تفسير سوره رعد
بهشت و فراموشى
آية اللَّه جوادى آملى
اً “مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1
مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايهاش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.
× × ×
× فردوس پيشوايان
در سوره ابراهيم وقتى “كلمه
طيّبه” را بيان مىكند مىفرمايد: “أَلَمْ تَرَ كَيف ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيبةً
كشجرةٍ طيّبةٍ أصلها ثابتٌ و فرعها فى السماء تؤتى أُكُلَها كلّ حينٍ بإذن ربّها”2
اين درخت طيّبه مثل درخت دنيا نيست كه فقط شاخههايش آن هم در فصل معينى، ميوه
بدهد، بل همه قسمتهايش از پايين تا بالا و در هر لحظه ميوه مىدهد. اين مَثَلِ
كلمه طيّبه است.
مَثَلِ بهشت هم مثل باغى است
كه هميشه ميوه مىدهد: “مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار
أُكُلُها دائم و ظلّها” آن بهشتى كه متقين به آن وعده داده مىشوند مِثلِ يك بهشتى
است كه هميشه درختهاى آن ميوه مىدهد و نهرهايش جارى و سايهاش دايمى است.
اين بهشتى كه در آن نهر جارى
است براى همه تقواپيشگان و مؤمنان است امّا آن بهشتى كه مَثَلش اين است، براى همه
اهل تقوا نيست. آنان كه دعايشان مستجاب شود: “واجعلنا للمتّقين اماماً” درجه آنها
برتر از ساير متقيان است. آن كه امام اهل تقوا شد، جنّتِ او با جنّتِ اهل تقوا يكى
نخواهد بود.
در سوره فرقان وقتى دعاى خاصّ
اين گروه را بيان مىكند، مىفرمايد: اينان از خداى سبحان اين چنين مىطلبند: “والّذين
يقولون ربَّنا هب لنا من أزواجنا و ذرّياتنا قرّة أعين واجعلنا للمتّقين إماماً”3
از اين اعضاى خانواده به ما “قره عين” بده كه با ديدن آنان چشم ما روشن شود.
“قرّه” يعنى خنكى،
قرةالعين يعنى خنكى چشم، به هواى سرد “هواى قارّ” مىگويند؛ يعنى هواى خيلى خنك،
اشكى كه از چشم
در مسائل معنوى هرگز به
انسان اجازه ندادهاند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است
هرچه انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران.
مىآيد اگر در اندوه و غم
باشد، گرم است و اگر در زمان نشاط و سرور باشد خنك است. آن اشك خنك (قرّه عين)،
نشانه سرور است.
عبادالرحمن از خداى سبحان
قرّةالعين طلب كردند، همان طورى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نماز را قرّه
عين مىداند. معلوم مىشود فرزندانى مىخواهند كه باعث نشاط اينها باشد، آن گاه
مىگويند: “واجعلنا للمتّقين اماما”.
در مسائل معنوى هرگز به انسان
اجازه ندادهاند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است هرچه
انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران. از اين رو
گفتهاند تا مىتوانيد درجات عالى معنوى را مسألت كنيد. در دعاى كميل مىخوانيم: “واجعلنى
من أحسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلةً منك و اخصّهم زلفةً لديك” به ما
آموختهاند كه هر چه بخواهيد راه باز است بكوشيد تا از همه بندگان مقربتر باشيد.
پس اگر انسان نتوانست يا نخواست، بايد خودش را ملامت كند.
دعاى عباد الرحمن اين است كه
ما نه تنها به درجه تقوا برسيم بلكه امام و پيشرو اهل تقوا باشيم. سيره ما به
گونهاى باشد كه اهل تقوا آن را بررسى و تبعيّت كنند. رسيدن به مقام امامت اهل
تقوا بعد از آن است كه انسان خودش اين راه را طىّ كرده و هجرت نموده و در اين
هجرت، سُرعت گرفته باشد، بر اساس “سارعوا الى مغفرة من ربّكم”4 و در اين سرعت، سبقت
بگيرد: “سابقوا الى مغفرة من ربّكم”5 و “فاستبقوا الخيرات”.6 وقتى هم سبقت گرفت و
از ديگران جلو زد به فكر ديگران هم خواهد بود.
انسان از هجرت تا امامتش
مىتواند اين مراحل را يكى پس از ديگرى طى كند. و اگر امام المتقين شد، بهشت او
بالاتر از بهشت ديگران است.
× بهشتيان و نسيان
در ذيل اين كريمه “سقاهم ربّهم
شراباً طهورا”7 مرحوم طبرسىرحمه الله مىفرمايد: گروهى از امام صادقعليه السلام
روايت كردهاند كه هرچه غير خداست از قلب اينها مىزدايد و اينها را تطهير مىكند،
زيرا هر كس به يكى از موجودات جهان امكان – كه غير حق است – دل بَست، مُتَدَنِّس و
آلوده مىگردد. آن شراب، طهور و مطهّر است، آنها را از اين علاقه تطهير مىكند.
بنابراين چيزى جز خدا نمىطلبند.
در اين باره كه انسان وقتى
بعضى از مراحل را چشيد، در قلبش چيزى جز ياد حق نيست علاوه بر نقل مرحوم امين
الإسلام طبرسى، نقل ديگرى در ذيل آيه20 سوره “هل أتى” (وَ إذا رأيتَ ثَمَّ رأيتَ
نعيماً و ملكاً كبيراً) از كتاب احتجاج مرحوم طبرسى در تفسير “نورالثقلين”8 نقل
شده است كه: سائلى از امام صادقعليه السلام پرسيد: اگر بهشت مُلك كبير است و در
آن غم و اندوهى نيست، با اين كه نوعاً بهشتيان فرزندان يا برادران يا يكى از
ارحامشان در اثر معصيت و گناه گرفتار جهنّم شدهاند، پس الآن خودشان در بهشت
متنعّمند و بستگانشان در جهنّم مىسوزند، اين غم را اهل بهشت چه كنند؟؛ فى المثل،
اگر كسى نظير نوحعليه السلام در بهشت متنعّم باشد و فرزندش كه چون “انّه عملٌ غير
صالح”9 در آتش بسوزد، يا كميل بن زياد نخعى در بهشت اما برادرش حارث بن زياد نخعى
ملعون در جهنّم باشد! اين چه لذتى است براى آن پدر و اين برادر؟
امامعليه السلام پاسخ فرمود: “انّ
اهل العلم قالوا: انّهم يَنْسَوْنَ ذِكرهم؛ اهل علم مىگويند اينها يادشان مىرود
كه چنين كسى را داشتهاند.” نوحعليه السلام يادش نيست كه اين چنين پسرى داشته
است، و كميل يادش نيست كه چنان برادر تبهكارى داشته و انسانى كه يادش نباشد غمگين
نيست. اين كريمه كه مىفرمايد: “وامتازوا اليوم ايّها المجرمون”10 صفها را آن چنان
جدا مىكند كه انسان اصلاً به ياد تبهكار نيست تا غصّه بخورد.
و مراد از “اهل علم” در كلام
امام صادقعليه السلام همان انبياى عظام و معصومينعليهم السلام هستند كه فرمود: “نحن
العلماء و شيعتنا المتعلّمون و ساير النّاس غثاء”.
بنابراينآندرجهاىكهبراى
ائمه اهل تقواست براى ديگران نيست و بهشت اصولاً چنين مَوْطنى دارد كه انسان جز به
ياد خير نيست.
× تفسير نون و قلم
در همين تفسير “نورالثقلين”
آمده است كه از امام صادقعليه السلام سؤال كردند: نون و قلم يعنى چه؟
فرمود: “و اما “ن”
فكان نهراً فى الجنّة اشدّ بياضاً من الثلج و احلى من العسل، قال الله عزّوجلّ له
كُن مداداً فكان مداداً ثمَّ أخذ شجرةً فغرسها بيده؛ “ن” نهرى است در بهشت از برف
سفيدتر و از عسل شيرينتر، خداى منّان به او امر كرد كه مركب بشود پس مركب شد، بعد
خداى سبحان درختى را با دست خود كاشت كه از آن درخت قلم بسازد.”
سپس امام صادقعليه السلام
فرمود: واليد القوّة؛ بيده نه يعنى با دستش بلكه يعنى بقوّته و قدرته. و ليس بحيث
تذهب اليه المشبّهه؛ دست داشتن خدا، به آن معنا نيست كه واقعاً دست جسمانى داشته
باشد، همچنان كه فرقه “مشبهه” معتقد بودند، بلكه به معناى قدرت و قوّت داشتن است.
ثم قال لها: كونى قلماً؛ سپس
به اين شجره فرمود قلم باش، او هم قلم شد. ثم قال له أُكتُبْ؛ به قلم فرمود:
بنويس. فقال له: يا ربّ و ما أَكْتُب؟؛ چه چيزى بنويسم؟ قال: ما هو كائنٌ الى يوم
القيامة؛ تمام مقدّرات تا قيامت را بنويس. فَفَعَلَ ذلك ثمّ ختم عليه و قال:
لاتنطقنّ الى يوم الوقت المعلوم؛11 قلم هم تمام مقدّرات را نوشت بعد خداوند دهان
او را مُهر كرد و فرمود: ديگر حرف نزن تا قيامت.
روايت ديگرى از “معانى الاخبار”
نقل مىكند كه “سفيان ثورى” خدمت امام ششم – سلام الله عليه – عرض كرد: اين “ن” و “قلم”
چيست؟ حضرت فرمود: “ن” نهرى است در بهشت، خدا به او فرمود: جامد شو. او هم منجمد
شد بعد به قلم فرمود: بنويس، قلم هم نوشت. آن گاه فرمود: “فالمداد مدادٌ من نور
والقلم قلمٌ من نور واللوح لوحٌ من نور؛ سخن از نهر و مركب و درخت نيست، سخن از
نور است.”
اين توضيح مقدارى سفيان را
آشنا كرد كه اگر گفته مىشود نهر، يا درخت و يا قلم اينها تمثيل است. سفيان عرض
كرد: يابن رسول الله بيّن لى أمر اللوح و القلم و المداد فَضلَ بيانٍ؛ روشنتر
برايم بيان فرماييد؛ يك بار مىفرماييد نهر است، و بار ديگر، مىفرماييد نور است،
منظور چيست؟ و علّمنى مما علّمك اللّه؛ آن چه كه خداى سبحان به شما آموخت به ما هم
بياموزيد. فَقال يابنَ سعيد لولا انّك أهل للجواب ما أجبتك؛ امام فرمود: اگر تو
اين شايستگى را نمىداشتى من جواب نمىدادم. فَنُون مَلَكٌ يُؤدّى الى القلم و هو
ملكٌ. والقلم يؤدّى الى اللوح و هو ملكٌ واللوح يؤدّى
اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است.
الى اسرافيل و اسرافيل
يؤدّى الى ميكائيل و ميكائيل يؤدّى الى جبرئيل و جبرئيل يؤدّى الى الانبياء و
الرسل – صلوات الله عليهم – ثمّ قال لى: قُم يا سفيان فلا آمن عليك”.12 حضرت به
سفيان فرمود برخيز كه بيش از اين نمىتوانم برايت بگويم.
بنابراين، گاهى سخن از نهر و
درخت است، و زمانى نور، و وقتى فرشته. و در اين گونه موارد، با هر كس به اندازه
استعدادش، صحبت مىكنند.
پس؛اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است. اين درجاتى است كه يكى
پس از ديگرى تبيين مىكنند.
آن گاه نشان مىدهد كه آن “شراب
طهور” چه نوع شرابى است، بعضى از دلها چگونه فقط به ياد خدايند، و كسى در بهشت به
ياد بستگان تبهكارش نيست تا غمگين باشد. اين است كه: “ألا ان أولياء اللّه لاخوف
عليهم و لا هم يحزنون”.13”والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
1 ) رعد (13) آيه 35.
2 ) ابراهيم (14) آيه24.
3 ) فرقان (25) آيه74.
4 ) آل عمران(3) آيه133.
5 ) حديد (57) آيه21.
6 ) مائده (5) آيه48.
7 ) انسان(76) آيه21.
8 ) تفسير نورالثقلين، ج5،
ص484، روايت58.
9 ) هود (11) آيه46.
10 ) يس (36) آيه59.
11 ) تفسير نورالثقلين،
ج5، ص388.
12 ) همان.
13 ) يونس (10) آيه62.