فلسفه آيات متشابه

فلسفه آيات متشابه

 آخرين قسمت

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 اشاره

 در شماره قبل مطرح شد، ممكن است كسى سؤال كند: چرا تمامى
آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر باعث
گمراهى مى‏گرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مى‏ساخت؟

 پاسخ ابن رشد، امام فخر رازى، و نويسنده را در اين باره
ملاحظه فرموديد، و اينك ديدگاههاى دانشمندان ديگر را نيز از نظر مى‏گذرانيم:

 

× ديدگاه استاد علامه طباطبايى‏قدس سره

 استاد علامه طباطبايى‏قدس سره[در پاسخ اين سؤال ]مى‏فرمايند:
علت وقوع تشابه در قرآن مجيد به اين خاطر است كه قرآن براى طرح معارف عالى و بلند
خويش، مى‏بايست بيان خود را تا حد الفاظ و قالبهاى عادى آن عصر پايين آورد. اين
الفاظ براى معانى محسوس يا نزديك به آنها وضع شده بود، از همين رو، تفهيم معانى
بلند قرآنى نارسا و نامتجانس بود.

 در نتيجه در آيات، خفاى معنا و تشابه به وجود آمد. بله!
تنها كسانى كه از بصيرت و آگاهى ممتازى برخوردار بودند و فهم و درك فوق العاده‏اى
داشتند از اين امر بركنار بودند.

 به معناى اين آيه شريفه توجه كنيد: “انزل من السماء ماءً
فسالت أوديةً بقدرها، فاحتمل السيل زبداً رابياً… كذلك يضرب اللّه الحق و
الباطل، فأمّا الزبد فيذهب جفاءً و أَمّا ما ينفع النّاس فيمكث فى الأرض، كذلك
يضرب اللّه الامثال؛ از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه‏هايى به اندازه خود روان
گرديد و آب روان كفها را بر بالاى خود به حركت درآورد… خدا بدين گونه براى حق و
باطل مثال مى‏زند. اما كفها [باطل] پس رها مى‏گردد و از بين مى‏رود و امّا آنچه
مردم را سود مى‏بخشد [حق] در زمين باقى مى‏ماند و خداوند [براى هدايت مردم ]اين
چنين مثالهايى مى‏زند.15

 قرآن شريف نيز چنين است و هر يك از انسانها به اندازه
قابليت و توانايى فكرى خويش از آن بهره مى‏گيرد به همين خاطر برخى از آيات متشابه،
با دقّت فراوان و تعميق نظر، معانى روشنى را به خود مى‏گيرند و از حالت تشابه خارج
مى‏شوند و به اين معنا تمامى آيات قرآن مجيد براى هميشه زمانها جزو محكماتند.16

 

 ×
ديدگاه شيخ محمد عبده

 شيخ محمد عبده در اين باره مى‏گويد: پيامبران الهى به سوى
تمامى مردم – چه پست و چه شريف، چه آگاه و هوشيار و چه نادان و اندك فهم – مبعوث
شده‏اند و برخى از حقايق دينى وجود دارد كه ممكن نيست آنها را با عبارتى بيان كنيم
كه همه كس آنها را دريابند. زيرا در قرآن بعضى معانى بلند و حكمتهاى دقيق هست كه
دانشمندان آن را درك مى‏كنند، هرچند در قالب مجاز و كنايه بيان شده باشد. به عامّه
مردم نيز فرمان داده شده آنچه را كه توانايى درك و فهم آن را ندارند به خداوند
واگذارند و تنها به محكمات قرآن تكيه كنند. در نتيجه همه مردم به اندازه استعداد و
توانايى درك خود، از قرآن توشه مى‏گيرند.17

 

 ×
تأثير مذاهب كلامى

 در اين جا عامل ديگرى نيز وجود دارد كه در ايجاد تشابه در
بسيارى از آيات قرآن كريم مؤثر بوده است، زيرا پيش از به وجود آمدن اين عامل، آيات
مزبور جزو آيات متشابه نبودند و آن عبارت است از ظهور مذهبها و مسلكهاى كلامى
جدل‏گرا. در آغاز اسلام و در خلال قرن اول هجرى كه به آرامى و سلامت گذشت، از آن
جا كه اعراب آن زمان با فهم ابتدايى و برداشت ساده خويش ظواهر آيات قرآن را به
راحتى مى‏فهميدند آن را كلامى ساده، شيرين، تازه و زيبا مى‏يافتند. اما پس از آن
كه – در آغاز قرن دوم هجرى – بحثهاى پيچيده جدلى بين صاحبان مذهبهاى كلامى پاى
گرفت توجيه فكر و انديشه به كمك آيات قرآن و تشبث به ظواهر آن و حتى تحريف معانى
برخى از آيه‏ها رواج يافت. و از آن زمان به بعد اين آيات را‌هاله‏اى از پوشيدگى و
ابهام مصنوعى در بر گرفت و هر گروهى براى درست نشان دادن مسلك و مذهب خود، آن گونه
كه صلاح مى‏ديد آيه‏هاى قرآنى را تأويل و تفسير مى‏نمود.

 ترديدى نيست كه قرآن مجيد همان گونه كه اميرالمؤمنين‏عليه
السلام فرموده ذو وجوه است و براى معانى گوناگونى ظرفيت دارد، زيرا كتاب خدا –
همانطور كه گفتيم – در بيشتر تعابير زيباى خود از مجاز، استعاره و تشبيه بهره
گرفته است در نتيجه اكثر آيات آن براى حمل بر معانى مختلف انعطاف لازم را دارند.
به خاطر همين اميرالمؤمنين‏عليه السلام از بحث و احتجاج با قرآن در برابر اهل بدعت
و خوارج نهى فرموده است، زيرا كسانى كه از دين خارج شده‏اند بدون هيچ گونه تأمّل و
انصافى آيات را به مذاق خود تأويل و تفسير مى‏نمايند. لذا حضرت(ع) هنگامى كه “ابن
عباس” را براى بحث و هدايت خوارج به سوى آنان گسيل داشت فرمود: براى اثبات حقانيت
خود به آيات قرآن استناد مكن چون آيات كتاب خدا ذو وجوه است و بر معانى گوناگونى
حمل مى‏شود و هر چه تو از قرآن دليل بياورى، آنها نيز بدون دليل نخواهند ماند.
بنابراين بهتر است در برابر
آنان به سنّت قطعيه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم استناد نمايى، تا آنها در
مقابل استدلال تو گريز گاهى نداشته باشند و ناچار تسليم شوند.18

 حال به اين آيه شريفه توجه فرماييد: “وجوهٌ يومئذ ناضرة ×
الى ربّها ناظرة؛ چهره‏هايى در آن روز درخشانند و به سوى پروردگار خود مى‏نگرند.”19

 چه بسا اعراب صدر اسلام هرگز به ذهنشان خطور نمى‏كرد كه
منظور آيه شريفه اين است كه مؤمنان روز قيامت با چشم سر پروردگار را مى‏بينند.
زمخشرى – صاحب تفسير كشاف – براى اثبات اين حرف مثالى مى‏آورد، وى مى‏گويد: روزى
در شهر مكه هنگام نيمروز كه مردم از فرط گرما به خانه‏هاى خود پناه برده بودند،
شنيدم كه زن سائلى مى‏گفت: “اى مردم! چشمان من به سوى خدا و شما مى‏نگرد!”20 هيچ
كس از آنان كه صداى وى را مى‏شنيدند به ذهن خود راه نمى‏دادند كه منظور اين است كه
واقعاً خدا را با چشمان خود مى‏بيند، بلكه مى‏دانستند كه قصد وى انقطاع الى اللّه
و اميد به فضل و رحمت حق تعالى است. در آيه شريفه: “الى ربّها ناظرة” نيز همان توقع
و اميد فضل و رحمت خداوند مراد است. نه معناى ديگر – اين نكته را با توجه به معناى
حصرى كه در آيه است مى‏توان فهميد.

 اما در مورد همين آيه، اشاعره و پيروان آنها از كسانى كه
قائل بودند كه خداوند داراى جسم است با جمود بر ظاهر آيه مى‏كوشيدند اثبات كنند كه
مقصود آيه اين است كه در قيامت خداوند با چشم سر ديده مى‏شود.21

 آيه ديگرى را مثال مى‏زنيم: “ثم استوى على العرش يدبّر
الأمر؛ سپس بر عرش استيلا يافت و امور عالم را تدبير مى‏فرمود.”22

 وقتى اعراب اين آيه را مى‏شنيدند، مى‏فهميدند كه تنها
خداوند است كه ملكوت آسمانها و زمين را در اختيار و استيلاى خود دارد و كارهاى
عالم وجود، با تدبير او انجام مى‏پذيرد. همان گونه كه از اشعار زير نيز همين معناى
استيلا را مى‏فهميدند:

 ثم
استوى بشر على العراق

من غير سيف و دمٍ مهراق

 سپس انسانى بدون شمشير و خونريزى بر سرزمين عراق استيلا
يافت.

 فلمّا علونا واستوينا عليهم

تركناهم صرعى لنسرٍو كاسرٍ

 پس هنگامى كه ما پيروز شديم و بر آنها استيلا يافتيم،
كشته‏هاى ايشان را براى عقابها و كركسها واگذاشتيم.

 پس معناى كلمه “استوى” همان استيلا و استقلال است لكن
اشاعره و كسانى كه قائل به تشبيه و تجسيم خداوندند، آيه “ثم استوى على العرش…”
را بدين گونه تفسير نمودند كه پروردگار بر عرش استقرار يافته و روى آن، چهار زانو
نشسته است و جاى وى در آسمانهاى زبرين عالم است و گاهى نيز به آسمان دنيا فرود
مى‏آيد تا از احوال و كارهاى مخلوقات خود مطّلع گردد و دعاى آنان را اجابت فرمايد
و آنها را مورد مغفرت و آمرزش خود قرار دهد، چون در حالى كه خداوند چهار زانو بر
روى كرسى خود در بالاى آسمانها نشسته است نمى‏تواند به خوبى از احوال بندگان خود
آگاهى يابد!23

 به خاطر همين پندارها بود كه وقتى اين آيه نازل شد: “وقالت
اليهود يدالله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا، بل يداه مبسوطتان ينفق كيف
يشاء؛ يهود گفتند دست خدا بسته است دستهايشان بسته باد! و بدين علت مورد لعن و
نفرين قرار گرفتند. بلكه دستان خداوند گشاده است و هرگونه مى‏خواهد انفاق مى‏كند.”24

 و نيز آيه شريفه: “ولاتجعل يدك مغلولةً الى عنقك و
لاتبسطها كل البسط؛ دستت را به گردنت مبند[امساك به خرج مده] و آن را به تمامى نيز
مگشاى [در بخشش زياد روى نكن].”25

 در معناى آيه “و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك…” اشكالى
پيش نيامده است بر خلاف آيه اول كه جزو آيات متشابه است با اين كه ما گمان
نمى‏كنيم كه اعراب معاصر نزول قرآن از اين آيه فهميده باشند كه خداى تعالى داراى
جوارح و اعضاست. و آيه شريفه هرگز وجود جوارح و اعضا را، آن چنان كه صاحبان عقايد
باطل پنداشته‏اند، براى پروردگار ثابت نمى‏كند، بلكه معناى آيه اين است كه دست
قدرت خداوند گشاده است و به راحتى و به هر گونه كه بخواهد در امور عالم تصرّف
مى‏نمايد و ناتوانى در وى راه ندارد. اما اشاعره و پيروان آنها در فهم معناى آيه
دچار گمراهى و انحراف شدند و آيه را به اين گونه تفسير نمودند كه: خداوند داراى
اعضاست و قائل شدند كه پروردگار داراى دست، پا، چشم، و چهره است، كه اين انحراف در
نتيجه جمود و توقف بر ظاهر آيات قرآن مجيد رخ داد.26

 

 پاورقيها:

 15 )
رعد(13) آيه17.

 16 )
تفسير الميزان، ج3، ص62 – 58، با تلخيص و تصرّف.

 17 )
تفسير المنار، ج3، ص170. آنچه ذكر شد وجه سومى است كه عبده به همين منظور بيان
نموده است.

 18 )
نهج البلاغه، ج2، ص136، بخش نامه‏ها و وصيّتها، شماره70.

 19 )
قيامة(75) آيه‏هاى 23 – 22.

 20 )
الكشاف، ذيل آيه22 سوره مباركه قيامة و اساس البلاغه ماده “نَظَر”.

 21 )
ابى الحسن الاشعرى، الابانة، ص11، طبع حيدرآباد الدكن.

 22 )
يونس (10) آيه3.

 23 )
الابانة، ص35 به بعد و رسالة الرّد على الجهمية، الدّارمى، ص13 به بعد.

 24 )
مائده (5) آيه70.

 25 )
اسراء (17) آيه32.

 26 )
الابانة، ص39 به بعد و غير آن از كتابهاى اهل تسنن كه كم نيستند.