تنديس ضلالت



در حاشيه پرده بردارى از تنديس ابتذال در پراگ

امروزه يكى از اصلى ترين و مطرح ترين مباحث, بحث فرهنگ و تهاجم فرهنگى است, كه به هر روى از تكرار و تذكار آن گزيرى نيست. و اين ناگزيرى خود زاييده خطر بزرگى است كه جوامع بشرى امروز را به شدت تهديد مى كند. هر از گاهى اتفاقاتى در گوشه و كنار جهان روى مى دهد كه هم نشانه اى بر اصل مدعاست و هم عبرتى كه مى تواند ـ در صورت تحليل درست ـ كارساز و بازدارنده باشد.
اگر به جوامع بشرى امروز, نگاهى كوتاه بيندازيم; به روشنى درخواهيم يافت كه تحولى هر چند كوچك, زاييده بزرگ ترين ريشه ها و منابع فكرى آن جوامع است و چيزى نيست كه به غلط يا در اثر ((سهو اجتماعى)) رخ داده باشد.
اين كه اتفاقات و رخدادهاى كوچك, زاينده فرهنگ و نگرش حقيقى جوامع است, گرچه حرفى بزرگ مى نمايد; اما به حقيقت سخنى دور از واقع و گزافه نيست, چرا كه فرهنگ هم زاييده اجتماع و ارتباطات اجتماعى است و هم زاينده و والد آنها.
((در مواردى مردم شناسان اجتماعى, فرهنگ را در مقابل طبيعت قرار مى دهند… اما بايد گفت كه فرهنگ اجتماعى جنبه فطرى ندارد و از طريق توارث منتقل نمى شود, چرا كه يك ((توليد اجتماعى)) است. فرهنگ محصول ميراث اجتماعى انسان است و در تركيب آن عواملى مثل اطلاعات, دانش هاى موجود در جامعه, تحولات و تغييرات اجتماعى و وسايل ارتباط جمعى, دخالت دارند.))(1)
پس آنچه به عنوان فرهنگ جامعه به شمار مىآيد, زاييده خود, جوامع و رفتارهاى متقابل و متخالف اجتماعى است و اتفاقات نيز زاييده فرهنگ خاص حاكم بر جوامع. شايد اين مطلب, ((دورى)) را در خود نهان داشته باشد, اما با اندك تإملى مى توان دريافت كه اين ((دور)) نيز از توابع بلافصل جوامع بشرى امروز است ـ خاصه جوامع غربى كه از پشتوانه هاى محكم فرهنگى نظير آنچه كه در جوامع و فرهنگ اسلامى موجود است و چيزى غير از محصولات و توابع رفتارهاى اجتماعى است خالى هستندـ. اگر پايه هاى فرهنگى جامعه اى, همه و همه از خود جامعه باشد و امكان دخل و تصرف در آنها باشد, پيدايش اتفاقاتى عجيب و غريب هم كه زاييده آنها باشد بعيد نيست. و بر عكس اگر جامعه اى داراى فرهنگ صحيح و اصولى باشد و پشتوانه هايى داشته باشد كه قابل دخل و تصرف نباشند, همواره پيشرفتى صحيح و رو به كمال نيز خواهد داشت.
جوامع غرب زده امروز, يعنى جوامعى كه فرد اعلا و الگوى آنها جوامع غربى است; چون بر فرهنگى صحيح, اصولى و ايمانى ابتنا ندارند, دچار تغييرات و تحولاتى مى شوند كه انسان به واقع در برخورد با آنها, عمق فاجعه (تهاجم فرهنگى) را درك مى كند.
اگر تمام فرهنگ انسانى ساخته خود او باشد و پشتوانه اى غير قابل تغيير نداشته باشد, تخريب و تخطئه آن كارى چندان دشوار نيست و اين جاست كه فرهنگ مهاجم به راحتى در اعماق فرهنگ هاى مهجوم رسوخ مى يابد و بنيان هاى خودساخته آنها را ويران مى كند.
ايمان به خدا و پشتوانه اى غير قابل تغيير داشتن, مصون كننده جوامع است و هر كس از دايره ايمان به خدا خارج شود, در دره هاى هولناكى سقوط خواهد كرد كه نتيجه بى ايمانى و تابع بلافصل آن است.
تهى شدن انسان غربى از ايمان به خالق, عدم نگرش آميخته با ديدى دينى از سوى نظريه پردازان غربى, ولايت بى حد و مرز تكنيك, خالى شدن بشر غربى از روح انسانيت و فرورفتن در حضيض حيوانيت و بهيميت و ليبراليسم جنسى و… از انسان غربى چيزى جز آن به جاى نمى گذارد كه مصداق اين آيه شريفه شود, كه: ((اولئك كالانعام بل هم اضل)).

O يكى از شواهد آشكار ما, اتفاقى است كه به تازگى در يكى از جوامع غربى رخ داده است, و آن, پرده بردارى از تنديس ((مايكل جكسون)) نوازنده سياه پوست آمريكايى است, كه طى مراسم بزرگى در ((پراگ)) پايتخت چك و توسط خود وى انجام گرفت. اين تنديس به جاى مجسمه استالين ـ كه روزى همين مردم آن را نصب كردند و روزى برداشتند ـ و در همان محل نصب شده است.
اين رويداد اگرچه شايد به نظر بعضى, چندان مهم نباشد, اما به واقع و در باطن خود, نشان دهنده فرو ريختن مرزهاى انسانيت جوامع, در حيوانيت غربى است; يعنى فرو ريختن تمام فرهنگ يك جامعه در حضيض پست ترين نماد پوچى و بيهودگى غربى. مايكل جكسون نوازنده جاز, از كشورى براى پرده بردارى از مجسمه خود به پراگ رفت كه امروزه سردمدار سلطه گرى در جهان است و اگر هم هديه اى براى جوامع ديگر داشته باشد, از قماش همين سفراى پوچى و فساد خواهد بود.
آن هنگام كه با فروپاشى كمونيسم در شرق, و يك قطبى شدن جهان سلطه, معيار پول و اقتصاد بين المللى, دلار مى شود و تجارت جهانى, در كف موسسات آمريكايى مى افتد و معيار آزادى و دموكراسى, جامعه لجن آلود آمريكا مى شود; نبايد تعجب كرد كه در جوامعى كه آن همه معيار را پذيرفته اند, الگوپذيرى فرهنگى رخ دهد و تنديس سفيرانى مثل مايكل جكسون ـ كه نماد تام و تمام فرهنگ منحط آمريكايى است ـ در پايتخت هاى آنها افراشته شود.
جوامع امروز غربى, در كثافات و تفاله هاى تكنولوژى دست و پا مى زنند و اين تكنولوژى چنان اعمال ولايتى بر اين جوامع دارد كه هرگونه روح انسانى و ايمان و تقيد را از آنها گرفته است. كشورى كه خود مدعى نظم نوين جهانى است, از بى نظمى جامعه خود به ستوه آمده است و مگر گرايش هاى نسل جوان آمريكا به فساد و اعتياد و همجنس بازى و… چه معنايى جز تهى شدن انسان غربى از روح انسانيت و خويشتن خويش است. اما به قول آن نويسنده:
((غرب در گريز از تقليد به اين جا رسيده است))(2) و جوامعى كه از غرب الگوپذيرى مى كنند, جز مقام بوزينگى برايشان محقق نمى شود. لاقيدى و بى ايمانى و ساير مواردى از اين دست كه در جامعه غربى است نكوهيده است اما نكوهيده تر از آن تقليد و اسوه پذيرى از اين فرهنگ مبتذل و بى هويت است.
فروريزى ديوارهاى امپراتورى شرق, باعث شد تا بخشى از جهان به قطب ديگرش ـ آمريكاى سلطه طلب ـ گرايش يابد و الگودهى و تهاجم فرهنگى غرب به جوامع ديگر, در تمام شاخه هاى مقدور آن گسترش يافت و اگر جوامعى مثل جامعه ايران از پذيرش اين سلطه همه جانبه سر باز زنند, تحريم هاى اقتصادى و سياسى و… دامنگيرشان مى شود. اما اگر كسى اين سلطه را پذيرفت, بايد توابع آن را نيز بپذيرد و در كنار وارد كردن تكنولوژى و صنعت و… محصولات ديگرى را هم كه در اين جوامع به حد اشباع رسيده و آماده صدور است, وارد كند.
جايگزينى تنديس مايكل جكسون به جاى مجسمه استالين, از يك سو دفع فاسد به افسد است و از چاله در آمدن و به چاه افتادن و از سوى ديگر, نه تنها فروپاشى امپراتورى شرق را يادآورى مى كند; بلكه طليعه اى است براى تكرار آن اتفاق تاريخى و نشانه اى از سرنوشت محتوم جوامع غربى كه در رإس آنها آمريكا ـ نظام سلطه گر جهانى بعد از يك قطبى شدن جهان سلطه ـ وجود دارد.
فروريزى فرهنگ جوامع غربى و غربزده در فرهنگ بيمار آمريكايى, بسيار دقيق و مهم است. به روشنى مى توان دريافت: فرهنگى كه مبتنى بر ايمان نباشد و ريشه در تفكرى عميق و والا نداشته باشد, به سادگى تحت تإثير فرهنگ هاى ديگر قرار مى گيرد و اين تإثيرپذيرى ـ خاصه ـ وقتى صورت مى گيرد كه تفاوت اصولى و جوهرى بين فرهنگ ((مهاجم)) و ((مهجوم)) وجود نداشته باشد.
اگر امروز مى بينيم كه مجسمه استالين (تنديس شرق) برداشته مى شود, يعنى شرق كمونيست فروپاشيده است و دور نيست تا تنديس جكسون (مجسمه غرب) نيز برداشته شود و نظام منحط غربى نيز فرو پاشد و اين نه تنها نظر ما, بلكه حقيقت موعودى است كه خود سياستمداران غربى نيز به آن اذعان دارند . به گفته سيد شهيدان اهل قلم:
((اگرچه فروپاشى كمونيسم, دولت مستعجلى است براى دموكراسى غرب, اما حتى از ميان سياستمداران آمريكايى هيچ كدام نيستند كه اين پيروزى را شيرين و بدون اضطراب يافته باشند. هيبت آن كه خواهد آمد و انتظار را پايان خواهد داد از هم اكنون همه قلب ها را فرا گرفته است.))(3)

اما پرسشى كه همچنان باقى است, اين است كه ((چرا چنين اتفاقاتى رخ مى دهد))؟ !بقيه در صفحه 15
جواب مختصر و عظيم است و دقت در اين معنا, نه تنها انسان را به خودى خود وقوف مى دهد, بلكه باعث مى شود تا ذهن هاى بيمارى كه پيوسته كوس آزادى و ((ليبراليسم)) و ((سكولاريزم)) سر مى دهند نيز به تإثيرات آن وقوف يابند و شايدمشاهده سرنوشت جوامعى كه با تلنگرى فرو مى ريزند, عبرتآموز آنها شود.
آن پاسخ مختصر و عظيم ((ايمان)) است. ايمان پشتوانه اى است كه اگر جوامع غربى, اندكى از آن بهره مند بودند, هرگز در دام ولايت تكنيك و به تبع آن ولايت همه جانبه صاحبان تكنيك نمى افتادند. چه آن كه ولايت حق ـ جل جلاله ـ را بپذيرد بر ولايت هيچ والى ديگرى گردن نمى نهد و بنده بى چون و چراى بت هايى مثل مايكل جكسون و استالين ـ كه كم از هبل و عزى در زمان جاهليت نيستند ـ نمى شود.
سخن كوتاه;
خلا وجودى بشر غربى امروز را نه نمادهاى شرق پر مى كند و نه تنديس هاى غرب, نه تفكرات منحط كمونيستى پر مى كند و نه آواى ((جاز)) و ((سينتى سايزر)) و هزار آفت و نكبت ديگر. خلا وجودى انسان را تنها و تنها ايمان به خداوند پر مى كند و در سايه عبوديت اوست كه انسان به اطمينان و آرامش مى رسد و به فرموده شهيد آوينى:
((ايمان منجى جهان فرداست, چنان كه منجى ايران شد و انقلاب اسلامى را به سرچشمه جوشان انقلاب معنوى و دينى در سراسر جهان بدل كرد.))(4)


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) منوچهر محسنى, مقدمات جامعه شناسى (چاپ دهم, ناشر; مولف) ص99. 2 ) يوسفعلى ميرشكاك, اجمال و تفصيل (چاپ اول, موسسه فرهنگى محراب انديشه) ص93. 3 ) شهيد سيد مرتضى آوينى, آغازى بر يك پايان (چاپ اول, كانون فرهنگى علمى و هنرى ايثارگران) ص44. 4 ) همان, ص87.