فلسفه وجود آيات متشابه
قسمت دوم
آية الله محمدهادى معرفت
ممكن است كسى سؤال كند: چرا
تمامى آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر
باعث گمراهى مىگرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مىساخت؟
امام فخر رازى اين پرسش را
بدين گونه مطرح مىنمايد: گروهى از كسانى كه ايمان ندارند به بهانه وجود آيات
متشابه، به قرآن خرده گرفته و گفتهاند: چگونه ممكن است قرآن در تمام زمانها مورد
استفاده مردم قرار گيرد، در حالى كه زمينههاى تشتّت و اختلاف آرا در آن بسيار
است، زيرا به سبب وجود آيات مختلف كه داراى معانى چندگونه و متفاوتى هستند، هر كس
با هر مسلك و مرام، آيات توجيه كننده معتقدات خويش را در قرآن بازمىيابد. حال چرا
خداوند حكيم، كتاب خود را كه مىبايست روشنگر راه هدايت باشد، محلى براى تضارب
افكار و اختلاف آرا قرار داده است. آيا بهتر نبود خداوند تعالى قرآن را پيراسته از
آيات متشابهاى كه خود باعث طرح شبهههاى گمراهكننده است، نازل مىفرمود!؟ در اين
صورت، هدف و مقصود پروردگار كه هدايت عموم آدميان است دست يافتنىتر مىبود.1
× پاسخ ابن رشد
ابن رشد – فيلسوف بزرگ اندلسى
– به اين پرسش پاسخى نيكو داده است، او مردم را به سه طبقه تقسيم مىكند:
1- دانشمندان كه با فلسفه الهى
و حكمت متعاليه آشنايى كامل دارند.
2- عامّه مردم كه از دانش
بهرهاى نبردهاند و به زيور علم آراسته نيستند.
3- گروه سوم كه حدفاصل دو گروه
فوقند؛ يعنى نه در طبقه دانشمندان جاى مىگيرند و نه همرديف با توده مردم به حساب
مىآيند و ايشان همان صاحبان مسلكها و مذاهب كلامى از اشاعره و معتزلهاند.
ابن رشد مىگويد: اين گروه سوم
همان كسانىاند كه برخى از آيات قرآن را به صورت متشابه مىبينند و به همين خاطر
خداوند آنان را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده است. اما در نزد گروه اول، يعنى
دانشمندان، تشابهى در آيات وجود ندارد، زيرا آنان وجه تفسير صحيح و هدف نزول هر يك
از آيات را بخوبى مىشناسند. عامه مردم هم كه در اين زمينه مشكلى ندارند، چرا كه
آنها ظواهر آيات را به راحتى دريافته و به آن اطمينان نمودهاند، بدون اين كه
ترديدى به خود راه دهند و چه بسا اشكالها و ترديدهاى اهل كلام حتى به ذهن آنها هم
خطور نكرده است.
ابن رشد در ادامه مطلب
مىگويد: تعليم و آموزش شريعت همانند غذاست كه هرچند براى بيشتر بدنها نافع است،
گاهى به گروهى اندك ضرر مىرساند و به همين معنا در آيه شريفه قرآن اشاره رفته
است: “و ما يُضلّ به الاّ الفاسقين؛ و گمراه نمىشوند با آن مگر بدكاران.”2
البته اين امر در تعداد ناچيزى
از آيات، آن هم براى گروه كمى از مردم اتفاق مىافتد. اين آيات درباره اشيايى سخن
مىگويند كه از انظار غايبند و آدميان آنها را با حس خود درك نمىكنند و شبيهى نيز
در بين محسوسات ندارند. لذا در قرآن براى اشاره به اين اشيا، كه جزو عالم غيبند،
از محسوساتى كه بهگونهاى به آنها شباهت دارند و از موجودات ديگر به آنها
نزديكترند كمك گرفته شده است و چون برخى از انسانها اشياى عالم غيب را مانند
محسوساتى كه به آنها مثال زده شدهاند پنداشتهاند، دچار گمراهى و سرگردانى
گرديدهاند و اين آيات همان آياتى هستند كه در زبان شرع، “متشابه” نام گرفتهاند.
البته اين حيرت و سرگردانى در
معانى آيات، براى دانشمندان و نيز توده مردم پيش نمىآيد، زيرا اين دو گروه از
سلامتىِ روان و انديشه برخوردارند و تعاليم شرعى همچون غذايى نافع آنها را سود
مىبخشد. اما غير از اين دو گروه، بيماردلانى بيش نيستند كه تعداد آنان اندك است و
براى همين خداوند تعالى مىفرمايد: “فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ، فيتّبعون ما
تشابه منه ابتغاء الفتنه وابتغاء تأويله؛ و اما آنان كه در قلوبشان انحراف است از
متشابهات پيروى مىكنند تا فتنهانگيزى كنند و طالب تفسير نادرستى براى آيات
هستند.”3
و بايد دانست كه ايشان ارباب
مذاهب كلامىاند كه بسى اهل مجادلهاند.
شريعت اسلام در تعاليم مذهبى و
برنامههاى تربيتى نجات بخش خود، راهى را پيش گرفته كه هم توده مردم را سودمند
مىافتد، و هم دانشمندان را به تسليم و كرنش وادار مىسازد. براى همين در زبان شرع
تعابيرى به كار رفته است كه عموم مردم و دانشمندان مقصود شارع را بخوبى
درمىيابند. مردم ظاهر آيات و مثالهاى قرآنى را مىفهمند و حقيقت مورد نظر را
همشكل و همانند مثالهاى ذكر شده، تصور مىكنند و به همين اندازه راضى هستند. ليكن
دانشمندان حقيقتى را كه در آيات قرآن در ضمن مثالى ذكر شده است بدرستى درمىيابند؛
مثلاً چون نور جزو لطيفترين و ظريفترين موجودات محسوس مىباشد، برخى از حقايق
عالم به نور تشبيه شده است. و با اين كار، توده مردم توانستهاند دريابند كه
موجودات ديگرى بيرون از حيطه محسوسات آنان وجود دارند كه شبيه به محسوسات آنان
هستند.
به همين جهت هنگامى كه شارع
مقدس، اوصاف خداى تعالى را به زبان عادى بيان مىكند، عموم مردم دچار شك و ترديد
نمىشوند؛ مثلاً وقتى در خلال آيات و روايات گفته مىشود: “اللّه نورالسّموات و
الأرض؛ خداوند نور آسمانها و زمين است”4 يا گفته مىشود كه: “پروردگار متعال داراى
حجابهايى از نور است” يا “مؤمنان خداوند را در آخرت همچون خورشيد نيمروز، مشاهده
مىكنند”، عوام مردم در اين سخنان، ترديد نمىكنند. علما نيز در اين امور دچار
شبهه نمىشوند، زيرا آنان بخوبى مىدانند كه منظور از مشاهده پروردگار در روز
قيامت، كامل شدن علم و يقين مؤمنان به وجود بارىتعالى است. حال اگر دانشمندان
دقايق آنچه را فهميدهاند، به صراحت براى عوام بيان كنند، پايههاى معتقدات دينى
آنها فرو مىريزد و چه بسا بىپرده سخن گفتن از حقايق، باعث بىايمانى و كفر آنان
گردد، چرا كه عوام از هر موجودى تنها صورت خيالى و محسوس آن را مىفهمند و آنچه را
كه در ظرف خيال و احساس ايشان نمىگنجد به منزله نيست به شمار مىآورند.
براى مثال، هنگامى كه به عوام
گفته شود كه موجودى در عالم هست كه جسم نيست و هيچ يك از خواصّ و لوازمى را كه در
اجسام مشاهده مىگردد، ندارد، قوه تخيّل آنان ناتوان گرديده و قادر به شناخت آن
شىء نخواهد بود و در نتيجه آن را به منزله معدومات خواهند دانست. مخصوصاً اگر به
عوام بگوييم كه موجود مورد نظر نه در بيرون عالم و نه در درون آن قرار دارد و نه
در بالا و نه در پايين جهان جاى گرفته است، بيشتر در وجود آن شك خواهند نمود.
به همين علت شارع مقدس تصريح
نفرموده است كه خداوند جسم نيست بلكه بطور اجمال فرموده است: “ليس كمثله شىءٌ و
هو السّميع البصير؛ هيچ چيز مانند و شبيه به او نيست و او شنوا و بيناست”.5 و نيز
آيه شريفه “لاتُدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير؛ ديدگان از درك
وى ناتوانند اما وى ديدگان را درمىيابد و او باريكبين و آگاه است.”6
ابن رشد در پايان سخن خود
مىگويد: اگر در شريعت اسلام تعمق و تفكّر نمايى، درمىيابى كه شارع ضمن آن كه با
آوردن مثالهايى توده مردم را با معانى شرعى آشنا مىسازد – كه بدون اين مثالها
قادر به تصوّر حقايق شرع نبودند – دانشمندان را هم آگاه مىنمايد كه حقيقت اين
معانى را به روشنى دريابند.
بنابراين در تعليمات و
آموزشهاى مذهبى بايد ميزانى را كه شارع براى تعليم هر يك از گروههاى سه گانه به
كار برده، رعايت كرد. و از درآميختن روشهاى تعليم، پرهيز نمود، زيرا در اين صورت
حكمتى را كه شريعت نبوى در تعليم اين گروهها در نظر داشته از بين خواهد رفت. و لذا
رسول خدا – كه درود پروردگار بر او و خاندانش باشد – فرمود: “انّا معاشر الأنبياء
أمرنا أن ننزّل النّاس منازلهم و أن نخاطبهم على قدر عقولهم؛ براستى به ما جماعت
پيامبران الهى فرمان داده شده است كه در منازل مردم فرود آييم ]مراتب فهم و درك
آنان را بشناسيم[ و با آنها به اندازه عقل و فهم ايشان سخن گوييم.”7
× پاسخ امام فخر رازى
امام فخر رازى نيز براى توجيهِ
وجود متشابهات در قرآن همين راه را پيموده است، وى مىگويد: علّت مهم وجود آيات
متشابه اين است كه قرآن مجيد كتابى است كه براى دعوت و هدايت جميع انسانها، چه
خواص و چه عوام، نازل گرديده است و طبيعت عوام در بيشتر موارد از ادراك حقايق
ناتوان است؛ مثلاً وقتى كه از آغاز به عوام گفته شود كه موجودى وجود دارد كه نه
جسم است و نه نياز به مكان و فضايى دارد و نه مىتوان او را مورد اشاره قرار داد،
آنان خواهند پنداشت كه چنين موجودى وجود ندارد و چيزى جز عدم نيست و نتيجه آن؛
تعطيل شريعت است.
بنابراين راه درست اين است كه
نخست با مردم با عبارتهايى كه مناسب تخيّلات و توهّمات آنان است سخن گفته شود،
بطورى كه سخنان ما شامل جزئى از حقيقت صريح باشد، تا آن را پذيرا گردند و سپس
تمامى حقيقت را دريابند.
نوع اول سخنان كه در آغاز دعوت
به مردم گفته مىشود همان متشابهات و نوع دوم كه سرانجام در طول زمان براى آنها
روشن مىگردد، محكمات است.8
× بهترين پاسخ
راهى را كه اين دو فيلسوف
اسلامى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن پيمودهاند اگرچه از بعضى جهات، اشكال
مزبور را پاسخ مىگويد و در برخى موارد مشكل ما را حل مىكند مثل آيات متشابهى كه
پيرامون مسأله مبدأ و معاد نازل شده است، ليكن ريشه اشكال را نمىخشكاند و اصل
شبهه را برطرف نمىسازد، زيرا آياتى كه درباره آفرينش و تقدير الهى و قضا و قدر
است، يا مربوط به مسأله جبر و اختيار و يا عدل و عصمت و معانىِ شبيه به اينهاست،
همچنان باقى مىمانند و نياز دارند كه علت وجود آيات متشابه در اين موارد را هم
بيان كنيم.
پاسخى كه اشكال را در جميع
موارد و جوانب و در تمامى آيات متشابه برطرف مىسازد اين است كه بگوييم: چون قرآن
مجيد خواسته است مفاهيم و تعابير دقيق و ظريف خود را با زبان محاوره اعراب همعصر
خويش بيان دارد، آن هم با توجه به اين كه اعراب با درك پايين و ناتوان خود به
معانى آيات قرآن نظر مىافكندند، وجود آيات متشابه، امرى اجتنابناپذير بوده است.
قرآن، مفاهيم جديد و نوى را با
خود آورد كه براى جامعه انسانى آن زمان، مخصوصاً مردم جزيرة العرب كه از جلوههاى
فرهنگ و تمدن بشرى بىبهره بودند، بسى غريب و ناآشنا بود. قرآن با توجه به اين جهت
كه با زبان عصر خود سخن مىگفت و همان روش معهود زمان خويش را به كار مىگرفت، در
مورد آياتى كه درباره مسائل عقيدتى و كلامى دقيق نازل شده بود، در تنگنا قرار
داشت، زيرا الفاظ و عبارتهاى زبان عرب كه براى موضوعات معمولى و پيش پاافتاده وضع
شده بود براى طرح مفاهيم بلند و معانى دقيق و عميق قرآنى نارسا و نامناسب بود.
الفاظ و كلماتى را كه اعراب در
گفت و گوهاى روزمرّه خود به كار مىگرفتند اندك بود و ظرفيت و قابليت ناچيزى داشت،
چرا كه اعراب اين كلمات را براى معانى محسوس يا چيزهايى نزديك به آن، كه بسى عادى
و بىارزش بود وضع كرده بودند. استفاده از اين كلمات در مفاهيم پيچيده اعتقادى در
خلال آيات قرآن مجيد – كه كتابى جاودانى بود و براى تمام جوامع انسانى با هر
درجهاى از تمدن و فرهنگ نازل شده بود – براى اعرابى كه با معانى معمولى زندگى انس
گرفته بودند غريب و ناآشنا مىنمود. به خاطر همين امر، توده مردمى كه معاصر با
قرآن بودند از درك حقايق آن ناتوان بودند و تنها ظواهر الفاظ و سخنان قرآن را
درمىيافتند.
از آن جا كه الفاظ زبان عرب
ذاتاً توانايى آن را نداشتند در مفاهيمى كه مطابق با آنها نبود، استعمال گردند
چارهاى جز اين نبود كه در بيان قرآنى از گونههاى مختلف مجاز و استعاره استفاده
شود و يا با كنايات ظريف و اشارات دقيق، به گونهاى مقصود و معنا به مخاطبين تفهيم
گردد.
آنچه مفاهيم قرآن كريم را از
جهتى به فهم عامّه مردم نزديك كرد و از جهتى ديگر از آن دور مىساخت اين بود كه
بيان قرآنى گرچه تا حد قالبهاى زبانى كه آشناى اعراب آن عصر بود، پايين آورده شده
بود ليكن به علت وجود معانى بلند و مفاهيم وسيع، قالبهاى زبان عرب ظرفيت كافى را
نداشت زيرا براى اين گونه معانى وضع نشده بودند. به همين دليل با وجود مبالغهاى
كه در تفهيم معانى قرآن و پايين آوردن بيان آن شده بود باز هم فراتر از اذهان
عامّه مردم بود.
اين همان دليل اصلى است كه
ذاتاً وقوع تشابه در الفاظ قرآن را به دنبال دارد – همان گونه كه گذشت – مسائلى
مانند “امر بين امرين” و غير آن از مسائل پيچيده كلامى كه درباره خداوند تعالى و
قيامت مطرح است و يا بحثهاى مربوط به خلقت و اسرار و رموزى كه پيرامون آن وجود
دارد، بر اكثر مردم پوشيده است.
براى مثال، اين آيت قرآنى: “و
اذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة؛ و هنگامى كه پروردگار تو به
فرشتگان فرمود: من در زمين جانشينى قرار خواهم داد.”9 كنايهاى از مقام آدمى – به
صورت گسترده – در زمين است. چرا كه انسان همان موجود شگفتى است كه در ذات خود قدرت
قاهرى را داراست كه با آن بر فضا مسلط مىگردد و نيروهاى زمين و آسمان را به چنبر
اطاعت خويشتن در مىآورد. “و سخَّر لكم ما فى السموات و ما فى الأرض جميعاً؛ همه
آنچه كه در زمين و آسمان است به تسخير شما درآورد.”10
تمامى توانايى انسان به سبب
نبوغ و استعداد خارقالعادهاى است كه به وى قدرت آفرينش و ابتكار را بخشيده است،
كه البته اين توانايى در اثر تفكر و كوشش پيگير آدمى براى وصول به كمال مطلق و
مظهر قدرت حق تعالى گشتن، مىباشد بنابراين انسان موجود نمونهاى است كه جلوه و
مظهر خداوند ذى الجلال و الاكرام است. به همين دليل انسان از آغاز، جانشين
پروردگار در زمين است و مىرود تا جانشين وى در مطلق جهان هستى باشد.
اينك در مىيابيم كه اعراب
توانايى درك اين تصور پيچيده از انسان را نداشتهاند و به ذهن آنان خطور نمىكرد
كه انسان خاكى اين چنين مقامى در عالم وجود داشته باشد. آدم در چشم آنان موجود
ضعيف و ناتوانى بود كه شرور و آفات دنيايى وى را در ميان گرفته بود و او جز به
نابودى همنوعان خويش و غارت و ريختن خون آنان و فساد در زمين نمىانديشيد.
از اين رو، هنگامى كه قرآن
مجيد از انسان با تعابيرى همچون “خليفة الله” – كه دلالت بر عظمت و بزرگى او داشت
– ياد كرد، برخى پنداشتند كه معناى اين تعبير چنين است كه انسان از جانب پروردگار
– كه در گوشهاى از آسمان پنهان شده است – در زمين تصرّف مىنمايد. و يا در قرنهاى
متأخر “خليفة الله” را بدين گونه تفسير نمودند كه: آدم جانشين مخلوقى است كه پيش
از وى بر روى زمين مىزيسته است كه آن موجود را “جن” يا “نسناس” دانستهاند. و اين
چنين در تفسير آيه شريفه به چپ و راست متمايل مىشدند چرا كه حقيقت گوهر آدمى را
نمىشناختند و مقام ارجمند وى را درك نمىكردند.
بدين گونه وقتى در دو آيه قرآن
به صورتى يكسان تعابير مجازى به كار مىرود، چون در يكى از اين آيات از معنايى كه
بيرون از قوّه درك عامه مردم است سخن گفته شده است باعث خفا و تشابه مفاد آيه
مىگردد برخلاف آيه دوم كه چون معناى محسوسى را بيان مىدارد در فهم آن اشكالى به
وجود نمىآيد؛ مثلاً آيه شريفه: “الى ربّها ناظره؛ به پروردگار خود مىنگرد.”11 يك
نوع معناى مجازى دارد، زيرا كلمهاى در آيه حذف شده و در اصل آيه چنين بوده
است:الى رحمة ربها ناظره؛ به مظاهر رحمت پروردگار مىنگرند و نيز آيه شريفه: واسأل
القريه؛ از قريه سؤال كن12 يعنى وأسال اهل القريه – كلمه “اهل” حذف شده است – يعنى
از اهل قريه پرسش نما.
در اين جا مىبينيم كه آيه اول
به صورت متشابه درآمده است، زيرا فهم مردم عادى از درك مقام الوهيت پروردگار ناتوان
است و براى همين گروهى پنداشتهاند كه خداوند را در قيامت با چشم سر مىبينند ولى
آيه دوم چون معناى محسوسى را بيان مىدارد در فهم و درك آن هيچ گونه تشابه و
ترديدى به وجود نيامده است.
آيه ديگر: “يوم يكشف عن ساقٍ و
يدعون الى السجود؛ روزى كه “ساق” آشكار گردد و همه به سجود فرا خوانده شوند.”13
جهل عوام مردم به صفات خداوند تعالى باعث شده است كه گمان كنند كه خداوند داراى “ساق”
است در حالى كه مىدانيم كه كلمه “ساق” در اين آيه استعاره است براى نشان دادن
نهايت شدت جلوه حق تعالى در قيامت، چنانچه شاعر عرب نيز كلمه “ساق” را در شعر خود
براى رساندن شدت جنگ به كار برده است: “و قامت الحرب على ساق؛ جنگ بر روى ساق خود
ايستاد.”14 كنايه است از اين كه نبرد به نهايت شدت خود رسيد. اعراب هنگامى كه اين
شعر را مىشنيدند در فهم معناى آن ترديدى به خود راه نمىدادند، زيرا بخوبى
مىدانستند كه جنگ داراى پا و ساق نيست، اما در مورد كلمه “ساق” در آيه شريفه، قوه
وهم و تخيّل، آنها را به آن جا مىكشانيد كه گمان مىكردند خداى تعالى داراى پا و
ساق است، از همين رو، گروهى معتقد شدند كه خداوند داراى جسم است، كه خداى تعالى
منزه از چنين توصيفاتى است.
ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) التفسير الكبير، ج7،
ص171.
2 ) بقره )2) آيه26.
3 ) آل عمران )3) آيه7.
4 ) نور )24) آيه35.
5 ) شورى )42) آيه11.
6 ) انعام )6) آيه103.
7 ) ابن رشد، الكشف عن
مناهج الادله، ص89 و 96 و 97 و 107.
8 ) التفسير الكبير، ج7،
ص172. فخر رازى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن، پنج وجه ذكر كرده است كه
آنچه ما بيان كرديم وجه پنجم بود.
9 ) بقره)2) آيه30.
10 ) جاثيه)45) آيه13.
11 ) قيامه)75) آيه23.
12 ) يوسف)12) آيه82.
13 ) قلم)68) آيه42.
14 ) الزركشى، البرهان،
ج2، ص84.