آفتاب سامرا

 “ آفتاب سامرا “

 “ آينه حسن “

 اى
كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود

ماه را روشنى از نور ضياى تو بود

 تويى
آن آينه حُسن خداوند كريم

كه عيان نور الهى زلقاى تو بود

 معدن
جود و سخايى تو كه از فرط كرم

دو جهان ريزه‏خور خوان عطاى تو
بود

 ولى
حق حسن العسكرى اى آن كه قضا

مُجرى امر تو و بنده رأى تو بود

 حجّت
يازدهم نور خداوند جلى

اى كه ايجاد دو عالم ز براى تو
بود

 من
كجا مدح و ثناى تو توانم گفتن

كه به قرآن خدا مدح و ثناى تو بود

 نه
همين جاى تو در سامره تنها باشد

كه به دلهاى محبان تو جاى تو بود

 بى‏ولاى تو عبادت زكسى نيست قبول

شرط مقبولى طاعات ولاى تو بود

 نسبت
قامت سرو تو به طوبى ندهم

زآن كه طوبى خجل از قد رساى تو
بود

 چه
غم از تابش خورشيد قيامت دارد

آن كه در روز جزا زير لواى تو بود

 همه
شب قرب جوارت زخدا مى‏طلبم

كه مرا در سر شوريده هواى تو بود

 در
جوار تو زحق خواهش جنت نكنم

جنت ما به خدا صحن و سراى تو بود

 ديده
گريان نشود روز جزا در محشر

هر كه گريان به جهان بهر عزاى تو
بود

 تو
ظهور پسر خويش طلب كن زخدا

چون كه مقبول خداوند دعاى تو بود

 تا
ابد بر تو و اجداد كرام تو درود

غير از اين هر چه بگويم نه سزاى
تو بود

    “سيد محمد خسرو نژاد”

 تبريك ميلاد

 خورشيد سپهر رهبرى پيدا شد

احياگر فقه جعفرى پيدا شد

 تبريك به مهدى كه به عالم امشب

رخسار امام عسكرى پيدا شد

    “سيد رضا مؤيد”

 

“ مظهر حُسن “

 ده
مژده كه از‌هاتف غيبى خبر آمد

اين تازه خبر با سند معتبر آمد شب
بار سفر بست و همايون سحر آمد

نازل ز سما آيه فتح و ظفر آمد

 احياگر و روشنگر شمس و قمر آمد

بر منتظرين گو پدر منتظر آمد

 كز
مقدم او وقت نزول بركات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 امشب
ز شرف دين خدا زيب و فرى يافت

از رحمت حق نخل ولايت ثمرى يافت

 گلزار
جهان نوگل فرّخ سپرى يافت

غواص صفت بحر عنايت گهرى يافت

 دَهم
پسر ساقى كوثر پسرى يافت

امشب سر سوداگر ما تاج سرى يافت

 زيرا
كه شب كسب مقام و درجات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 تا
جلوه نما روى دل آراى حسن شد

روشن دل ما از رخ زيباى حسن شد

 خورشيد جهان محو تماشاى حسن شد

شرمنده شب از زلف چليپاى حسن شد

 نوروز ز در آمد و شيداى حسن شد

گل شيفته نرگس شهلاى حسن شد

 كو
حجت حق مظهر حسن حسنات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 چون
ختم رسل رهبر جن و بشر است او

چون شير خدا بر سر ما تاج سر است
او

 چون
فاطمه درياى حيا را گهر است او

در صبر و شجاعت چو شبير و شبر است
او

 سجاد
صفت تير دعا را اثر است او

چون باقر و صادق به همه راهبر است
او

 شرمنده ز عقد سخنش نقل و نبات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 او
حامى دين حافظ قرآن مبين است

چون موسى جعفر به همه يار و معين
است

 فرزند تقى‌هادى دين حصن حصين است

كز مقدم او خلد برين روى زمين است

 او
چشمه فيض و كرم و آب حيات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

    “ژوليده نيشابورى”

 

“ مبشر پيام حق “

 

 باز
بر آن سرم كه رو به قبله دعا كنم

رهى زتوبه و دعا به درگه خدا كنم

 زدرگه خدا طلب طواف كربلا كنم

پس از طواف كربلا روى به سامرا
كنم

 كه چون فرشتگان حق دهم سلام عسكرى

 

 دست زنم به دامن لطف امام عسكرى

 

 به
درگه كريم او جبهه نهاده در زنم

به خلوت حريم او كه خلوت است پر
زنم

 گهى
بشوق بوسه‏ها به قبر آن پسر زنم

گهى گلاب اشك بر مزار اين پدر زنم

 دو آفتاب جلوه‏گر در آسمان رهبرى

 يكى على النّقى يكى امام عسكرى

 مدينه را نظر كن و جلوه ذوالكرام بين

قرآن مهر و ماه را، در اين خجسته
شام بين

 باب
امام عصر را، فراز دست مام بين

دهم امام را ببر، يازدهم امام بين

 چشم على منوّر از، جمال ماهپاره‏اش

 فاطمه كو؟ كه بنگرد، بر حَسنِ دوباره‏اش

 نور
ولايتش به رُخ، رِداى خُلَّتش به بر

لواى عصمتش به كَف، تاج شفاعتش به
سر

 بر
همه هستيش نظر، در همه عالمَش گذر

امام‌هاديش پدر، حضرت مهديش پسر

 خلائقند چاكرش، ملائكند عَسكرش

 هيچ كسى نمى‏رود، به نااميدى از دَرَش

 رسالت پيمبران، تكيه زده بدوش او

درس هدايت بشر، زمزمه سروش او

 وضع
جهان و چشم او، راز نهان و گوش او

حصار ظلم ظالمان، شكسته از خروش
او

 به دوره‏اى كه معتمد كرد فزون نفاق را

 به هم دريد سعى او، پرده اختناق را

 بهشت‏علم پرورد، آب و هواى گلشنش

اهل كمال خوشه چين،
زگوشه‏هاى‏خرمنش

 كليم
مانده از سخن، به وقت درس گفتنش

امام عصر تربيت، يافته روى دامنش

 نهال عصمتى چنان، برآورد چنين ثمر

 درود ما بر آن پدر، سلام ما بر اين پسر

 سُلاله پيمبر و، مبَشّر پيام حَقّ

كه ديده بس شكنجه تا، زنده شود
مَرام‏حقّ

 مُبيّن اصول دين، مفسّر كلام حقّ

داده به دست مهديش، رسالت قيام
حقّ

 كه بعد من، امام بر جوامع بشر تويى

 مهدى مُنتَقِم تويى، امام منتَظَر تويى

 اى
جَلَوات كبريا، جلوه‏گر از جمال تو

كتاب تفسير تو خود، آيتى از كمالِ
تو

 منكه
زپا نشسته‏ام، به درگه جلال تو

اميد رحمتم بود، زلطف بى‏زوال تو

 “مؤيدم”گداى تو بر آستان مهديت

 اميد آن كه خوانيم زدوستان مهديت

    “سيد رضا مؤيد”

 

 

 “ عشق صادق “

 كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

عاشق چشمان صادق(ع) مى‏شدم

 تا
بگردم داغدار چشم او

كاشكى باغ شقايق مى‏شدم

 مى‏نهادم سر به پاى عشق او

وارث يك جان عاشق مى‏شدم

 مى‏زدم يك جُرعه از درياى او

تا كه سيراب حقايق مى‏شدم

 فصل
اعجاز نزول صادق(ع) است

فهم او را، كاش لايق مى‏شدم

 عشق،
سهم حضرت چشمان اوست

كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

    (رضا
اسماعيلى)

 

 در تهنيّت ولادت حضرت زهرا(س)

 خداى
اكبر و اعظم نكرده خلق به عالم

زنسل حضرت آدم زنى به شوكتِ زهرا

 بجز
خديجه كبرا كه هست مظهر عصمت

نزاد مادر ديگر زنى به عصمت زهرا

 بخوان حديث كسا و ببين كه خالق يكتا

نموده خلقت دنيا براى خلقت زهرا

 نهاده ساره سر بندگى به پاى سريرش

ستاده‌هاجر چون خادمان به خدمت
زهرا

 چو
اوست نور حق و حق در او نموده تجلّى

بغير حق نشناسد كسى حقيقت زهرا

 ولى
چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت

زمانه بود مدام از پى اذيّت زهرا

 چنان
به درد و مصيبت نمود صبر و تحمّل

كه صبر شد متحيّر ز صبر و طاقت
زهرا

 “سيد عباس جوهرى (ذاكر)”

 

 فاطمه (ع)

 بانوى بانوان جهان بود، فاطمه

كنز العفاف و مظهر آن بود، فاطمه

 در
مكتب مقدّس تقوا و قدس دين

شاگرد بى‏نظير زمان بود، فاطمه

 بين
زنان نمونه چو شويش كه در رجال

آرى سزاى مردِ چنان بود، فاطمه

 آنكو
به بحر صدق و صفا و عفاف قدس

خود گوهرى به قدر، گران بود فاطمه

 كفو
على ولىّ خدا شير كردگار

زينت فزاى كون و مكان بود، فاطمه

 شام
زفاف جامه خود داد بر فقير

ايثار را حقيقت و كان بود، فاطمه

 زان
پيشتر كه خلقت حوّا شود به خلد

مسندنشين باغ جنان بود، فاطمه

 دردا
كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار

اشكش بسان ژاله روان بود، فاطمه

 آماج
تير جور زمان گشت سينه‏اش

زين رو قدش ز غصّه كمان بود،
فاطمه

 رخساره‏اش زسيلى دشمن كبود بود

وز اين ستم به آه و فغان بود،
فاطمه

 از
پهلوى شكسته و از محسن شهيد

تا گاهِ مرگ، ناله كنان بود،
فاطمه

 خوشدل، به خاك رفتن در تيره شام او

مظلومى‏اش عيان به جهان بود فاطمه

 (خوشدل تهرانى)

 در مناقب و مصائب صديقه طاهره حوراء انسيه فاطمه زهرا(ع)

 

 

 

 تابوتِ گل

 شب و
تابوتِ گُل، بر دوشِ حيدر

رداى غم شده، تنبوشِ حيدر

 شب و
پيمانه‏اى لبريز غُربت

به دستانِ مُصيبت نوشِ حيدر