نمونه كامل مقربان

 تفسير سوره رعد

 نمونه كامل مقربان

 آية اللَّه جوادى آملى

 

 “مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1

 مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايه‏اش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.

 × × ×

 × حقايق ظاهرى و باطنى

 آغاز اين آيه مباركه كلمه “مَثَل”
دارد كه به همان معناى معروف “مثل” است، بنابراين مشعر به اين معناست كه بهشت
گذشته از اين جريان ظاهرى و جسمانى، حقيقت ديگرى هم دارد كه اگر بخواهند براى ما
بيان كنند بايد به زبان “مثل” باشد. نظير اين كه قرآن يك حقيقتى غير از اين آيات
ظاهرى و احكام و معانى حصولى دارد، كه اگر بخواهند آن را براى ما بيان كنند بايد “مَثَل”
ذكر كنند. بسيارى از انسانها معانى و احكام ظاهرى قرآن را مى‏فهمند و مى‏توانند
عمل كنند، امّا حقيقت آن را نمى‏توانند حمل كنند كه: “لو أنزلنا هذا القرآن على
جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه و تلك الامثال نضربها للنّاس لعلّهم
يتفكّرون.”2

 معلوم مى‏شود قرآن يك ظاهرى
دارد كه درك آن، خيلى دشوار نيست، اما يك باطنى دارد كه حمل آن مقدور همه نيست.

 امامان معصوم‏عليهم السلام هم
چنينند، يك ظاهرى دارند، و احكامى از اينها ظاهر مى‏شود كه هم شناخت ظاهر امامان و
هم فهميدن احكام صادره از آنها آسان است، و يك حقيقتى دارند كه همان حقيقت امامت و
ولايت است كه نه تنها هضم آن ميسور همه نيست، بلكه دسترسى به ظاهر آن حقيقت هم
براى همه ممكن نيست.

 “سهل بن حُنَيف” از
شاگردان مخصوص اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود. وى در كوفه رحلت كرد. وقتى خبر
درگذشت او به اميرالمؤمنين‏عليه السلام رسيد، فرمود: “لو احبّنى جَبَلٌ لَتَهافَتَ”3
كوه اگر بخواهد محبّت مرا بپذيرد متلاشى مى‏شود، اگر او در فراق من رحلت كرد و
نتوانست حياتش را حفظ كند خيلى عجيب نيست، زيرا كوه نمى‏تواند محبّت مرا تحمّل
كند.

 على بن ابى‏طالب‏عليه السلام
يك ظاهرى دارد كه خيليها مى‏بينند و به ظاهر او هم دل مى‏بندند و احكام ظاهرى را
مى‏فهمند، و يك ولايتى دارد كه هضم آن ولايت، براى كوه هم مقدور نيست. همان بيانى
كه خداى سبحان درباره حقيقت قرآن مى‏فرمايد كه: “لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ
لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه” همان بيان را قرآن ناطق يعنى حضرت على‏عليه
السلام درباره خودش بيان مى‏كند كه: “لو احبّنى جَبَلٌ لتهافت” معلوم مى‏شود گذشته
از ظاهر، يك باطن ديگرى هم هست كه آن باطن را اگر بخواهند براى ما تبيين كنند
چاره‏اى جز مَثَل نيست.

 بهشت هم اين چنين است؛ يك جنّت
جسمانى و ظاهرى است كه درك آن خيلى دشوار نيست و يك جنّت عقلى و معنوى كه درك آن
مشكل است و براى رسيدن به آن و دركش بايد از مَثَل استفاده شود. گاهى مثال مى‏زنند
چشمه‏هاى او را مثل اين كه جبرئيل بيفتد و پَرَش را به آن چشمه خيس كند و از هر
قطره‏اى كه از پَرش مى‏چكد ملكى خلق بشود كه تا قيامت خدا را تسبيح مى‏كند نمونه
آنچه كه در بعضى از كتابهاى تاريخى در جريان كربلاى سيدالشهداعليه السلام آمده كه
مرغى روز عاشورا خود را كنار بدن مطهّر رساند و بال و پَرش را با خون حضرت آغشته
كرد و به اطراف عالم پراكنده شد و هر جا قطره خونى افتاد آن جا مسجد شد. ولى واقعاً
مرغى در كار نبوده تا پَرى داشته باشد و خود رابه بدن مطهّر رسانده و پرهايش را به
خون آغشته كرده باشد، بلكه اين تمثيل آن است كه هر جا سخن از خداست اين محصول خون
سيدالشهداعليه السلام است. اگر مسجدى ساخته شد و اگر در جايى خدا عبادت شد به بركت
خون كربلاست. عظمت آن خون و تأثير شهادت حضرت را به اين “مَثَل” تبيين كرده‏اند.

 

 × اقسام تمثيل

 تمثيل، گاهى داستان سرايى است
نظير داستان سرايى كليله و دمنه، اين گونه داستان سرايى در حريم قرآن كريم اصلاً
راه ندارد، زيرا: “والله يقول‏الحق و هو يهدى السبيل”4 كتابى كه حق است داستان و
قصّه و افسانه ساختگى در او راه ندارد. يك وقت تمثيل، حقيقت خارجى عينى است كه
براى بيان آن، مَثَل ذكر مى‏كنند آن داستانهاى كليله و دمنه داستانهاى بافتنى است،
اين يك حقيقت خارجى است كه در خارج وجود دارد منتها به صورت جسم نيست كه در مكانى
باشد. آن حقيقت را وقتى بخواهند تبيين كنند چاره‏اى جز مثل نيست، لذا قرآن كريم
فرمود خدا در بسيارى از موارد مَثَل مى‏زند تا مطلب را روشن كند.

 ولايت على و محبّت حضرت
اميرعليه السلام يك حقيقتى است، آن حقيقت اگر بر كوه بتابد آن را متلاشى مى‏كند؛
نمونه‏اش آيه كريمه است كه مى‏فرمايد: “فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دكّا”5 چگونه
يك حقيقت، كوه را متلاشى كرد؟ چگونه شنيدن يك سلسله خبرها انسان را از بين مى‏برد؟
اگر يك خبر سنگينى را انسان بشنود سكته مى‏كند، با اين كه سنگينى مادّى ندارد، يك
خبر و يك فكر است، اين خبر را كه يك انسان شنيد و فهميد اين انديشه و اين درك او
را از بين مى‏برد، چرا؟ چون دلبسته به يك عالمِ ديگر است. اگر ناگهان به كسى خبر
بدهند كه خانه و مغازه‏ات يك جا طعمه حريق شد اين شخص ممكن است حالش عوض شود چون
محبوبش را از دست داده است. پس نفْس اگر بفهمد محبوبش را از دست داده اين انديشه
او را مى‏كشد.

 اگر انسان اين محبّت را در
معارف پياده كرد و معصومان و پاكان‏عليهم السلام محبوب او شدند و در فراق امامش
جان داد، اين انديشه و علم است كه انسان را از بين مى‏برد، آن علم اين بدن را
متلاشى مى‏كند.

 

 × درك نعمتهاى باطنى

 قرآن كريم نعمتهاى ظاهرى بهشت
را طورى تنظيم مى‏كند كه ما نمونه‏هايش را در دنيا داريم و درك آنها خيلى دشوار
نيست، اما درك نعمتهاى باطنى، مشكل است؛ مثلاً بهشتيان در قيامت روى تختها و
فرشهايند. تختها چگونه است؟ فرشها چطور بافته شده است؟ درك اينها خيلى سخت نيست.
اما مى‏رسيم به جايى كه مى‏فرمايد: “ على سُرُرٍ متقابلين”6 سُرُر جمع “سرير” است.
مفهوم سرير (تخت) يا سُرر مرفوعه (تختهاى برجسته) يا “سُرر مصفوفه” (تختهاى منظم)
و صف بندى شده را مى‏فهميم، امّا فهم اين آيه كه مى‏فرمايد: “على سُررٍ متقابلين” (بر
تختهايى كه رو به روى هم‏اند) مشكل است. نه اين كه دو به دو متقابل هم باشند بلكه
هر يك نفر، همه را مى‏بيند. اين گونه ديدن با بدن جسمانى و مادّى، امكان ندارد!
مثلاً اگر دو صف طولانى است، آن آخر صف با اوّل صف آنها كه طرف راست نشسته‏اند با
اينها كه طرف چپ هستند يكديگر
را نمى‏بينند.
اما در “سرر متقابلين” يك مرتبه همه، همه را مى‏بينند و هيچ غيبت ندارند.

 برخى از مفسران گفته‏اند: اين
آيه كنايه از آن است كه بهشتيان در آن جا غيبت يكديگر را نمى‏كنند و پشت سر يكديگر
حرف نمى‏زنند. آيا واقعاً معناى آيه همين است كه مفسّران بيان كرده‏اند يا معناى
ديگر دارد؟ اگر ما براى تفسير اين آيه و اين واژه “متقابلين” هيچ راهى نداشتيم آن
گاه مى‏گوييم اين كنايه از آن است كه مى‏گويند پشت سر هم حرف نمى‏زنند، مثل اين كه
همه يكديگر را هميشه مى‏بينند و در حضور هم هستند لذا غيبت نمى‏كنند. ولى يك راه
ديگرى هست و آن، اين كه: آنان در محلّى‏اند كه آن جا حجاب مادّى راه ندارد، هميشه
يكديگر را مى‏بينند و همواره در مشهداللّه هستند.

 بعضى از مفسّران گفته‏اند: اين
آيه، ناظر به آن وقتى است كه به زيارت‏اللّه مى‏روند، در آن جا حجابى در كار نيست،
همه يكديگر را مى‏بينند، اين طور نيست كه انسان وقتى جلو افتاده، پشت سرى را
نبيند، يا كسى كه فاصله دارد او را نبيند. در يك مَوْطِنْ، انسان مى‏بيند امّا نه
با چشم بلكه در آن موطن همه يكديگر را مى‏بينند و كسى از ديدِ كسى غافل نيست. اين
پيداست انسان در آن لحظه و در آن موطن بصير است: “بصيرٌ لا بجارحه و سميع لابجارحه”.

 بارى اين طور نيست كه همه
ديدنها با اين چشم و گوش باشد تا ما نتوانيم “على سرر متقابلين” را توجيه كنيم و
مجبور بشويم و بگوييم متقابل همند يعنى مثل اين كه يكديگر را مى‏بينند لذا غيبت هم
را نمى‏كنند: اوّلاً: آن جا اصلاً جاى غيبت نيست براى اين كه فرمود: “لايسمعون
فيها لغواً و لاتأثيماً”7 اصلاً نكره در سياق نفى است و جا براى غيبت و لغو نيست،
كسى آن جا لغو نمى‏گويد نه به شوخى و نه به جِدّ، پس اگر سخن از لغو نيست، ديگر
سخن از غيبت و امثال آن نخواهد بود. ثانياً متقابل هم هستند نه به اين معناست كه
گويا همديگر را مى‏بينند بلكه آنها واقعاً يكديگر را مى‏بينند.

 

 × ويژگى مقربان

 در كتاب “أسدالغابه” آمده است:
ابوذر – رضوان اللّه عليه – در يك مسافرتى در حضور رسول الله‏صلى الله عليه وآله
وسلم بود، حضرت خوابيده بودند، ابوذر كنار درخت رفت و شاخه‏اى را شكست، حضرت
فرمود: چه مى‏كنى؟ عرض كرد: خواستم ببينم شما در خواب متوجّه مى‏شويد يا نه.
فرمود: تو خيال كردى چشمم كه خوابيد قلبم هم مى‏خوابد؟ گرچه من خوابم ولى قلبم
مى‏بيند كه تو چه مى‏كنى. نه تنها قلبم مى‏بيند كه چه مى‏كنى؟ از فكر و انديشه‏ات
هم باخبرم كه براى چه كنار درخت آمده‏اى.

 مؤمن در بهشت به چنين مقامى
مى‏رسد منتهى فاصله مقامى او با مقامى رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم زياد است
و به حساب نمى‏آيد.

 لذا در سوره واقعه آيه10 به
بعد وقتى سخن از نعمتهاى بهشتيان و مقرّبين است مى‏فرمايد: “والسابقون السابقون
اولئك المقرّبون فى جنّات النعيم (كه قبلاً بحث شد كه مقصود از نعيم، نعمت ولايت
است نه نعمتهاى ديگر)

 ثلّةٌ من الاوّلين و قليل من
الآخرين على سُررٍ موضونة متّكئين عليها متقابلين”8

 اين كلمه “متكئين عليها
متقابلين” ظاهراً درباره غير مقرّبين گفته نشده. درباره ديگران سخن از سُرُر و تختهاى
گوناگون است، اما اين كه اينها همواره مقابل همند اين چنين نيست.

 نمونه‏هايى از مقربين را كه
خدا بيان مى‏كند در سوره نساء آيه 172 آمده است كه مى‏فرمايد: “لن يستنكف المسيح
ان يكون عبداً للّه و لاالملائكة المقرّبون” عيساى مسيح – سلام الله عليه – از اين
كه بنده حق باشد استنكاف ندارد و فرشتگان مقرّب هم از اين كه بندگان حق باشند
استنكاف ندارند. فرشتگان را به وصف مقرّب بودن توصيف كرد و عيساى مسيح – سلام الله
عليه – را با فرشتگان يكجا ذكر كرد.

 در سوره آل عمران آيه 45 هم
وقتى سخن از عيساى مسيح است مى‏فرمايد: “اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك
بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيهاً فى الدنيا و الآخرة و من المقرّبين”
حضرت عيسى وجيه عندالله و از مقرّبين است.

 نمونه‏هاى مقرّبين را خدا در
قرآن بيان كرد: در بين انسانها عيساى مسيح و در موجودات ديگر فرشتگان. درباره
مقرّبين است كه مى‏فرمايد: اينها روى تختها نشسته‏اند و همواره يكديگر را
مى‏بينند. بنابراين چيزى از اينها غيبت ندارد و پوشيده نيست، اين خاصيّت مقام
مقرّب بودن است، چون اگر همه سرنوشت و سرگذشت ابرار در كتاب عليين است و عليين،
مشهود مقربين است: “انّ كتاب الأبرار لفى عليين” كه عليين كتاب است آن كتاب ديگر
نظير اين كتاب كاغذ و ورق و جلد نيست: “و ما ادريك ما عليّون كتاب مرقومٌ يشهده
المقرّبون” مقرّبون شاهد اين كتابند و مى‏دانند در آن چيست. آن كه مقرّب است تمام
سرگذشت و سرنوشت ابرار را مى‏داند پس چيزى بر او پوشيده نيست اين انسان در جايى
قرار مى‏گيرد كه همه امور مشهود اوست لذا مقربين بر تختهايى تكيه مى‏كنند كه
همواره يكديگر را مى‏بينند، غيبتى در كار نيست.

 بنابراين اگر بخواهند آن معانى
را براى ما تبيين كنند به عنوان “مثل” ذكر مى‏كنند، اين كه قرآن كريم فرمود: “و
لقد صرّفنا فى هذا القرآن للناس من كلّ مثل”9 براى همين است فرمود در بسيارى از
موارد ما “مَثَل” زديم تا مسأله براى آنها روشن بشود.

 عمده بحث درباره “متكئين عليها
متقابلين” است كه وصف مقرّبين مى‏باشد نه ديگر متنعمين.

 براى ديگر نعمتها در همين دو
سوره “الرحمن” و “الواقعه” شواهد فراوانى هست چه نعمتهاى ظاهرى و چه نعمتهاى
باطنى، و اگر به آياتى كه قبلاً درباره مقربين و ابرار بحث شد دقّت كنيم روشن
مى‏شود كه مقام مقربين فوق آن مقامى است كه فقط به جنّت جسمانى اكتفا بكند حديثى
كه مرحوم “امين الاسلام طبرسى” در “مجمع البيان” ذيل آيه شريفه “وسقاهم ربّهم
شراباً طهوراً”10 بيان فرمود كه شراب طهور شرابى است كه “يطهّرهم عمّا سوى‏الله”
هر چه كه غير خداست اين شراب اينها را پاك مى‏كند، معلوم مى‏شود هرگونه علاقه‏اى
كه علاقه به اللّه نباشد رِجْزْ است.

 

 × نمونه كامل مقربان

 در سوره “هل أتى”، اهل بيت
عصمت و طهارت‏عليهم السلام نمونه كامل مقربان معرّفى شده‏اند، از آيه 4 به بعد
مى‏فرمايد: “انّ الأبرار يشربون من كأسٍ كان مزاجها كافوراً عيناً يشرب بها
عباداللّه يفجّرونها تفجيراً يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شرّه مستطيراً × و
يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً × انّما نطعمكم لوجه اللّه
لانريد منكم جزاءً و لاشكوراً” اين “لانريد منكم جزاءً و لا شكوراً” بيان بعضى از
درجاتى است كه از صدر آيه استفاده مى‏شود، نه تنها ما از شما جزا و شكور
نمى‏خواهيم بلكه براى بهشتى كه “تجرى من تحتها الانهار”، هم اين كار را نمى‏كنيم،
چون حصر مربوط به صدر است، نه تنها از شما جزا نمى‏خواهيم بلكه بخاطر بهشت يا ترس
از جهنم هم نبوده است، “انما نطعمكم لوجه اللّه”. پس “لانريد” بيان بعضى از آن
مصاديق حصر است؛ يعنى “لانريد منكم جزاء و لاشكورا”، “و لانريد من احدٍ جزاءً و لا
شكوراً”، “لا نريد من الله سبحانه النّجاة من النار”، “لانريد من اللّه سبحانه
الدخول الى الجنّة التى تجرى من تحتها الانهار”، چون ما در مقام “سِلْم” هستيم
هرگز پيشنهاد نمى‏دهيم كه اين را بده يا آن را بده، هر چه داد به همان راضى هستيم.
ما اين كار را كرديم: “انما نطعمكم لوجه الله”، حصر اين است.

 آن گاه اگر در ذيل آيه فرمود: “ما
از شما جزا و شكور نمى‏خواهيم” اين بيان بعض از مصاديق حصر است نه اين كه ما از
شما چيزى نمى‏خواهيم ولى توقّع داريم كه مردم از ما تعريف كنند، اين هم نيست. كسى
كه سِلْمِ محض است، خود را در برابر الله قرار مى‏دهد و مى‏گويد هرچه شد راضى
هستيم لذا حضرت اميرعليه السلام مى‏فرمايد: “من خدا را نه از ترس آتش و نه به شوق
بهشت، بلكه به خاطر دوست داشتن او عبادت مى‏كنم.”

 يك انسان آزاده كه رهن هيچ
موطنى از مواطن وجود نيست عبادتش هم رهن چيزى نيست، اين طور نيست كه حالا چون بدنش
اين جاست فقط اين جا را بايد ببيند، آن كسى كه بدنش اين جاست و فقط اين جا را
مى‏بيند اين شخص رهن تن است چون با چشم بايد ببيند و چون چشمش اين جاست فقط همين
جا را مى‏بيند. ولى اگر كسى آزاد بود، رهن عالَمِ طبيعت و جسم و ماده و امثال آن
نبود او هر جا را بخواهد مى‏بيند بنابراين “متكئين عليها متقابلين”، و “انما
نطعمكم لوجه اللّه” درباره آنها درست خواهد بود و بالاتر از اينها، اينها
كسانى‏اند كه هرگز زوال‏پذير نيستند، چون وجه‏اللّه را خدا استثنا كرد و فرمود او
منزّه از مرگ است كه: “كلّ شى‏ء‌هالك الاّ وجهه”11 اگر كسى لوجه‏اللّه كارى انجام
داد به هدفش مى‏رسد، اگر به هدف مى‏رسد “ مى‏شود حيات ابد، آب زندگانى و موجود
هميشه زنده، كه هم در گذشته زنده بوده‏اند و هم در آينده زنده خواهند بود. در
گذشته همه انبيا به اين خاندان سر سپردند، در آينده هم همين طور است. اگر كسى
لوجه‏اللّه كار مى‏كند به هدف مى‏رسد و اگر وجه‏اللّه منزّه از هلاكت و مرگ است پس
اين انسانى كه لوجه‏اللّه كار كرده، جانش به هدف رسيده گرچه جسمش بميرد امّا جانش
براى ابد زنده است.

 اين طور نيست كه “انما نطعمكم
لوجه اللّه” باشد، از اين طرف تقاضا باشد و از آن طرف اقتضا نباشد، اگر تقاضا از
اين طرف صحيح بود اقتضا هم از آن طرف صحيح است اين طور نيست كه اينها تقاضاى صحيح
داشته باشند و خداى سبحان اقتضاى فيض را درباره اينها روا نداشته باشد. خودش هم
وعده داده است كه: “انّما يتقبل اللّه من المتّقين”12 اينها الگوى تقوايند كه
لوجه‏اللّه كار كرده‏اند. اگر لوجه‏اللّه كار كرده‏اند پس به هدف مى‏رسند و انسان
به هدف رسيده خود، وجه‏اللّه است و اگر وجه‏اللّه شد منزّه از زوال است و همه جا
هست. لذا اينهايى كه وجيه عندالله هستند و به نوبه خود وجه‏اللّه هستند همه را در
همه شرايط مى‏بينند.

 بنابراين گرچه در سوره “هل اتى”
به صراحت سخن از مقرّبين نيست امّا “و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً” درباره همين
بزرگان است كه خداى سبحان فرمود: “ساقى آن روز نسبت به اينها منم.” اينها هم در
موقع قبض جان، جان را تسليم او مى‏كنند. ممكن است كسى ادّعا كند كه روزى رُخَشْ
ببينم ولى رسيدن به آن مقام، مخصوص اهل بيت عصمت و طهارت و ديگر مقرّبين است. اين
طور نيست كه همه رُخَشْ را ببينند و جان را تسليم او كنند، اين حال مربوط به اين
گروه خاص است كه خداى سبحان مُتَوَفى اينهاست و اينها متوفّاى الهى‏اند، ساقى
اينها خداست، اينها لوجه‏اللّه كار كرده‏اند، اگر لوجه‏الله كار كرده‏اند و راه
باز بود كه انسان لوجه‏اللّه كار كند پس سخن از مادون وجه‏اللّه نيست گرچه سراسر
زيرپوشش وجه‏الله است. لذا وقتى مى‏خواهد اين جريان را ذكر بكند مى‏فرمايد: “و اذا
رأيت ثَمَّ رأيت نعيماً و ملكاً كبيراً”13 بسيارى از نعمتها را در سوره “واقعه” و
در سوره “الرحمن” بيان فرمود، اما وقتى كه سخن از مقدّمه “شراب طهور” است و مقدمه
آن مقامى است كه خدا ساقى است مى‏فرمايد اگر چشم بيندازى و آن جا را ببينى “رأيت
نعيماً و مُلكاً كبيراً”. انسان را آن روز مَلِكْ مى‏كنند نه اين كه به او مِلْكْ
بدهند بلكه نفوذ و سلطنت مى‏دهند. نمى‏گويند اين باغ مالِ تو بلكه به او نفوذى
مى‏دهند كه هيچ عاملى نتواند وى را مهار كند، زيرا ذات اقدس‏اللّه اين نفوذ عظيم
را به او عنايت كرده است.

 “والحمد للّه رب العالمين”

 

 پاورقيها:

2و1 ) رعد (13) آيه35.

 3 ) حشر (59) آيه21.

 4 ) نهج البلاغه؛ قصار
الحكم، 111.

 5 ) احزاب (33) آيه4.

 6 ) اعراف (7) آيه143.

 7 ) صافّات (37) آيه44.

 8 ) واقعه(56) آيه25.

 9 ) مطففين (83) آيه21.

 10 ) كهف (18) آيه54.

 11 ) انسان (76) آيه21.

 12 ) قصص (28) آيه88.

 13 ) مائده (5) آيه27.

 14 ) انسان (76) آيه20.