با نغمه پردازان

با نغمه پردازان

 

 “ مژده ظهور “

 

 تا آسمان زظُهر ظهور تو
مژده داد

چشم زمان زبارش نور تو مژده داد

 جان زمين زلمس حضور تو
زنده شد

وقتى كه كاروان زعبور تو مژده داد

 ظلمت پريد از لب بام جهان،
عجول

آيينه تا زصبحِ صبور تو مژده داد

 پُشت تمام كنگره‏هاى ستم
شكست

وقتى زمان زتيغ جسور تو مژده داد

 باران نوشت نام تو را بر
دل زمين

وقتى كه آسمان زسطور تو مژده داد

 آمد فرود بر دل ما جبرئيل
عشق

فرخنده پى، زفصل حضور تو مژده داد

 مى‏مُردم از فرود فراقت،
قَسَم به عشق

شُكر خدا، خدا زظهور تو مژده داد

                “رضا اسماعيلى”

 

 

 “ ثناى امام حسن (ع) “

 

 چون اميرالمؤمنين شير خدا

شد به راه دين پيغمبر فدا

 مجتبى شد پيشواى مسلمين

مَسندِ جدّ و پدر را جانشين

 بر تمام خلق عالم شد امام

تابع امر مُطاعش خاص و عام

 تاج مخصوص ولايت بر سرش

آدم و جن و ملك فرمانبرش

 در شباهت همچو جدّش مصطفى

در شجاعت چون على شير خدا

 در سخاوت بحر نزدش شرمسار

در عبادت بى‏بدل در روزگار

 هر كه بر خوانِ عطايش
مى‏رسيد

دوست يا دشمن نمى‏شد نااميد

 در جلالت زاده خير النساء

با مَهابت با وقار و با حيا

 وارث پيغمبران در خلق و خو

جمع يكجا جمله خوبيها در او

 وقت جنگ دشمنان مانند شير

فاتح و مرد افكن و بطل و دلير

 حلم و صبرش در مثل مشهور
بود

صورتش شَمسُ الضُحاى نور بود

 بسكه بودستى مليح و مهربان

جذب اخلاق نكويش دشمنان

 دشمنش مى‏گفت حرف ناسزا

در عوض مى‏كرد احسان و عطا

 سيد و سالار خوبان بهشت

بهر او گسترده حق خوان بهشت

             “عباس احمدى”

 

 “ نماز قُرب “

 

 نماز چيست؟ خدا را به چشم
دل ديدن

خدا به ديده دل ديدن و پرستيدن

 به قرب حق به خضوع و خشوع
رو كردن

به حال صدق و صفا خاك عجز بوسيدن

 حضور حضرت حق را به قرب
دانستن

زراه حق و يقين سوى حق خراميدن

 به حسن نيت، خالص شدن به
حضرت حق

به غير ذات حق از هر چه چشم پوشيدن

 وگرنه نيست نماز آن نماز
بازارى

كه سر به سجده، به دل عشق سود ورزيدن

 حساب سود و زيان را به
خاطر آوردن

به گرد مسأله كار روز گرديدن

 نماز دور ز عجز و نياز،
بازيچه است

زتلخ گويى “ثارى” خطاست رنجيدن

 دل از ادلّه حق بر مكن به
ظن غرض

(منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن)

 حساب كار حوالت به عقل و
وجدان كن

كه نارواست زمن گفتن از تو نشنيدن

 نماز، ذكر حضور خداى لم
يزلى است

نماز قرب، نماز محمدست و على است(ع)

             “ميراحمد
ثاراللهى، قرن چهارم هجرى”

 

 “ نماز على (ع) “

 

 در اُحُذ مير حيدر كرار

يافت زخمى قوى در آن پيكار

 ماند پيكان تير در پايش

اقتضا كرد آن زمان رايش

 كه برون آرد از قدم پيكان

كه همان بود مرو را درمان

 زود مرد جرايحى چو بديد

گفت بايد به تيغ باز بريد

 تا كه پيكان مگر پديد آيد

بسته زخم را كليد آيد

 هيچ طاقت نداشت بادم گاز

گفت بگذار تا به وقت نماز

 چون شد اندر نماز، حجّامش

ببريد آن لطيف اندامش

 جمله پيكان از او برون
آورد

 و او شده بى‏خبر زناله و
درد

 چون برون آمد از نماز على

آن مر او را خداى خوانده ولى

 گفت كمتر شد آن الم چون است

وزچه جاى نماز پرخون است

 گفت چون در نماز رفتى تو

بر ايزد فراز رفتى تو

 كرد پيكان برون زتو حجّام

باز ناداده از نماز سلام

 گفت حيدر به خالق الاكبر

كه مرا زين الم نبود خبر

 اى شده در نماز بس معروف

به عبادت بر كسان موصوف

 اين چنين كن نماز و شرح
بدان

ورنه برخيز و خيره ريش ملان

 چون تو با صدق در نماز آيى

با همه كام خويش بازآيى

 ورتو بى‏صدق صد سلام كنى

نيستى پخته كار خام كنى

          “حكيم سنايى، قرن پنجم هجرى قمرى”

 

 

 “ عشق صادق “

 كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

عاشق چشمان صادق(ع) مى‏شدم

 تا بگردم داغدار چشم او

كاشكى باغ شقايق مى‏شدم

 مى‏نهادم سر به پاى عشق او

وارث يك جان عاشق مى‏شدم

 مى‏زدم يك جُرعه از درياى
او

تا كه سيراب حقايق مى‏شدم

 فصل اعجاز نزول صادق(ع)
است

فهم او را، كاش لايق مى‏شدم

 عشق، سهم حضرت چشمان اوست

كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

             (رضا اسماعيلى)