پيشواى مشروطه
قسمت اول
محمد رضا سمّاك امانى
اشاره
آخوند خراسانى از سلسله حماسه
سازان تاريخ ايران است. وى مرجع تقليد، مدرّس كمنظيرِ حوزه علميّه نجف و رهبر
انقلاب مشروطه بود. تمامى تاريخ نويسان مشروطه، حتّى آنان كه دشمن روحانيّت و
خواستار نابودى اسلام و استيلاى فرهنگِ غرب در ايران بودند، رهبرى او را در نهضت
مشروطه پذيرفتهاند. امّا شگفت كه دربارهاش كمتر از ساير دست اندركاران نهضت
مشروطه سخن به ميان آمده است!
× تولد و تحصيل
آخوند خراسانى در سالِ 1255
ه.ق در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش، ملاّحسين هراتى علاوه بر تبليغ به تجارت
ابريشم نيز مشغول بود. ملاّحسين روحانى وارستهاى بود كه براى گذران زندگى، هماره
در بين راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغىاش مردم را با
احكام اسلامى آشنا مىساخت. در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد. ثمره اين
ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله، محمّدرضا، غلامرضا و محمدكاظم (آخوند خراسانى)
بود. سرانجام مهرِ پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت
ساكن شود.1
× هجرت
آخوند خراسانى در دوازده سالگى
وارد حوزه علميّه مشهد شد. ادبيّات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا
گرفت. در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگى همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات،
براى ادامه تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و
فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و مشكل مسكن در نجف همراه
خود نبرد.
كاروان زايران به سبزوار رسيد.
قافله براى استراحت، رحل اقامت افكند تا پس از توقّفى كوتاه، به سوى عراق حركت
نمايند. آخوند خراسانى آوازه دانشِ “ملاهادى سبزوارى” را شنيده بود، بدين خاطر
تصميم گرفت از كاروان جدا شود و براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در
سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ه.ق را در حوزه علميّه
سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ عصر، ملاهادى سبزوارى بهره برد.2 وى از سبزوار
به تهران رفت و حدود سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملاحسين خويى و ميرزا
ابوالحسن جلوه شركت كرد.3
سرانجام به حوزه علميّه نجف
راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا حسن شيرازى شركت كرد.4 آخوند خراسانى شب و
روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مىكوشيد و در اين راه از هيچ
مشكلى نهراسيد. خودش مىگويد:
“تنها خوراك من فكر بود.
ولى قانع نبودم. هيچ گاه نشد كه گلايه كنم. شش ساعت بيشتر نمىخوابيدم. شبها بيدار
بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شكم خالى بسيار مشكل است.”5
آخوند خراسانى غرق در درس و
مطالعه بود كه ناگهان نامهاى رشته افكارش را از هم گسست و اشك از ديدگانش روان
ساخت. فرزند خُردسالش ديده از جهان فرو بست. آخوند خراسانى نامهاى به پدر نوشت و
از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملاّحسين همراه عروسش به نجف
آمد و خود مدّتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدسه، به مشهد برگشت.
داغ مرگ فرزند اندك اندك از
ذهن آخوند و همسرش محو مىشد. زن و مرد جوان در انتظار تولّد فرزند، روزشمارى
مىكردند. امّا باز هم، مصيبت بر خانه سايه افكند. فرزند، قبل از تولّد مُرد و
بچّه مُرده به دنيا آمد6 و همسرش نيز پس از مدتى بيمارى از دنيا رفت. داغ مرگ
همسر، آتش به جانش افكند.7 تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو فرزند، كمرِ طاقتش را
در جوانى خم كرد تنها حَرَم حضرت علىعليه السلام و دامن پر مهر اشك توانست قامتش
را راست كند.
× آوازه علمى آخوند
آخوند سالها در درس شيخ انصارى
و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبدهترين شاگردان آن دو بود. وى از همان ابتدا با
پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفت را مىپيمود.
وى در كنار تحصيل، به عبادت و
شب زندهدارى نيز اهميت فراوان مىداد. او بارها به كربلا رفت و به زيارت امام
حسينعليه السلام نايل شد. در يكى از اين سفرها، پس از زيارت در درس آية الله آخوند
اردكانى (متوفّاى1302 ه.ق) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر شيخ انصارى را در مسألهاى
بيان كرد و سپس بر نظر او چند اشكال كرد. آخوند اشكالها را در ذهن خود وارسى كرد.
اشكالها درست بود. پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخ انصارى، اشكالهاى اردكانى
را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را پذيرفت. امّا اشكال دوّم را
رد كرد. آخوند به دفاع از اشكال دوّم اردكانى پرداخت. استاد دوباره پاسخ گفت. امّا
آخوند دفاعيه استاد را قانع كننده ندانست و بار ديگر اشكال را با بيانى ديگر مطرح
كرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى
شركت كرده بودند، در شگفت بودند كه چگونه طلبهاى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر
از سه سال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته بود، بىمحابا با دليلهاى قوى به
استاد اشكال مىكند. يكى از طلاّب به ديگران گفت: اين آخوند (آخوند خراسانى) را
ببينيد كه دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى) را تأييد مىكند. از آن زمان به
بعد در همه نجف او را با لقب “آخوند” صدا مىكردند.8
آخوند از سال 1278 ه.ق تا سال
1291 ه.ق، بيش از سيزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علميّه نجف شركت كرد.
بيش از دو سال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او )1281ه.ق)، دو سال به
درس آية الله سيّد على شوشترى (متوفاى 1283 ه.ق) راه يافت و سالها در درس آية الله
شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ه.ق) و آيةالله سيّد مهدى مجتهد قزوينى ادامه
تحصيل داد.
آخوند بيش از سيزده سال در
كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاى شيرازى نيز شركت كرد. تا اين كه استاد در
سال 1291 ه.ق به سامرا هجرت كرد. بيشتر شاگردانش نيز همراه استاد به سامرا رفتند.
اما آخوند در نجف ماند و به تدريس (مدتى بود كه در كنارِ تحصيل و شركت در درس
ميرزاى شيرازى، به تدريس نيز مشغول بود) ادامه داد.9 البته برخى از نويسندگان
مىنويسند: آخوند نيز به سامرا رفت، ولى پس از مدّتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى
به نجف برگشت و به تدريس ادامه داد.
روزى آخوند به سامرا رفت و پس
از زيارت مرقد امام حسن عسكرىعليه السلام و امامهادىعليه السلام در درس استاد
پيشين خود شركت كرد. آخوند اشكالى به نظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت. استاد پاسخ
گفت. آخوند اشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد. استاد دوباره پاسخ داد… پرسش و
پاسخ ادامه يافت. سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست. روز بعد، ميرزاى
شيرازى پيش از آغاز درس گفت: “در بحث ديروز، حق با آخوند بود.”
اندك اندك آوازه علمى آخوند در
حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از
مجتهدان و مدرّسان مشهورِ نجف بود. و به عنوان يكى از ممتازترين شاگردان ميرزاى
شيرازى، مورد احترام طلاّب و علما بود. ميرزاى شيرازى مقام علمى او را به طلبهها
گوشزد مىكرد. آخوند تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زنده بود، به احترام استاد بالاى
منبر نمىرفت؛روىزمينمىنشستودرسمىگفت.
ميرزاى شيرازى در سال 1312 ه.ق
دارفانى را وداع گفت. آخوند مدّتى پس از رحلت استاد به سامرا رفت. پس از زيارت
مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد. كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر
آن گذاشت و زار زار گريست.
وى از موفقترين استادان تاريخ
حوزههاى علميّه شيعه است كه شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشتهاند و صدها مجتهد
در درس او تربيت يافتند.10
آوازه علمى آخوند از مرزها
گذشت از اين رو “شيخ الاسلامِ” امپراتورى عثمانى كه در آن زمان به عراق آمده بود،
همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت كرد. همهمهاى بين طلاب بلند شد. به
احترام او برخاستند. “شيخالاسلام” نزديكتر رفت. آخوند با ديدن وى، درس را به
بررسى نظر ابوحنيفه در يكى از مسائل علم اصول كشاند. ابتدا به خوبى نظر او را بيان
كرد و دليلهايش را برشمرد. “شيخالاسلام” سنّى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى،
نظر پيشواى اهل سنّت را پذيرفته است؟! امّا اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجّه
اشتباهش ساخت. آخوند چند اشكالِ علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان
شيعه در آن مسأله را بيان كرد. آخوند از “شيخ الاسلام” خواست تا به منبر بروند و
همه از سخنانش استفاده نمايند. امّا روحانى اهل سنّت به احوالپرسى با آخوند بسنده
كرد. “شيخ الاسلام” از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه تا
مدّتها بعد، هماره از آن ديدار به يادماندنى سخن مىگفت.11
× عبادت و زهد
آخوند از ابتداى جوانى تا آخر
عمرش، هر روز به زيارت حرم حضرت علىعليه السلام مشرّف مىشد و از طلوع فجر به
زيارت آفتاب مىرفت. آن گاه به مسجد هندى مىرفت و درس مىگفت. شبها پس از اقامه
نماز جماعت در صحن حرم، در منزلش براى برخى از شاگردان ممتازش درس مىگفت. نمازهاى
مستحبىاش، حتى در سنين پيرى ترك نشد و در ماه رمضان نيز براى طلبهها سخنرانى
مىكرد.
اواخر عمر، زيارت را (شايد به
خاطر پيرى) طول نمىداد. يكى از مريدانش به وى گفت: شما كمى بيشتر در حرم بمانيد،
تا همه زايران متوجّه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت: در
اين آخرِ عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم؟!
يكى از همسايگان آخوند مىگفت:
ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمههاى شب، قلب هر سنگدلى را مىلرزاند.
آخوند به تميزى سر و وضع و
لباس اهميت فراوانى مىداد. همراه سه فرزند كه همگى آنها متأهّل بودند، در يك خانه
زندگى مىكرد. چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى يكى از پسرانش از تنگى جا به
پدر شكايت كرد. پدر گفت: اگر قرار باشد كه خانههاى اين شهر را بين نيازمندان بخش
كنند، به ما بيش از اين نمىرسد.
× دستگيرى نيازمندان
يكى از سخنرانان مذهبى كربلا
كه از مخالفانِ مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبت مىكرد، به علّت بدهى تصميم
گرفت كه خانهاش را بفروشد. مشترى، خريد خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار
داد. چارهاى نداشت، گرچه روىِ ديدن آخوند را نداشت، امّا شرمنده و ناچار نزد
آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او
داد و گفت: شما جزو علماييد. من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول، بدهى
خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد، نزد من بياييد. واعظ
كربلا از رفتار آخوند متنبّه گشت و از آن پس، از مريدان او شد.12
× تأليفات
آخوند كتابهاى زيادى درباره
اصول، فقه و فلسفه به نگارش درآورد. آثارش عبارتند از:
1- حاشيه مختصر بر رسائل، كه
نخستين اثر اوست.
2 – حاشيه مفصّل بر رسائل، كه
به نام “دررالفوائد” چندين بار چاپ شده است.
3- حاشيه بر مكاسب.
4- فوائد: در سال 1315 ه.ق، در
تهران به چاپ رسيده است.
5- حاشيه بر اسفار.
6- حاشيه منظومه ملاهادى
سبزوارى.
7- رسالهاى در مشتق.
8- رسالهاى در وقف.
9- رسالهاى در رضاع.
10- رسالهاى در دماء ثلاثه.
11- رسالهاى در اجاره.
12- رسالهاى در طلاق.
13- رسالهاى در عدالت.
14- رسالهاى در رهن، همه
رسالهها در يك جلد چاپ شده است.
15- القضاء والشهادات.
16- روح الحياة فى تلخيص نجاة
العباد كه در سال 1327 ه.ق، در بغداد به چاپ رسيده است.
17- تكملة التبصره: در سال
1328 ه.ق، در تهران چاپ شده است.
18- ذخيرةالعباد فى يوم
المعاد: رساله عمليّه آخوند، به زبان فارسى است كه نخست در بمبئى و سپس در سال
1329 ه.ق، در تهران چاپ شده است.
19- اللمعات النيره فى شرح
تكملة التبصره.
20- كفاية الاصول: مهمترين اثر
آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و هنوز در حوزههاى علميّه شيعه تدريس مىشود.
بيش از صد نفر از مجتهدان شيعه
بر اين كتاب حاشيه و شرح نوشتهاند.
× تأسيس مدارس
برخى از بانيان خير، هزينه
ساختن مدرسه علميّهاى را به آخوند دادند. وى نيز با تمام توان در تلاش براى ساختن
مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ه.ق، مدرسه علميّهاى در محلّه “حويش” نجف، به
همّت او بنا شد. اين مدرسه به نام “مدرسه بزرگ آخوند” مشهور شد. كتابخانه مدرسه
داراى نفيسترين كتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ه.ق، مدرسه ديگرى در محلّه “برّاق”
ساخت كه به “مدرسه الوسطى آخوند” شهرت يافت. سوّمين مدرسهاى كه با همّت ايشان بنا
شد، “مدرسه كوچك آخوند” است كه در سالِ 1328 ه.ق، در محلّه براق، كار بناى آن به
اتمام رسيد.
آخوند در ساختن چندين مدرسه در
نجف، كربلا و بغداد مشاركت داشت. در اين مدرسهها ادبيات فارسى نيز تدريس مىشد.
او مبلّغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتاده عراق گسيل داشت، تا آنها را با
احكام اسلامى آشنا سازند. مجلّههاى “اخوت”، “درة النجف”، “العلم” و “نجف اشرف” با
پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مىشد.13
× شركت اسلامى
صنايع ايران در دوره صفويه از
رونق خوبى برخوردار بود. بيش از 90% كالاهاى مورد نياز مردم در داخل كشور توليد
مىشد. امّا با روى كار آمدن سلسله قاجاريه ورق برگشت و صنايع رو به ورشكستگى
نهاد. ملك المتكلمين، از روحانيون سرشناس آن دوران پيشگام آبادىِ اقتصاد كشور شد.
با بازرگانان و ثروتمندان صحبت كرد و آنها را به گسترش صنايع توليدى تشويق نمود.
سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست. گروهى از بازرگانان با سرمايه يك
ميليون تومانى كه در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستين شركت ملّى را در ايران تأسيس
كردند. شركت اسلامى، نخستين شركت سهامى بود كه در ايران تأسيس شد. اين شركت در سال
1316 ه.ق در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانههاى پارچهبافى و توليد پوشاك اين
شركت در اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران شركت اسلامى
افزوده شد و صدها دستگاه بافندگى وارد ميدان توليد شد. شعبههاى شركت در بسيارى از
شهرستانها گشايش يافت.
ملك المتكلمين، حاج آقا
نوراللّه اصفهانى و سيّد جمال واعظ در منابر مردم را به خريد سهام تشويق مىكردند.
900/000 تومان سهام توسّط مردم خريدارى شد. سيّد جمال واعظ كتابى به نام “لباس
التّقوى” نوشت و هدف از تأسيس شركت اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى
و هفت نفر از مراجع تقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته و از شركت اسلامى پشتيبانى
نمودند. آخوند در حمايت از شركت نوشت: بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلّت (توليد
خارج) را از تن بيرون كنند و لباس عزّت (ساخت داخل) را بپوشند.14
ادامه دارد
پى نوشتها:
1) عبدالحسين مجيد كفايى، مرگى
در نور، (كتابفروشى زوّار، 1359) ص14؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم
بجنوردى، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى (چاپ دوّم: 1364، تهران) ص151؛ سيد محسن
امين، اعيانالشيعه، (دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1403 ه.ق) ج9، ص5؛ خيرالدين
زرحكى، الاعلام، (چاپ سوم: دارالعلم للملايين، بيروت، 1989م) ج9، ص11.
2 ) مرگى در نور، ص29 ،24 – 21
و 35.
3 ) محمد كاظم خراسانى، كفاية
الاصول، مقدّمه جواد شهرستانى (مؤسسه آل البيت لاحياء التراث).
4 ) اعيان الشيعه، ج9، ص5.
5 ) مرگى در نور، ص55.
6 ) همان، ص49 – 47.
7 ) همان، ص50.
8 ) كفاية الاصول، مقدمه.
9 ) دائرة المعارف بزرگ
اسلامى، ج1، ص151؛ اعيان الشيعه، ج9، ص5؛ مهدى بامداد، تاريخ رجال ايران، (كتابفروشى
زوّار، تهران، 1347) ج4، ص1؛ كفاية الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص67 – 65؛ مجلّه
كيهان انديشه، 1364، شماره 4، ص19.
10 ) كفاية الاصول، مقدمه؛
مرگى در نور، ص119 ،102 و 122.
11 ) كفاية الاصول، مقدمه.
12 ) مرگى در نور، ص397 ،395 ،394
،381 ،380 – 379 ،377 ،107 ،103 – 102 و 400.
13 ) جعفر خليلى، موسوعة
العتبات المقدسه، (چاپ دوم: مؤسّسه الاعلمى، بيروت، 1407 ه.ق) ج7، ص147- 146 و 154
– 150؛ مرگى در نور، ص374 – 373.
14 ) مهدى ملك زاده، تاريخ
انقلاب مشروطيت ايران (چاپ سوم: انتشارات علمى، تهران، 1371) ج1، ص138 – 136؛ تشيع
و مشروطيت در ايران، ص131.