در سايه خورشيد

در سايه خورشيد

 “ يادى از امام “

 

 اشاره

 سنايى غزنوى ابيات زيبايى را
در توصيف اميرالمؤمنين‏على‏عليه السلام سروده است. از آن جا كه امام خمينى‏قدس سره
از شيفتگان و عاشقان واقعى مولا على‏عليه السلام بود و براستى در شخصيت
اميرالمؤمنين ذوب و محو شده بود، بى‏مناسبت نيست كه در آغاز سخن درباره شخصيت سترگ
امام‏رحمه الله اين دو بيت را با يكديگر زمزمه كنيم:

 او زخصمان چو نام بود از
ننگ

او زمردان چو لعل بود از سنگ

 تنگ از آن شد برو جهان
سترگ

كه جهان خرد بود و مرد بزرگ

 آنچه در پى مى‏آيد گزيده‏اى از
خاطره‏هايى از حضرت امام خمينى‏رحمه الله است كه به وسيله حجةالاسلام والمسلمين
محمد حسن رحيميان رياست محترم بنياد شهيد و مدير مسؤول مجله‏پاسدار اسلام در كتابى
با عنوان در “سايه آفتاب” به زيور طبع آراسته گرديده. باشد كه ياد امام‏رحمه الله
همچون هميشه باعث يادآورى ارزشهاى والاى اخلاقى اسلام باشد.”واحد فرهنگى مجله”

 

 × حريت و آزادمردى
امام‏رحمه الله

 حضرت امام‏رحمه الله در چهارم
آبان ماه كه مصادف با 20 جمادى الثانى 1384 – سالروز ولادت حضرت زهراعليها السلام
– بود سخنرانى تاريخى و سرنوشت‏سازشان را در مخالفت با كاپيتولاسيون در منزلشان
ايراد فرمودند. در آن روز جمعيت عظيمى سرتاسر كوچه‏هاى محله يخچال قاضى قم را فرا
گرفته بود و تا شعاع وسيعى در كوچه‏ها بلندگو نصب شده بود، لحظات پرهيجان و
شورانگيزى بود. امام پس از استرجاع اين گونه شروع كردند:

 “من تأثرات قلبى خودم را
نمى‏توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. اين چند روزى كه مسائل اخير ايران را
شنيده‏ام، خوابم كم شده. ناراحت هستم. قلبم در فشار است. با تأثرات قلبى روزشمارى
مى‏كنم كه چه وقت مرگ پيش بيايد. ايران ديگر عيد ندارد. عيد ايران را عزا كردند،
عزا كردند و چراغانى كردند. عزا كردند و دست جمعى رقصيدند… ما را فروختند،
استقلال ما را فروختند و…”.

 اين سخنان جانسوز كه از عمق
جان پرسوز امام برمى‏خاست هر كلمه‏اش چنان شررى بر دل مردم افكند و آنچنان جمعيّت
را ملتهب كرد كه صداى ضجّه و گريه شديد آنان تا گوش فلك مى‏رسيد.

 

 × شجاعت امام رحمه الله

 در اواخر جنگ براى مدتى، تهران
مورد تهاجم موشكى دشمن قرار گرفت بطورى كه روزانه گاهى بيش از ده موشك به آن اصابت
مى‏كرد و تعداد زيادى از آنها يك خط منحنى را در شعاعى نزديك به جماران تشكيل
مى‏دادند بيشتر ساكنان تهران و شميران به شهرهاى امن پناه برده بودند، ولى حضرت
امام على رغم اصرار فراوان براى جابه جايى و حداقل استفاده از پناهگاه، به هيچ وجه
در محل اقامت و در انجام كارها و برنامه‏هاى روزانه‏شان كمترين تغييرى ندادند، حتى
محل نشستنشان در اتاق – كه تقريباً پشت به شيشه بود – عوض نشد، تنها كارى كه در
محل اقامت انجام شد، چسباندن نوار چسب به شيشه‏ها بود. ايشان هرگز به پناهگاه
كوچكى كه ظاهراً به خاطر ممانعت آن حضرت به عنوان ديگرى در نزديك محل اقامتشان
ساخته بودند، نرفتند. بعد هم دستور دادند كه برداشته شود.

 يك بار كه ساعت، حدود هشت و ده
دقيقه صبح بود، موج انفجار ناشى از اصابت موشك به نزديكترين نقطه جماران، چنان همه
جا را تكان داد كه درِ اتاق، بشدت باز شد در آن حال هيچ گونه تغيير و واكنشى در
قيافه امام ديده نشد. بعد هم با توجه به اين كه با دستگاه مخصوصى به طور مداوم،
قلب حضرت امام تحت كنترل بود و كمترين تغييرى حتى در تپش قلب مباركشان، روى صحنه
مربوطه منعكس مى‏شد، وقتى از پزشك مراقب سؤال شد معلوم شد كه اين حادثه و صداى
مهيب كه براى يك لحظه هم كه شده، قلب همه را تكان داد، در مورد امام – كه مصداق
بارز اين حديث بودند: “المؤمن كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف؛ مؤمن همچو كوهى
فرازمند و استوار است كه بادهاى تند او را از جاى در نمى‏آورد – نه فقط در ظاهر
چهره پر صلابتشان كمترين تغييرى ايجاد نكرده بود، حتى در دستگاههاى عصبى و قلب
آكنده از ايمان و توكّلشان نيز هيچ‏گونه لرزشى به وجود نياورده بود و عجيب اين است
كه آيةاللّه شهيد حاج آقا مصطفى خمينى فرزند گرامى ايشان نيز همچون خود او بود.
حاج آقا مصطفى نقل مى‏كرد:

 “هنگامى كه ايادى بلند
مرتبه رژيم همراه با تمهيدات نظامى و امنيتى شديد، مرا دستگير كردند، در حالى كه
آنها به شدت نگران و مضطرب از احتمال وقوع حادثه‏اى غيرمترقبه بودند، ولى من كه
ساعتهاى متوالى، تلاش و تحرك و كم خوابى را در ارتباط با دستگيرى امام تحمل كرده
بودم، در همان دقايق اول خروج از قم، فرصت را غنيمت شمرده، با كمال آرامش خاطر به
خوابى عميق فرو رفتم و در تهران بيدار شدم! در حالى كه آنها تعجّب و حيرت خود را
از ديدن اين منظره نتوانستند كتمان كنند.”

 

 × هوشمندى سياسى

 حضرت امام در كوران انقلاب
اسلامى و سالهاى بعد از پيروزى در يك رويارويى تمام عيار با تمام حاكميت استكبارى
جهان؛ بويژه آمريكا كه شيطان بزرگ و مجهّز به نيرومندترين دستگاه‏هاى اطلاعاتى
جهان است، على رغم آن كه يك سياستمدار حرفه‏اى بود و از ابزار نيرومند و برتر
اطلاعاتى نيز برخوردار نبود، معجزه‏اى شگفت‏انگيز در تاريخ سياست آفريد و توانست
در سراسر اين مدت با در دست داشتن ابتكار عمل، همواره آمريكا و تمام جهان استكبارى
را در حالت انفعال قرار دهد و آنها هيچ گاه نمى‏توانستند موضع امام را پيش‏بينى
كنند و در اين جا يكى از شگفتيهاى شخصت امام آشكارتر مى‏شود كه بى‏گمان ريشه آن را
– همچون ساير ويژگيهاى ايشان – بايد در امدادهاى غيبى مربوط به روحانيت الهى و
ايمان و فراست امام جستجو كنيم.

 

 × شبى كه امام به حرم
نرفتند

 در نجف اشرف امام، جز در
مواقعى مشخص، هر شب رأس ساعت دو ساعت و سى دقيقه بعد از غروب آفتاب به بيرونى
تشريف فرما مى‏شدند و بعد از نيم ساعت، برمى‏خاستند و به حرم حضرت على‏عليه السلام
مشرّف مى‏شدند تنها يك مورد به جاى حركت به طرف حرم، به اندرونى بازگشتند و به حرم
نرفتند دوستان امام شگفت زده شدند، چرا كه امام را در حال سلامت و نشاط مشاهده
كرده بودند. تنها بيمارى بود كه مى‏توانست مانع تشرّف امام به حرم شود، همه از
سلامت امام جويا شدند ولى هيچ چيز معلوم نشد حتى نزديكان امام هم هيچ دليلى براى
اين قضيه نيافتند.

 روز بعد گفته شد كه در همان
ساعتى كه امام طبق معمول به حرم مشرف مى‏شدند، سفير ايران در بغداد به حرم آمده و
به ظاهر به عنوان اهداى فرش از سوى شاه، مراسمى را برگزار كرده بود. با توجه به
اطلاع دقيق آنها از زمان تشرّف حضرت امام به حرم و انتخاب همين وقت براى مراسم
مذكور و فيلمبردارى از آن، معلوم شد كه توطئه‏اى را در سر داشتند، بدين سان معمّاى
عدم تشرّف امام به حرم حل شد.

 امام از واكنشهاى هيأت حاكمه
به خوبى آگاه بود و خصوصيات آنها را مى‏دانست به خاطر همين در ديدار با چهار نفر
از وعاظ سرشناس اصفهان كه به عتبات مشرّف شده بودند، سخنانى به اين مضمون ايراد
فرمود: “طبيعت اينها – شاه و ايادى او – مثل سگ درنده است. اگر در مقابل سگ درنده
بايستيد و دست به روى آن بلند كنيد، جا مى‏خورد و اگر تهاجم كرديد، پا به فرار
مى‏گذارد. ولى اگر از مقابل آن جا خالى كرديد و ترسيديد و خودتان را باختيد و حالت
عقب‏نشينى به خود گرفتيد، به طرف شما هجوم مى‏آورد و تا پاى شما را نگيرد و شما را
از پاى درنياورد رهايتان نمى‏كند. اينها اول از شما مى‏خواهند كه مطالب كذا را
نگوييد. اگر تسليم شديد، مى‏خواهند كه درباره فلان مسأله هم حرفى نزنيد. اگر عمل
كرديد، به شما مى‏گويند به فلان كس دعا كنيد و بعد، تأييد لوايح كذا را از شما
مى‏خواهند. عاقبت هم از شما مى‏خواهند كه در خدمت ساواك قرار گيريد و براى آنها
گزارش هم بدهيد. بالاخره ما بايد يك جايى جلوى آنها بايستيم و چه بهتر كه اين كار
را در همان قدم اوّل بكنيم كه در اين صورت آنها وادار به عقب‏نشينى خواهند شد و
حتماً موفق خواهيد بود.”

 

 × امام در اوج وارستگى

 حضرت امام در پرتو اخلاص فوق
العاده و دلسپردگى مطلق به ذات مقدّس حق جلّ و علا، نه فقط از تعلق خاطر نسبت به
دنيا و امور مادّى رسته بود كه حتى نشانى از دلبستگى و وابستگى به اعمال و عبادات
و دستاوردهاى عظيم معنوى خويش در زندگى آن حضرت ديده نمى‏شد براى مثال، در دوران
ستمشاهى، كتابخانه حضرت امام از جمله كتابهاى خطى و نوشته‏هاى معظم‏له توسط ساواك
غارت شد، بعد از پيروزى انقلاب عمده تأليفات امام در ساواك پيدا شد اما حواشى امام
بر فصوص‏الحكم در بين آنها نبود تا سال 1363 كه طى يك ماجراى عجيب پيدا شد.

 پيرمردى دستفروش، تعدادى مجله و
كتاب قديمى را براى فروش به مدرسه علميه همدان مى‏آورد، يكى از طلاب به طور اتفاقى
به كتاب شرح فصوص و يك كتاب خطى ديگر برخورد مى‏كند و هر دو را به قيمت پنجاه
تومان مى‏خرد. بعد از چندى، در حال تورق كتاب شرح فصوص، متوجه مى‏شود حواشى آن
متعلق به امام است، براى مشورت خدمت آية الله حسين نورى كه در آن زمان امام جمعه
همدان بودند مى‏رود همين كه آقاى نورى كتاب را مى‏بينند متوجه مى‏شوند كه همان
تعليقات امام بر فصوص الحكم است و كتاب خطى ديگر نيز حواشى مرحوم آيةالله شهيد
مصطفى خمينى بر “كفاية الاصول” مرحوم آخوند خراسانى است، ايشان با پرداخت مژدگانى
به طلبه مذكور، كتابها را مى‏گيرند و خدمت حضرت امام مى‏آورند و شگفت اين كه امام
هيچ واكنشى نسبت به پيدا شدن فصوص نشان نمى‏دهند، ولى دقايقى در كتاب خطى مرحوم
حاج آقا مصطفى غرق مى‏شوند.

 

 × احترام به قرآن

 يك بار، فردى تعدادى قرآن در
قطع كوچك كه فقط محتوى چند عدد از سوره‏هاى قرآن بود، آورده بود تا پس از امضاى
امام، براى رزمندگان جبهه هديه ببرد. چون تعداد زياد بود و اين كار وقت امام را
مى‏گرفت و باعث زحمت معظم له مى‏شد، آن شخص اكتفا كرد كه قرآنها به دست امام برسد
و – به اصطلاح او – به دست امام تبرّك شود! او مى‏گفت كه همين قدر كه اين قرآنها
با دست امام لمس شده باشد براى بچه‏هاى جبهه بسيار خوشحال كننده است، لذا قرآنها
را كه در يك پاكت بزرگ بود نزد امام بردند. معظم‏له به گمان آن كه مطابق معمول كه
گاهى نبات و امثال آن براى تبرّك نزد ايشان مى‏برند شيئى براى تبرك است، لذا
دستشان را جلو آوردند، ولى وقتى چشمشان به داخل پاكت افتاد پرسيد: اينها چيست؟!

 به عرض رسيد: قرآنهايى است كه
شامل چند سوره است، خواسته‏اند كه براى جبهه تبرّك شود! امام كه هميشه حركاتش
كاملاً آرام و معتدل بود، ناگهان به طور بى‏سابقه‏اى، با شتاب و شدت مضطربانه‏اى،
دستشان را عقب كشيدند و با لحنى تند و عتاب‏آميز فرمودند: “من قرآن را تبرّك كنم؟!
اين چه كارهايى است كه مى‏كنيد؟!”

 

 × دورى از عجب

 كتابى تحت عنوان “البيعة
الواجبة على المسلمين” به وسيله نويسنده آن براى حضرت امام فرستاده شده بود،
نويسنده، عربى ناشناس و ظاهراً اهل حجاز و سنّى مذهب بود كه سعى كرده بود به گمان
خود، با استناد به روايات عامه، اثبات كند كه امام خمينى همان مهدى موعود است!!

 اين كتاب، همراه با توضيحى
مختصر از محتواى آن، به عرض حضرت امام رسيد. حضرت امام سخت برآشفتند و بطور كم
سابقه‏اى ناراحت شدند و با تندى و تلخى فرمودند:

 “كى اين كار را كرده است؟!
عجب!!…”

 قابل ذكر است كه بار ديگرى،
بريده يكى از جرايد آمريكا را براى حضرت امام فرستاده بودند كه در آن گزارش شده
بود كه امضاى حضرت امام، به عنوان گرانترين امضا در يكى از بازارهاى بورس به فروش
رسيده است كه به عرض امام رسيد و معظّم‏له هيچ اعتنايى نكردند.

 

 بزرگترين انسان در
كوچكترين خانه

 حضرت‏امام‏درطول‏مدتى‏كه‏درنجف‏اشرف
اقامت داشتند در خانه‏اى محقر و فرسوده در يكى از كوچه‏هاى “شارع‏الرّسول” همچون
صدها طلبه معمولى، اجاره‏نشين بودند. بعد از پيروزى انقلاب نيز چه در ايّامى كه در
قم بودند و چه مدت نزديك به ده سالى كه در جماران اقامت داشتند، همچون بسيارى از
مستضعفان،به صورت مستأجر زندگى‏مى‏كردند و در منزل بسيار قديمى آقاى جمارانى اقامت
داشتند، اين خانه كه بعد از فوت مرحوم پدر آقاى جمارانى به چند قطعه كوچك تقسيم
شده بود و ساختمان قديمى آن در اختيار خانواده آقاى امام جمارانى قرار داشت. بخش
ديگرى از آن كه منزل كوچكى بود با مساحت حدود 120 متر مربع و 70 متر زيربنا و
متعلق به آقاى سيد حسن حسينى، داماد آقاى جمارانى، در اجاره حضرت امام قرار گرفت.
اين منزل كوچك و ساده كه همه از نزديك يا از تلويزيون آن را ديده‏اند طى يك دهه،
جايگاه انسانى بود كه بر اريكه دلهاى‏مشتاق صدها ميليون‏مسلمان‏ومستضعف جهان،
حكومت مى‏راند انسانى كه با تكيه بر قدرت ايمان، تمام كاخهاى‏ابرقدرتهاى شيطانى را
به لرزه درآورد.

 

 × آخرين وداع

 صبح روز سه شنبه 3 خرداد 1368
امام در اتاق عمل و بيهوش بودند. پزشكان پروانه‏وار گرد شمع وجودشان مى‏چرخيدند و
روى موضع را براى شروع عمل جراحى آماده مى‏كردند.

 لحظه‏ها به سنگينى كوهها
سينه‏ام را مى‏فشردند. جان بر لب، زمزمه دعا بر زبان و ذكر خدا در دل و

 حضرت امام در پرتو اخلاص فوق
العاده و دلسپردگى مطلق به ذات مقدّس حق جلّ و علا، نه فقط از تعلق خاطر نسبت به
دنيا و امور مادّى رسته بود كه حتى نشانى از دلبستگى و وابستگى به اعمال و عبادات
و دستاوردهاى عظيم معنوى خويش در زندگى آن حضرت ديده نمى‏شد.

  اشك بر ديدگان داشتيم. بتدريج سران سه قوه:
حضرات آقايان آيةاللّه خامنه‏اى،‌هاشمى رفسنجانى و موسوى اردبيلى نيز وارد شدند.
علاوه بر چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمدآقا، يكى از صبيه‏هاى حضرت امام نيز
حضور داشتند. چشمها بر صفحه تلويزيون دوخته شده بود و اشك مجال ديدن را نمى‏داد.
آرامتر از همه، فرزندان امام بودند كه دل شير را به ارث برده بودند.

 نه توان نگاه داشتم و نه
مى‏توانستم چشم از ديدن محبوب بربندم. تيغ جراحى بود كه سينه او را مى‏شكافت يا
خنجرى كه جگر ما را مى‏دريد. نزديك به سه ساعت همواره با اميد و دلهره به طول سى
سال بر من گذشت. سى سال خاطرات، خاطرات تلخ و شيرين، تلخى هجرانها و شيرينى وصالها.
سى سال عشق و ارادت و…

 سرانجام فضا از خوشحالى پر شد
و عمل بدون عارضه قلبى با موفقيت پايان يافت. لحظه شيرين فرا رسيد؛ به شيرينى
نزديك به سى سال شيرينى عشق او. لحظه انتقال حضرت امام از اتاق عمل، لحظه‏اى كه از
فراسوى اشك شوق و عشق، چشمم به ديدن سيماى نورانى و درخشانش روشن شد و دل
طوفان‏زده‏ام به ساحل آرامش رسيد… مى‏خواستم از پزشك و پزشكان تشكر كنم، اما
الفاظ مناسب در ذهنم نيافتم. زبانم نيز بند آمده بود و فقط توانستم دست پزشك را
ببوسم…

 ديرى نپاييد كه اين مسرت
جانبخش و آرامش شيرين با دگرگونى‏ها و گزارشهاى پزشكى دستخوش فراز و نشيبها شد.
لحظه‏ها به سنگينى مى‏گذشتند و عقربه زمان، به سختى مى‏چرخيد و…

 

 × آخرين روز

 روز شنبه 13 خرداد مراجعه‏هاى
به دفتر زياد بود و در عين حال، قبضها و كارها را براى انجام در روز يكشنبه، طبق
معمول گذشته آماده كرديم؛ قبضها و كارهايى كه براى هميشه ماند و ديگر انجام نشد.
بعد از ظهر يكى از برادران دفتر تلفن زد به منزل كه بيا، سران سه‏قوه از بين جلسه
شوراى بازنگرى، جلسه را رها كرده و به بيت آمده‏اند. ممكن است خبرى شده باشد.
بچه‏هاى دفتر نگران شده بودند و از من خواستند كه زودتر بيا و برو بالا ببين چه
خبر است. مى‏خواستند از اين طريق، مطلع شوند.

 ساعت حدود 4 بعدازظهر بود كه
با عجله خود را به درمانگاه رساندم. با صحنه‏اى غم‏آلود و فضايى اندوهبار مواجه
شدم. همه در محوطه نشسته بودند. چشمها گريان و رنگها پريده بود و در عين حال،
محوطه بى‏سر و صدا و آرام بود. نمى‏فهميدم چه شده، زبانم بند آمده بود و زانوانم
مى‏لرزيد، قلبم بشدت مى‏زد. دقايقى روى زمين، نشستم، كم كم خودم را جمع كردم و
برخاستم و به طرف اتاق رفتم. خود را در سخت‏ترين لحظه‏هاى زندگيم يافتم. حضرت امام
در حال اغما بودند. دستگاههاى متعددى در ارتباط با قلب، تنفس و غيره، امام را
احاطه كرده بودند. فضاى اتاق يأس‏آلود و غمبار بود.

 حدود مغرب، پزشكان گزارشى را
به جمع حاضر ارائه كردند. از پيش‏بينى وضع امام در روزهاى آينده سؤال شد و پزشك
پاسخ داد كه صحبت از هفته و روز نيست. مسأله در محدوده چند ساعت دور مى‏زند. شنيدن
اين جمله، تاب و توان را از همه گرفت. در عين حال، به خاطر بعضى از مسائل، همه
مأمور به حفظ سكوت و آرامش بودند. سكوت تلخ و خفه كننده، سياهى شب و سياهى غم به
هم درآميخته بود. همه به خود مى‏پيچيدند و در درياى متلاطم و تاريك غم و اندوه دست
و پا مى‏زدند، بالا آمدن يك درجه فشار خون، يك حركت ابرو يا يك تكان پلك امام،
بزرگترين آرزوى همه بود و…

 لحظه‏ها سنگين‏تر از هميشه به
كندى و به سختى پيش مى‏رفت و ناگهان تلخترين و دردناك‏ترين لحظه رخ داد. ساعت هنوز
به 10/30 نرسيده بود كه با سقوط فشار امام به صفر، قلب تپنده جهان اسلام از حركت
باز ايستاد. قلم و زبان را ياراى توصيف آن لحظه نيست. دقايقى صداى ضجه و شيون فضا
را پر كرد، ولى با توصيه مؤكد و قاطعانه يكى از بزرگان به خاطر بررسى چگونگى اعلام
خبر، همه محكوم به خويشتن‏دارى و حفظ آرامش شدند و…