درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام – “مسلسل 64”
“ حوادث سال دوم هجرت – 10 “
ماجراى جنگ بدر
تحريف تاريخ
قسمت پنجم
حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى
پاسخ به يك روايت مجعول
بنابر حديث مجعولى علىعليه
السلام از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پرسيد: شجاعترين مردم كيست؟ در
پاسخ گفتند: شما، علىعليه السلام فرمود: نه، از من شجاعتر ابوبكر بود كه به همراه
رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم در عريش جاى گرفت و شمشير خود را برهنه كرده و هر
مشركى كه به رسول خدا نزديك مىشد ابوبكر او را دور مىساخت… .1
و حلبى شافعى به دنبال اين
حديث مجعول گويد:
و بدين ترتيب گفتار شيعه و
رافضه كه گفتهاند: كسى جز علىعليه السلام مستحق خلافت نيست، زيرا او شجاعترين
مردم بود، مردود است، زيرا ابوبكر از علىعليه السلام شجاعتر بود… .2
وى اگر به شيعه حمله نمىكرد
ضرورتى براى نقل اين سخن و اين حديث ساختگى نمىديديم ولى براى دفاع از شيعه و در
مورد ساختگى بودن و جعل اين حديث مىگوييم:
اولاً: اين حديث – كه خبر
واحدى بيش نيست – مخالف است با روايات بسيارى كه خود بزرگان اهل سنّت بطور متواتر
از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم روايت كردهاند كه در جاهاى مختلف درباره
علىعليه السلام مىفرمود:
على شجاعترين مردم است كه ما
براى نمونه به ذكر سه حديث از روايات اهل سنّت اكتفا مىكنيم:
1- قندوزى در كتاب ينابيع المودّة به سندش از
علىبنابىطالبعليه السلام روايت كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به آن
حضرت فرمود:
“يا عَليّ أَنتَ مِنّي
بِمَنْزِلَةِ هِبَة اللَّه مِنْ آدَم، وَ بِمَنْزِلَةِ سام مِنْ نُوحٍ، وَ
بِمَنْزِلَةِ إِسْحاق مِنْ إِبْراهيم، وَ بِمَنْزِلَةِهارُونَ مِنْ مُوسى، وَ
بِمَنْزِلَةِ شَمْعُونَ مِنْ عيسى، إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدي؛ ياعَليّ
أَنْتَ وَصيِّي وَ خَليفَتي، فَمَنَ جَحدَ وَصِيَّتَكَ وَ خِلافَتَكَ فَلَيْسَ
مِنّي وَ لَسْتُ مِنْهُ، وَ أَنَا خَصْمُهُ يَوْمَ الْقِيامَة؛ يا عَليّ أَنْتَ
أَفْضَلُ أُمَّتي فَضْلاً، وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْمَاً، وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْمَاً،
وَ أَوْفَرُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً، وَ أَسْخاهُمْ كَفَّاً؛ يا
عَليّ أَنْتَ الإِمامُ بَعْدي وَالأَميرُ، وَ أَنْتَ الصَّاحِبُ بَعْدي وَ
الْوَزيرُ، وَ مَا لَكَ في أُمَّتي مِنْ نَظير؛ يا عَليّ أَنْتَ قَسيمُ الجَنَّةِ
وَالنَّار، بِمَحَبَّتِكَ يُعْرَفُ الأَبْرار مِنَ الفجار، وَ يُمَيَّزُ بَيْنَ
الأَشْرارِ وَ الأَخْيار، وَ بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْكُفَّار؛3 اى على! مقام و
منزلت تو نسبت به من همانند هبة الله از آدم، و منزلت سام نسبت به نوح و منزلت
اسحاق نسبت به ابراهيم و منزلتهارون از موسى، و منزلت شمعون از عيسى است، جز آن
كه پس از من پيامبرى نيست.
اى على تو وصىّ و خليفه من
هستى، هر كس وصيّت و خلافت تو را انكار كند از من نيست و من از او نيستم، و من
خَصم او در قيامت هستم. اى على! تو برترين امّت من هستى در فضيلت، و جلودارترين
آنها در اسلام، و بيشترين آنها در علم، و وافرترين آنها در حلم و شجاعترين آنها در
دل، و سخىترينشان در بخشش.
اى على! تو امام و امير پس از
من هستى، و تو صاحب مردم و وزيرى و نظيرى براى تو در امّت من نيست. اى على! تو
قسمت كننده بهشت و دوزخى، با محبّت و دوستى تو نيكان از بدان شناخته شوند و ميان
اشرار و اخيار و مؤمنان و كافران متمايز گردد.”
2- و نيز در همان كتاب از جابر بن عبداللّه
انصارى روايت كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
“أَقْدَمُ أُمَّتي
سِلْماً، وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَصَحَّهُم ديناً وَ أَفْضَلُهُمْ يَقينَاً،
وَ أَكْمَلُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَسْمَحُهُمْ كَفَّاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً،
عَلِىٌّ، وَ هُوَ الإِمامُ عَلى أُمَّتي؛4
جلوترين مردم در اسلام، و
بيشترين آنها در علم، و صحيحترين آنها در دين و برترين آنها در يقين، و
كاملترينشان در حلم، وبخشايندهترينشان در بخشش، و شجاعترين آنها در دل علىّعليه
السلام است، و او است امام و پيشوا بر امّت من.”
3- حديث مفصل و معروفى است كه محدثين شيعه و اهل
سنّت با اجمال و تفصيل روايت كردهاند كه از آن جمله موفق اخطب خوارزم (متوفاى 658
ه.ق) از علماى اهل سنّت در كتاب مناقب خود روايتى طولانى از سليمان بن مهران اعمش
روايت كرده كه منصور دوانيقى نيمه شب او را طلبيد، و او از روى قرائن دانست كه
براى نقل فضايل علىعليه السلام او را طلبيده و از اين رو غسل كرده كفن پوشيد و
وصيت و وداع خود را كرد و به نزد منصور آمد… تا آن جا كه گويد: منصور از من
پرسيد: چقدر حديث در فضيلت على به ياد دارى و حديث كنى؟ گفتم: حدود ده هزار حديث و
بيشتر… .
منصور گفت: اى سليمان من دو
حديث براى تو در فضيلت علىبنابىطالب نقل مىكنم كه روايات تو را كامل كند…
سپس داستان دوران خفا و فرارى بودن خود را در زمان بنىمروان و رفتن به شهرهاى شام
را براى او نقل كرده تا آن جا كه گويد:
نزد جوانى رفتم و او از من
خواست تا حديثى در فضيلت على بن ابىطالب براى او نقل كنم و من گفتم: آرى شنيدم از
پدرم كه او از پدرش از جدش(عبدالله بن عباس) نقل كرد كه روزى در محضر رسولخداصلى
الله عليه وآله وسلم نشسته بوديم كه فاطمهعليها السلام در حالى كه دو فرزندش حسن
و حسين را بر دوش گرفته بود گريهكنان نزد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم آمد،
رسول خدا فرمود: اى فاطمه! سبب گريهات چيست، خدايت نگرياند؟ عرض كرد: يا رسول
اللّه! چگونه گريه نكنم كه زنان قريش مرا سرزنش كرده مىگويند: پدرت تو را به مردى
شوهر داد كه مالى در دست ندارد؟ رسول خدا به او فرمود:
“لاتَبْكي يا فاطِمَة
فَوَاللَّهِ ما زَوَّجْتُك أَنَا بَلِ اللَّهُ زَوَّجَكِ بِهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَ
سَماواتِهِ وَ شَهِدَ عَلى ذلِكَ جِبْرئيلَ وَ ميكائيلَ وَ اِسْرافيلَ، ثُمَّ
إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَل إِطَّلَعَ إِلى أَهْلِ الأَرْضِ فَاخْتارَ مِنَ
الْخَلائِق أَباكَ فَبَعَثَهُ نَبِيَّاً، ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَى الأَرْضِ ثانِيَةً
فَاخْتارَ مِنَ الْخَلائِقِ عَلِيَّاً فَزَوَّجَكِ اللَّهُ إِيَّاهُ
وَاتَّخَذْتُهُ وَصِيَّاً فَعَلِىٌّ مِنّي وَ أَنَا مِنْهُ، فَعَلِىٌّ أَشْجَعُ
النَّاسِ قَلْبَاً، وَ أَعْلَمُ النَّاسِ عِلْمَاً وَ أَحْلَمُ النَّاسِ حِلْمَاً
وَ أقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً، وَ أَسْمَحُهُمْ كَفَّاً، وَ أَحْسَنُهُمْ خُلْقَاً…؛5
اى فاطمه گريه مكن كه به خدا
سوگند من تو را به همسرى او درنياوردم بلكه خداوند تو را به همسرى او درآورد از
فراز هفت آسمان خود و گواهى داد بر آن، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، سپس خداى
عزّوجلّ توجّهى به زمينيان فرمود، و از ميان خلائق پدرت را برگزيده و به نبوّت
مبعوث فرمود، سپس براى بار دوم توجّهى فرموده و از ميان آنها على را برگزيد و خداى
تعالى بود كه تو را به همسرى او درآورد و من نيز او را وصىّ خود گرداندم، پس على
از من است و من از اويم، و على در دل، شجاعترين مردم است و در علم، عالمترين مردم
و در حلم و بردبارى، بردبارترين مردم، و در اسلام، جلوترين آنها، و در سخاوت،
سخاوتمندترين، و در اخلاق، نيكوترين آنها است… .
در كتابهاى شيعه در اين باره
روايات بسيار است كه فعلاً جاى نقل آنها نيست.
اكنون مىگوييم اين روايت
بىسند – كه خبر واحد مجعولى بيش نيست – مخالف است با همه اين روايات مسند و
متواترى كه از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده، كه آن حضرت علىعليه
السلام را اشجع دانسته، و اين جا از زبان علىعليه السلام ديگرى را اشجع دانسته
است.
و ثانياً: اين حديث مخالف است
با عمل ابوبكر در جنگهاى صدر اسلام و ما چگونه اين حديث را بپذيريم در صورتى كه بر
طبق روايات و احاديثى كه خود اين آقايان نقل كردهاند ابوبكر در جنگهاى بسيارى از
برابر دشمن گريخت مانند جنگ خيبر و جنگ احد و جنگ حنين و جنگهاى ديگر… .
اين جنگ “خيبر” است كه بزرگان
اهل سنّت از اميرالمؤمنين و عباس روايت كردهاند كه رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم ابوبكر را با جمعى به جنگ فرستاد و او با همراهانش از برابر دشمن گريخته و
فرداى آن روز آن حضرت عمر را با جمعى فرستاد و آنها نيز گريخته و هر كدام ديگرى را
به ترس متّهم مىكردند6 تا اين كه در روز سوّم رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم آن
حديث معروف را درباره علىعليه السلام فرمود كه:
“لاُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ
غَدَاً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ يُحِبُّه اللَّهُ وَ رَسُولُه،
يَفْتَحُ اللَّهُ عَلى يَدَيْهِ لَيْسَ بِفَرَّار…؛7 به راستى فردا پرچم را به
مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند،
خدا به دست او فتح كند و فرار نمىكند….”
و اين جنگ “اُحد” است كه خود
مؤلف سيره حلبيّه گويد:
در اين جنگ كسى به همراه رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم نماند جز چهار نفر كه با آن حضرت بيعت مرگ (و استقامت
تا پاى جان) كردند، و ابوبكر جزو آنها نبود.8
و اين نيز جنگ “حنين” است كه
جز چند نفر از خويشان رسول خدا با آن حضرت نماندند و آنها به گفته همين صاحب سيره
حلبيّه و ابن ابى الحديد عبارت بودند از: على، عباس، ابوسفيان بن حارث و ابن مسعود.9
و آيا اين كسانى كه اين حديث
مجعول در فضيلتشان شرف صدور يافته كجا بودند در آن روزى كه رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم يك تنه در ميان درياى دشمن مىجنگيد و دشمنان تا بدان حدّ دلير و نزديك
شده بودند كه سنگ بر پيشانى مباركش زدند و دندان مباركش را شكستند و چند ضربه بر
بدن شريفش زدند؟
و يا آن ساعتى كه در همين جنگ
احد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در يكى از گودالهايى كه ابوعامر بر سر راه
مسلمانان كنده بود افتاد و علىعليه السلام دست آن حضرت را گرفته و بيرون آورد و
طلحه نيز كمك كرد و آن حضرت را بر پا داشتند؟
و يا روزها و ساعتهاى بسيار
سخت و دشوار ديگرى كه در تاريخ مسطور است و اثرى از اين افراد ديده نمىشود؟
آيا شجاعتر او بود كه در جنگ
خيبر از برابر دشمن گريخت، يا آن كس كه به ميدان آمد و مرحب خيبرى را كشته و به
پاى قلعه آمد، و درِ قلعه را از جاى كند – آن درى كه چند نفر قدرت حركت دادن آن را
نداشتند – و به سويى پرتاب كرده و قلعه را فتح كرد؟
آيا او شجاعتر بود در آن وقتى
كه عمروبن عبدود در جنگ خندق به ميدان آمده و رجز خواند و مبارز طلبيد و كسى نبود
كه جرأت حركتى در برابر او را داشته باشد و از ترس رنگ خود را باخته و بىحركت در
جاى خود نشسته يا آن شهسوار دلاورى كه برخاسته و به ميدان او آمد و او را كشت و با
آن ضربت تاريخى خود بزرگترين پيروزى را براى اسلام و مسلمين به ارمغان آورد و ارزش
آن ضربت را از عبادت جن و انس برتر ساخت؟
و ثالثاً: اين حديث، مخالف است
با روايات ديگرى كه خود اينان درباره محافظان عريشِ ساختگى نقل كردهاند كه سعد بن
معاذ با جمعى از انصار بر در عريش ايستاده بودند و از رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم حفاظت و نگهبانى مىكردند و در برخى از اين روايات علىعليه السلام را نيز به
محافظان ضميمه كردهاند10 و از ابوبكر نامى به ميان نيامده مگر اين كه بگوييم
ايشان در داخل عريش – ساختگى – نزد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به صورت “رِزرو”
قرار داشتند كه اگر بيرونيها كشته شدند نوبت به ايشان برسد… .
و رابعاً: تعجب است كه از اين
شجاعترين صحابه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در هيچ جنگ و غزوهاى اثرى و
شجاعتى نقل نشده در صورتى كه از علىعليه السلام و حمزة بن عبدالمطلب و زبير و
ابودجانه انصارى و عاصم بن ثابت و ديگران آن همه آثار و شجاعتها ذكر شده تا جايى
كه بر طبق رواياتى كه پس از اين نقل خواهيم كرد در قتل بيشتر كشته شدگان مشركين
بدر، علىعليه السلام شريك بود كه يا مستقيماً آنها را به دوزخ فرستاده بود و يا
در قتل آنها شريك بود… .
و در جنگ احد بر طبق رواياتى
كه خود اينان نقل كردهاند جز آن حضرت و يا برخى ديگر، احدى با رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم به جاى نماند و بيشترين دشمنان را به قتل رساند… و بيش از شانزده
ضربت كارى بر بدن آن حضرت وارد شد… .
و يك ضربت او در جنگ خندق
برابر شد با عبادت جن و انس و صدها مورد ديگر.
و خامساً: اگر حراست و نگهبانى
از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در جنگها دليل بر “اشجع” بودن و شجاعترين است،
در جنگهاى ديگر نيز كسانى بودند كه از آن حضرت حراست و نگهبانى كردهاند چنانچه
محمد بن مسلمه در جنگ احد وظيفه حراست رسول خدا را بر عهده داشت، و زبير بن عوام
در جنگ خندق اين مأموريت را به عهده داشت، و مغيرة بن شعبه در حديبيه و بلال و سعد
بن ابى وقاص و ابوايوب انصارى، و ذكوان بن عبدالقيس، و ابن ابى مرثد غنوى و ديگران
كه طبق روايات در جنگهاى مختلف حراست رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم را بر عهده
داشتند.11
و بهتر آن است كه سخن را در
همين جا با يك طنزى كه معروف است به پايان برسانيم، و آن طنزى است كه گويند كسى
گفته بود:
حضرت امام زاده يعقوب را در
مصر بالاى مناره شير دريد!
دانايى در پاسخش گفت:
اولاً: امام زاده نبود و
پيغمبر زاده بود.
ثانياً: نامش يعقوب نبود و
يوسف بود.
ثالثاً: مصر نبود و كنعان بود.
رابعاً: بالاى مناره نبود و ته
چاه بود.
خامساً: شير نبود و گرگ بود.
سادساً: اصل قضيّه دروغ بود.
× مظلوميت
اميرالمؤمنينعليه السلام
از مظلوميتهاى
اميرالمؤمنينعليه السلام آن است كه گذشته از اين كه حق مسلّمش را گرفتند و او را
خانهنشين كردند، از زبان آن امام معصوم رواياتى در فضيلت ديگران جعل كرده و آنها
را بر سر شيعيان آن حضرت كوبيدند چنانچه نمونههاى اين روايت كه از آن حضرت درباره
برترى و تقدّم ديگران بر آن حضرت نقل شده و بهترين مردم بعد از رسول خدا “خير
النّاس بعد رسول اللّه” را فلان و فلان دانسته است، در كتابهاى ايشان فراوان ديده
مىشود كه جاى نقل آنها نيست، و اگر مناسبتى پيش آمد برخى از آنها را نقل خواهيم
كرد، ولى از آن جا كه مىگويند: دروغگو كم حافظه مىشود، هر كجا نمونه اين روايات
ديده مىشود با مختصر تجزيه و تحليل و مقايسه با روايات ديگر، نادرستى و
بىاعتبارى آنها روشن و آشكار مىشود، وگرنه چگونه ممكن است كسى رواياتى مانند
حديث منزلت و حديث غدير، و حديث طير، و حديث يوم الدار و حديث “أنا مدينة العلم و علىّ بابها” و حديث “علىّ
خير البشر” و حديث “علىّ اعلم الناس بعد رسول اللّه” و حديث “علىّ اخو رسول اللّه
فى الدّنيا و الآخرة” و حديث “علىّ ولىّ المؤمنين بعد رسول اللّه” و حديث “علىّ مع
الحق و الحقّ مع علىّ” و حديث “علىّ احبّ الخلق الى اللّه بعد النبىصلى الله عليه
وآله وسلم” و حديث “أنا و علىّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتّى” و دهها حديث
ديگر را كه هر كدام بطور متواتر در كتابهاى اهل سنّت از رسولخداصلى الله عليه
وآله وسلم روايت شده بپذيرد،12 كه هر يك از اينها در فضيلت و برترى آن حضرت بر همه
اصحاب رسول خدا به تنهايى كافى است، و باز هم به اين حديثهاى مجهول و مجعول و
خبرهاى واحد توجه كرده و آنها را معيار فضيلت و برترى قرار دهد، و يا چگونه ممكن
است آن بزرگوار ديگران را از خود برتر بداند و در خطبه شقشقيه (كه ضمانت صحت آن را
ابن ابى الحديد و ديگران تأييد كردهاند)13 مىفرمايد: “و انّه ليعلم انّ محلّى
منها محلّ القطب من الرّحى ينحدر عنّى السيل و لا يرقى الىّ الطّير…” – تا آنجا
كه فرمود: “… متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتّى صرت اقرن الى هذه
النظائر…”
و يا چگونه مىفرمايد:
“أَللهُمَّ إِنّي
اسْتَعْديكَ عَلى قُريْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمى
وَاكْفَؤا إِنائى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى حَقّاً كُنْتُ اَوْلى بِه مِنْ
غَيْرى، وَ قالُوا أَلا إِنَّ فىِ الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذُهُ وَ فىِ الْحَقِّ أَنْ
تَمْنَعَهُ فَأَصْبِرُ مَغْمُوماً اَوْمِتُّ مُتَاسِّفاً فَنَظَرْتُ فَاِذا لَيْسَ
لى رافِدٌ وَ لا ذَأبٌ وَ لامُساعِدٌ اِلاَّ اَهْل بَيْتى فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ
الْمَنِيَّة فَاَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ جَرِعْتُ ريقى عَلَى الشَّجا وَ
صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلى اَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ اَلَمُ
لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفار؛14
بار خدايا! من از تو درباره (انتقام
از) قريش (و ستمى كه بر من روا داشتند) كمك مىطلبم، كه براستى اينها رَحمِ (و
پيوند خويشى) مرا (با رسول خدا) قطع كردند، و ظرف مرا واژگون كرده (و حقّ مرا ضايع
نمودند) و بر ستيز و جنگ با من گردآمدند، آن حقّى كه من بدان سزاوارتر از ديگران
بودم و گفتند: حقّ آن است كه آن را برگيرى و حقّ همان است كه آن را از تو بازگيرند
(يعنى اگر به خلافت رسى و آن را برگيرى حقّ تو همان است، و گر ديگران هم بگيرند
همان حقّ است) يا اندوهگين و غمناك، صبر و بردبارى پيشهساز، و يا با تأسف و اندوه
بمير! و من نگريستم و ديدم كمك كار و مدافع و ياورى ندارم جز خاندانم كه دريغ
ورزيدم از اين كه مرگ، ايشان را دريابد، پس چشم خاشاك رفته را برهم نهادم، و آب
دهان را بر استخوانى كه در گلو بود فرو بردم، و براى فرونشاندن خشم به چيزى تلختر
از حنظل و به تيغى برندهتر
از كارد بر دل
صبر كردم.”
يا مىفرمايد:
“وَ قَدْ قالَ قائِلٌ
اِنَّكَ عَلى هذَا الاَمْرِ يَابْنَ اَبى طالِبٍ لَحَريصٌ فَقُلْتُ بَلْ اَنْتُمْ
وَاللَّهِ لاَحْرَصَ وَابْعَد وَ اَنَا اَخَصٌّ وَاَقْرَب، وَ اِنَّما طَلَبْتُ
حَقّاً لي وَ أَنْتُمْ تحُولُونَ بَيْني وَ بَيْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجهى
دُونَهُ، فَلَمّا قَرَعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِى الْمَلاء الْحاضِرينَ هَبَّ
كَأَنَّهُ بُهِتَ لايَدْرى ما يُجيبُنى بِهِ، اَللّهُمَّ إنّي اسْتَعْديكَ عَلى
قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَ صَغَّرُوا عَظيمَ
مَنْزِلَتى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى اَمراً هُوَ لى ثُمَّ قالُوا ألا إِنَّ
فِى الْحَقِّ اَنْ تَتْرُكَهُ…؛
يعنى : گويندهاى از آنها به
من گفت: اى پسر ابىطالب! تو بر اين امر خلافت حريص هستى؟ گفتم: به خدا سوگند شما
حريصتر و (از اين امر) دورتر هستيد و من بدان سزاوارتر و نزديكترم، و جز اين نيست
كه من حقّى را كه از آن من است مىطلبم و شماييد كه ميان من و حقّم حايل مىشويد (و
مرا از آن باز مىداريد) و چون با اين حجّت و برهان در ميان حاضران با او روبه رو
گشتم متنبّه گشت و ديگر نتوانست پاسخ مرا بگويد.
بار خدايا! من بر قريش و كسانى
كه بدانها كمك كردند از تو يارى مىجويم (تا انتقام مرا از آنها برگيرى) زيرا آنها
خويشى و رحم مرا قطع كردند، و مقام و منزلت مرا كوچك شمردند، و برستيز و دشمنى با
من در امرى كه مخصوص من بود اتفاق كردند وبالاخره هم گفتند: آگاه باش كه حق آن است
كه آن را بگيرى و هم حق است كه آن را رها كنى؟ (يعنى تنها به گرفتن حقّم قانع نشده
بلكه مدعى شدند كه حق مال آنهاست و من بايد آن را واگذار كنم، واى كاش اعتراف
داشتند كه حق از من است و آن را مىبردند كه تحمّلش بر من آسانتر بود.”
ابن ابى الحديد پس از شرح
جملات اين خطبه گويد: بدان كه اخبار ديگرى نظير اين گفتار آن حضرت نقل شده، مانند
اين كه فرموده است: “ما زَلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللَّه رَسُولَهُ حَتّى
يَوْم النَّاس هذا؛ من پيوسته از روزى كه خداوند رسول خدا را از اين جهان برد تا
به امروز مظلوم و ستمديده بودهام.”
و گفتار ديگر آن حضرت كه
فرمايد:
“أَللَّهُمَ اَخِّرْ
قُريشاً فَاِنَّها مَنَعَتْني حَقّى وَ غَصَبَتْني اَمْرى؛ خدايا! قريش را واپس
گردان كه حقّ مرا منع كرده و امر خلافت مرا غصب نمودند.”
و گفتار ديگرش كه فرمود:
“فَجَزى قُريْشاً عَنّىِ
الجَوازى فَانَّهُمْ ظَلَمُونى حَقّى وَاغْتَصَبُونى سُلْطانَ ابْنَ اُمّى؛ پس
خداوند، كيفر قريش را به انواع كيفرها از سوى من داد، زيرا اينان حقّ مرا به ستم
گرفته و حقّ حاكميت رسول خدا را از من غصب كرده و به زور گرفتند، (و يا حق خودم را
غصب كردند).
و گفتار ديگر آن حضرت وقتى كه
شنيد ستمديدهاى فرياد مىكند “اَنَامَظْلُومٌ” فرمود:
“هلمّ فلنصرخ معا فانّى
مازلت مظلوماً؛ بيا تا با هم فرياد كنيم كه من هم پيوسته مظلوم و ستمديده
بودهام!.”
ادامه دارد
پىنوشتها:
1 و 2 ) سيره حلبيه، ج2،
ص156؛ تاريخ الخلفاء، ص36؛ البدايه والنهاية، ج3، ص271 و 272.
3 ) ينابيع المودّه، (ط
استانبول) ص86، و نظير اين روايت را صدوق در كتاب امالى، ص29 به سندش از آن
حضرتعليه السلام روايت كرده است.
4 ) ينابيع المودّه، ص64.
5 ) احقاق الحق، ج5، ص22 –
19.
6 ) براى اطلاع از مصادر
حديث به كتاب الغدير، ج7، ص200 مراجعه شود.
7 ) اين روايت با مختصر
اختلافى در بيش از بيست كتاب از كتابهاى معتبر اهل سنت مانند صحيح بخارى و مسلم و
مسند احمد و طبقات ابن سعد و كتابهاى ديگر با سندهاى مختلف روايت شده است “الغدير،
ج7، ص200”
8 ) سيره حلبيه، ج3، ص123.
9 ) شرح ابن ابى الحديد،
ج13، ص293؛ سيره حلبيه، ج3، ص123.
10 ) سيره حلبيه، ج2، ص156
و 161؛ البداية و النهاية، ج3، ص271.
11 ) ر.ك: الغدير؛ ج7،
ص202.
12 ) براى اطلاع از مصادر
بسيار اين روايات كافى است به جلد 4 و 5 كتاب “احقاق الحق” مراجعه فرماييد.
13 ) جمله خطبه شقشقيه را
گذشته از سيدرضىرحمه الله كه آن را در نهج البلاغه نقل كرده، بيش از بيست تن از
علماى بزرگوار شيعه و دانشمندان معروف اهل سنّت هم نقل كردهاند چنانچه در جلد
هفتم كتاب شريف الغدير(ص85 – 82) نام آنها را ذكر نموده و ابن ابى الحديد در
شرح نهج البلاغه ج1، ص69 (ط مصر) از ابن خشاب نقل كرده كه گفته است: من اين خطبه
را دويست سال قبل از اين كه سيد رضىرحمه الله به دنيا بيايد در كتابهاى اهل ادب و
دانشمندانى كه خطّ آنها را مىشناسم ديدهام، و خود ابن ابى الحديد نيز كتابهايى را
نقل كرده كه اين خطبه را در آنها ديده است.
14 ( نهج البلاغه، خطبه
215.