حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را فضيلتى بسيار است كه شرمسارانه اندكى از آن را برمى شمريم:
نخست آن كه: وجود شريف وى به تصريح روايات, كوثر زلال معرفت الهى است و دوست و دشمن معترفند كه اهم معارف الهيه پس از رسول خدا (ص) بر زبان فرزندان اين بانوى ارجمند, جارى شده است و اگر روايات رسيده از طريق ائمه معصومين ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ نبود هر آينه گنجينه معرفت دينى كاستى مى گرفت و دست رهزن خائنين به احاديث پيامبر(ص) گوهرهاى تابان آن را مى ربود.
دوم آن كه: وجود نازنين زهرا ـ عليها السلام ـ ملجإ اولياى الهى است و آنان در دنيا و آخرت اميد به افاضات و عنايات وى دارند و هر شيعه پاك دلى چون مى خواهد پيك دعايش به آستان هر كدام از ائمه(ع) راه يابد آنها را به نام مادر ارجمندشان سوگند مى دهد آن گاه حاجت خود مى طلبد.
سوم آن كه: فاطمه اسوه زنان است و اگر وجود نورانى آن حضرت نبود زنان مسلمان نمى دانستند كه براى نيل به تعالى و علو روحى بايست به چه شخصيتى اقتدا نمايند و رفتار و كردار چه كسى را نصب العين خود قرار دهند.
و اينك تفصيل برخى از فضايل آن حضرت:
خدا ترسى
زهرا(س) اسوه تقوا و پرهيزگارى بود و هيبت و سطوت الهى چنان در دل وى خانه كرده بود كه هرگاه آيات عذاب را مى شنيد, دهشت وجود نازنين او را فرا مى گرفت و از خوف جهنم مى گريست.
هنگامى كه اين آيه شريفه بر پيامبر(ص) نازل گشت: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(1) بدرستى كه دوزخ ميعادگاه تمامى ايشان است. آن را هفت در است كه براى هر در گروهى از آنان در نظر گرفته شده اند. ))
رسول خدا(ص) گريست و ياران نيز به خاطر گريه آن جناب به گريه درآمدند, ليكن نمى دانستند كه جبرئيل(ع) چه آياتى را آورده است و هيچ يك از صحابه را زهره آن نبود كه در اين حال با رسول خدا(ص) سخنى گويد و چون پيامبر(ص) هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, بعضى از اصحاب به در خانه زهرا(س) رفتند و فاطمه(س) را ديدند كه مقدارى جو روبروى اوست و آنها را دستاس مى كند و مى گويد: ((ما عندالله خير و ابقى;(2) آنچه در نزد خداست بهتر و پاينده تر است.))
آنان فاطمه(س) را سلام گفتند و او را از حال پيامبر(ص) و گريه وى آگاه نمودند. فاطمه(س) ردايى كهنه را برخود پيچيد كه دوازده جاى آن, با شاخه هاى نازك درخت خرما وصله شده بود. چون بيرون شد سلمان فارسى او را نگريست و چشمش آن رداى كهنه را بديد, بگريست و گفت: ((واى از اين اندوه! دختران قيصر و كسرا حرير و ديبا بر تن دارند و دختر محمد(ص) ردايى پشمينه و كهنه درپوشد كه دوازده جاى آن وصله شده است!))
وقتى زهرا(س) به حضور رسول خدا(ص) رسيد, عرض كرد: ((اى رسول خدا(ص)! سلمان از لباس من درشگفت شد, سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت, پنج سال است كه من و على(ع) را تنها پوست گوسپندى است كه روزها شترمان را روى آن علف دهيم و چون شب فرا رسد, آن بستر ماست و ما را متكايى است از پوست كه داخل آن را از ليف خرما آكنده ايم!))
پيامبر(ص) فرمود: ((اى سلمان! به راستى كه دخترم با گروه پيشتازان است!)).
فاطمه (س) پرسيد: ((اى پدر! چه چيز تو را به گريه آورد؟ رسول خدا(ص) آياتى را كه جبرئيل(ع) آورده بود بر او بخواند. فاطمه(س) از وحشت آن آيات بيفتاد, در حالى كه مى گفت: اى واى! اى واى! بر كسى كه داخل آتش گردد.))
سلمان چون اين سخنان بشنيد, گفت: ((اى كاش گوسفندى بودم و اهل خانه مرا مى كشتند و پوست مرا مى دريدند و گوشتم مى خوردند, اما وصف جهنم را نمى شنيدم!)).
ابوذر گفت: ((اى كاش مادرم نازا بود و مرا به دنيا نمىآورد و درباره آتش چيزى نمى شنيدم!))
مقداد گفت: ((اى كاش پرنده اى در صحراهاى دور بودم و بر من حسابى نمى نوشتند و عقابى در كار نبود و سخن جهنم را نمى شنيدم!))
و اميرالمومنين(ع) فرمود: ((اى كاش درندگان گوشت تن مرا مى دريدند و اى كاش مادر, مرا نزاييده بود و نام جهنم را نمى شنيدم!))
آن گاه على(ع) دستهايش را بر سر گذاشت و مى گريست و مى گفت: ((واى از دورى راه و كمى توشه در سفر قيامت[ .گناهكاران] در آتش مى روند و ربوده مى شوند. بيمارانى هستند كه كس آنان را عيادت نكند و مجروحينى هستند كه كس زخم ايشان را مرهمى ننهد. اسيرانى هستند كه كسى آنان را آزاد نسازد! از آتش مى خورند و از آن مىآشامند و بين طبقات جهنم گردانيده مى شوند و پس از آن كه لباسهاى پنبه اى مى پوشيدند جامه هايى از آتش درپوشند و پس از آن كه در آغوش همسران خود بودند با شياطين دمساز و همزنجير مى گردند.))(3)
تسبيحات زهرا (س)
تسبيحات فاطمه(س) را فضيلتى بسيار است و گفتن آن در پى نمازهاى پنج گانه, بلكه همه نمازها ثوابى فراوان دارد و مصداق ذكر كثيرى است كه قرآن مجيد به آن امر فرموده است, چنان كه صادق آل محمد(ع) را پرسيدند: اين كه خداى عزوجل مى فرمايد: ((اذكروا الله ذكرا كثيرا;(4) خداى را ياد كنيد يادكردنى بسيار, مقصود از ذكر كثير در اين آيه چيست؟))
فرمود: ((هر كس تسبيح فاطمه(س) را بگويد, از خداى ياد كرده و ذكر كثير را به جاى آورده است!))
و نيز فرمود: ((تسبيح فاطمه(س) در پى هر نماز, نزد من محبوبتر است از اين كه هر روز هزار ركعت نماز به جاى آورم!))(5)
و ابوهارون را گفت: ((اى ابوهارون! ما كودكان خود را همان گونه كه به خواندن نماز امر مى كنيم, به گفتن تسبيحات فاطمه(س) نيز فرمان مى دهيم پس تو هم بر اين ذكر مواظبت كن و هر بنده كه پيوسته تسبيح زهرا(س) را بگويد, هيچ گاه بدبخت نگردد. ))(6)
دعا پس از تسبيحات فاطمه(س) مستجاب است و اين ذكرهاى شريف را در ترازوى اعمال بندگان, وزن بسيارى است.
ابوجعفر(ع) فرمود: ((هر كس تسبيح فاطمه(س) را به جاى آورد سپس ازخداى آمرزش طلبد, خداوند وى را بيامرزد. اين ذكرها گرچه با زبان صد كلمه بيش نيست اما در ترازوى عمل, هزار است و شيطان را دور مى سازد و خداوند رحمن را خشنود مى كند.))
در حديث ديگرى فرمود: ((تسبيح فاطمه(س) از جمله ذكر كثيرى است كه خداى از ما خواسته و فرموده است:((اذكرونى اذكركم;(7) از من ياد كنيد تا از شما ياد كنم. ))(8)
به راستى سعادتمند كسى است كه پيوسته از خواندن اين ذكرهاى نورانى غفلت نورزد, چرا كه اين كلمات شريف هديه اى است ربانى كه رسول خدا(ص) فاطمه(س) را عطا فرمود, چنان كه در خبر است كه باقر(ع) فرمود: ((خداوند به چيزى از تسبيح و تمجيد پرستش نشده است كه فضيلت آن از تسبيحات زهرا(س) بيشتر باشد و اگر ذكرى از اين تسبيحات افضل بود, هر آينه رسول خدا(ص) آن را به فاطمه(س) مىآموخت.))(9)
هديه اى نورانى
رسول خدا(ص) به سبب محبت و شفقت بسيارى كه نسبت به فاطمه(س) داشت, اين تسبيحات را به وى هديه داد. على(ع) در اين باره به مردى از بنى سعد چنين فرمود: آيا از ماجراى خودم و فاطمه(س) تو را آگاه سازم!؟ فاطمه(س) با من زندگى مى كرد ـ و محبوبترين خويشاوندان نزد رسول خدا(ص) بود ـ او آن قدر مشك آب به دوش كشيد تا اين كه سينه اش مجروح گشت و با آسياب گندم آرد كرد تا اين كه دستانش تاول زد و خانه را جارو مى كرد تا آن كه لباسهايش غبارآلود مى شد و در زير ديگ, آتش مى افروخت, تا جايى كه جامه وى سياه مى شد و به اين سبب دچار سختى بسيارى گشت.
من[ وقتى اين وضع را مشاهده كردم] فاطمه(س) را گفتم: نزد پدر خود رو و از او بخواه تا تو را خادمى دهد كه كمك تو باشد و تو را از اين سختى برهاند!
زهرا(س) پيش رسول خدا(ص) رفت اما گروهى را ديد كه بر گرد حضرت(ص) نشسته اند و با او سخن مى گويند. حيايش مانع شد كه با پيامبر(ص) چيزى بگويد, پس بازگشت.
رسول خدا(ص) دانست كه فاطمه(س) از براى حاجتى آمده است. صبح فردا پيش ما آمد ما در بستر خفته بوديم. رسول خدا(ص) فرمود: السلام عليكم!
از حالتى كه داشتيم حيا كردم كه رسول خدا(ص) را پاسخ گويم.
پيامبر(ص) دوباره فرمود: السلام علكيم! ليكن ما هيچ نگفتيم. براى سومين بار فرمود: السلام عليكم! در اين لحظه دانستم كه اگر جواب حضرت(ص) را نگويم, باز مى گردد, زيرا شيوه آن جناب چنين بود كه تا سه بار بر اهل خانه سلام مى گفت, اگر رخصت مى دادند, داخل مى شد وگرنه باز مى گشت. پس گفتم: و عليك السلام اى رسول خدا(ص)! داخل شويد.
پيامبر(ص) به اندرون خانه آمد و همان بالاى سر ما نشست. آن گاه پرسيد: اى فاطمه(س)! تو را ديروز چه حاجتى به محمد(ص) بود[فاطمه (س) ساكت ماند] و من ترسيدم اگر جواب حضرت(ص) را نگويم, برخيزد. پس سر را بيرون آوردم و گفتم: به خدا سوگند, اى رسول خدا(ص)! من شما را خبر خواهم داد[ .سپس ماجراى سختى معيشت و كارهاى طاقت فرساى فاطمه(س) را براى پيامبر(ص) بيان نمودم و گفتم كه فاطمه(س) نيازمند چيست].
رسول خدا(ص) فرمود: آيا به شما چيزى نياموزم كه برايتان از خادم سودمندتر است؟ هرگاه خواستيد بخوابيد سى و سه بار خداى را تسبيح و سى و سه بار حمد گوييد و سى و چهار بار ذكر الله اكبر را بر زبان آريد.
در اين لحظه فاطمه(س) سر خود را بيرون آورد و سه بار گفت: من از خدا و رسول خدا(ص) راضيم!(10)
كرامات
جابربن عبدالله گويد: چند روزى بود كه رسول خدا(ص) غذايى نخورده بود به گونه اى كه به سختى افتاد و چون در خانه همسران خود چيزى نيافت, پيش فاطمه(س) آمد و فرمود: ((دخترم آيا در نزد تو طعامى هست كه آن را تناول كنم, زيرا كه من گرسنه ام!))
فاطمه(س) گفت: ((نه به خدا سوگند! پدر و مادرم فداى شما باد!)).
وقتى پيامبر(ص) از خانه فاطمه(س) بيرون شد, همسايه اى دو گرده نان و پاره اى گوشت براى فاطمه(س) فرستاد. زهرا(س) آن طعام را گرفت و در ظرفى نهاد و روى آن بپوشانيد و با خود گفت: ((من اين غذا را به جاى خود و فرزندانم, به رسول خدا(ص) مى دهم!)) و در آن زمان همه اهل خانه نيازمند وعده اى غذا بودند.
زهرا(س) حسن و حسين(ع) را در پى رسول خدا فرستاد. هنگامى كه پيامبر(ص) بازگشت فاطمه(س) گفت: ((پدر و مادرم فداى تو باد! خداوند طعامى براى ما رساند كه آن را پنهان ساخته ام!))
فرمود: ((آن را بياور!))
وقتى زهرا(س) ظرف طعام بياورد و درپوش آن را برگرفت مشاهده كرد كه آن ظرف لبريز از نان و گوشت است. چون اين بديد درشگفت شد و دانست كه اين بخشش از جانب خداى عزوجل مى باشد. پس پروردگار را سپاس گفت و بر پيامبر وى درود فرستاد.
رسول خدا(ص) وقتى ظرف پر از غذا را ديد فرمود: ((دخترم, اين طعام از كجا تو را رسيده است!؟))
گفت: ((هو من عندالله ان الله يرزق من يشإ بغير حساب;(11) آن از جانب خداست و خداوند هر كه را خواهد روزى بى حساب عطا فرمايد.))
رسول خدا فرمود: ((سپاس خدايى را كه تو را مانند سيده زنان جهان در ميان بنى اسرائيل ـ در زمان آنها ـ قرار داد و هرگاه خداوند به مريم روزى عطا مى كرد چون از وى مى پرسيدند[ اين طعام از كجا آمده است].))
مى گفت: ((هو من عندالله ان الله يرزق من يشإ بغير حساب.))
آن گاه رسول خدا(ص) در پى على(ع) فرستاد و سپس جملگى از آن طعام بخوردند. (12)
سلمان گويد: فاطمه(س) نشسته بود و پيش روى وى آسياب دستى بود كه با آن جو آرد مى كرد, در حالى كه از دستان وى بر عمود آسياب خون جارى بود و حسين(ع) در گوشه خانه از گرسنگى مى گريست. من عرض كردم: ((اى دختر رسول خدا(ص)! دستانت مجروح شده است! اين ((فضه)) خادمه توست[ .چرا او اين كار را انجام نمى دهد؟]))
فرمود: ((رسول خدا(ص) مرا سفارش كرده است كه خدمت خانه, روزى بر عهده من و روزى بر عهده او باشد و ديروز نوبت فضه بود.))
سلمان گويد: ((گفتم من آزاد كرده پيامبرم, بگذاريد يا جو را آرد كنم يا حسين(ع) را آرام سازم.))
فرمود: ((من براى ساكت كردن حسين(ع) مهربانتر هستم. تو جو را آرد كن.))
چون مقدارى از جو را آرد كردم, صداى اقامه نماز را شنيدم, برخاستم و به مسجد رفتم و با رسول خدا(ص) نماز گزاردم, وقتى نماز پايان يافت آنچه ديده بودم به على(ع) گفتم. اشك از چشمان وى فرو ريخت و به سوى خانه رفت, سپس بازگشت در حالى كه خندان بود.
رسول خدا(ص) سبب را پرسيد. گفت: ((نزد فاطمه(س) رفتم و او بر پشت خوابيده بود و حسين نيز بر روى سينه اش به خواب رفته بود و در رو به رويش آسياب مى گشت, بدون آن كه دستى آن را بگرداند!))
رسول خدا(ص) لبخندى زد و فرمود: ((يا على(ع) مگر نمى دانى كه خدا را فرشتگانى است كه در زمين مى گردند و تا روزى كه قيامت بر پاى گردد, محمد(ص) و آل محمد(ع) را خدمت مى كنند!))(13)
نقل است كه گاه مى شد كه فاطمه(س) در نماز بود و فرزند وى مى گريست و مى ديد كه گهواره به حركت درآمد و فرشته اى آن را مى جنباند!(14)
شفاعت زهرا (س)
دوستى فاطمه و فرزندانش موجب نجات مومنان و راه رسيدن به سعادت جاودان است.
ابوجعفر(ع) فرمود[ :روز قيامت] آن هنگام كه فاطمه(س) به در بهشت رسد, مى ايستد پس خداى وى را خطاب كند كه اى دختر[محمد(ص]( حبيب من, چه مى خواهى!؟ من فرمان داده ام كه تو را به بهشت درآورند!
فاطمه(س) گويد: پروردگارا! دوست دارم درمانند چنين روزى قدر و مرتبت من دانسته شود.
خداوند فرمايد: اى دختر حبيب من, باز گرد و بنگر, پس هر كه را يافتى كه در قلب وى دوستى تو يا يكى از فرزندانت جاى دارد, دست وى بگير و او را به بهشت درآور!
آن گاه ابو جعفر (ع) فرمود: سوگند به خدا, اى جابر! در آن روز فاطمه(س) شيعيان و دوستان خود را[ از ميان اهل محشر] جدا مى سازد, همان گونه كه پرنده اى دانه هاى خوب را از بين دانه هاى بد برمى گيرد[ .سپس دوستان خود را به بهشت داخل مى كند].(15)
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) حجر(15) آيات43 و 44. 2 ) قصص (28) آيه60. 3 ) بحارالانوار, ج43, ص87, ح9. 4 ) احزاب(33) آيه41. 5 ) وسائل الشيعه, (تحقيق موسسه آل البيت (ع), چاپ اول, 1409 هـ.ق) ج6, ص443, ح5 و 2. 6 ) همان, ص441, ح2. 7 ) بقره (2) آيه152. 8 ) وسائل الشيعه, ج6, ص442, ح3 و 4. 9 ) همان, ص443, باب9, ح;1 بحارالانوار, ج43, ص64, ح56. 10 ) بحارالانوار, ج43, ص82. 11 ) آل عمران (3) آيه37. 12 ) بحارالانوار,ج43, ص68, ح60. زمخشرى در كشاف همين حديث را در هنگام بيان قصه زكريا و مريم آورده است. 13 ) همان, ص28, ح33. 14 ) همان, ص45. 15 ) همان, ص65, ح57.