تفسير سوره حشر


اطاعت از امر و نهى پيامبر(ص) و مفهوم تفويض

((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))
بزرگان اهل سنت نيز همانند اماميه از آيه ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) اطلاق فهميدند. اگرچه امام فخر رازى نخست ((ما اتيكم الرسول)) را به همان ((ما آتيكم من الغنيمه والفىء)) معنا كرده است, اما بعد مى گويد اجود اين است كه اين آيه اطلاق دارد در هرچه كه پيامبر گفت يا داد و يا نهى كرد; چه در مسائل حكومتى و چه در تبيين احكام.
قبل از او زمخشرى در ((كشاف)) نيز همين معنا را بيان كرده است. كه هم شامل حكم مى شود و هم شامل حكومت. توضيح آن اين است كه خداى سبحان رسول الله(ص) را هم والى امور مسلمين معرفى كرد هم مبين و مفسر و معلم مردم و فرمود: ((و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم))(2), ((يعلمهم الكتاب والحكمه))(3) از طرف ديگر هم به ما فرمود: ((اطعيوا الله و اطيعوا الرسول))(4). اين اطاعت رسول, هم در مسائل حكومتى است هم در مسائل احكام, چون اولين مبين و اولين معلم, وجود مبارك رسول الله(ص) است اگر ايشان چيزى را در احكام يا در حكومت فرمود اطاعت از دستور وى ضرورى و لازم است. گذشته از اين كه آيه ((ما آتيكم الرسول)) اطلاق دارد آن آيات هم تإييد مى كند.
زمخشرى در ((كشاف)) لطيفه اى را نقل مى كند و مى گويد: ابن مسعود به مسلمانى كه در حال احرام, لباس هاى رسمى و دوخته در بر كرده بود گفت: تو كه محرمى لباس هاى دوخته را نبايد در بر كنى. آن شخص به ابن مسعود گفت: يك آيه اى از قرآن بياور كه دلالت كند محرم نبايد لباس دوخته بپوشد او همين آيه را خواند كه: ((ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).
ما كه نبايد همه احكام را از قرآن بگيريم, سنت هم هست, خود قرآن فرمود من خيلى چيزها را به رسول گفتم, هم چنين خود رسول الله(ص) به ما فرمود: ((خذو عنى مناسككم)) شما دستور حج را از من بگيريد. صدها مسئله در باب حج هست كه برخى از آن ها در قرآن آمده است بقيه در قرآن نيست از سنت است, محرمات احرام چيست؟ تروك احرام چه كفاره اى دارد؟ كفاره يا قضا دارد يا ندارد؟ محرم اگر كجا بميرد حجش قبول است و كجا حجش قبول نيست؟ هيچ كدام از اين ها در قرآن نيست. درباره نماز هم اين چنين است, پيامبر(ص) فرمود: ((صلوا كما رإيتمونى اصلى)). در ساير ابواب نيز همين طور است.
در روايات ما يك سلسله مسائلى هست كه بوى افراط مى دهد, اين روايات فراوان است. مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در اصول كافى, بابى را تحت عنوان ((تفويض)) باز كرده است; يعنى كارهاى دين به ائمه(ع) تفويض شده است. در اين روايات كلمه ((تفويض)) فراوان است. بخشى از اين روايات در اصول كافى است و قسمتى در كتاب هاى ديگر روايى. بسيارى از اين روايات را صاحب تفسير شريف ((نور الثقلين)) آورده است, اينك آن روايات را نقل مى كنيم تا معلوم شود كه منظور از اين ((تفويض)) چيست؟ آيا همان تفويض مصطلح است يا معناى ديگرى دارد كه اعتدال است نه افراط و نه تفريط. در همين تفسير نورالثقلين جلد پنجم, ذيل همين آيه ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) رواياتى از ((عيون اخبار الرضا)) آورده است:

روايت اول
وقتى مإمون از امام هشتم(ع) خواست كه ايمان محض را تشريح كند و مقابل آن هم را بيان كند فرمود: يكى از چيزهايى كه در محض اسلام و شريعت الهى دخيل است اين است: ((والبرائه ممن نفى الاخيار و شردهم و آوى الطردإ اللعنإ و جعل الاموال دوله بين الاغنيإ)) انسان بايد از آن كه اباذر و امثال او را تبعيد كرده و از آن كه تبعيد شده هاى پيامبر را به مدينه برگرداند تبرى كند. ((واستعمل السفهإ مثل معاويه))(5) در فرهنگ قرآن كى مثل معاويه بود واقعا سفيه است چون ((و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه(6) نفسه)) در اين روايت سخن از شخص نيست, حضرت نمى فرمايد معاويه بلكه مى فرمايد: ((مثل معاويه)). در بيان نورانى سيدالشهدا(س) سخن از ((مثل يزيد)) است نه ((يزيد)) فرمود: ((و على الاسلام السلام اذ بليت الامه براع مثل يزيد)),(7) فرمود در هر عصرى اگر زمام مردم را كسى مانند يزيد در دست بگيرد ((فعلى الاسلام السلام)). اين چون حكم جهانى است از همان اول كلى و فراگير است نفرمود چون يزيد زمامدار شد فعلى الاسلام السلام بلكه مى فرمايد ((مثل يزيد)).
در اين بيان امام هشتم(س) سخن از شخص معاويه نيست سخن از ((مثل معاويه)) است, كه فرمود: كسى كه مثل معاويه را روى كار مىآورد معاويه سفيه است و حال اينكه معاويه داعيه هوش سياسى داشت; يعنى او چهل سال با تمام سياست مدارهاى داخلى و خارجى زد و بند كرد: بيست سال به عنوان والى و نماينده بيست سال هم به عنوان خليفه رسمى. چنين كسى را امام هشتم سفيه مى داند. در بحث هاى قبل هم آورديم كه اگر تعريف عقل اين است كه: ((العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان)) عكس نقيض آن اين است كه ((ما لم يعبد به الرحمن فليس بعقل)). اگر كسى در دلش نيرويى دارد كه با او نتواند بهشت را كسب كند, سفيه است. عقل آن است كه انسان بتواند با او خدا را عبادت كند و بهشت را كسب كند.
بعد فرمود: والبرإه من اشياعهم والذين حاربوا إميرالمومنين(ع) و قتلوا الانصار والمهاجرين و اهل الفضل والصلاح من السابقين)).(8)

روايت دوم:
در عيون اخبار الرضا باسناده الى ياسر الخادم قال: قلت للرضا عليه السلام ما تقول فى التفويض؟ قال ان الله تبارك و تعالى فوض الى نبيه إمر دينه فقال ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا, فاما الخلق والرزق فلا
خداوند متعال, امر دين خود را به پيامبرش واگذاشت و فرمود: آنچه را كه رسول به شما مى دهد بگيريد و از آن چه نهى مى كند, شما هم دورى جوييد. پس مسايل تكوينى تفويض نشد اما مسائل تشريعى تفويض شد, آفريدن و رزق را, كه از كارهاى تكوينى است, خدا به عهده دارد اما تشريع و قانون گذارى را به نبى اش واگذار كرده است. چرا خلق و رزق به پيامبر و ائمه(ع) واگذار نشد, چون خدا در قرآن فرمود: ((ان الله عزوجل خالق كل شىء و هو يقول الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلك من شىء سبحانه و تعالى عما يشركون)).(9)

روايت سوم:
روايت ديگر را كه از ((علل الشرايع)) از امام هفتم(س) نقل مى كند اين است كه فرمود: ((والله اوتينا ما اوتى سليمان و ما لم يوت سليمان)) هرچه خداى سبحان به سليمان(ع) داد به ما هم داده شد و چيزهايى به ما داده شد كه به سليمان داده نشد ((و لم يوت إحدا من الانبيإ)) اين همان است كه در زيارت جامعه هم آمده كه خدا به شما چيزى داد كه به احدى از افراد نداد ((قال الله عزوجل فى قصه سليمان هذا عطائنا فامنن إو امسك بغير حساب))(10) اما درباره رسول خدا(ص) به طور كلى فرمود: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).

روايت چهارم:
روايت ديگر كه از اصول كافى نقل مى كند اين است كه ابى اسحاق مى گويد من به محضر امام ششم(ع) وارد شدم و شنيدم كه مى فرمايد: ((ان الله عزوجل ادب نبيه على محبته)) خداوند متعال, پيامبر(ص) را بر محور محبت تعليم كرد, ((فقال و انك لعلى خلق عظيم ثم فوض اليه)) كارها را به او واگذار كرده است ((فقال عزوجل ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)) بعد به ما فرمود: ((من يطع الرسول فقد اطاع الله))(11)

روايت پنجم:
روايت ديگر اين باب كه يونس عن بكار بن بكر عن موسى بن اشيم ظاهرا نقل مى كند كه: من در محضر امام نشسته بودم ((فسإله رجل عن آيه من كتاب الله عزوجل فاخبره)) مردى از آيه اى از قرآن سوال كرد, حضرت آيه را معنا كرد, ((ثم دخل عليه داخل فسإله عن تلك الايه فاخبره بخلاف ما اخبر الاول)) سپس مرد ديگرى وارد شد و از همان آيه سوال كرد, اما حضرت آن را به طرز ديگرى معنا كرد ((فدخلنى من ذلك ما شإ الله)) شبهه اى در من پيدا شد ((حتى كإن قلبى يشرح بالسكاكين)) گويا با اين كاردها دارند قلبم را شرحه شرحه مى كنند گفتم من آن جا پيش قتاده و امثال او بودم, آن ها يك نواخت حرف مى زدند, اما اين جا كه آمدم اين شخص يك آيه را چند جور معنا مى كند. فقلت فى نفسى تركت ابا قتاده بالشام لايخطىء فى الواو و شبهه)) يك واو كم و زياد نمى كرد چون آنها تقليدى بود يك چيزهايى را حفظ كرده بودند و مى گفتند, اما علوم ائمه ـ عليهم السلام ـ الهى است و بطون قرآن را يكى پس از ديگرى معنا مى كردند.
همين داستان را مرحوم آقاى حكيم ـرضوان الله عليه ـ در ((حقايق الاصول)) استعمال لفظ در اكثر از يك معنانقل مى كند.
((فجئت الى هذا يخطىء هذا الخطإ كله[ معاذ الله] آن مرد با خود گفت: اين امام, اين همه اشتباه مى كند و هر وقت كسى مىآيد آيه را يك جورى معنا مى كند. ((فبينا انا كذلك)) در همين حال بودم كه ((اذ دخل عليه آخر)) يك شخص سومى وارد شد ((فسإله عن تلك الايه فاخبره بخلاف ما اخبرنى و اخبر صاحبى)) براى اين شخص سوم به طرز سوم معنا كرد نه به طرزى كه براى من معنا كرد و نه به آن طرزى كه براى آن شخص قبلى معنا كرد, ((فسكنت نفسى فعلمت ان ذلك منه تقيه)) در اين هنگام بود كه آرامش يافتم و فهميدم كه حضرت اين كار را از روى تقيه مى كند. البته احتمال اين كه تقيه نباشد و تفسير بطون قرآن باشد هم هست,
مرحوم مجلسى ـ رضوان الله عليه ـ در شرح حال ذريح آورده است كه ((ذريح)) در تفسير آيه ((ثم ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم))(12) آيه را به سبك جديدى معنا مى كند, عبدالله بن سنان به حضور امام صادق(ع) عرض مى كند كه: ما از ذريح در زمينه آيه مطلب جديدى شنيديم و گفت از شما شنيده و شما اين آيه شريفه را براى ما طبق مناسك حج معنا كرديد و براى او طور ديگرى معنا كرديد, فرمود: آرى براى او طورى ديگر معنا كردم اما ((و من يحتمل مثل ما يحتمل ذريح))(13) چه كسى مى تواند حرف هاى ما را مثل ذريح حمل بكند.
اين دعا و تقاضا در يكى از فرازهاى نورانى زيارت جامعه آمده كه : ((و محتمل لعلمكم)) اين از آن جمله هاى بسيار برجسته است كه وقتى انسان مى خواند بايد با حضور قلب بخواند و مسئلت كند كه اى اهل بيت عصمت و طهارت آن توفيق را بدهيد كه محتمل علم شما باشم چون خود آن ها فرمودند كه احاديث ما ((صعب مستصعب)) است كه ((لايحتمله الا نبى مرسل إو ملك مقرب إو عبد امتحن الله قلبه للتقوى)).
اين ها كه خبر نيست دعا و جمله انشائيه است; يعنى از خدا مى خواهم كه توفيقى دهد كه من محتمل علم شما باشم, شما فرموديد معارف و علوم ما را فقط انبيا و صلحا و بندگان خاص مى فهمند, من هم به دامن شما بالاخره محتجب و پناهنده شدم و مى خواهم از علوم شما استفاده كنم.
آرى, اين شخص خيال كرد كه كار امام(ع) تقيه است, البته احيانا احتمال تقيه هم هست, لذا مى گويد: ((فسكنت نفسى فعلمت ان ذلك منه تقيه قال: ثم التفت الى فقال لى: يابن اشيم ان الله عزوجل فوض الى سليمان بن داود فقال: ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) و فوض الى نبيه ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقال: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) فما فوض الى رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فقد فوضه الينا))(14) من آرامش يافتم و دانستم كه اين كار امام(ع) تقيه است. آن گاه امام به من توجه كرد و فرمود: اى پسر اشيم. خداوند متعال آن چه را كه به داود داده بود به سليمان تفويض كرد و فرمود: اين بخشش ماست, آن را بى شمار ببخش يا نگه دار, بسيارى از معارف را خدا به پيامبرش تفويض كرد و فرمود: ((آن چه را كه رسول به شما داد بگيريد و آن چه را كه نهى كرد از آنها پرهيز كنيد)) سپس هرچه را كه خدا به پيامبر داد اختيار آن را در اختيار ما قرار داد.

روايت ششم:
روايت ديگرى را هم از امام باقر(س) زراره نقل مى كند كه ((ان الله عزوجل فوض نبيه امر خلقه لينظر طاعتهم ثم تلا هذه الايه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا;(15) خداوند متعال مردم را به نبى اش (ص) واگذار كرد, سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد كه ما آتاكم الرسول…)).

روايت هفتم:
فضيل ابن يسار مى گويد كه: سمعت اباعبدالله(ع) يقول لبعض إصحاب قيس الماصر ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال: ((انك لعلى خلق عظيم)) خداوند متعال, پيامبرش را تإديب كرد و پرورش داد و هنگامى كه ادب در وى به مرحله كمال رسيد فرمود: ((همانا تو صاحب خلق عظيمى)).
معلوم مى شود خلق عظيم تنها اين نيست كه انسان خوش اخلاق باشد, بلكه ملكات علمى, كيفيت كشوردارى هم جزء خلق عظيم است وگرنه ارتباطى ندارد كه بفرمايد خدا او را تإديب كرد و به اخلاق عظيم رساند بعد امر مردم را به او واگذار كرد در احكام و حكومت هر دو: ((ثم فوض اليه امر الدين و الامه)).
از اين عبارت ((امر الدين والامه)) معلوم مى شود كه ((ما آتاكم الرسول)) اطلاق دارد و احكام و مسائل حكومتى هر دو را شامل مى شود. ((امر الدين و الامه ليسوس عباده)) امر دين و امت به او واگذار شد تا بندگان خود را سياست كند. اين همان است كه: ديانت عين سياست است. چون در روايت قبل هم داشتيم كه هر چه براى پيامبر است در اختيار ائمه ـ عليهم السلام ـ است, پس ائمه هم ((ليسوسوا عبادالله)) مى شود, از همين رو است كه در زيارت جامعه مى خوانيم ((يا ساسه العباد)). و در بيان نورانى حضرت امير(س) در نامه اى كه براى معاويه نوشت فرمود: ((و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه))(16) شما كى سياستمدار بوديد كجا درس سياست خوانديد چه كسى قدرت سياست عباد را به شما داد. معلوم مى شود آن چه را كه امويان داشتند اصلا سياست نبود سفاهت بود.
در اين جا امام صادق(ع) فرمود: ثم فوض اليه امر الدين و الامه ليسوس عباده فقال عزوجل ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(17)
چرا رسول الله مفوض است چون مسدد و مويد است, اول خدا خوب با فرشته غيب او را تسديد كرد و تإييد كرد بعد كارها را به او واگذار كرد.

روايت هشتم:
باز در همان تفسير نورالثقلين ذيل آيه كريمه ((ما آتاكم الرسول فخذوه)) آمده است كه زراره مى گويد: من از امام باقر و امام صادق ـ عليهما السلام ـ شنيدم كه فرمودند: ((ان الله تبارك و تعالى فوض الى نبيه امر خلقه لينظر كيف طاعتهم)) خداى سبحان امر مخلوق ها را به نبى اش واگذار كرد تا نظر كند ببيند كه مردم در برابر امر رسول ـ صلى الله عليه و آله ـ چه مى كنند, بعد به اين آيه استدلال كرد كه: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(18)
در جمع شيعيان خاص نيازى به قرائت آيه نبود, ولى اگر در مجلس, بيگانه اى بود يا در مجلس, خواص حضور داشتند, براى تعليم خواص به آيات قرآن استدلال مى كردند.

روايت نهم:
اسحق بن عمار از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مى كند كه: ((ان الله تبارك و تعالى ادب نبيه فلما انتهى به الى ما إراد)), خداوند متعال, پيامبرش را تإديب كرد و وقتى ادبش به كمال رسيد به او فرمود: ((انك لعلى خلق عظيم)) سپس امر دين را به او واگذار كرد: ففوض اليه دينه بعد از آن فرمود: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).
پس كريمه ((انك لعلى خلق عظيم))(19) نشانه كمال ادب است و كريمه ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)) نشانه تفويض دين است, اين دو آيه دليل آن دو مدعا است. ((و ان الله عزوجل فرض الفرايض و لم يقسم للجد شيئا)) خداوند منان در مسإله ارث براى ورثه فريضه اى مشخص كرده است. ارث را فريضه مى گويند تا كسى خيال نكند فقط توصيه است, چون در بعضى از آيات آمده است: ((يوصيكم الله)). (20) در ذيل همان آيات ارث هم آمده است كه: ((فريضه من ا(21)لله)) لذا مسائل ارث را براى اين كه كسى خيال نكند قابل گذشت است به فرايض ياد مى كنند و احيانا از بحث هاى ارث به عنوان فرض و فريضه ياد مى كنند. در مسئله ارث براى جد چيزى در قرآن مشخص نشد اما ((ان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ اطعمه السدس)) رسول خدا(ص) براى جد در بعضى موارد يك ششم 16 فرض كرده است, اين, جزء فرض النبى است. ((فاجاز الله جل ذكره له ذلك)) آن چه را كه رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ به عنوان ميراث جد قرار داد, خدا امضا كرد و ذلك قول الله عزوجل: ((هذا عطإنا فامنن إو امسك بغير حساب))(22) آن چه كه براى سليمان بود, براى رسول خدا با اضافاتى هست.

روايت دهم:
باز از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ان الله عزوجل ادب رسوله حتى قومه على ما اراد)) تا آن را متدون كرد و قائم قرار داد بر آن چه را كه خودش مى خواهد ((ثم فوض اليه فقال عز ذكره[ :ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا] فما فوض الله الى رسوله فقد فوضه الينا)).(23)
در بررسى اين روايات اين نكته مهم را هم در نظر داشته باشيد كه در جمع بندى نهايى به اين نتيجه مى رسيم كه آن چه به رسول خدا رسيده به ائمه ـ عليهم السلام ـ هم رسيده است, يعنى: ((ما آتاكم اهل البيت فخذوه و ما نهوكم عنه فانتهوا)). اين نكته دقيق را از قرآن هم مى توان استفاده كرد.

روايت يازدهم:
زيد شحام است مى گويد: از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سوال كردم كه معناى آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) يعنى چه؟ فرمود: ((اعطى[ خداى سبحان] سليمان[ را] ملكا عظيما ثم جرت هذه الايه فى رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فكان له ان يعطى ما شإ و يمنع من شإ ما شإ و اعطاه افضل مما اعطى سليمان بقوله “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””(24)
اين هم يك دسته از روايات است كه مى فرمايد آيه ((ما آتاكم الرسول…)) بالاتر از آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) است, چون از كريمه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) غير از اختيار در كارهاى اجرايى چيز ديگرى استفاده نمى شود, اما از كريمه ((ما آتاكم الرسول…)) هم اختيار در كارهاى اجرايى استفاده مى شود و هم اختيار در كارهاى قانون گذارى. از همين رو است كه از آيه ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) فقط حكومت را شامل مى شود. لذا در برخى از اين رواياتى كه نقل كرديم ((ما آتاكم الرسول)) بالاتر از ((هذا عطاونا فامنن إو امسك بغير حساب)) است.

روايت دوازدهم:
زراره از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه: ((سمعته يقول ان النبى لايوصف و كيف يوصف عبد احتجب الله بسبع[ اى احتجبه الله بسبع حجاب])). اين عبدى كه حد اقل به هفت حجاب نورى محجوب است و از فرشته ها محجوب است, نمى توان او را براى ديگران توصيف كرد, چون در قضيه معراج جبرئيل ـ سلام الله عليه ـ مى گويد: من به جايى رسيدم كه بين من و آن جايى كه حضرت عبور مى كرد, درياهايى از نور بود, من به ساحل اين دريا رسيدم, از آن به بعد درياهايى از نور بود, از آن به بعد ديگر من نمى دانم او كجا رفت, چه گفت و چه شنيد؟ از آن به بعد را مى گويند حجاب نورى, حجاب نورى اين است كه انسان وقتى به جايى برسد كه يك مطلب را نفهمد, خود آن مطلب علمى مى شود حجاب. در مناجات شعبانيه هست كه خدايا توفيق بده تا دل من روشن بشود و حجاب هاى نور را برطرف كند. اگر كسى پشت اين ديوار را نمى بيند براى اين است كه اين ديوار حجاب ظلمانى است اما اگر كسى دو مقدمه علمى را نمى فهمد كه به نتيجه برسد و حل اين مقدمات براى او مشكل است اينها حجاب نورى است. اگر انسان بايد يك قاعده فقهى را بفهمد تا يك مطلب فقهى را درك كند و درك اين قاعده براى او ميسور نيست, اين قاعده براى او حجاب است, چون بايد اين قاعده را بشكافد تا به آن فتوابرسد و حال آن كه شكافتن قاعده مقدورش نيست, اين قاعده هم يك امر علمى است, علم يك حجاب ظلمانى نيست بلكه يك حجاب نورى است. درجات كمال هم همين گونه است; مثلا اگر كسى خواست به مقام رضا برسد تا توكل را طى نكند به مقام رضا نمى رسد و گذراندن مقام توكل كار مشكلى است, خود توكل مى شود حجاب نورى.
خلاصه, حضرت مى فرمايد عبدى كه به هفت حجاب محجوب شد نمى توان او را شناخت. شايد مقصود از اين هفت, هم كثرات باشد نه عدد هفت بالخصوص. در ادامه حضرت فرمود: ((و جعل طاعته فى الارض كطاعته فى السمإ)) همان طورى كه اطاعت رسول در آسمان ها واجب است, در زمين هم لازم است. دليل اين كه رسول مفترض الطاعه است اين است كه “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” و من اطاع هذا فقد اطاعنى و من عصاه فقد عصانى و فوض اليه))(25) خداى سبحان كار دين را به رسولش واگذار كرد.

روايت سيزدهم:
روايت ديگر از جابر است كه از امام باقر ـ سلام الله عليه ـ رسيده است كه: ((سارعوا الى طلب العلم, فو الذى نفسى بيده لحديث فى حلال و حرام يإخذه عن صادق خير من الدنيا و ما حملت من ذهب و فضه)) حديثى را كه يك انسان محقق و طالب علم از يك محدث صادق بشنود بهتر از دنياست و همه چيزهايى كه دنيا او را در بر دارد, زيرا مال دنيا رفتنى است ولى آن حديث ماندنى است. ((و ذلك ان الله يقول: “” ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” و ان كان على عليه السلام ليإمر بقرائه المصحف))(26) گرچه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ فرمود قرآن بخوانيد ولى ما در عين حال كه مى گوييم قرآن بخوانيد مى گوييم حديث را هم ياد بگيريد, دليل ياد گرفتن حديث آيه ((ما آتاكم الرسول)) است. پس اين آيه از ادله حجيت سخن رسول خدا است.

روايت چهاردهم:
زيد شحام از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ نقل مى كند كه چيزى را خدا به انبيا گذشته نداد مگر اين كه مشابه آن را به رسولش داد, درباره سليمان فرمود: ((فامنن إو امسك بغير حساب)) اما درباره رسولش فرمود: ((ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا)).(27)

روايت پانزدهم:
جابر از امام باقر ـ عليه اسلام ـ نقل مى كند كه: ((كيف لايكون له من الامر شىء و قد فوض الله اليه ان جعل ما احل فهو حلال و ما حرم فهو حرام قوله: “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””)).(28)
هرچه را كه رسول خدا حلال يا حرام كرد, حلال خدا و حرام خداست.

روايت شانزدهم:
روايت ديگر را كتاب ((خصال)) از سليمان بن قيس نقل مى كند, گرچه در سندش سخنى هست اما روايات ديگر آن را تإييد مى كند, فرمود: ((و ان امر رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مثل القرآن ناسخ و منسوخ, و خاص و عام, و محكم و متشابه, و قد يكون من رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ الكلام له وجهان, كلام عام و كلام خاص مثل القرآن و قد قال الله تعالى فى كتابه “”فما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا”” فيشتبه على من لم يعرف و لم يدر ما عنى الله به و رسوله)).(29)
سخن رسول خدا مثل قرآن ناسخ و منسوخ, خاص و عام و محكم و متشابه دارد, كسى كه اهل فن نيست نمى داند كه منظور اين عام و خاص چيست, بايد آشنا به فن باشد تا اين خاص را با عام و مطلق را با مقيد ديگر هم آهنگ كند.

روايت هفدهم:
روايت ديگر از ((عيون اخبار الرضا)) از امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ است كه فرمود: ((لاترخص فيما لم يرخص فيه رسول الله و لا تإمر بخلاف ما إمر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الا لعله خوف لاضروره و ان تستحل ما حرم رسول الله او تحرم ما استحله رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فلايكون ذلك إبدا لانا تابعون لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و رسول الله تابع لامر ربه عزوجل مسلم له و قال الله عزوجل: “”ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا””)). (30)
فرمود: آن چه را كه پيامبر اجازه نداده, اجازه نده و به خلاف آن چه كه پيامبر(ص) امر كرده, فرمان مده مگر از روى خوف يا ضرورت. و آن چه را كه پيامبر حرام كرده, حلال مدان و آن چه را كه حرام كرده, حلال مشمار, چون ما تابع فرمان رسول خدا(ص) هستيم و رسول, خود هم تابع امر خدا است و خداوند فرموده است آن چه را كه پيامبر مى دهد بگيريد و آن چه را كه نهى مى كند واگذاريد)).

روايت هجدهم:
آخرين روايتى كه نورالثقلين نقل مى كند از روضه كافى است. خطبه اى از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ است كه در آن خطبه مى فرمايد: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا, واتقوا الله فى ظلم آل محمد ان الله شديد العقاب لمن ظلمهم)).(31)

مفهوم تفويض
تفويض و واگذارى يعنى چه؟ آيا اين همان تفويض مصطلح است يا معناى ديگرى دارد؟ در اين باره بايد گفت كه پيامبر(ص) و ائمه ـ عليهم السلام ـ مويد به روح القدس بوده اند, از اين رو هيچ گونه خطا و لغزشى در ابلاغ دين خدا و بيان احكام نداشتند, لذا آن چه را كه مى گفتند خداوند متعال, تنفيذ مى فرمود و اجازه مى داد چنان كه در روايت آمده است:
((ان رسول الله(ص) كان مسددا موفقا مويدا بروح القدس)). روح القدس هم يك فرشته جدا نيست.
بابى است كه ائمه ـ عليهم السلام ـ مويد به روح القدس اند, و در اين باب روح القدس معنا شده است; به اين صورت كه روح القدس فرشته اى جدا از روح انسان نيست بلكه نظير روح تإييدى از مراتب ارواح روح انسان كامل است. انسان در اين سير يا در حد حيات حيوانى مى ماند و حيوان بالفعل و انسان بالقوه مى شود مثل آن هايى كه ((كالانعام بل هم اضل)) هستند, يا نه انسان بالفعل است و به آن درجه اى مى رسد كه روح القدس از مراتب عاليه روح او است نه اين كه يك شىء بيرونى و جدا از جان وى باشد. رواياتى كه مى گويند ائمه ـ عليهم السلام ـ به پنج روح مويدند و داراى ارواح خمسه اند اين مسئله را به خوبى تإييد كرده اند. در اصول كافى آمده است كه: ((لا يزل و لايخطىء فى شىء مما يسوس به الخلق)) ائمه در سياست هايى كه با آن خلق را اداره مى كنند هيچ لغزشى و اشتباهى ندارند ((فتإدب بآداب الله ثم ان الله عزوجل)) نمونه ها را ذكر كرد و فرمود: در نماز, فرض الله و فرض النبى, هر دو با هم هست, فرض الله و فرض النبى در مسافرت و در وطن با هم فرق مى كنند.
فرمود: ((فرض الصلوه ركعتين ركعتين عشر ركعات فإضاف رسول الله(ص) الى الركعتين ركعتين, و الى المغرب ركعه فصارت عديل الفريضه لايجوز تركها الا فى السفر)).
اين فرض النبى مثل فرض الله قابل ترك نيست مگر در سفر آن هم يك ركعت نماز مغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است ((وافرد الركعه فى المغرب فتركها قائمه فى السفر والحضر فاجاز الله عزوجل له ذلك كله)) حالا خود اين روايات را ملاحظه فرماييد تا در خود اين روايات شاهدى استنباط شود كه منظور آن تفويض مصطلح محال نيست سخن از اجازه است هر كارى اينها كردند خدا تنفيذ و تإييد مى كند, نه اين كه خداوند, كار را رها مى كند و به دست رسول مى سپارد. اگر تفويض به معناى مصطلح باشد; يعنى اين كه خدا كارها را, چه در تشريع چه در تكوين, و حتى در ذره اى از ذرات تشريع يا تكوين به موجودى از موجودات واگذار كند و خود هيچ نقشى نداشته باشد, طبق دو برهان عقلى مستحيل است و روايات فراوانى هم او را نفى كرده اند. پس سخن از اجازه و تنفيذ است نه تفويض ((فاجاز الله عزوجل له ذلك)) تا خدا امضا و تجويز و تنفيذ نكند, هيچ كارى, چه در تكوين و چه در تشريع, پا نمى گيرد.
((فصارت الفريضه سبع عشر ركعه, ثم سن رسول الله(ص) النوافل اربعا و ثلاثين ركعه مثلى الفريضه)) نوافل دو برابر فريضه است. فاجاز الله عزوجل له ذلك خدا تنفيذ كرد و اجازه داد و امضا كرد. ((والفريضه والنافله احدى و خمسون ركعه)) فريضه و نافله پنجاه و يك ركعت اند, ((منها ركعتان بعد العتمه جالسا)) عتمه همان عشإ است ((تعد بركعه مكان الوتر)).
درباره روزه هم همين طور است ((و فرض الله فى السنه)) خداوند متعال در طول سال, روزه يك ماه را واجب كرد و آن هم رمضان است, اما رسول خدا(ص) روزه دو ماه را مستحب كرد كه روزه مستحب, دو برابر روزه واجب است, هم چنان كه نماز مستحب دو برابر واجب است. و فرض الله فى السنه صوم شهر رمضان, و سن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صوم پيامبر(ص) روزه ماه شعبان را مستحب كرد و سه روز از هر ماه را كه دو تا چهارشنبه و يك پنجشنبه يا بالعكس است (ده تا سه روز, سى روز مى شود) پس جمعا روزه مستحبى, شصت روز مى شود. دوبرابر روزه واجب است مثل اين كه نوافل مستحبى دو برابر فريضه است: ((و ثلاثه ايام فى كل شهر مثلى الفريضه فاجاز الله عزوجل له ذلك)).
((و حرم الله عزوجل الخمر بعينها و حرم رسول الله المسكر من كل شراب فاجاز الله له ذلك)) خداوند متعال خود خمر را تحريم كرد, اما رسول الله, غير از اين, هر مسكرى را حرام كرد, و خداوند متعال آن را تنفيذ فرمود.
((و عاف رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اشيإ و كرهها ولم ينه عنها نهى حرام, انما نهى عنها نهى اعافه و كراهه ثم رخص فيها فصار الاخذ برخصته واجبا على العباد)).
بعضى از چيزها را حضرت رسول الله مكروه كرده خدا همين مكروه را امضا كرد و فرموده بايد به عنوان مكروه تلقى كنيد نه به عنوان واجب يا حرام يا مستحب و مانند آن, ((كوجوب ما يإخذون بنهيه و عزائمه و لم يرخص رسول الله(ص) فيمانهاهم عنه نهى حرام و لا فيما امر به امر فرض لازم)).
رسول خدا در محدوده كار خدا دخالت نكرد آن جايى را كه خدا اجازه داد به اذن خدا بعضى از چيزها را مستحب و يا بعضى از چيزها را مكروه كرده است ((فكثير المسكر من الاشربه نهاهم عنه نهى حرام لم يرخص فيه لاحد, و لم يرخص رسول الله(ص) لاحد تقصير الركعتين التين ضمهما الى ما فرض الله عزوجل بل الزمهم ذلك الزاما واجبا لم يرخص لاحد فى شىء من ذلك الا للمسافر)) كه در حال سفر آن ركعتين اخيرتين را بايد ترك كرد ((و ليس لاحد ان يرخص ما لم يرخصه رسول الله(ص) فوافق امر رسول الله امر الله و نهيه نهى الله عزوجل)).
پس سخن از تفويض نيست بلكه تنفيذ است; يعنى هر كارى كه رسول الله پيش نهاد داد خدا امضا كرده, لذا خدايى شده است. ((و وجب على العباد التسليم له كالتسليم لله تبارك و تعالى)) يعنى بر بندگان واجب است كه تسليم اين فرمان ها شوند, هم چنان كه تسليم دستورهاى الهى اند. ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره حشر (59) آيه9ـ6. 2 ) سوره نحل (16) آيه44. 3 ) سوره بقره (2) آيه129. 4 ) سوره نسا (4) آيه59. 5 ) تفسير نورالثقلين, ج5, ص278, ح22. 6 ) سوره بقره(2) آيه130. 7 ) بحارالانوار, ج44, ص326. 8 ) تفسير نورالثقلين همان. 9 ) همان, ص279, ح25. 10 ) همان, ح27. 11 ) همان, ح28. 12 ) سوره حج(22) آيه29. 13 ) تفسير نورالثقلين, ج3, ص492, ح97. 14 ) همان, ج5 ص280, ح30. 15 ) همان, ح31. 16 ) نهج البلاغه, نامه10. 17 ) تفسير نورالثقلين, همان, ح32. 18 ) همان, ص281, ح33. 19 ) سوره قلم (68) ص4. 20 ) سوره نسإ (4) آيه11. 21 ) همان. 22 ) تفسير نورالثقلين , ج5, ص282, ح34. 23 ) همان, ح35. 24 ) همان, ح36. 25 ) همان, ح37. 26 ) همان, ص283, ح41. 27 ) همان, ح42. 28 ) همان, ح43. 29 ) همان, ح44. 30 ) همان, ح45. 31 ) همان, ح46.