ماجراى جنگ بدر

درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام – “مسلسل 63”

 “ حوادث سال دوم هجرت – 9

 ماجراى جنگ بدر

 قسمت چهارم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى

 

 × جمع بندى

 پيش از آن كه به دنباله ماجرا
بپردازيم بد نيست روايات و گفته‏هاى گذشته را جمع‏بندى كنيم و يافته‏هاى آن را بازگو
نماييم، تا در حوادث آينده جنگ بدر نيز با بصيرت و بينايى بيشترى با مسائل و حوادث
برخورد كرده تجزيه و تحليل نماييم. آنچه از مطالب گذشته به دست مى‏آيد چند چيز
است:

 

 1 – جنگ، مأموريت نهايى رسول
خدا(ص)

 همان گونه كه قبلاً نيز اشاره
شد از مجموع آيات و رواياتى كه درباره شروع جنگ بدر رسيده به دست مى‏آيد كه
مأموريت نهايى و هدف اصلى حركت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چيزى جز جنگ با
مشركين قريش نبود، و اين كه در آغاز به مردم فرمود: “اين كاروان قريش است كه اموال
آنها در اين كاروان است حركت كنيد شايد خداوند آن را بهره شما سازد”، شايد بدان
جهت بوده كه اگر هدف اصلى را به آنها مى‏فرمود بسيارى از آنها حاضر به جنگ نبودند
و آن ضربه كارى و تاريخى را كه لازم بود در آن مقطع زمانى بر پيكر كفر بخورد به
تأخير مى‏انداختند، همان گونه كه در چند آيه از آيات قرآنى آماده نبودن و اكراه
مسلمانان را از جنگ ذكر فرموده، و با تعبيراتى همچون “يَخْشَوْنَ النَّاسَ
كَخَشْيَةِ اللَّه”1 و يا “كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ
يَنْظُرونَ”2 اين مطلب را بيان فرموده است.

 اين احتمال نيز وجود دارد كه
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم طبق وعده الهى يكى از دو چيز را به آنها وعده
داد: يا غنيمت كاروان و يا برخورد با قريش، كه البته آنها بيشتر به طمع دستبرد به
كاروان حركت كردند ولى اراده خداوند همان جنگ و برخورد با قريش بود نه مصادره
كاروان، و اين مطلبى است كه از آيه مباركه سوره انفال استفاده مى‏شود كه فرمود:

 “و اذ يعدكم اللّه احدى
الطائفتين انّها لكم و توَدّون ان ذات الشوكة تكون لكم و يريد اللّه ان يحقّ الحقّ
بكلماته و يقطع دابر الكافرين، ليحقّ الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون”3

 و همين اراده حق‏تعالى بود كه
سبب نزول فرشتگان به منظور يارى و نصرت مسلمانان گرديد، و آن پيروزى عظيم را نصيب
آنان فرمود.

 

 2- آزمايش الهى

 اين جريان، سبب آزمايش و
امتحان گروهى از مسلمانان سست عقيده نيز گرديد، و آنها كه در دل از ابّهت و عظمت
قريش بيم داشتند، و رسوبات علاقه به آنها هنوز در رگ و خونشان جريان داشت ميل درونى
خود را به زبان آوردند، و آنها نيز كه ايمانى واقعى به خدا و رسول آورده و به همه
چيز پشت پا زده و به همه چيز جز “اللّه” حقيقتاً “لا” گفته بودند درونشان آشكار
گرديد.

 و اين مطلب نيز از مجموع آياتى
كه درباره جنگ بدر نازل شده و ذكر تزلزل جمعى از رفتن به جنگ و ترس و دغدغه‏اى كه
داشتند ظاهر مى‏شود، كه بهتر است همه اين آيات را از نظر بگذرانيد تا مطلب بر شما
روشن شود.

 اكنون بازگرديم به دنباله
ماجرا: هر دو گروه يعنى گروه ايمان و (لشگراسلام) با هدف جنگيدن با قريش، و گروه
كفر و (لشگرقريش) نيز با تصميم به ضربه زدن به مسلمانان با سرعت به سوى بدر پيش
مى‏روند.

 مسلمانان به دستور رسول خدا از
منزلگاه “ذفران” حركت كردند و از گردنه‏اى كه موسوم به “أصافر” بود گذشته و به سوى
قريه‏اى كه در پايين گردنه قرار داشت و آن را “دبّه” مى‏گفتند سرازير شدند و “حنان”
كه تپه ريگ بزرگى مانند كوه بود در طرف راست قرار داده همچنان بيامدند تا در
نزديكى بدر فرود آمدند.

 در آن جا رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم با يكى از اصحاب خود4 سوار شتر شده به جستجو پرداختند و در ضمن
تفحّص به پيرمردى از اعراب – كه برخى گفته‏اند نامش سفيان ضمرى بوده – برخوردند،
رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم از آن پيرمرد جوياى احوال قريش و محمّد و يارانش
شده پرسيد:

 از قريش و محمّد چه خبردارى؟

 پيرمرد گفت: تا خود را به من
معرفى نكنيد من خبرى به شما نخواهم گفت.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم فرمود: هرگاه اخبار را به ما بگويى ما خودمان را معرفى مى‏كنيم.

 پيرمرد گفت: شرط ما همين؟

 فرمود: آرى همين.

 پير گفت: من شنيده‏ام محمّد و
همراهانش در فلان روز از يثرب خارج شده‏اند اگر اين خبر راست باشد اكنون در همين
نزديكى در فلان جا – همان جايى كه لشگر مسلمين بود – هستند، و باز شنيده‏ام كه
قريش فلان روز از مكه بيرون آمده‏اند و اگر راست باشد آنها در فلان‏جا – همان جايى
كه قريش رسيده بودند – هستند.

 سخنش كه تمام شد گفت: حال
بگوييد شما كيستيد؟

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم فرمود: ما از آب هستيم، اين را گفت و به راه افتاده از او دور شد.

 پير مرد كه از اين كلام مبهم
چيزى دستگيرش نشده بود داد زد: از كدام آب؟ از آب عراق… يا …؟!

 ولى رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم از او دور شده بود و پيرمرد به آنان دسترسى نداشت.

 حضرت همچنان به سوى لشگرگاه
بازگشت و چون شب شد على بن ابى‏طالب و زبير بن عوام و سعد بن ابى وقاص را با چند
تن ديگر مأمور ساخت به كنار چاه بدر بروند تا بلكه اخبار بيشترى از قريش كسب كنند.

 اينان به كنار آب بدر آمدند و
در آن جا به شترى كه براى قريش آب مى‏برد برخورد كردند و دو تن را كه مأمور رساندن
آب به آنها بودند به نامهاى اسلم (غلام بنى‏حجاج) و ابويسار (غلام بنى‏العاص)
دستگير ساخته با همان شتر به اردوگاه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آوردند.

 پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم
مشغول نماز بود و از اين رو اصحاب شروع به بازجويى از آن دو نفر كرده پرسيدند: شما
كيستيد؟

 گفتند: ما دو نفر مأمور رساندن
آب به سپاه قريش هستيم و آمده بوديم براى آنها آب ببريم!

 اصحاب كه – فكر رسيدن به
كاروان و مال التجارة قريش را در سر مى‏پروراندند و برخورد قريش را خوش نداشتند –
منتظر بودند از آنها بشنوند: كه ما از طرف ابوسفيان و كاروان قريش مى‏باشيم و از
اين رو از پاسخى كه آنها دادند خوششان نيامد و – احتمالاً گمان كردند آنها دروغ
مى‏گويند و براى اين كه حقيقت را اعتراف كنند – شروع به زدن آن دو كردند و كتك
زيادى به آنها زدند تا گفتند: ما از طرف ابوسفيان و كاروان او هستيم.

 اين حرف كه از دهانشان بيرون
آمد از زدنشان دست كشيدند.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم به ركوع رفت و سجدتين را به جاى آورد و سلام نماز را كه داد فرمود: هنگامى كه
اين دو به شما راست گفتند كتكشان زديد و چون دروغ گفتند رهاشان كرديد. به خدا
اينها راست گفتند و از طرف قريش هستند نه كاروان ابوسفيان.

 سپس رو به آن دو كرده فرمود:

 اينك اخبار قريش را به من
بگوييد؟

 گفتند: – به خدا آنها پشت اين
تپه – كه از دور پيدا است – مى‏باشند.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم پرسيد: عدّه آنها چقدر است؟

 – بسيارند.

 – نفراتشان چقدر است؟

 – نمى‏دانيم!

 – هر روز چند شتر مى‏كشند؟

 – بعضى از روزها نه شتر و گاهى
ده شتر.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم تأملى كرده فرمود: اينهابين نهصد تا هزار نفرند.

 دوباره رو به آن دو كرده
پرسيد: از اشراف و بزرگان قريش چه كسانى در ميان ايشان هست؟

 گفتند: عتبة بن ربيعة، شيبه
برادرش، ابوالبخترى بن هشام، حكيم بن حزام، نوفل بن خويلد، حارث بن عامر، طعيمة بن
عدى، نضر بن حارث، زمعة بن اسود، ابوجهل بن هشام، امية بن خلف، نبيه و منبه پسران
حجاج، سهل بن عمرو، عمرو بن عبدود… .

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم كه نام اين عده را شنيد رو به مسلمانان كرده فرمود:

 مكه جگرگوشه‏هاى خود را به سوى
شما فرستاده است!

 × خوابى كه سبب تضعيف
روحيه قريش گرديد

 جهيم بن صلت، كه نسب به عبد
مناف مى‏رساند، يكى از همراهان لشگر قريش بود شبى كه لشگر مزبور در “جحفه” منزل
كردند جهيم بن صلت خواب وحشتناكى ديد كه در تضعيف روحيه بزرگان قريش بى‏اثر نبود.

 جهيم خواب خود را چنين تعريف
كرد:

 اواخر شب بود كه من بين خواب و
بيدارى، اسب سوارى را ديدم كه مى‏آيد و شترى را يدك مى‏كشد، او همچنان آمد تا
نزديك ما ايستاد و گفت: عتبة بن ربيعة كشته شد… شيبة كشته شد، ابوالحكم بن هشام
كشته شد، امية بن خلف كشته شد، – و همچنان يك يك رؤساى قريش را كه در جنگ بدر كشته
شدند نام برد – و همه را گفت كه كشته شدند، آن گاه ديدم‏نيزه‏اى به گلوى شتر خويش
زده و آن را در ميان لشگر رها كرد، و چون شتر به ميان ما آمد هيچ چادرى از چادرهاى
ما نماند كه لكه‏اى‏از خون آن شتر بدان نيفتاده باشد!

 اين خواب به گوش ابوجهل كه
رسيد گفت: اين هم يك پيغمبر ديگرى از قبيله بنى المطلب، فردا كه ما با لشگر محمّد
رو به رو شديم معلوم خواهد شد كه كشته شدگان چه كسانى هستند!

 

 × ورود دو لشكر به سرزمين
بدر

 به گفته واقدى و ديگران، شب
جمعه هفده رمضان سال دوم هجرت بود كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان
به سرزمين بدر رسيدند و در “عُدوه دُنيا”5 (يعنى طرف نزديك‏تر آن بيابان نسبت به
مدينه) فرود آمدند، و لشگر قريش نيز همچنان بيامدند تا بدان سرزمين رسيده و در “عدوة
قُصوى” (يعنى آن قسمت كه نسبت به شهر مدينه دورتر بود) فرود آمدند.

 سطح بيابان مزبور از رمل و خاك
پوشيده بود، آن قسمت كه از بدر به طرف مكه مى‏رفت و سر راه لشگر قريش بود خاك نرم
و آن قسمت كه به طرف مدينه و سر راه لشگر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود
پوشيده از رمل و ماسه بود.

 هر دو لشگر شب را در نقطه‏اى
كه فرود آمده بودند منزل كردند، در اين هنگام، ابرى آسمان را فرا گرفت و باران
تندى باريد، باران مزبور به سود مسلمانان و زيان قريش تمام شد، زيرا زمين سر راه
مسلمانان تا بدر با آمدن اين باران سفت و محكم شد ولى به عكس، راه قريش گل شد و
حركت را براى آنان مشكل ساخت.

 و همين جريان سبب شد كه
مسلمانان زودتر از قريش به بدر برسند و چون به اولين چاه رسيدند رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم فرود آمد و همراهان نيز آماده شدند تا در آن مكان فرود آمده منزل
كنند.

 در اين جا عموم اهل تاريخ
نوشته‏اند كه:

 حباب بن منذر پيش آمد و گفت:
يا رسول اللّه! آيا به دستور خدا در اين جا فرود آمده‏اى و ما هم به ناچار بايد
فرود آييم و قدمى پيش و پس نگذاريم يا مصالح جنگى و مقتضيات آن را در منزل كردن
اين جا در نظر گرفته‏اى؟

 فرمود: دستورى نرسيده ولى حساب
مصالح جنگى است.

 حباب گفت: پس دستور دهيد
همچنان تا به آخرين چاه پيش برويم و در آن جا منزل كنيم و چاههاى سر راه را پر
كنيم و روى آن حوضى ساخته پر از آب كنيم و با اين ترتيب ما آب داريم ولى دشمن از
آب محروم خواهد ماند!

 رسول خدا فرمود: رأى صواب همين
است كه تو گفتى.

 سپس از جا برخاسته تا آخرين
چاه پيش رفت و چنانچه حباب، نظريه داده بود چاهها را گرفتند و روى آنها حوضى
ساختند، و در آن جا منزل كردند.6

 و حتى اينان به دنبال اين مطلب
روايتى نقل كرده‏اند كه جبرئيل – و يا يكى از فرشتگان – بر رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم نازل شده و عرض كرد: رأى صواب همين بود كه حباب بن منذر گفت.

 ولى برخى از تحليگران و اهل
تحقيق در صحّت اين مطلب ترديد كرده و به چند دليل آن را مردود دانسته‏اند مانند
اين كه گفته‏اند:

 اولاً: رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم مأمون از خطا بوده و پيوسته راه صواب را انتخاب مى‏كرده است.

 ثانياً: به گفته كشاف و ديگر
از مفسران: در عدوة قصوى، كه مشركين فرود آمده بودند، آب وجود داشته و نيازى به آب
چاههاى بدر نداشته‏اند.

 ثالثاً: طبق برخى از تواريخ،
مشركين قبل از مسلمانان به آبها رسيدند.

 رابعاً: رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم كسى نبود كه آب را بر روى مردم ببندد، چنانچه اميرالمؤمنين‏عليه السلام
نيز در صفين آب را بر قاسطين مباح كرد و در برابر برخى از اصحاب خود كه پيشنهاد
ممانعت دشمن را از برداشتن آب داده بود فرمودند: ما اين كار را نمى‏كنيم اگرچه آنها
كردند؛ يعنى ما براى بستن آب بروى مردم به اين جا نيامده‏ايم.7

 

 × داستان عريش

 و باز اينان نوشته‏اند كه:

 در اين هنگام، سعد بن معاذ پيش
آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! اجازه بده براى شما عريش (سايبان و پناهگاهى) از شاخه
خرما بسازيم كه شما در آن منزل كنى، و چند اسب تندرو در كنار آن پناهگاه برايت
آماده ساخته و نگاه مى‏داريم آن‏گاه ما به جنگ قريش مى‏رويم، پس اگر خداوند ما را
بر آنها پيروز كرد چه بهتر و اگر ما شكست خورديم شما بر يكى از آنها سوار شده خود
را به مدينه مى‏رسانى و به ساير مسلمانانى كه در مدينه هستند ملحق مى‏شوى و به
وسيله آنها از خود دفاع مى‏كنى زيرا علاقه آنان به تو كمتر از ما نيست، و اگر
مى‏دانستند كه تو در اين سفر به جنگ با قريش دچار مى‏شوى در مدينه توقف نمى‏كردند
و به هر ترتيبى بود همراه ما آمده بودند… .

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم درباره سعد، دعاى خير كرد و او را به خاطر اين اظهارات ستود.

 سعد از جا برخاست و عريش را
ساخته و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را در آن جا جاى داد.8

 و در برخى از اين نقلها آمده
كه ابوبكر نيز با رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم وارد عريش شد و سعد بن معاذ با
شمشير برهنه خود بر در عريش ايستاده و از آن پاسدارى مى‏كرد.9

 ولى اين روايت نيز از چند جهت
مخدوش است:

 اولاً: همان گونه كه ابن ابى
الحديد در شرح نهج البلاغه در نقل داستان بدر گفته: براستى كه در داستان عريش، جاى
شگفت و تعجب بسيارى است، زيرا در كجا اينان اين مقدار شاخه خرما همراه داشتند كه
بتوانند در آن بيابان سايه‏بانى با آن بسازند، و آن سرزمين هم سرزمينى نبوده كه
نخلى در آن جا وجود داشته باشد، و اگر اندك شاخه خرمايى هم همراه آنها بوده از
آنها به جاى اسلحه استفاده مى‏كردند، چنانچه روايت شده كه هفت تن از مسلمانان به
جاى شمشير شاخه خرما در دست داشتند… . مگر اين كه بگوييم: اندك شاخه خرمايى
همراه آنها بوده كه آن را سر پا كرده و روى آن را با پارچه و جامه‏اى پوشانده
باشند، وگرنه وجهى براى ساختن عريش و سايه‏بانى از شاخه‏هاى خرما در اين جا ديده
نمى‏شود.10

 و به اين مطلب اخير ابن ابى
الحديد نيز ايراد شده كه به سايبانى كه با پارچه پوشانده شده باشد خيمه گويند نه
عريش.

 و ثانياً: رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم كسى نبود كه مسلمانان را به ميدان جنگ بفرستد و خود به خاطر حفظ
جانش، در سايه‏بانى آسوده بنشيند، و يا اين كه اگر ديد آنها كشته شدند خود سوار بر
اسب شده و بگريزد، و اگر كسى از جنگ با دشمنان دين فرار كند نام مؤمن و مسلمان به
راحتى نمى‏توان روى او گذارد تا چه رسد به پيامبر و رسول خدا.11 گذشته از اين كه
اگر چنين وضعى پيش مى‏آمد مشركان هيچ‏گاه آن حضرت را رها نمى‏كردند كه بتواند تا
مدينه فرار كند.

 ثالثاً: اين روايت مخالف است
با روايات ديگرى كه صراحت دارد بر اين كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم با
شمشير برهنه در ميدان جنگ بود و به تعقيب مشركان پرداخته مى‏فرمود: “سَيُهزَمُ
الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر.”12

 و نيز روايت كرده‏اند كه رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در جنگ بدر بسختى كارزار كرد.13

 چنانچه از اميرالمؤمنين
على‏عليه السلام روايت كرده‏اند كه فرمود:

 “لَمَّا كانَ يَوْمُ بَدْر
اتّقَينا الْمُشركينَ بِرسُولِ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم وَ كانَ أَشَدُّ
النَّاسِ بَأساً، وَ ما كانَ أَحَدٌ أَقْرَبُ إلَى الْمُشْرِكينَ مِنْهُ؛14 چون
جنگ بدر پيش آمد ما از مشركين به رسول خدا پناه مى‏برديم (و در پناه او مى‏جنگيديم)
و آن حضرت از همه مردم در قدرت و نيرو سخت‏تربود، و هيچ كس از او به مشركين
نزديكتر نبود.”

 و در جاى ديگر بطور كلى و عموم
در مورد همه جنگها و گرم شدن تنور جنگ فرمود:

 “كُنَّا إِذا إِحْمرَّ
البَأْسُ إِتَّقينا بِرسُولِ اللَّه(ص) فَلَم يَكُن أَحَدٌ أَقْرَبُ إِلى
العَدُوِّ مِنْه.”؛15 شيوه ما چنان بود كه چون تنور جنگ گرم مى‏شد به رسول خدا
پناه مى‏برديم، و هيچ كس به دشمن نزديكتر از آن حضرت نبود.”

 چنانچه واقدى نيز روايت كرده
كه در ميدان جنگ بدر گروهى اطراف رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را گرفته از
راست و چپ و پيش رو و پشت سر آن حضرت مى‏جنگيدند.16ادامه دارد

 

 پى‏نوشتها:

 1 ) نساء (4) آيه 77.

 2 ) انفال (8) آيه 6.

 3 ) همان، آيه 8 – 7.

 4 ) ابن هشام گفته اين شخص
ابوبكر بود و واقدى گفته: عبدالله بن كعب مازنى بوده و ديگرى گفته معاذ بن جبل
بوده… و به نظر مى‏رسد هر راوى و محدّثى كه اين حديث را نقل كرده شخص مورد علاقه
خود را به عنوان همراه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در اين جا معرفى كرده است.
والله اعلم.

 5 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص620؛ مغازى واقدى، ج1، ص53.

 6 ) ر.ك: كتاب الصحيح من
السيرة، ج3، ص179.

 7 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص620.

 8 ) مغازى واقداى، ج1،
ص55.

 9 ) شرح ابن ابى الحديد،
ج14، ص18.

 10 ) زيرا فرار از زحف يكى
از گناهان كبيره است چنانچه خداى تعالى در سوره مباركه انفال آيه 15 بيان فرموده
است.

 11 ) تاريخ طبرى، ج2،
ص172.

 12 ) سيره حلبيه، ج2، ص123
و 167.

 13 ) تاريخ طبرى، ج2،
ص135؛ سيره حلبيه، ج2، ص123؛ البداية و النهاية، ج6، ص37.

 14 ) نهج البلاغه، دنباله
حكمت 260، باب غرائب كلامه، شماره 9.

 15 ) مغازى واقدى، ج1،
ص78؛ سيره حلبيه، ج2، ص156؛ تاريخ الخلفاء، ص36؛ البداية و النهاية، ج3، ص271 و
272.

 16 ) ينابيع المودة، (ط
اسلامبول)، ص86. و نظير اين روايت را صدوق در كتاب امالى، ص29 به سندش از آن
حضرت‏عليه السلام روايت كرده است.