گفته ها و نوشته ها


قفل مشكل گشا
چنين حكايت كنند كه روزى مردى ادعاى نبوت كرد, ايجاد غوغا كرد. او را بگرفتند و به نزد حاكم بردند. حاكم گفت: اى مردك اگر پيامبرى, معجزه ات چيست؟
كذاب گفتا: هر چه خواهى! و حاكم قفل مشكل گشايى بدو داده گفت: بگشاى! مرد كاذب نگاهى به قفل انداخته پاسخ گفت: اى حاكم من ادعاى پيامبرى كرده بودم نه ادعاى آهنگرى.
(لطائف الطوائف, ص415)

سليقه پارسيان
پارسيان قديم سازمان منظمى براى پزشكى ايجاد كرده بودند و جراحان و پزشكان تازه كار را تا زمانى كه استادى آنان مشخص نمى شد به كار نمى گرفتند به نحوى كه پزشك تازه كار مدتى را با معالجه كافران و بيگانگان آغاز مى كرد و روى آنان جراحى مى نمود تا اين كه به حد اعلا در جراحى و پزشكى مى رسيد و آن گاه اجازه مى يافت ايرانيان را دوا دهد يا آنان را جراحى كند.
(تاريخ تمدن ويل دورانت, ج1, ص436)

ميزان لياقت
نايب على اكبر خان يكى از اشخاص با لياقت دربار رضا شاه بود. گاهى اوقات كه حاكم تهران معزول مى شد تا انتخاب حاكم جديد, نايب كارهاى حاكم را انجام مى داد روزى طلبكارى از بدهكار خود شكايت كرد كه قرضش را نمى پردازد نايب على اكبر خان دستور داد بدهكار را احضار كنند آن گاه يك پا از بدهكار و يك پا از طلبكار را فلك كرد و دستور داد شلاق بزنند من از او پرسيدم چرا هر دو را مى زنى؟ نايب گفت به اين خاطر كه طلبكار ديگر به اشخاصى كه قادر به پرداخت نيستند قرض ندهد و اسباب زحمت من و مإمورين حاكم نشود!
(بيست سال با رضا شاه, ص278)

ارتش رضاخانى
از سال 1300 تا 1320 به مدت 20 سال تمام درآمد نفت صرف خريد اسلحه و مهمات براى ارتش شد ليكن هنگامى كه در شهريور 1320 متفقين به ايران حمله كردند ارتش ايران به سرعت متلاشى شد و اين به خاطر ثروت طلبى و بى سوادى فرماندهان ارتش رضاخان بود به نحوى كه سپهبد امير احمدى 700 كنتور برق (به نشان 700 خانه) داشت و سپهبد شاه بختى از فرماندهان جنوب از نيروهاى خود خواسته بود كه با توپ 105 سنگين به طرف هواپيماهاى انگليسى شليك كنند.
(نخست وزيران ايران, ج5, ص413 و 415)

طرفداران سلطنت
در ماههاى آخر انقلاب اسلامى شهبانو فرح به يكى از درباريان گفته بود چرا ايرانيان طرفدار ما به نفع اعلى حضرت راهپيمايى نمى كنند مگر در فرانسه زمانى كه ژنرال دوگل وارد فرانسه شد در خيابان شانزه ليزه پاريس, طرفدارانش راهپيمايى نكردند؟ عضو دربار در جواب گفته بود: چرا ايرانيان طرفدار ما هم به همين دليل به سرعت به پاريس و اروپا مى روند كه در شانزه ليزه راهپيمايى كنند!
(سقوط شاه, فريدون هويدا, ص64, 63)

ميزان ارزش
ارزش يك فرد در اجتماع آنقدر است كه عقيده و افكار و عملش زندگى افراد ديگر را به سوى تعالى و ترقى راهبرى نمايد.
(دنيايى كه من مى بينم, آلبرت انيشتن, ص29)

يمين الدوله گويد:
آن گاه كه اولين خطوط سپيدى را بر موى خويش ديدم و دانستم كه زمان رحيل در مى رسد گفتم دريغا سوگند كه اين سپيدى نشانه كفن من تواند بود.
(كشكول شيخ بهائى, ص115)

آزاد مرد
عثمان بن عفان هميانى سيم با بنده اى به نزد ابوذر غفارى گسيل داشت و به برده گفت: اگر وى اين از تو بستاند آزادى.
غلام هميان به نزد ابوذر آورد و اصرار بسيار كرد, اما او نپذيرفت.
غلام گفت: آن را بپذير! آزادى من در آن است.
ابوذر پاسخ داد: بلى اما بندگى من در آن است.
(كشكول شيخ بهائى, ص162)

مفلس و ابله
به بغداد مردى دين بسيار بر عهده اش بود و مفلس گشت. قاضى دستور داد كه هيچ كس بدو وام ندهد و اگر بدهد صبر كند و طلب خواهى ننمايد. و گفت كه وى را به استرى برنشانند و بگردانند تا مردم او را بشناسند و از معامله با وى بپرهيزند. وى را در شهر گرداندند پس به در خانه اش آوردند, هنگامى كه فرود آمد استربان گفت كرايه استر من بده! گفت: اى ابله از صبح تاكنون به چه كار اندر بوديم.
(كشكول شيخ بهائى, ص171)

انقراض صفويه
آخرين ساعتى كه قاسم توانسته بود سر كلاس حاضر شود درس تاريخ بود معلم در خصوص انقراض صفويه صحبت مى كرد. بعد از آن قاسم مريض شد و نتوانست سر كلاس حاضر شود, وقتى حالش خوب شد و سر كلاس رفت معلم پرسيد از كى تا به حال غايب بودى؟
جواب داد: از موقع انقراض صفويه.
(گنجينه لطايف, ص147)

پشت سر مرده
آموزگار تاريخ از دانشآموز پرسيد بگو ببينم شاه عباس چطور پادشاهى بود؟
دانش آموز هرچه فكر كرد نتوانست به سوال جواب دهد, ناچار گفت: آقا معلم مى دانيد اصلا خوب نيست پشت سر مرده حرف بزنيم.
(گنجينه لطايف, ص151)

ماجراى پوست روباه
خانم از شوهرش گله داشت كه پوست روباهى كه سال گذشته خريده بود فرسوده شده شوهر از خريدن پوست روباه نو خوددارى مى كرد. خانم گفت به نظرم مى خواهى من اين پوست روباه را تا آخر عمر داشته باشم. شوهر جواب داد چه مانعى دارد؟
خود روباه هم آن را تا روزى كه مرد بر تن داشت.
(گنجينه لطايف, ص157)

ميل مبارك
معروف است وقتى معلم لوئى چهاردهم براى او شيمى تدريس مى كرده چنين مى گفته, اكسيژن و هيدروژن كمال افتخار را دارند كه در حضور اعلى حضرت با يكديگر تركيب شده و توليد آب نمايند. روزى لوئى چهاردهم از يكى از درباريان پرسيد ساعت چند است؟ او تعظيمى كرد و جواب داد هر ساعتى كه ميل مباركتان باشد.
(گنجينه لطايف, ص165)

ايراد بر مشروطيت!
بهإ الواعظين مى گويد در ابتداى مشروطه به خانه اى رفتم پيرزن و دختر جوانى در آن جا بودند. پير زن پرسيد منظور از مشروطيت چيست؟ گفتم قوانين جديده. گفت مثلا چه؟ مرا شوخى گرفت گفتم مثلا دختران جوان را به پيرمردان دهند و زنان پير را به جوانان! دخترش گفت اين چه فايده اى دارد؟
پيرزن بلافاصله گفت: اى بى حيا حالا كار تو به جايى رسيده كه بر قانون مشروطه ايراد كنى!!
(مجموعه لطايف, ص169)

انحطاط اخلاقى
در آمريكا, خانمى شوهر ميانسالش را به خانه سالمندان مى برد, وقتى از او مى پرسند: شوهرتان كه هنوز پير نشده است, پس چرا او را به خانه سالمندان آورده ايد؟!
پاسخ مى دهد: وى با سگش نمى سازد, از اين رو مجبور شده او را به آسايشگاه بياورد!

عاقبت نيكى
ذوالنون مصرى زن غير مسلمانى را ديد كه در زمستان گندم براى پرندگان بيابان مى ريخت.
بدو گفت تو كه كافرى اين كار برايت چه فايده دارد؟
زن گفت: فايده داشته باشد يا خير من اين كار را مى كنم.
چند ماه بعد در مراسم حج همان زن را ديد كه مراسم حج را بجا مىآورد و چون زن به ذوالنون برخورد كرد گفت بخاطر همان كار خداوند نعمت اسلام را به من احسان فرمود.
(تفسير روح البيان, ج9, ص310)

لباس نجات
فرعون دلقكى داشت كه از كارها و سخنان او لذت مى برد و مى خنديد. روزى به در قصر فرعون آمد, مردى ديد با لباسهاى ژنده و عباى كهنه بر دوش و عصايى بر دست. پرسيد تو كيستى؟ گفت پيامبر خدا موسى! دلقك بازگشت لباسى شبيه لباس موسى پوشيد و با عصا نزد فرعون آمد و از باب استهزا, تقليد سخن گفتن حضرت موسى(ع) كرد و آن جناب از كار او بسيار خشمگين شد, هنگامى كه زمان كيفر فرعون و غرق شدن او رسيد و خداوند او را با لشكرش در رود نيل غرق ساخت آن مرد تقليدگر را نجات داد. موسى(ع) عرض كرد پروردگارا چه شد كه اين مرد را غرق نكردى خطاب رسيد اى موسى! من عذاب نمى كنم كسى را كه به دوستانم شبيه شود اگرچه بر خلاف آنها باشد.(انوار نعمانيه, ص354)

پاورقي ها: