّ
ارتداد مىزنم و پس از آن هم چند تازيانه!”27
قوانين و حدود اقتصادى اسلام از خمس و زكات و مالياتهاى ديگر تا وقف و
صدقه و وصيت و نذر و كفارات و احكام معاملات و تجارات… از يك روح كلى تبعيت
دارند و آن تزريق پول تجمع يافته از دست ثروتمندان و اغنيا به ديگر اعضا نيازمند
آن است؛ همان كه هدف راستين تعديل اقتصادى و عدالت اجتماعى است.
ادامه دارد
پاورقيها:
1)
رأس كل خطيئه حب الدّنيا (اصول كافى، ج2، ص315، روايت1)
2)
كافى، ج5، ص72، روايت10.
3)
اصول كافى، ج2، ص134.
4)
همان.
5)
نساء (4) آيه 5؛ كهف (18) آيه 46.
6)
إنّ اللّه اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنه (توبه “111 9)
7)
نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد، ج19، ص227، باب 325.
8)
توبه (9) آيه 34 – 33.
9)
كافى، ج2، ص316، روايت6.
10)
ملا أحمد نراقى، معراج السعاده، ص251.
11)
منيةالمريد، ص51.
12)
كافى، ج4، ص127، روايت4.
13)
سبأ (34) آيه 13 – 11؛ سوره ص (38) آيه32 – 30
14)
اعراف (32 )7.
15)
ما رأيت نعمة موفوره الاّ وفى جنبها حق مضيع.
16)
فيدل كاسترو، بحران اقتصادى و اجتماعى جهان، ترجمه غلامرضا نصيرزاده، انتشارات
اميركبير، 1364، ص100.
17)
هود (11) آيه 116.
18)
واقعه (56) آيه 46 – 40.
19)
نهج البلاغه، نامه 10.
20)
شريح ابن حارث را عمربن خطاب قاضى كوفه قرار داد. چون اميرالمؤمنين عليه السلام
خواست او را عزل كند، اهل كوفه گفتند او را عزل نكن زيرا او از جانب عمر منصوب است
و ما با اين شرط با تو بيعت كرديم كه آنچه ابوبكر و عمر مقرر نمودهاند تغيير ندهى
و چون مختار ابن ابى عبيده ثقفى به مقام حكومت رسيد، او را از كوفه بيرون نموده،
به دهى كه ساكنين آن يهودى بودند فرستاد و چون حجاج امير كوفه شد او را به كوفه
باز گرداند. وى هفتاد و پنج سال قاضى بود و فقط دو سال آخر عمر كنار ماند و در سن
120 سالگى از دنيا رفت.
21)
نهج البلاغه فيض، نامه سوم، ص835 – 832.
22)
اسراء (17) آيه 16.
23)
سبأ (34) آيه 34.
24)
صحيفه نور، ج19، ص11 (63/3/7).
25)
پيام براءت به زائرين بيت اللّه الحرام، “صحيفه نور، ج20، ص124 – 123”.
26)
من أصبح لايهتمّ بأمور المسلمين فليس منهم (كافى، ج2، ص164، روايت 5)
27)
اكبرهاشمى رفسنجانى، عدالت اجتماعى اسلام در بعد اقتصادى، ص50.