گفته ها و نوشته ها


حكايت غسال
گويند مرد غسالى را پسر وفات كرده بود وقت غسل دادن آب در بينى وى بريخت و گفت فف كن! گفتند چه گويى؟ او خود مرده است. گفت: همچون مرده است كه ففى هم نمى تواند كرد؟!

حيله گرى
شخصى ساده لوح در حالت نزع افتاد, وصيت كرد كه در شهر, كرباس پاره هاى كهنه پوسيده بطلبند و كفن او سازند. گفتند: غرض از اين چيست؟ گفت: تا چون منكر و نكير بيايند, پندارند كه من مرده كهنه ام, زحمت من ندهند! و بدان كه اگر حيله اين شخص كارگر افتد نيز حيله شيادان و دنياداران و سالوسان به ظاهر متشرع و ديندار معقول و مقبول بود و كارگر افتد و الا خير.
(رساله دلگشا, عبيد زاكانى, ص139)

متاعى گرانبها
هر چه بينى در جهان دارد عوض
وز عوض گردد تو را حاصل غرض
بى عوض دانى چه باشد در جهان
عمر باشد عمر قدر آن بدان
(جلال الدين مولوى)

ماهيت و جوهرى
قيمت هر كاله مى دانى كه چيست؟
قيمت خود را ندانى احمقى است
توهمى دانى يجوز و لايجوز
خود نمى دانى يجوزى يا عجوز
عالم ماهيت هر جوهرى
در بيان جوهر خود چون خرى
(جلال الدين مولوى)

مردگان روزگار
مردگانند اغنياى روزگار
اى پسر با مردگان صحبت مدار
واى آن زنده كه با مرده نشست
مرده گشت و زندگى از وى بجست

بى قرارى
گفتم: دل و جان در سر كارت كردم
هر چيز كه داشتم نثارت كردم
گفتا: تو كه باشى كه كنى يا نكنى
آن من بودم كه بى قرارت كردم
(عطار نيشابورى)

چشم بندى
آورده اند كه زاهدى از جهت قربان, گوسپندى خريد. در راه قومى ديدند و طمع كردند و با يكديگر قرار دادند كه او را بفريبند و گوسپند ببرند. پس يك تن از پيش درآمد و گفت: اى شيخ! اين سگ از كجا مىآورى؟ ديگرى بدو گذشت و گفت: شيخ مگر عزم شكار دارد! سيم بدو پيوست و گفت: اين مرد در كسوت اهل صلاح است اما زاهد نمى نمايد كه زاهد را با سگ صحبت نباشد! و از اين نسق هر كسى چيزى گفت, تا شكى در دل او افتاد و خود را متهم گردانيد و گفت: شايد بود كه فروشنده جادو بوده است و چشم بندى كرده, در حال گوسپند بگذاشت و برفت و آن جماعت ببردند!(كليله و دمنه, ص195)

خيالبافى
آورده اند كه مردى پارسا بود, و بازرگانى كه روغن گوسپند فروختى با وى همسايگى داشت و هر روز قدرى از بضاعت خويش براى قوت زاهد فرستادى! و زاهد چيزى به كار بردى و باقى را در سبويى كردى تا پر شد. روزى انديشيد كه اگر روغن به ده درهم بتوانم فروخت و پنج گوسفند خرم هر پنج بزايند و رمه ها پيدا آيد و زنى از خاندان بزرگ بخواهم و لاشك پسرى آيد كه علم و ادب بياموزمش و اگر تمردى كند بدين عصا ادب فرمايم, اين فكرت چنان قوى شد كه ناگاه عصا بر گرفت و بر سبو زد و روغن بريخت!
(كليله و دمنه, ص228)


لطايف
علم بى عمل بيگانگى است و عمل بى علم ديوانگى و گفتار بى كردار وبال است و كردار بى حال قال!
(لطايف المواقف, ص55)

اشتغال به خود
گويند عابدى در بن غارى عبادت مى كرد و گاهى در ميان عبادت ريش خود را با انگشت شانه مى كرد, از هاتفى آوازى شنيد كه تو مشغول ريش خودى نه مشغول ما. آن دلريش دلش بدرد آمد و شروع كرد به ريش كندن و در اثنإ ريش كندن آوازى شنيد كه باز هم مشغول ريشى!
ريش اگر بگذاشت در تشويش بود
ورهمى بركند هم در ريش بود
(اسرار الحكم, حاجى سبزوارى, ص580)

نفس شيطانى
شخصى در خواب با شيطان ملاقات كرده و يك سيلى بر روى او زد و ريش او را گرفت و گفت: اى ملعون تو دشمن ما هستى و براى فريب دادن مردمان ريش دراز مى دارى و چون سيلى ديگرى بر روى او زد بيدار شد و ريش خود را در دست خود ديد شرمنده شد و بر خود خنديد.
(حكايات لطيف, ص15)

مقام سلوك
گويند كاملى به سالكى رسيد و پرسيد كه در چه مقام سلوك مى كنى؟ جواب داد به مقامى مثل صبر و بعد از مدتى به او برخورد و جويا شد از مقام سلوكش, جواب داد به مقام ديگر چون مقام رضا و پس از ازمنه باز با هم دچار شدند و مستفسر شد جواب داد به مقام ديگر چون تسليم پس آن كامل به آن سالك فرمود: اى مسكين! تو هنوز مشغول به خودى كى به خدا مى رسى!
(اسرار الحكم, حاجى سبزوارى, ص580)

عمر آدمى
اگر شخصى شصت سال عمر كرده باشد گويا هيچ نكرده است, زيرا كه نصف آن را شب به غارت مى برد و نصف از آن نصف باقى به لهو و لعب در ايام طفوليت و زمان نابالغى برباد مى رود و ثلث آن نصف صرف حرص و حلول امل مى شود و بر سر كسب اسباب معيشت تلف مى گردد و ثلث ديگر در بيمارى و پيرى فنا مى پذيرد پس دوست داشتن مرد درازى عمر را از غايت جهل و بى خبرى است.
(از ديوان منسوب به على(ع), ص92)

عالم بى عمل
حال نادان پريشان روزگار
به زدانشمند ناپرهيزگار
او به نابينايى از راه اوفتاد
وين دو ديده داشت در چاه اوفتاد
(مصلح الدين سعدى شيرازى)

عاشق و معشوق
عاشقى در خواب خوش, معشوق خويش بديد و به اشتاب گوش وى بگرفت كه من همه جا به دنبال توإم و تو اينك دست منى كه ناگاه ديده از خواب گشود و ديد كه گوش خويش را به دست گرفته و مناجات مى كند.
(جوهر الذات, شيخ عطار, ص186)

ربا به حيله
يكى از عارف كاملى پرسيد كه در باب حيله اى كه رباخواران مى كنند و سودخوردن را بدان حلال مى دانند چه گويى؟ گفت حق تعالى در قرآن فرموده[ فاذنوا بحرب من الله و رسوله] يعنى اى رباخواران آماده جنگ با خدا و رسولش باشيد و مدار جنگ هم به حيله و فريب است كه گفته اند الحرب خدعه.
با خدا جنگ مى كند به حيل
زانكه الحرب خدعه شد به مثل
(كدو مطبخ قلندرى, ص12)

راه جهنم
شيخ بهائى از قول پدرش كه وى نيز مجتهد بود نقل مى كرد كه گفتى: آنان كه بى حيله و مكر ربا مى خورند راست و بى مشقت, جهنم مى روند و آنها كه با حيله و فريب آن را بر خود حلال مى كنند بر بن ديوار ويران, دست بر ديوار زنان, افتان و خيزان داخل دوزخ شوند.
(كدو مطبخ قلندرى, ص13)

پاورقي ها: