عيد نوروز باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا جامه عيد بپوشند, چه شاه و چه گدا بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما صوفى و عارف از اين باديه دور افتادند جام مى گير ز مطرب, كه روى سوى صفا همه در عيد به صحرا و گلستان بروند من سرمست زميخانه كنم رو به خدا عيد نوروز مبارك به غنى و درويش يار دلدار! زبتخانه درى را بگشا گر مرا ره به در پير خرابات دهى به سر و جان به سويش راه نوردم, نه به پا سالها در صف ارباب عمائم بودم تا به دلدار رسيدم, نكنم باز خطا ديوان امام خمينى (ره) گل عزيز نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد عالم پير دگر باره جوان خواهد شد ارغوان جام عقيقى به سمن خواهد داد چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد اين تطاول كه كشيد از غم هجران بلبل تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد اى دل ار عشرت امروز به فردا فكنى مايه نقد بقا را كه ضمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح كاين خورشيد از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت كه باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گويى كه چنين رفت و چنان خواهد شد حافظ از بهر تو آمد سوى اقليم وجود قدمى نه به وداعش كه روان خواهد شد حافظ شيرازى رجعت سبز باغ را نوبت نشور آمد سبزه را رجعت ظهور آمد قامت سرو چون قيامت كرد حشر من كان فى القبور آمد نفخه باد چون دم عيسى ناى بلبل چو نفخ صور آمد عرق گل زچهره بزداييد كز رهى بس دراز و دور آمد شاهد گل كه پار غيبت كرد به سوى محفل حضور آمد صوت بلبل هزار دستان است كش يكى نغمه زبور آمد گل كه زد از عدم قدم به وجود به رضا بود يا به زور آمد! چهر گل همچو آتش سينا شاخ گلبن درخت طور آمد ميرزا حبيب خراسانى خبر آمدن گل گل جامه دران بار دگر سر به در آورد وز حال رفيقان گذشته خبر آورد رخساره سروى و خط سبز نگارى است هر لاله و سنبل كه سر از خاك برآورد ساقى قدح باده گلرنگ به چرخ آر چون گل خبر از نغمه مرغ سحر آورد هر گوهر اشكى كه دلم داشت نهانى چشمم چو تو را ديد روان در نظر آورد از عمر, خيالى به جز اين بهره ندارد كاندر قدم يار گرامى به سر آورد خيالى بخارايى آمد بهار آمد بهار و بى گل رويت بهار نيست باد صبا مباد چو پيغام يار نيست بى روى گلعذار مخوانم به لاله زار بى گل نواى بلبل و شور هزار نيست اى صبح روشن از افق معدلت درآى ما را زياده, طاقت اين شام تار نيست در كام دوستان تو اى خضر رهنما آب حيات جز زلبت خوشگوار نيست غير از طواف كوى تو اى كعبه مراد هيچ آرزو در اين دل اميدوار نيست غير از حديث عشق تو اى ليلى قدم مجنون حسن روى تو را كار و بار نيست شور شراب لم يزلى در سر است و بس جز مست باده ازلى هوشيار نيست محمد حسين غروى اصفهانى (كمپانى) عاشقانه عاشقم بهار را رويش ستاره در كوير شام تار را رهنورد دشت هاى عاشقى! پر زباده سپيد باد جام تو اى كه چون غزال تشنه آب تازه مى خورد مزرع دلم زجارى كلام تو در غبار گام تو چاره فسون گران و رهزنان در محاق مرگ رخ نهفتن است من كه تشنه ام زلالى از سپيده را من كه جستجو گرم سروده هاى ناشنيده را شعر من كه عاشقم هميشه از تو گفتن است اى كه در بهار سبز نام تو رسالت گل محمدى شكفتن است! حسن حسينى در انتظار بهار حقيقى بگذار گنجشك هاى خرد در آفتاب مه آلود بعد از ظهر زمستان به تعبير بهار بنشينند و گل هاى گلخانه در حرارت ولرم والر به پيشواز بهارى مصنوعى بشكفند سلام بر آنان كه در پنهان خويش بهارى براى شكفتن دارند و مى دانند هياهوى گنجشك هاى حقير ربطى به بهار ندارد حتى كنايه دار بهار غنچه سبزى است كه مثل لبخند بايد بر لب انسان بشكفد بشقاب هاى كوچك سبزه تنها يك ((سين)) به ((سين)) هاى ناقص سفره مى افزايد بهاركى مى تواند اين همه بى معنى باشد؟ بهار آن است كه خود ببويد نه آن كه تقويم بگويد! سلمان هراتى |
پاورقي ها: