تفسير سوره حشر



تسبيح حق

قسمت دوم

((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم))(1)

در بحث قبل گفتيم كه: اسناد تسبيح به ما فى السموات, اسناد الى ما هو له است,
نه مجازى در كلمه است و نه مجازى در اسناد, زيرا اگر برهان عقلى يا نقلى معتبر
بر خلاف ظاهر اقامه نشد آن ظاهر, حجت است. ظاهر اين كريمه همانند آيات ديگر
تسبيح را به همه موجودات آسمانى و زمينى اسناد داد و چون دليل عقلى و يا نقلى
معتبر بر خلاف آن اقامه نشد بايد اين ظاهر را بر گرفت. چند دسته از آيات قرآن
كريم اين گونه از ظواهر را تإييد مى كند. دسته اى از آيات, اسلام را به موجودات
عالم اسناد مى دهد: ((له اسلم من فى السموات والارض))(2) دسته ديگر سجود را به
موجودات عالم اسناد مى دهد: ((و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض))(3) دسته
سوم امتثال امر الهى را به اينها اسناد مى دهد كه در سوره ((فصلت)) آمده است:
((فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا إتينا طائعين))(4) يعنى خداى
سبحان به آسمان و زمين فرمود مطيع امر من باشيد و منقادا بياييد, آسمان و زمين
عرض كردند ما همانند ساير اطاعت كننده ها مىآييم.

اين سه دسته از آيات با آيه هاى تسبيح, هم محتوايند و ظاهر همه اينها مإخوذ
است مگر اين كه دليل بر خلافش اقامه بشود كه نشد.



نظم ادبى در ذكر تسبيح

از تسبيح حق در آغاز سوره حشر با فعل ماضى ياد شد: ((سبح لله)) و در پايان
همين سوره به صورت مضارع آمد: ((يسبح له ما فى السموات و الارض))(5) در مسإله
تسبيح نظم صناعى سوره ها هم اين طور بود; يعنى در بحث قبل ديديم كه تسبيح در سوره
مباركه اسرإ با مصدر شروع شد: ((سبحان الذى اسرا)) در سوره حديد و حشر و صف با
فعل ماضى: ((سبح)) و در سوره جمعه و تغابن با مضارع: ((يسبح)) و در سوره مباركه
((اعلى)) با امر شروع شد: ((سبح)). نظم صناعى و ادبى اين سوره ها محفوظ ماند
گرچه در مضمون آيات سوره هاى گذشته گاهى مضارع مقدم بر ماضى است, و گاهى امر
مقدم بر مضارع است, ولى اين سير ادبى آغاز سوره ها با نظم صناعى محفوظ ماند.

اين كه تسبيح با فعل هاى ماضى و مضارع و امر و مصدر ياد مى شود نشانه آن است كه
نه ماضى به معناى ماضى است نه مضارع به معناى مضارع است, چون هر كدام از اين
افعال دلالت بر صدور فعل در زمان خاص دارند اگر فعلى به شكل هاى مصدر, ماضى,
مضارع و امر آمد معلوم مى شود كه اصل فعل مراد است خصوصيات زمان دخيل نيست; يعنى
اين چنين نيست كه اين فعل در گذشته صادر شده باشد چون همين معنا به صورت مضارع
ياد شد, يا در آينده واقع بشود چون همين فعل به صورت ماضى ياد شد و يا اساسا
زمان در او منظور باشد چون همين فعل به صورت مصدر ياد شد. از اين كه گاهى
((سبحان)) و زمانى ((سبح)) و وقتى ((يسبح)) و در جايى ((سبح)) است معلوم مى شود
كه اين گونه از افعال منسلخ از زمان اند; يعنى همان طورى كه ذات اقدس اله منزه
از نقص است و اين نقص در يك زمان خاص نيست و هم چنين متصف به كمالات ذاتى است و
اين اتصاف در زمان خاص نيست اگر گفته شد: ((كان الله عليما قديرا)) اين ((كان))
فقط اصل اتصاف را مى رساند نه زمان را, اگر هم موجودات, خدا را تسبيح مى كنند اين
تسبيح هم منزه از زمان است خود اين تسبيح سبوح است و منزه از آن است كه به لوث
زمان آلوده بشود. اگر گفته شد ((كان الله عليما قديرا)) يعنى علم و قدرت براى
حق تعالى هميشه ثابت است, اگر گفته شد موجودات عالم خدا را تسبيح مى كنند يعنى
اين تنزيه و تسبيح, دائمى و هميشگى است.



تسبيح دائمى حق

از موجودات عالم, چگونه كار دائم صادر مى شود بدون اين كه خسته شوند؟ موجودات
يا به صورت فرشته اند كه خداى سبحان درباره آنان فرمود كه اينها دائما در حال
تسبيح و عبادتند و فتور و ضعفى در آنان راه ندارد, چون يك موجود مجرد هرگز خسته
نمى شود. يا موجودات مادى نظير آسمان و زمين و گياهان و درختان و…, همه كارشان
را در صراط حق است. انسان هم اگر كارش را در صراط حق تنظيم مى كند اين انسان همه
شوونش عبادت است: ((ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(6) اين
كه در زيارت آل ياسين ـ كه از بهترين زيارت هاى ماست ـ به حضرت ولى عصر ـ ارواحنا
فداه ـ و بر تمام جزئيات زندگى آن حضرت سلام عرض مى كنيم و مى گوييم: سلام بر تو
وقتى كه مى نشينى, سلام بر تو وقتى كه مى ايستى ((والسلام عليك حين تقرإ و تبين
والسلام عليك حين تقوم السلام عليك حين تقعد و السلام عليك حين تركع و تسجد والسلام
عليك فى آنإ ليلك و اطراف نهارك))(7) نشان مى دهد كه ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ
همه كارهايش لله است. پس اگر موجودى توانست همه شوونش را لله تنظيم كند اين
موجود دائما در عبادت است.

در كتاب شريف وسائل الشيعه, بابى در بحث الصلاه هست كه اگر كسى دائما متذكر به
حق بود ذكر خدا در دل و بر لب داشت, او دائما در نماز است. اگر گفته شده كه
((خوشا آنان كه دائم در نمازند)) نه يعنى هميشه نماز مى خوانند, بلكه بدين
معناست كه انسان هاى الهى در عين حال كه كارهاى عادى دارند همه كارهايشان نماز
است. اگر كسى هميشه به ياد حق باشد مثل اين است كه هميشه در نماز است: ((الذين
هم على صلاتهم دائمون))(8) همين است ((والذين هم على صلاتهم يحافظون))(9) يا
((على صلواتهم يحافظون))(10) يك بحث ديگرى دارد كه اينها مواظب نمازهاى واجب و
مستحب اند اما دائما در نمازند اين حال كسى است كه ((اقم الصلاه لذكرى))(11) را
امتثال مى كند. اگر كسى ياد حق را هميشه در دل داشت اين دائما در نماز است.
موجودات جهان خارج دائما در صراط مستقيم اند و هرگز غافل نيستند.

بنابراين, فرشتگان, موجودات و نيز انسان هاى الهى و خودساخته, هرگز از تسبيح
خسته نمى شوند, چون هيچ گاه عصيان نمى كنند, فقط انسان معصيت كار است كه در نظام
تشريع كه واقع مى شود, گناه مى كند وگرنه در نظام تكوين, هيچ موجودى معصيت نمى كند.




تسبيح گويى كل آفرينش

خداوند متعال, در اين آيه شريفه, ((سبح)) را به ((ما فى السموات و ما فى
الارض)) اسناد داده است, اگر چيزى به سماوات و ارض اسناد داده شد ما فى السموات
و مافى الارض را هم شامل مى شود و اگر چيزى به ما فى السماوات و ما فى الارض منسوب
شد خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود, اين سياق نشانه آن است كه هيچ كدام از
اينها خالى از حكم ديگرى نيست اگر گفتيم خداوند آسمان ها و زمين را خلق كرد يعنى
من فى السموات و من فى الارض هم مخلوق اند. اگر گفتيم آسمان و زمين به ياد حق است
من فى السماوات و من فى الارض هم به ياد حق اند. خود سياق و حكم نشان مى دهد كه
ظرف و مظروف هر دو در اين حكم سهيم اند.

پس آن جا كه حكم به آسمان و زمين اسناد داده شد من فى السموات و من فى الارض
را هم شامل مى شود آن جا كه حكم به من فى السماوات و من فى الارض اسناد داده شد
خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود منظور كل نظام آفرينش است.



آسمان در قرآن

در قرآن كريم منظور از آسمان ها آن نيست كه در كتاب هاى هيئت و نجوم مطرح است;
يعنى همين هفت آسمان يا كمتر يا بيشتر, چون قرآن آسمان را با خصوصياتى ذكر
مى كند كه در دسترس علم هيئت نيست; مثلا مى فرمايد درهاى آسمان به روى كفار باز
نمى شود: ((لا تفتح لهم ابواب السمإ))(12) اين آسمانى كه در دارد و درش به روى
كافر باز نمى شود اين آسمانى نيست كه رصد خانه و هيئت آن را كشف كند, اين آسمان
فقط به روى مومنين باز است. يا اين كه گفته شده دعاى مومنين از آسمان ها مى گذرد
اين آسمانى نيست كه علم هيئت آن را كشف مى كند, اينها در حقيقت زمين اند نه آسمان.
يا اين كه مى فرمايد: ((و فتحت السمإ فكانت ابوابا))(13) هنگام قيامت سراسر
آسمان ها در است و گشوده مى شود, منظور, آسمان ظاهر نيست.

البته ممكن است آن چه را كه قرآن كريم درباره آسمان ظاهرى فرموده علم آن را
كشف كرده يا مى كند اما اساس سماوات, غيبى و معنوى است آن جا كه مى فرمايد: ((و
اوحى فى كل سمإ امرها)).(14) امر هر آسمانى را خدا به مسوول آن آسمان وحى
فرستاد و از راه ايهإ او را توجيه كرد يا در هنگام نزول وحى مى فرمايد: ((يتنزل
الامر بينهن)).(15)

همه اينها نشان مى دهد كه اين, آن آسمانى نيست كه با هيئت و علم كشف بشود بلكه
آسمانى است كه در عروج رسول اكرم(ص) و مانند آن مطرح است. بنابراين, چه آسمان
ظاهر, چه آسمان باطن همه مسبح ذات اقدس الله اند.



علت ذكر ((لام)) در لله

كلمه ((سبح)) در اين آيه شريفه متعدى است. ريشه اصلى اين كلمه, ثلاثى مجرد است
كه سبح, آن شناگرى است كه در دريا از چشم دور مى شود: ((سبح فى المإ اذا ذهب و
بعد)) اين را مى گويند سابح, تسبيح يعنى تبعيد, دور داشتن يعنى ذات اقدس الله را
از هر نقصى و از هر عيبى دور داشتن, سبحه يعنى نزهه و بعده. سبح متعدى است چه
اين كه ((با))ى تعديه هم در قرآن كريم فراوان استعمال شد آن چه كه موساى كليم
مى فرمايد به خدا عرض مى كند: ((كى نسبحك كثيرا))(16) و يا خدا مى فرمايد: ((و
تسبحوه بكره و اصيلا))(17) يا در موارد ديگرى مثل امر كه ((سبح اسم ربك
الاعلى))(18) در همه موارد چه امر و چه مضارع اينها همه متعدى است و نيازى به
كلمه لام نيست. اين لام يا براى آن است كه اخلاص را بفهماند: ((سبح مخلصا لله)) يا
معناى خضوع و سجود در اين تسبيح تضمين شده است: ((سبح ساجدا خاضعا لله)) يا
براى تضمين معناى سجود و خضوع است يا همان معناى غايى كه لله يعنى خالصا لوجه
الله, از اين جهت با لام ذكر شده است.



علت تقديم مفعول بر فاعل

در اين كريمه ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و علت تقديم مفعول بر
فاعل نه تنها براى آن است كه در ظرف و جار و مجرور سعه اى است كه در غير آن نيست
بلكه تقديم لله در همه اين موارد كه مفعول مقدم است براى اهميت مسإله است مثل
اين كه در مسإله جهاد خدا نمى گويد شما در راه خدا بجنگيد بلكه مى گويد در راه
خدا شما بجنگيد: ((فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياه الدنيا
بالاخره))(19) نمى فرمايد ((فليقاتل الذين يشرون الحياه الدنيا والاخره فى سبيل
الله)) چون هدف حتى بر فاعليت فاعل, مقدم است لذا در اين گونه موارد نوعا نام
ذات اقدس اله قبلا ذكر مى شود.



هم آهنگى ابتداى هر سوره با محتواى آن

هر مضمونى كه در ابتداى هر سوره مىآيد در حقيقت, نشان دهنده محتوا و مضمون آن
سوره است, حتى اسماى حسنايى هم كه در پايان سوره ذكرمى شود آن هم عهده دار محتواى
سوره است; يعنى اگر سوره اى ـ مثل همين سوره حشر ـ با تسبيح آغاز شد, يا عزت و
حكمت يك جا ذكرشد, نشان مضمون اين سوره است. اينها اوصاف و اسماى الهى اند. در
پايان همين سوره حشر آمده است كه: ((يسبح له ما فى السموات والارض و هو العزيز
الحكيم)) يعنى تسبيح, عزت, حكمت و… عهده دار محتواى اين سوره اند يعنى هر مطلبى
كه در اين سوره مطرح هست به استناد تسبيح حق, عزت حق و حكمت حق است. اسماى
حسنايى كه در پايان هر آيه ذكر مى شود اين تإثير را دارند چه اين كه اگر در
پايان هر سوره هم ذكر شوند اين تإثير را نيز خواهند داشت. ويژگيى كه سوره حشر
دارد اين است كه بسيارى از اسماى حسناى حق تعالى در پايان آن آمده است. پس
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))گاهى ((ما)) براى تقرير و زيادى تثبيت
مطلب تكرار مى شود و زمانى هم نيازى به تكرار آن نيست چه اين كه در سوره حديد
مى فرمايد: ((سبح لله ما فى السموات والارض)) بدون تكرار كلمه ((ما)). ولى در
سوره حشر مى فرمايد:
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وقتى انسان در طليعه سوره با نزاهت
حق رو به رو و به مضمون سوره وارد مى شود هر جا نقصى به ذهن او رسيد به قصور خود
حمل مى كند, چون اول پذيرفت خدا سبوح و منزه از هر نقص است. سوره هايى كه بوى نقص
و طعم عيب دارند معمولا با تسبيح شروع مى شوند, مثل آن سوره هايى كه در آن, قرض
الحسنه دادن به خدا و يا نصرت او مطرح است, توضيح آن كه: خدا در بعضى از اين
سوره ها مى فرمايد به من قرض الحسنه بدهيد: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا
حسنا))(20) يا كيست كه خدا را يارى كند چون قرض الحسنه مرحله اى قوىتر از مرحله
نصرت است. گاهى خدا مى فرمايد كيست كه به من قرض بدهد و زمانى مى فرمايد كيست كه
مرا يارى كند؟
قرض الحسنه را بايد به كسى داد كه ندارد ولى مى تواند تهيه كند, و كسى را بايد
يارى داد كه توان ندارد. نقص مورد نصرت بيش از نقص قرض الحسنه است. همه اين
مراحل را قرآن كريم از باب تنزل اسمإ حق ياد مى كند. چون اين گونه تعبيرات بوى
نقص مى دهد و طعم عيب دارد اول اين سوره ها با تسبيح حق شروع مى شود: ((سبح لله ما
فى السموات و ما فى الارض)) بعد مى فرمايد: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا))
يعنى اگر ما در وسط سوره حديد به قرض الحسنه دادن به خدا برخورد كرديم چون اول
سوره با تسبيح همراه بود يقين پيدا مى كنيم كه اين قرض الحسنه ناشى از فقر خدا
نيست. در اين سوره مباركه حشر هم ما يك آثار بى مهرى را مى بينيم كه خدا دستور
جلاى وطن به يهوديان بنى نضير مى دهد.

اين جلا, طعم بى مهرى مى دهد اما وقتى در آغاز اين سوره با سبوح بودن حق آشنا
شديم كه خدا منزه از هر نقص و مبراى از هر عيب است مى فهميم كه اگر در جايى
دستور شدت داده است در آن جا به عنوان ((اشد المعاقبين فى موضع النكال
والنقمه))(21) ظهور كرده است و وضعش براى ما روشن نيست بايد كم كم بفهميم.

تسبيحى كه در اين سوره است براى آن است كه بسيارى از مضامين اين سوره با عزت
خدا تضمين مى شود خداى عزيز دستور جلاى وطن مى دهد اگر او سبوح است و از هر عيب و
نقصى منزه است يقينا در اين كار مصلحت است گاهى دستور مى دهد درخت ها را قطع
كنيد, اين يك مورد استثنايى است: ((ما قطعتم من لينه او تركتموها قائمه على
اصولها فبإذن الله))(22) قطع درخت در اسلام ممنوع بود يعنى در همه جنگ ها به همه
رزمندگان گفته بودند كه نبايد درخت كسى را قطع كنيد, اما در اين سوره دستور قطع
درختان يك باغ آمده است و اين به حسب ظاهر, رنگ بى مهرى دارد. ولى اگر انسان
ريشه يابى كند مى بيند كه اين جا جاى ظهور ((اشد المعاقبين فى موضع النكال
والنقمه)) است و لذا مى فرمايد:
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم)).

خدا عزيز است در بحث هاى قبل هم آورديم كه عزيز را از همان عزت گرفته اند عزت
يعنى صلابت و نفوذ ناپذيرى, به زمينى كه سرسخت و نفوذ ناپذير است و با نيش كلنگ
و بيل هم نمى توان خاكى از او كند ((ارض عزاز)) مى گويند, اين زمين عزيز و
نفوذناپذير است, مومن عزيز هم اين چنين نفوذ ناپذير و تسليم ناشدنى است و اگر
چنان چه كسى به نبرد با عزيز پرداخت قهرا شكست مى خورد و آن عزيز, پيروز است. پس
غلبه از لوازم عزت است نه اين كه معناى عزت, غلبه باشد نه عزيز يعنى پيروز, نه
عزت يعنى غلبه, اگر موجودى نفوذناپذير بود جنگ با او با شكست همراه است و خدا
عزيز است و در دسترس كسى نيست اگر چيزى هم در دسترس نبود و بعيدالمنال بود
مى گويند عزيزالوجود است يعنى نمى توان به او دسترسى پيدا كرد, خدا عزيز است و
هيچ كس به او دسترسى ندارد.



آميختگى عزت و حكمت

آن گاه اين عزت و صلابتش آميخته با حكمت است هر كارى كه مى كند به جاست اين
چنين نيست كه چون عزيز است ـ معاذ الله ـ كارهاى نابه جا بكند, او سبوح است و
منزه از هر عيب و نقص است پس عزتش با حكمت همراه است و اگر كسى در برابر او
خاضع, مطيع و منقاد بود خدا عزت و حكمت خود را در او ظاهر مى كند و او مظهر عزيز
و حكيم مى شود, اگر فرمود: ((العزه لله جميعا))(23) در كنارش هم فرمود: ((لله
العزه و لرسوله و للمومنين))(24) اگر فرمود: ((و هو العزيز الحكيم))(25) كه اين
لسان, لسان حصر حكمت است ولى فرمود من به هر كه بخواهم مى دهم:
((و يوتى الحكمه من يشإ و من يوت الحكمه فقط اوتى خيرا كثيرا))(26) حكمت,
كار خدا و وصف فعلى خداست چه اين كه عزت هم صفت فعلى اوست, و اين صفت را در
افرادى ظاهر مى كند آن گاه مى فرمايد: ((العزه لله و لرسوله و للمومنين)). در جاى
ديگر مى فرمايد: ((العزه لله جميعا)) نه اين كه خدا و پيامبران همه عزيزاند بلكه
عزت پيامبران و مومنين مظهر عزت حق است, عزت بالاصاله و بالذات از آن خداست
درباره حكمت هم باز اين چنين است.

اگر ((يوتى الحكمه من يشإ)) اين چنين نيست كه خدا به كسى حكمت بدهد و به او
واگذار و يا عطا كند كه آن فرد حكيم بشود بلكه در آينه هستى او مى تابد و او
مظهر حكمت مى شود.

بنابراين, آن چه كه در اين سوره مطرح است مضمون اين سوره را همين سطر اول
تضمين مى كند: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم)).

در اين سوره, عزت و حكمت, همراه با هم آمده است: ((و هو العزيز الحكيم)) اين
لسان, لسان حصر است; او عزيز و حكيم است و اين چنين نيست كه اين صفات را
جداگانه داشته باشد. گاهى ممكن است انسان دو صفت داشته باشد هر صفتى را در جاى
خود اعمال كند منهاى وصف ديگرى, اما اوصاف ذات اقدس اله اين چنين نيست لذا گاهى
بدون عطف ذكر مى شود مخصوصا در پايان همين سوره مباركه حشر كه بسيارى از اسماى
الهى ذكر مى شود, نوع اين اسما و صفات, بدون عطف است, اين جا هم كه بدون عطف ياد
شده براى آن است كه حكمتش آميخته با عزت و عزتش آميخته با حكمت است, او حكيمانه
عزيز است و عزيزانه حكيم است, و هو العزيز الحكيم.

والسلام.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (859) آيه1.
2 ) آل عمران (3) آيه83.
3 ) نحل (16) آيه 49.
4 ) فصلت (41) آيه11.
5 ) حشر (59) آيه24.
6 ) انعام (6) آيه162.
7 ) مفاتيح الجنان دعاى آل ياسين.
8 ) معارج (70) آيه23.
9 ) همان, آيه34.
10 ) مومنون (23) آيه9.
11 ) طه (20) آيه14.
12 ) اعراف (7) آيه40.
13 ) نبإ (78) آيه9.
14 ) فصلت (41) آيه12.
15 ) طلاق (65) آيه14.
16 ) طه (20) آيه33.
17 ) فتح (48) آيه9.
18 ) اعلى (87) آيه1.
19 ) نسإ (4) آيه74.
20 ) بقره(2) آيه245.
21 ) مفاتيح الجنان.
22 ) حشر(59) آيه5.
23 ) نسإ (4) آيه139.
24 ) منافقون آيه63.
25 ) ابراهيم (14) آيه4.
26 ) بقره(2) 269.