مرزبان دين


نگاهى به زندگى علمى و سياسى آيه الله العظمى ملاعلى كنى ((قدس سره))

درآمد
زندگى و سيره اميران قافله علم و مرزبانان دين, در خود زوايا و محورهاى برجسته اى را ذخيره دارد كه نگرش به آن براى هر انسانى گرانبهاست.
آن آيات سبز روشنايى و اسوه گان صابر حقيقت كه با همت بلندشان قله رفيع كمال را فتح كرده و آن گاه در ميدان عمل خدمت به خلق را با زنهار و ارشاد همراه ساخته و امت را به حق رهنمون كردند و در اين مسير از دسيسه ها و افسونهاى شياطين واهمه اى به دل راه ندادند و با عزمى راسخ در مقابله و ستيز با توطئه ها و شيطنتها جاودانه ايستادند, آيه الله العظمى حاج ملاعلى كنى از جمله اين شخصيتهاى نادر است كه در آسمان انديشه دينى همچون خورشيد مى درخشد.
او به پيروى از سيره معصومان ـ عليهم السلام ـ در مسائل حاد اجتماعى و سياسى و امورى كه به خصوص كشور ايران را به ورطه سقوط مى كشاند, تكليف خويش را ((حضور در صحنه)) دانست و با تلاش و اقدامى شجاعانه به مقابله با خيانت, پليدى و ظلم پرداخت و از قدرتهاى پوشالى واهمه نداشت. روشن بينى و برخورد تحقيرآميز با شاه وقت, مبارزه با امتيازگيرى استعمار انگليس و همچنين مقابله با جريان خطرناك فراماسونرى در ايران از نمونه هاى بارز و درخشان تلاشهاى سياسى اوست.
در اين مقاله نظرى كوتاه به حيات آن آيينه پاكى مى افكنيم و سپس خاطرات و نكته هاى ماندگار او در برخورد با استبداد داخلى و استكبار خارجى را مرور مى كنيم.

از ولادت تا زعامت
او در يكى از روزهاى سال 1220 هجرى قمرى در محله ((كن)), واقع در شمال غربى تهران, ديده به جهان گشود.(1) سنين كودكى و نوجوانى را در مكتب گذراند و سپس علاقه خود را براى تحصيل علوم دينى با والدين اش در ميان گذاشت اما با مخالفت ايشان رو به رو گرديد. او در آغاز به صورت مخفيانه به درس مشغول شد و سپس با كسب رضايت خانواده راهى حوزه علميه تهران گرديد و از آن جا به اصفهان عزيمت كرد و در آن شهر از محفل درس استادى چون سيد اسدالله اصفهانى(متوفى1290هـ.ق) بهره برد.(2) سپس آماده سفر به نجف اشرف شد و از ذخاير ارزشمند آن حوزه استفاده كرد. اساتيد بنام و معماران علمى و معنوى كنى در حوزه نجف عبارت بودند از: شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (متوفى1266هـ.ق), شيخ حسن كاشف الغطإ (متوفى1262 هـ.ق) و شيخ مشكور حولاوى نجفى(متوفى 1273هـ.ق).(3)
در كنار نجف, حوزه علميه كربلا نيز جايگاه پرورش دانش طلبان بود, شيخ على كنى در جوار آستان مقدس حضرت امام حسين(ع) از محضر دو استاد برجسته اى چون شريف العلمإ مازندرانى (متوفى1245هـ.ق) و سيد ابراهيم قزوينى معروف به صاحب ضوابط (متوفى 1262هـ.ق) كسب فيض كرد و دوره عالى فقه و اصول را گذراند.(4)
كنى در مدت تحصيل از نعمت دوستان بافضيلت و كوشايى برخوردار بود كه در تمام فراز و نشيبهاى تحصيل و زندگى, غمخوار هم بوده, از كمك به يكديگر دريغ نمى ورزيدند و با جمع خود محفل انس علمى پربارى را تشكيل داده بودند. دوستان هم حجره اى او در نجف عبارت بودند از: ملا على خليلى (متوفى1297هـ.ق), شيخ عبدالحسين تهرانى (متوفى1286 هـ.ق) و سيد زين العابدين طباطبايى حائرى (متوفى 1292 هـ.ق)
آقاى طباطبايى حائرى از دوران نخست تحصيل چنين ياد مى كند: ((در ايام طلبگى كه به نجف اشرف آمده بودم, من و آقاى شيخ عبدالحسين شيخ العراقيين و آخوند ملاعلى كنى در يك حجره از مدارس حوزه علميه در نهايت فقر و فاقه به سر مى برديم و فقيرتر از همه حاجى كنى بود كه هر هفته يك شب به مسجد سهله مى رفت و از گوشه و كنار مسجد ـ بدون اين كه كسى بفهمد ـ نان خشك جمع مى كرد و به مدرسه مىآورد و گذران هفته را از آنها مى كرد.))(5)
حاج شيخ على كنى در سفرى كه به مكه مكرمه و مدينه منوره انجام داد, در راه بازگشت, به همراه ميرزا محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ) به سوى شام آمد تا بارگاه حضرت زينب(ع) را زيارت كنند, آن دو وقتى به حرم مطهر وارد شده از غربت آن مكان بسيار متإثر گرديدند, زيرا گرد و غبار زيادى بر آستان مبارك و اطراف ضريح نشسته بود, به سرعت دست به كار شده, به نظافت آن جا پرداختند و با گوشه عباى خويش خاك و خاشاك را از حرم و ضريح مطهر زدودند و آن جا را تمييز كردند. (6)
شيخ مرتضى انصارى (متوفى 1281 هـ.ق) نيز از دوستان نزديك كنى بود, او پيرامون زهد و دورى از زخارف و دلبستگيهاى دنيا كه در زندگى شيخ انصارى به چشم مى خورد, چنين مى گويد: ((حدود بيست سال در كربلا با او دوست و معاصر بودم, اثاثيه اى جز يك عمامه نداشت, كه آن را شبهاى تابستان فرش خويش قرار مى داد, هنگامى كه از محل سكونت بيرون مى رفت, آن را عمامه خود مى كرد.))(7)
آخوند ملا على كنى پس از سالها تلاش در راه فراگيرى علوم اسلامى به مقام اجتهاد و استنباط احكام دين رسيد و استادش شيخ محمد حسن صاحب جواهر بر فراز منبر درس به اجتهاد او اشاره كرد.(8) او سپس به وطن بازگشت و هدايت مردم و تربيت دانشمندان را سرلوحه زندگى خويش قرار داد و در سال 1262 هـ.ق عراق را به مقصد تهران ترك(9) گفت.
حاجى در آغاز ورود, روزهاى سختى را در تهران گذراند و تنگدستى و فقر او را در فشار قرار داده بود, با استمداد از خدا, كتابى را كه خود نوشته بود منتشر كرد, هر چند كه انجام اين مهم بسيار مشقت زا بود ليكن سود حاصل از آن وى را از فشار اقتصادى رهانيد, پس از آن زمين متروكه اى را خريد و با احياى قنات و زمين, به امرار معاش خود پرداخت.(10)
با استقرار آيه الله كنى, مراجعات پى در پى مردم و پرسشهاى كتبى و شفاهى آنان در قالب استفتإات شرعى آغاز شد و روز به روز افزايش مى يافت و ايشان يگانه محور پاسخگويى به سوالات دينى و تنها ملجإ رسيدگى به مشكلات مردم به شمار مى رفت.(11) به دليل فزونى مقلدان و بنا به درخواست آنان, سرانجام در سال 1271 هجرى قمرى رساله عمليه آن فقيه خداترس به چاپ(12) رسيد تا مردم مومن احكام دينى خود را بر اساس فتاواى مجتهد و مرجع تقليد خويش انجام دهند.
او همچنين توليت مدرسه مروى را عهده دار شد و با نظارت و حسن تدبير او, نظم شايان تحسينى بر برنامه هاى آن محيط معنوى و روحانى حكمفرما گشت.(13)
آن فقيه برجسته, تربيت شاگردان را يكى از اهداف خود قرار داد و به برپايى درس فقه و اصول و ديگر رشته هاى علوم اسلامى اقدام كرد, برخى از شاگردان او از اين قرارند: شيخ موسى شراره عاملى (متوفى1306 هـ.ق), شيخ محمد باقر نجم آبادى (متوفى 1347 هـ.ق), شيخ اسدالله تهرانى (متوفى1352 هـ.ق), سيد محمود حياطشاهى, سيد محمد لواسانى, سيد محمد مرعشى, مولى محمد على خوانسارى, ملامحمد تقى سنجانى, ميرزا حسين نايب الصدر, شيخ محمد حسين گرگانى(متوفى1353 هـ.ق) و شيخ حسين بافقى(متوفى1313هـ.ق)(14)
رسيدگى به ضعيفان, دستگيرى از مستمندان و تلاش در پى رفع گرفتارى نيازمندان از صفات پسنديده و بارز ملاعلى كنى بود, او چون پدرى دلسوز, بسيارى از يتيمان درمانده را تحت تكفل قرار داد و براى آنان مقررى مناسبى تعيين كرد, همچنين براى حل مشكل بيمارانى كه بنيه مالى ضعيفى داشتند, مكانهايى را به منظور پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود تا آنان با دريافت مبلغ آن, به درمان خود اقدام كنند. (15)
ساخت آب انبار و كاروانسرا براى رفاه و آسايش قافله ها همچون كاروانسرايى در خاتون آباد نيز از خدمات عمومى و عام المنفعه حاجى بود.(16)
مهر آيه الله كنى سند اعتبار اسناد به شمار مى رفت; معامله كنندگان براى معتبر ساختن كاغذ و سند معامله خويش به در خانه او رفته, سند خود را با مهر مباركش اعتبار مى بخشيدند.(17)

تإليفات
آثار قلمى پربارى از حاجى به يادگار مانده است كه براى آشنايى از آن گنجينه گرانقدر به معرفى آن مى پردازيم:
ارشاد الامه, ايضاح المشتبهات, تحقيق الدلائل فى شرح تلخيص المسائل (شامل مباحث مستقلى چون كتاب البيع, كتاب الخيارات, كتاب القضإ و كتاب الشهادات,(18) كتاب الطهاره و كتاب الصلاه), تلخيص المسائل, توضيح المقال فى علم الدرايه و الرجال, حاشيه بر قواعد, رساله در استصحاب, رساله در اوامر و نواهى, رساله در مفاهيم و مواعظ حسنه.(19)

دژى در برابر دژخيم
حكومت 150 ساله سلسله قاجار, مشكلات, عقب ماندگيها و مفاسد فراوانى را براى مردم ايران به همراه داشت و كشور در اين مدت در سراشيبى تند انحطاط قرار گرفت. روحانيت به مثابه يگانه ملجإ و پناه مردم, به دفاع از حقوق آنان برخاست و با ارشاد و نصيحت دولتمردان و در صورت نياز با غريو و ستيز, سنگر مقابله با استبداد داخلى را گرمى بخشيد. مرجع بزرگ آيه الله العظمى حاج ملا على كنى از جمله پيشوايان شجاع و هوشيارى بود كه در اين مقطع از تاريخ ملت ايران, خوش درخشيد و بر افتخارات روحانيت و مرجعيت افزود. در اين فصل به نمونه هاى درخشانى از شجاعت و غيرت دينى حاجى در برخورد با كردار ناشايست ناصرالدين شاه و درباريان اشاره مى كنيم.

1 ـ بيم شاه
بسيارى از مورخان تاريخ معاصر ايران بر اين نكته اشاره دارند كه ناصرالدين شاه از عظمت و نفوذ حاجى فوق العاده بيم و ملاحظه داشت(20) و لذا بارها به خانه او رفته (21)است. اين امر حاكى از قدرت معنوى, نفوذ كلام, پيوند با مردم و شجاعت آن مرجع دينى است; عالمى كه با تحقير و شكستن قدرت پوشالى و پرنخوت كارگزاران ظالم, سايه حمايت خويش را بر مردم ضعيف گسترده بود. ميرزا محمد مهدى لكهنوى مى نويسد: ((اينك حكم محكم ايشان مشابهت ندارد. از سلطان و شاهزادگان و امرا كسى را جرإت آن نيست كه بى اذن ايشان اقدام بر تكلم نمايد و يا بى مسووليت ايشان اجراى مطلبى بنمايد… امراى عصر حتى ناصرالدين شاه قاجار از وى خائف مى بودند و شاه مذكور مكرر به خانه اش به جهت ملاقات مىآمد.))(22)

2 ـ اقرار بيگانگان
ساموئل گرين ويلربنجامين ـ نخستين سفير آمريكا در ايران ـ در خاطرات خود چنين مى نويسد: ((بزرگترين مجتهدهاى حاليه, كه به منزله رئيس عدالتخانه حاكيه ممالك فرنگ است, حاجى ملاعلى كنى است… حاجى ملا على شخص مسنى است و ظاهرا مايل به تجمل نيست بلكه ميل به سادگى زياد دارد, اگرچه املاك او زياد است, مع هذا نمى خواهد جلال و ظاهرسازى به خرج دهد. وقتى در كوچه اى راه مى رود بر قاطر سفيدى سوار مى شود و فقط يك نفر نوكر دارد, اما جمعيت از هر طرف كوچه به جلوى او ازدحام مى كنند مثل اين كه وجودى ملكوتى است, اگر يك كلمه بگويد مى تواند اعلى حضرت شاه را از سلطنت خلع كند… وقتى سربازهايى كه در سفارت ممالك متحده آمريكا قراول مى كشيدند به من گفتند كه اگرچه ما براى حفظ وجود شما اين جا فرستاده شده ايم, اما اگر حاجى ملا على امر كند همه شما را مى كشيم!.))(23)

3 ـ برگشتن بهتر است
نوشته اند روزى ناصرالدين شاه به منظور شكار به همراه اطرافيان خويش از دروازه شهر خارج شد. هنوز مسافتى را طى نكرده بود كه از دور نگاهى به پايتخت كرد و در فكر فرو رفت. پس از آن بى درنگ از شكار منصرف شد و به تهران بازگشت. يكى از درباريان سبب انصراف شاه را از شكار جويا شد, او در پاسخ گفت: ((چون از دروازه بيرون رفتم, نگاهم به شهر و دروازه افتاد. اين فكر در نظرم آمد كه اگر حاجى ملاعلى كنى امر نمايد در دروازه را بر روى من ببندند و باز نكنند, من چه خواهم كرد؟ از اين رو ترس و وحشت مرا فرا گرفت و گفتم برگشتن بهتر است.))(24)

4 ـ تكليف چيست؟
اعتمادالسلطنه درباره رويت هلال ماه شوال سال 1301 هجرى قمرى چنين مى نويسد: ((امروز به يقين اول ماه بود. با وجودى كه در دو سه تقويم نوشته بود كه امروز غره (اول ماه) است و تلگراف از تبريز و عراق و قم و قزوين رسيد كه رويت هلال شد, باز شاه محض التفات حاجى ملا على كنى مجتهد, به او تلگراف فرمودند كه تكليف چيست؟ حاجى مجتهد هم (با توجه به مبناى فقهى خويش) جواب عرض كرده بودند كه بايد در افق تهران رويت شود, آن وقت افطار كنند.))(25)

5 ـ پيشگيرى
زمانى به دستور شاه, خيابانى در حال احداث بود, مسجد كوچكى در مسير اين طرح قرار داشت, علما و مجتهدان تهران چون مخالفت خويش را بى نتيجه ديدند, تصميم گرفتند مسجد بزرگى جاى آن مسجد در مكانى ديگر بسازند. حاج ملاعلى كنى چون از واقعه آگاه شد. نامه اى براى شاه فرستاد و در آغاز نامه اين آيه را نوشت: ((بسم الله الرحمن الرحيم إلم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل)). ناصرالدين شاه پس از ديدن نامه, از خراب كردن مسجد صرفنظر كرد و مسير خيابان را تغيير داد.(26) حاجى با اين اقدام سريع, حفظ قداست و احترام مكانهاى مقدسى چون مساجد را به شاه گوشزد كرد و او را از تعدى و تجاوز به اين اماكن ـ به هر بهانه اى ـ برحذر داشت. آن بزرگوار خوب مى دانست كه يك قدم عقب نشينى در اين قبيل مسائل, چند قدم پيشروى دشمن را به دنبال خواهد داشت.

6 ـ ناصر الكفر
كردار مغاير با دين و همكارى و ارادت ذلتآور با بيگانگانى چون روس و انگليس, از شاه چهره كريه و خائنى ساخته بود, بدان حد كه حاجى درباره او مى گفت: ((او ناصرالدين (يارى كننده دين) نيست, بلكه ناصر الكفر است))(27)

7 ـ دفاع از آمر به معروف
مشهور است كه آيه الله شيخ جواد رشتى ـ شاگرد ميرزاى شيرازى ـ از كسانى بود كه در انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر بسيار تلاش مى كرد و از هيچ كس واهمه نداشت و بى پروا به وظيفه دينى خويش عمل مى نمود. ناصرالدين شاه زمانى او را به همين علت از رشت به تهران طلبيد تا به خيال خود مجازاتش كند! همين كه حاج ملاعلى كنى از موضوع آگاه شد, به سرعت از شيخ جواد رشتى تجليل فراوانى به عمل آورد. برخورد حاجى به گونه اى بود كه شاه مجبور شد از شيخ جواد عذرخواهى كند و او را با كمال احترام به رشت بازگرداند.(28)

8 ـ وحدت در برخورد با ظلم
ناصرالدين شاه قاجار در پى سخن چينى درباريان و آشفته شدن ذهنش نسبت به علما, آيه الله حاج ميرزا محمود طباطبايى (عموى آيه الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى) را از بروجرد به تهران احضار كرد تا از ايشان بازجويى به عمل آورد. آيه الله كنى به محض اطلاع از ماجرا بى درنگ دست به كار شد. حاجى هرچند كه در برخى از مسائل با آيه الله سيد محمد سنگلجى طباطبائى (مجتهد معروف تهران) اختلاف نظر داشت, ليكن براى خنثى ساختن فعاليت شاه, صبحگاهان, پس از اداى نماز به تنهايى به منزل سيد رفت و به ايشان چنين فرمود: ((شاه, ميرزا محمود بروجردى را به مركز طلبيده و ايشان را نيز تا كهريزك آورده اند, اكنون من براى استقبال و ديدار او به حضرت عبدالعظيم مى روم, شما خود دانيد.)) آيه الله سنگلجى هم بى درنگ به سوى رى حركت كرد. خبر حركت دو مجتهد بنام و بانفوذ پايتخت, در تهران شايع شد و مردم پس از اطلاع از ماجرا, مغازه هاى خود را تعطيل كرده, با صلوات و دعا به سوى شهررى به راه افتادند. سيل عظيم جمعيت و خروش آنان, كاخ گلستان ـ محل استقرار ناصرالدين شاه ـ را به لرزه درآورد. شاه با تعجب آميخته با ترس, انگيزه سر و صداى مردم را از صدراعظم جويا شد و او نيز احضار ميرزا محمود بروجردى و رفتن آيه الله كنى و آيه الله سنگلجى براى استقبال از او را يادآور شد. ناصرالدين شاه پس از شنيدن اين خبر, بسيار مضطرب گرديد و به صدر اعظم گفت: به اتفاق همه وزرا به حضرت عبدالعظيم(ع) برو و سلام مرا به ميرزا محمود بروجردى برسان و خواسته هاى ايشان را گوش ده و در انجام آن نهايت كوشش و سعى را بنما و سپس ايشان را با احترام به بروجرد بازگردان.(29)
حاجى در اين ماجرا, ابتدا دست وحدت با مجتهد ديگر تهران را فشرد و با ايجاد و استفاده از اين هماهنگى, اقدام ناشايست و ظالمانه شاه را خنثى ساخت.

9 ـ فراست حاجى
روزى نايب السلطنه كامران ميرزا ـ پسر ناصرالدين شاه و وزير جنگ و حاكم تهران ـ براى انجام كارى در منزل حاج ملاعلى كنى حضور يافت, در ضمن صحبت, حاجى با عذرخواهى فرمود: ((خيلى ببخشيد, من پايم درد مى كند و ناچارم آن را دراز كنم!.)) كامران ميرزا كه مردى خودخواه و خودپسند بود, احساس كرد ملاعلى كنى قصد بى احترامى به او را دارد و براى اين كه تلافى كرده باشد, گفت: اتفاقا بنده هم پايم درد مى كند و اجازه مى خواهم آن را دراز كنم. آيه الله كنى با فراست و هوشيارى تمام, متوجه منظور نايب السلطنه شد و براى آن كه او را خوب ادب كرده باشد فرمود: ((من اگر ناچارم پايم را دراز كنم, علتش اين است كه دستم را كوتاه كردم, ولى فكر نمى كنم شما در وضعى باشيد كه لازم باشد پايتان را دراز كنيد. ))(30)

10 ـ پاسخ استفتإ
عضد الملك به همراه ناصرالدين شاه عازم سفر لار بود, يكى از نزديكان او درباره چگونگى انجام نماز و روزه از آيت الله كنى استفتإ مى كند, حاجى در حاشيه آن نامه, جواب زير را مرقوم مى دارد.
((عرض كنيد[,] بعد از آنكه سفرشان سفر معصيت و سفر صيد و لهو نباشد; نماز قصر و روزه افطار[,] والانسان على نفسه بصيره[,] والسلام)).
در متن فوق, استوارى, صلابت و شخصيت برجسته آن عالم فرزانه جلب توجه است و در فتواى كوتاه حاجى شجاعت در برخورد با دربار و وابستگان به آن به چشم مى خورد. (31)
رويارويى با فراماسونرى
فراماسو نگرى در اذهان و افكار بيدار جهان, نامى زشت و سرشتى كريه دارد; نهادى كه پا به پاى استعمار در كشورهاى زرخيز ـ به خصوص ايران ـ نفوذ كرد و با پرورش عناصر مرموز داخلى, زمينه استثمار و غارت ملتها را براى استعمارگران وحشى چون انگليس فراهم ساخت و ضمن تحقير تمدن و فرهنگ كشورهاى استعمار شده, فرهنگ منحط غرب را در ميان آنان ترويج كرد و عقب ماندگى را برايشان به يادگار نهاد. (32)
تشكيلات فراماسونرى در ايران از نخستين پيامدهاى موج غرب گرايى و روشنفكرى در ايران بود كه به وسيله روشنفكران دستآموز غرب همچون ميرزاملكم خان و براى مقابله با اسلام و روحانيان پديد آمد. ملكم ـ كه تاريخ ايران از او به نفرت ياد مى كند ـ درسال 1277ق نخستين سازمان فراماسونرى در ايران را به نام فراموشخانه بنياد كرد. گفته شده است كه او همسويى و همنوايى ناصرالدين شاه را براى اين كار نيز به دست آورد.(33)
شعار دروغين آزادى, برادرى, برابرى و قانون, ابزارى به منظور جلوگيرى از پيشرفت اسلام براى ملكم گرديد و با اخذ رشوه, رجال سياسى ايران, شاهزاده ها و درباريان را به عضويت فراموشخانه درآورد و حتى برخى از مسيحيانى كه در خدمت استكبار قرار داشتند و نيز باند دراويش, به جمع اين تشكيلات استعمارى پيوستند و ملكم را يارى كردند.(34) بنياد فراموشخانه به منظور دستيابى به اهدافى همچون از ميان بردن اسلام يا پديد آوردن كجروى در اصول اسلامى از راه تك بعدى نشان دادن اسلام, بركنارى و نابودى روحانيان, پديدآوردن شكاف ميان روحانيان و مردم, رواج فرهنگ غربى و استوارى انديشه استعمارى جدايى دين از سياست تلاش كرده, از هيچ كوششى دريغ نمى ورزيدند.(35)
با پديد آمدن فراموشخانه, علما و روحانيان متعهد به پا خاستند و بر ضد آن به افشاگرى و مبارزه دست زدند و جنبش ضد فراماسونرى در ايران را هدايت كردند. رهبر اين خيزش, مرجع بزرگوار و مجتهد بانفوذ, حاج ملاعلى كنى بود.
حاجى در ابتدا نامه اى خطاب به ناصرالدين شاه, خطر ملكم و افكار انحرافى فراموشخانه او را گوشزد كرد. در بخشى از نامه او چنين آمده است: ((… اگر علماى اعلام در مسائل دولتيه ـ خداى نخواسته ـ مشاهده فرمايند و به خاكپاى مبارك برحسب رضاى آقا, مخدوم عرض كنند, فضولى نكرده بلكه فضول بايد كسى باشد كه اين را فضولى بنامد. بر علما و غير علما لازم است عرض كنند, پسند خاطر مبارك شود يا نشود, در مقام اصلاح آن برآيند يا نيايند, بنإ على ذلك همه ما دعاگويان بلكه عموم اهل ايمان عرض مى كنيم كه شخص ميرزا ملكم خان را ما دشمن دين و دولت دانسته ايم و به هيچ وجه صلاحيت وكالت از دولت و سلطنت وانتظام ملك و مملكت ندارد كه به خطاب و لقب نظام الملكى مخاطب و ملقب باشد و هر كس باعث اين امر شده است, خيانت كلى به دين و دولت نموده است كه چنين دشمن جانى را مداخله در كارهاى بزرگ دولت داده است. مدت زمانى نگذشته كه در دارالخلافه ابزار شعبده هاى زياد نموده و مجلس فراموشى ترتيب داده بود و به اين تزوير و شعبده در خيال تصاحب ملك و دولت و اضمحلال مذهب و ملت بود…))(36)
آيه الله كنى در اقدام شجاعانه ديگرى, حكم به تكفير ماسون ها داد و حمله به مركز آنان را رهبرى كرد و مردم مسلمان نيز به دستور ايشان, فراموشخانه ـ آن مركز استعمارى ـ را با شور و هيجان بسيار به آتش كشيدند(37) و شاه را وادار به تعطيل و انحلال آن لانه فساد كردند.(38)

مبارزه با امتياز رويتر
در هيجدهم جمادى الثانى 1289 هجرى قمرى قراردادى ميان ناصرالدين شاه و نماينده ((بارون ژوليوس دورويترBaron julius De Reuter) (() سرمايه دار انگليسى, به امضا رسيد كه در صورت اجرا تسلط كامل اقتصادى و به دنبال آن تسلط سياسى انگلستان برسرتاسر ايران برقرار مى شد, اين امتياز كه كشور را در اندك زمانى تحت استعمار بريتانيا قرار مى داد, از نمونه هاى فوق العاده اى بود كه مى توان آن را كودتاى اقتصادى ناميد.(39)
كارگردانان اصلى و بانيان پشت پرده در اعطاى امتياز, دو روشنفكر بى خردى بودند كه به موجب غرب باورى و مطامع شخصى خويش, كشور را به سراشيبى هلاكت و سقوط كشاندند, اين دو خائن, ميرزا حسين خان سپهسالار (مشيرالدوله) و ميرزا ملكم خان ناظم الدوله بودند كه با اخذ رشوه كلان زمينه اعطاى تمام ثروت و منابع طبيعى و اقتصادى كشور را به يك سرمايه دار خارجى فراهم كردند.(40)
به موجب اين قرارداد امضا شده, تاسيس راه آهن از درياى خزر تا خليج فارس علاوه بر حق تصرف مجانى كليه زمينهاى واقع در مسير, داير كردن تراموى شهرى, بهره بردارى از همه معادن از جمله زغال سنگ, نفت و آهن و سرب, بهره بردارى از جنگلهاى ملى در سراسر مملكت و وصول انحصارى حقوق گمركى و به طور خلاصه كليه منابع ثروت ملى ايران به رويتر واگذار شد.(41)
لرد كرزن اين امتياز را چنين توصيف مى كند: ((… موقعى كه متن اين قرارداد منتشر گرديد, نفس اروپا از حيرت بندآمد, زيرا تا آخر تاريخ در صحنه معاملات بين المللى چنين امرى سابقه نداشت كه پادشاهى تمام ثروتهاى زمينى, زيرزمينى و كليه منابع طبيعى و پولى و اقتصادى كشورش را بدين سان مفت و دربست در اختيار يك سرمايه دار خارجى گذاشته باشد.))(42)
تى ير, سياستمدار فرانسوى مى نويسد: ((براى شاه جز هوا چيزى باقى نگذاشته اند. ))(43)
از سويى ديگر, سران روسيه تزارى با خشم و نفرت از امضاى اين قرارداد, از اين كه از قافله امتيازگيران عقب مانده بود به شدت اعتراض كردند.(44)
حاج ملا على كنى با رهبرى مبارزه با امتياز رويتر, افكار عمومى مردم را در جهت لغو امتياز هدايت كرد, نامه اعتراضآميز و كوبنده او به شاه, سند زنده تيزبينى و آگاهى آن مرجع شيعه بوده و قدرت تشخيص و توانايى درك مسائل پيچيده سيـاسى او را بـر همگـان روشن مى سازد.(45)
نفوذ كلام و اقتدار مردمى حاجى, خيزش و حركت مردم پايتخت را به دنبال داشت. سيل خروشان ملت آماده عمل به دستور مرجع شجاع خويش شدند و براى انجام تكليف از هيچ گونه جان فشانى و مجاهدت دريغ نداشتند, لغو امتياز و بركنارى محمد حسين خان سپهسالار از صدر اعظمى دو خواسته اى بود كه علما و مردم بر آن اصرار داشتند; بدان حد كه پس از بازگشت ناصرالدين شاه از سفر اروپا و به محض پياده شدن از كشتى و ورود به بندر انزلى, استقبال كنندگان دربارى, بيدارى و خيزش مردم به رهبرى روحانيان را گزارش داده, به او فهماندند كه اگر صدراعظم همراه شما وارد تهران شود, شورش عظيمى در پايتخت برپا خواهد شد, به اين سبب شاه در مرحله نخست سپهسالار را از مقام صدر اعظمى عزل كرد و او را در رشت نهاد و خود رهسپار تهران گرديد(46) و سپس در دهه آخر ماه رمضان 1290هجرى قمرى بطلان و لغو قرارداد رويتر به طور رسمى اعلان شد.(47)
سرانجام تلاش عالمانى چون ملاعلى كنى و حمايت و حضور مردم وظيفه شناس جامه عمل پوشيد و ورقى زرين بر تاريخ پرافتخار مرجعيت شيعه و پيوند امت با روحانيت افزوده شد و اقتدارى پيشوايان دين را عيان ساخت.

درگذشت
آن مرجع وارسته, فقيه دلير و همراز محرومان در بامداد روز پنجشنبه 27 محرم 1306 هجرى قمرى به ديار باقى شتافت و دنياى فانى را وداع گفت.(48) مردم مسلمان ايران به خصوص تهرانيهاى مومن در غم رحلت پيشواى خويش, سه روز به عزادارى پرداخته و در روز يكشنبه اول صفر 1306 پيكر مطهر او را تشييع كردند و تابوت پر نور او را تا مدفن او در حرم حضرت عبدالعظيم ـ واقع در شهررى ـ بر دوش گذارده و با وى وداع نمودند.(49)

1 ) ملا على واعظ خيابانى, علمإ معاصرين, تهران, (كتابفروشى اسلاميه, 1366ق) ص;26 محمد شريف رازى, گنجينه دانشمندان, (تهران, كتابفروشى اسلاميه, 1353ش), ج4,ص63.
2 ) ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار, ج3, ص;696 محمد حرز الدين, معارف الرجال, (قم مكتبه آيه الله النجفى المرعشى, 1405ق) ج2,ص113.
3 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, (مشهد, دار المرتضى للمنشر, 1404 ق) ج3, ص;1504 همان, معارف الرجال; محسن امين عاملى, اعيان الشيعه, (بيروت, دارالتعارف للمطبوعات, 1403 ق) ج10, ص126.
4 ) آقا بزرگ تهرانى, معارف الرجال; ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار.
5 ) مجله مشكوه, شماره40, ص81.
6 ) گنجينه دانشمندان, ج4, ص634.
7 ) محمد حرز الدين, معارف الرجال, ج2, ص112.
8 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج2, ص;1205 ج4, ص1505.
9 ) ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار.
10 ) تاريخ معاصر ايران (كتاب چهارم), موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, 1371ش, ص182.
11 ) نقبإ البشر, ج4, ص1505, آيه الله نجفى مرعشى از تحول و دگرگونى زندگى حاجى به گونه اى ديگر ياد كرده است (ر.ك: مجله پيام انقلاب, شماره71, ص42).
12 ) محمد مهدى كاظمى موسوى اصفهانى, احسن الوديعه, (نجف, منشورات مطبعه حيدريه, 1388 ق) ج1, ص82.
13 ) آيه الله نجفى مرعشى, الاجازه الكبيره, (قم, مكتبه آيه الله نجفى مرعشى, 1414 ق) ص416.
14 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه))(تهران,موسسه انتشارات اميركبير,1356ش)ص145.
15 ) نقبإ البشر, ج2, ص;508 مكارم الاثار; مجله پيام انقلاب, شماره71, ص;43 مجله مشكوه, شماره40, ص83.
16 ) محمد حرزالدين, معارف الرجال; مجله پيام انقلاب, شماره71, ص44.
17 ) نامه هاى سياسى دهخدا, به كوشش ايرج افشار (تهران, روز بهان, 1358 ش) ص;103 محمد على قورخانچى صولت نظام, نخبه سيفيه, (تهران, نشر تاريخ ايران, 1360ش)ص65.
18 ) غلامحسين بيگدلى, تاريخ بيگدلى, (انتشارات بوعلى, 1347ش) ص;914 مجله پيام انقلاب, همان.
19 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره چهار كتاب ذكر شده مى نويسد: ((اين كتابها به اتفاق تمام فقها و علما, دقيق تر و متين تر از جواهر الكلام و مشحون از تحقيقات است. و در سراسر آن ريزه كاريها و موشكافيهايى كه انديشه هيچ فقيهى به سوى آن راه نمى پويد, به چشم مى خورد!)) (ر.ك: نقبإ البشر, ج4, ص1506).
20 ) آقا بزرگ تهرانى, الذريعه الى التصانيف الشيعه, (بيروت, دارالاضوإ) ج11, ص57, ج3, ص392, ج4, ص427 و ;498 محمد على مدرس خيابانى, ريحانه الادب, (انتشارات خيام) ج3, ص;392 سيد على اصغر جاپلقى, طرائف المقال, ج2, ص;375 نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران, شماره5, ص188.
21 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (مندرج در كتاب قتل اتابك و شانزده مقاله تحقيقى ديگر), جواد شيخ الاسلامى, موسسه كيهان, تهران, 1368 ش, ص80.
22 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص167.
23 ) ميرزا محمد مهدى لكهنوى, تكلمه نجوم السمإ, ج2, ص21ـ 23.
24 ) ساموئل گرين ويلر بنجامين, ايران و ايرانيان, (تهران, نشر گل بانك, 1363ش) ص499.
25 ) مجله مشكوه, شماره 40, ص81.
26 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه, ص347.
27 ) مجله مشكوه, همان.
28 ) مجله پيام انقلاب, همان.
29 ) نقبإ البشر, ج1, ص333.
30 ) محمد شريف رازى, اختران فروزان رى و تهران, (قم, مكتبه الزهرإ) ص127.
31 ) مجله خانواده, شماره52, ص9.
32 ) ر. ك: عبدالهادى حائرى, تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, (مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى) ص;13 محمود كتيرائى, فراماسونرى در ايران, (تهران, اقبال, 1361 ش) ص;3 آلبرلانتوان, اسرار فراموشخانه, ترجمه جعفر شاهيدى, ص8.
33 ) تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, ص49.
34 ) سيد حميد روحانى, نهضت امام خمينى, (مركز اسناد انقلاب اسلامى, 1372ش) ج3, ص50.
35 ) همان, ص51 و 52.
36 ) ابراهيم تيمورى, عصر بى خبرى يا تاريخ امتيازات ايران, (تهران, شركت نسبى اقبال, 1332ش) ص124 ـ ;126 موسى نجفى, انديشه تحريم در تاريخ سياسى ايران, (مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 1371 ش) ص36.
37 ) نهضت امام خمينى, ج3, ص53.
38 ) تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, ص50.
39 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص69.
40 ) ابراهيم تيمورى, ص;71 عصر بى خبرى, ص38.
41 ) عبدالرضا هوشنگ مهدوى, تاريخ روابط خارجى ايران, (تهران, موسسه انتشارات اميركبير, 1369 ش) ج1, ص;289 على اكبر ولايتى, مقدمه فكرى نهضت مشروطيت, (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1368 ش) ص;88 محمد رضا فشاهى, ازگاتها تا مشروطيت, (تهران, گوتنبرگ, 1354ش) ص441 ـ 442.
42 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص69.
43 ) دنيس رايت, انگليسان در ايران, ترجمه غلامحسين صدرى, (تهران, انتشارات دنيا, 1357ش) ص101.
44 ) تاريخ روابط خارجى ايران, ج1, ص289.
45 ) ر.ك: ابراهيم تيمورى, عصر بى خبرى, ص124.
46 ) حامد انگار, نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت, ترجمه ابوالقاسم سرى,(تهران,انتشارات توس,1359ش)ص248.
47 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص83.
48 ) گنجينه دانشمندان, ج4, ص635.
49 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج3, ص;1506 كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص681. و ر.ك: ملاعلى كنى. آيت شجاعت, همين نويسنده (تهران, انتشارات سازمان تبليغات اسلامى, 1375 ش).
پاورقي ها:پاورقيها: