يهوديان و منافقان


((الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم و الله يشهد انهم لكاذبون لئن اخرجوا لايخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لاينصرون لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)).(1)
ترجمه:
آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كفارشان از اهل كتاب مى گفتند: ((هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند, ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد; و اگر با شما پيكار شود, ياريتان خواهيم نمود! خداوند شهادت مى دهد كه آن ها دروغ گويانند!
اگر آن ها را بيرون كنند با آنان بيرون نمى روند, و اگر با آن ها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد, و اگر ياريشان كنند پشت به ميدان كرده فرار مى كنند; سپس كسى آنان را يارى نمى كند!
وحشت از شما در دل هاى آن ها بيش از ترس از خداست; اين به خاطر آن است كه آن ها گروهى نادانند!
آنان هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است, (اما در برابر شما ضعيف!) آن ها را متحد مى پندارى, در حالى كه دلهايشان پراكنده است; اين به خاطر آن است كه آن ها قومى هستند كه تعقل نمى كنند!

همكارى منافقان با يهوديان
منافقين چون به حسب ظاهر مسلمان و اهل مدينه بودند: ((و من اهل المدينه مردوا على النفاق)) خواستند به تبعيد يهوديان رنگ قداست بدهند لذا گفتند اگر شما از جزيره العرب بيرون رفتيد ما نيز به همراه شما مىآييم تا نگويند يهوديان را بيرون كردند, چون ما هم مسلمان و هم اهل مدينه ايم, اگر شهر را ترك كنيم, تبعيد شما رنگ هجرت مى گيرد و هم سندى براى بى لياقتى مسلمين است.
مطلب دوم اين كه آنان در اين كار, آن چنان مصرند كه مى گويند: ((و لانطيع فيكم إحدا ابدا)) ما حرف هيچ كسى را گوش نمى دهيم. اين كنايه به وجود مقدس ذات اقدس اله و رسول الله است; يعنى نه اين كه حرف افراد عادى در ما اثر نمى كند بلكه پيامبر هم اگر ما را نهى كند و بگويد يهوديان را همراهى نكنيد ما حرف او را اطاعت نمى كنيم. كلمه ((ابدا)) تإكيدى است براى اين كه اگر هرگونه فشارى بيايد كه بخواهد جلوى هجرت ما را بگيرد بى اثر است.
آنان براى اين كه اثبات كنند اين همكارى نه براى آن است كه در مدينه با هم داد و ستد داشتند و روابط تجارى داشتند, و باز نه براى آن است كه در وطن و ميهن و آب و خاك, يكى هستند, بلكه فقط در راه عقيده است و گفتند: ((و ان قوتلتم لننصرنكم)). چون جنگى كه بين مسلمين و يهوديان بروز مى كرد فقط براى عقيده بود نه بر سر مال و تجارت و سرزمين.
پس آنان براى اين كه اثبات كنند اين همآهنگى در اعتقاد است نه در مسائل ديگر گفتند: ((او ان قوتلتم لننصرنكم)).

برادرى منافقان و يهوديان
اين كه فرمود: ((يقولون لاخوانهم الذين كفروا)) اين اخوت در قرآن كريم به چند نحو استعمال شده است: اخوت در نژاد و آب و خاك, مطلق است و اعم از اخوت در اعتقاد و عدم شركت در آب و خاك است. اخوت در اعتقاد هم اعم است از شركت در آب و خاك و نژاد و عدم شركت, توضيح آن كه:
اين كه مى فرمايد: ((انما المومنون اخوه)) مومنين شركت در اعتقاد دارند خواه در آب و خاك شريك باشند مثل مسلمين مكه يا مدينه و مانند آن, يا از جهت آب و خاك شريك نباشند نظير صهيب كه از روم آمده و يا بلالى كه از حبشه آمده و سلمانى كه از ايران رفته و مسلمينى كه در حجاز به سر مى بردند, اين ها هيچ گونه شركتى در وطن و آب و خاك نداشتند ولى شركت در اعتقاد داشتند. گاهى شركت در وطن مايه صدق اخوت است ولو در اعتقاد سهيم نباشند نظير آن چه كه درباره انبيا فرمود: ((و الى ثمود اخاهم صالحا))(2) يا ((و الى عاد اخاهم هودا))(3) و امثال آن, كه صالح ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم ثمود مى داند و هود ـ سلام الله عليه ـ را جزء برادران قوم عاد مى شمارد, اين برادرى فقط شركت در وطن و آب و خاك است نه شركت در اعتقاد. پس اخوت در وطن اعم از شركت در اعتقاد و عدم شركت است, چه اين كه اخوت در دين هم اعم از شركت در وطن و عدم شركت در وطن است.
اين كه فرمود: ((الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخوانهم الذين كفروا)) اين شرك در اعتقاد است خواه در وطن شركت داشته باشد خواه نداشته باشد.

منافقان و كارشكنى
كار منافقين كارشكنى است, گاهى با توطئه, زمانى با تبطئه و جمع بين اينها هم صد عن سبيل الله است. در سوره مباركه نسإ و امثال آن كه مى فرمايد: ((و ان منكم لمن ليبطئن))(4) در هنگام اعزام نيرو به جبهه هاى جنگ عليه كفر, فرمود عده اى اهل تبطئه هستند; يعنى ايجاد بطىء و كندى مى كنند, به اين صورت كه مى گويند الان نه, در اعزام بعدى, اين فصل نه, فصل بعدى. اينها كه اهل تبطئه هستند در حقيقت همان توطئه گران اند. قرآن كريم از اين گروه به عنوان ((صاد عن سبيل الله)) ياد مى كند, ((صد)) يعنى صرف, هم ((ينصرفون بانفسهم)), هم ((يصرفون اغيارهم)). پس منافق صاد عن سبيل الله است. در سوره نسإ آيه 61 مى فرمايد: ((و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول رإيت المنافقين يصدون عنك صدودا)) منافقين نمى گذارند آن ها به سوى تو بيايند هم خود منصرفند, هم صارف ديگران هستند.

منافقان ترسو و دروغ گو هستند
منافق چون پايگاه اعتقادى ندارد همواره ترسان است. اگر ((الا بذكر الله تطمئن القلوب))(5) شد, عكس نقيضش هم اين است كه هر جا طمإنينه نيست ياد خدا هم نيست و چون در قلوب منافقين طمإنينه نيست كشف مى كنيم كه ياد و نام خدا نيست و ظاهر اين سوره هم حصر است. در آيه فوق تقديم جار و مجرور با تقديم حرف تنبيه, حصر را مى رساند, اگر ياد و نام خدا نبود طمإنينه اى نيست, چون در منافقين ياد و نام خدا نيست قهرا طمإنينه اى هم نخواهد بود. اين هم كه فرمود: ((والله يشهد انهم لكاذبون)) پرده از روى نفاق برداشت و فرمود: اصلا منافق دروغ گو است, آن روزى هم كه با مسلمين بودند به مسلمين دروغ مى گفتند, امروز هم كه با يهود اعلان وفادارى كرده اند باز هم دروغ مى گويند, اصولا اينها دروغ گويند. كاذب, صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعنى سيره نفاق كذب است. اين چنين نيست كه فقط با مسلمين دروغ بگويند و با شما نگويند, اصلا نفاق با صدق جمع نمى شود. كسى كه به خود دروغ مى گويد هرگز با غير راست نمى گويد.
نكته حائز اهميت در اين آيه ـ كه قبلا هم به آن اشاره شد ـ آن است كه فرمود: ((لئن اخرجوا لايخرجون معهم و لئن قوتلوا لاينصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار)), اين اخبار از غيب و در واقع معجزه است, چون اين آيه قبل از جريان واقعه بنى نضير نازل شده اخبار به غيب است و معجزه است, اما اگر بعد از جريان بنى نضير واقع شده باشد اين بيان سيره مستمره اهل نفاق است.

منافقان فرصت طلب اند
قرآن كريم در سوره مباركه مائده از منافقين چنين پرده برمى دارد كه اين ها چون پايگاه آرامى ندارند فرصت طلب اند, روزى كه كفار در حال شكست بودند رابطه پنهانى با مسلمين داشتند و كم كم خود را به مسلمانان نزديك كردند وقتى هم كه مسلمين آسيب مى بينند رابطه شان را با كفار حفظ مى كنند. آيه 52 سوره مائده مى فرمايد: ((فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم)) مصداق كامل اين آيه منافقين اند, گرچه قرآن كريم افراد ضعيف الايمان را هم الذين فى قلوبهم مرض مى گويد اما مصداق كاملش منافقين اند. اين ها هستند كه شتاب زده به سمت اهل كتاب مى روند. در آيه قبل اين چنين آمده بود كه ((يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود والنصارى اوليإ بعضهم اوليإ بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لايهدى القوم الظالمين)) آن گاه فرمود: ((فترى الذين فى قلوبهم مرض يسارعون فيهم)), اين ها كه قلبشان مريض است شتابان خود را در جمع اهل كتاب يعنى يهودى و غير يهودى حاضر مى كنند نفرمود ((يسارعون اليهم)) كه زود از شما جدا مى شوند و به سمت يهوديان مى روند بلكه فرمود ((يسارعون فيهم)) يعنى قلبا كه با آن ها بودند عملا هم مى كوشند كه خود را در جمع آن ها حاضر كنند. كفر آنان جديد نيست كه بشود يساعرون اليهم بلكه ريشه دار است منطق آنان هم اين است كه: ((يقولون نخشى ان تصيبنا دائره)) ما مى ترسيم اوضاع برگردد و مسلمين شكست بخورند, ما چرا آسيب ببينيم. آن گاه قرآن كريم پرده برداشت و فرمود: ((فعسى الله ان يإتى بالفتح او امر من عنده فيصبحوا على ما اسروا فى انفسهم نادمين)) اگر مسلمين پيروز بشوند چه خواهيد كرد؟ قطعا پشيمان خواهيد شد. پس عادت منافقين اين چنين است. در سوره مباركه المنافقون كه از كار آنان پرده برداشت فرمود كه اين ها طبعا ترسو هستند و اين كه الان ايمان آوردند فقط براى آن است كه به خدا و قرآن سوگند ياد كنند نه اين كه به خدا ايمان آورده باشند و اعتقاد پيدا كنند, هيچ ذره اى از ايمان الهى در قلب شان راه پيدا نكرده است: ((اتخذوا ايمانهم جنه)), اينها سوگندشان را سپر قرار دادند, اگر كافر بودند كه نمى توانستند سوگند ياد كنند.
((فصدوا عن سبيل الله انهم سإ ما كانوا يعملون ذلك بانهم آمنوا ثم كفروا)) اينها كه مرتد شدند و كفر درونيشان را حفظ كردند و اسلام ظاهريشان را نگه داشتند اين گروه هم جزء منافقينند.
((فطبع على قلوبهم فهم لايفقهون و اذا رإيتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم)) حرف هاى تند و تيز گوش نوازى هم دارند اما ((كانهم خشب مسنده)) مثل چوب خشكى هستند كه به جايى تكيه داده شده ((يحسبون كل صيحه عليهم)) هر حادثه اى كه پيش بيايد قبل از همه بيش تر از همه مى ترسند, نه پايگاه مردمى دارند نه به الله متكى اند و خودشان هم مى دانند كه در درونشان نورى نمى تابد.
((هم العدو))(6) سر اين كه عده اى ((كالانعام بل هم اضل سبيلا))(7) هستند. اين است كه انسان وقتى مار و عقرب را مى بيند از آن ها فاصله مى گيرد ولى منافق كسى است كه در ظاهر به صورت مرغ است, اما باطن او مار و عقرب است. وقتى انسان با مار مصافحه كرد مصافحه كردن همان و مسموم شدن همان. منافق هم مار و عقربى است كه به صورت انسان درآمده از اين جهت ((كالانعام بل هم اضل)) لذا قرآن كريم مى فرمايد: ((هم العدو فاحذرهم قاتلهم الله انى يوفكون)).(8)

علت شكست منافقان
حال چرا منافقان شكست مى خورند و فرار مى كنند و چرا ((ليولن الادبار)) علت آن اين است كه: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)) يعنى مى ترسند و فرار مى كنند اگر نمى ترسيدند كه فرار نمى كردند, منشإ ترس چيست؟ و منافقان از چه كسى مى ترسند؟ فرمود فقط از شما مى ترسند: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله)), ضمير ((فى صدورهم)) اگر به مجموع منافقين و يهوديان برگردد اين افعل التفضيل هم معناى خود را در بعضى از موارد حفظ مى كند, هم معناى تعيينى دارد نسبت به خصوص منافقين و اگر چنان چه به خصوص منافقين برگردد اين افعل تعيينى است نه افعل تفضيلى. اين كه فرمود منافقين از شما بيش تر مى ترسند, رهبت, خشيت و خوف شما در دل منافقين بيش از خداست. اين نه براى آن است كه منافقين از خدا مى ترسند و از شما هم مى ترسند منتها از شما بيش تر, چون منافق اصلا از خدا نمى ترسد. كسى كه به خدا معتقد نيست ترسى از خدا ندارد با اين تصور اين ((اشد رهبه)) مى شود افعل التفضيل تعيينى. اگر ضمير ((هم)) به يهوديان هم برگردد چون خدا را قبول دارند و اهل كتاب اند پس آن ها هم از خدا مى ترسند و هم از غير خدا, منتها از غير خدا بيش از خدا مى ترسند. پس اين افعل التفضيل اگر در خصوص منافق بود افعل تعيينى است نظير ((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض))(9) و اگر شامل منافقين و يهوديان شد نسبت به منافقين افعل تعيينى است ولى نسبت به يهوديان افعل تفضيلى است. چون آن ها از شما مى ترسند فرار مى كنند و اين ترس از شما را هم خدا در دل اين ها انداخته است.

ترس از خدا و ترس از بنده او
خدا گاهى نعمت مى فرستد و گاهى نقمت, اگر ترس خود را در دل كسى القا كرد اين رحمت و نعمت است, اما اگر ترس ديگرى را در قلب انسان القا كند اين عذاب است ((و قذف فى قلوبهم الرعب)).(10) آن كه از خدا مى ترسد عبد صالح او است, خداى سبحان, ترس خود را در منافقين نيانداخت كه براى آن ها فضيلت باشد بلكه ترس شما را در دل شان انداخت. اگر انسان از آن مبديى كه بايد بهراسد نترسد و از آن مبدئى كه نبايد بترسد, بترسد اين عذاب الهى است, و اگر اين ترس در قلب كسى پيدا شد اين همان ((قذف فى قلوبهم الرعب)) است. و اما كسانى كه ترس از خدا دارند و در دعاها ترس از خدا را مسئلت مى كنند همان طورى كه رجا را از خدا طلب مى كنند خوف را هم از خدا مى خواهند آن كريمه كه مى گويد: ((يدعون ربهم خوفا و طمعا))(11) اين گونه خدا را خواندن نصيب اولياى خاص است, پس چون شما از خدا مى ترسيد و از ديگرى نمى ترسيد از جنگ فرار نمى كنيد ولى آن ها چون از مردم مى ترسند فرار مى كنند.
دو حصر است كه قرآن كريم نصيب اولياى خدا مى داند: يكى اين كه فقط در بين انسان ها علما از خدا مى ترسند: ((انما يخشى الله من عباده العلمإ))(12) ذيل اين كريمه از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سوال شد كه عالم كيست؟ فرمود: ((من صدق قوله فعله)) و معيارش هم همين است, هر كس كه از خدا مى ترسد معلوم مى شود كه خدا را شناخته است. و چون منظور از علما, علماى بالله است اين ها در شناخت خدا موحدند, چون در شناخت خدا موحدند در خشيت هم موحدند. آن گاه آن حصر دوم ظهور مى كند و آن اين است كه علماى بالله فقط از خدا مى ترسند نه چيز ديگر, اين مطلب را در سوره مباركه احزاب آيه39 بيان كرد فرمود: ((الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله)). اين حصر در خشيت است يعنى در ترس هم موحدند. اگر در خوف موحد بود در اميد هم موحد است و در خوف و رجإ اهل توحيد است, به خدا اميدوار است و به غير خدا اميدى ندارد, اهل يإس نيست, اهل اميد است آن هم فقط از خدا. گرچه يك موحد بايد همه شئونش را توحيد تإمين كند ولى خطوط كلى توحيد را اين آيات ترسيم مى كند.
انسان ها چند دسته اند: متهوران خودباخته; يعنى كسانى كه اصلا از كسى نمى ترسند و خوى درندگى دارند, چنان كه در بعضى از اين انقلاب هاى غير دينى ديده ايد كه بعضى از هيچ عاملى, اعم از خدا و غير خدا, نمى ترسند, از خدا نمى ترسند چون معتقد نيستند از غير خدا هم نمى ترسند چون متهورند. دوم, خاشعان, يعنى كسانى كه هم از خدا مى ترسند هم از خلق خدا, اين ها در خشيت مشرك اند همان گونه كه در رجا و اميد مشرك اند. سوم, موحدان اند; يعنى افرادى كه فقط از خدا مى ترسند: ((الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لايخشون احدا الا الله)) اينها در خشيت موحدند كه فقط از خدا مى ترسند و از احدى هراس ندارند.
گروه چهارم, منافقان اند; يعنى گروهى كه فقط از غير خدا مى ترسند, لذا فرمود سر اين كه آن ها جبهه را ترك مى كنند, هم چنين يهوديان را هم ترك مى كنند و نصرتشان را ادامه نمى دهند اين است كه آن ها فقط از شما مى ترسند: ((لانتم اشد رهبه فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لايفقهون)). اين ((ذلك بانهم قوم لايفقهون)) براى آن است كه آن ها نمى دانند شما جزو جنود الهى هستيد و كارها فقط از خدا ساخته است: ((لله جنود السموات والارض)).(13)
خدا در سوره انفال هم به مجاهدان مسلمان خطاب كرد كه شما كارى انجام نداديد: ((فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم))(14) بلكه كار را خدا پيش برد. پس اگر بناست انسان بترسد فقط بايد از خدا بترسد.
مشابه اين آيه سوره حشر در سوره منافقون آمده است كه اين ها كارها را از غير خدا مى دانند: ((هم الذين يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات والارض ولكن المنافقين لايفقهون))(15) آن آيه مربوط به اميد بود و اين آيه مربوط به ترس. اگر كسى معتقد است خزائن آسمان و زمين, ملك و ملك خداست چرا به غير خدا اميد ببندد, اگر كسى اعتقاد دارد كه ((ولله جنود السموات والارض)) چرا از غير خدا بترسد. پس هم در خشيت موحدند و هم در رجا و اميد. لذا قرآن از آنان به عظمت ياد مى كند كه: ((يدعون ربهم خوفا و طمعا)) يعنى موحدا فى الخوف, موحدا فى الطمع. ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين)) هيچ كس نمى داند ما چه چيزى براى اين ها ذخيره كرده ايم انسان در اميد و ترس هر دو بايد موحد باشد.

نوع جنگيدن يهوديان
در ادامه بحث سوره حشر راجع به يهوديان مدينه مى فرمايد: ((لايقاتلونكم جميعا الا فى قرى محصنه او من ورإ جدر بإسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لايعقلون)) يهوديان هرگز قدرت ندارند كه در يك جنگ تن به تن و در يك ميدان باز به جنگ شما بيايند با اين كه عده و عده آن ها كم نيست. آن ها فقط در سنگر با شما مى جنگند و هنر بيرون آمدن از سنگر را ندارند و فقط در قريه هايى كه داراى حصار و قلعه هاى محكم است, سنگر مى گيرند. يا اگر هم از آن قلعه و آن سنگر بيرون آمدند از خاكريز بيرون نمىآيند. اين هنر را ندارند كه جنگ تن به تن بكنند چون آن روز جنگ تن به تن متداول بود. فرمود اگر چنان چه آن ها از آن قلعه و سنگر هم بيرون بيايند از خاكريز و پشت ديوار بيرون نمىآيند و از پشت ديوار سنگ و تير مى زنند: ((او من ورإ جدر)). در قديم كه مبارزان و جنگاوران كه به ميدان مى رفتند و رجز مى خواندند مى رساند كه جنگ تن به تن بوده, در كتاب هاى ما هم هست كه اگر مبارزى از جبهه كفر آمد و گفت: ((إلا رجلا برجل)) ديگر نبايد دو نفر عليه او به ميدان فرستاد, او كه يك نفر است يك نفر فقط به جنگ او برود ولو اين مسلمانى كه رفته است كشته بشود. اين گونه تعهدات نظامى ولو با دولت كفر هم مورد قبول است. پس جنگ رسمى ((هل من مبارز)) بود, خداوند سبحان مى فرمايد: آن ها اهل اين جنگ ها نيستند يا داخل سنگرند و يا پشت خاكريز. اين منافقان خودشان كه هستند ((بإسهم بينهم شديد)) خود را بسيار نيرومند مى بينند براى اين كه نه از سنگر بيرون آمدند نه از خاكريز بيرون آمدند, چيزى را نديدند لذا فكر نمى كنند كه شكست بخورند ((ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله))(16) اما وقتى با نظاميان اسلامى و امدادهاى غيبى رو به رو شدند معلوم مى شود كارى از آنان ساخته نيست: ((بإسهم بينهم شديد)) اما نسبت به مسلمين كه مقايسه كنند خيلى ذليل اند و شديد نيستند, ((تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى)). آنان, امكانات و قدرت ظاهرى در اختيارشان هست اما از آن طرف چون ((لله خزائن السموات والارض)) كارى از آنان ساخته نيست. حتى قدرت اتحاد با يكديگر را هم ندارند, شما به حسب ظاهر فكر مى كنيد با هم متحدند: ((تحسبهم جميعا)), اما در واقع اين طور نيست, بلكه دل هاىشان پراكنده است: ((و قلوبهم شتى)), چون عامل وحدت عقل است كه انسان را به خداى واحد فرا مى خواند, اگر عقل نبود و حواس و غرايز درونى و شهوت و غضب, ميان دار بود, سخن از وحدت, سخنى ظاهرى و بيهوده است, اگر عقل رخت بر بست, شهوت و غضب فرمان روايى مى كند و آن ها هم هر كدام به سمت خود مى كشند. استدلالى كه قرآن كريم فرمود اين است كه چون عاقل نيستند با هم متحد نيستند, چون موحد نيستند از شما مى ترسند, چون عاقل نيستند متحد نيستند. نفى توحيدشان زمينه ترس را فراهم كرده و نفى عقل زمينه اختلاف را فراهم آورده است.
در يكى از بيانات نورانى حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به عده اى خطاب كرده فرمود: ((ايها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواوهم))(17) بدن هاى شما به هم نزديك است اما اميال و هواهاى شما مختلف است. اگر عقل نباشد ممكن نيست در ميان جامعه اى اتحاد برقرار باشد, اگر ذات اقدس اله نعمت توحيد را در صدر اسلام به مسلمين مرحمت كرد و فرمود: ((و الف بين قلوبهم))(18) براى آن است كه نعمت عقل را به آنان داد, چون نعمت عقل را به اينها اعطإ كرده است. اينها بركت اتحاد را چشيده اند.
پس چند مدعا در اين سه كريمه آمده است:
1ـ منافقان رو بر مى گردانند, چون از شما مى ترسند;
2ـ يهوديان و منافقان نيروى معنوى اتحاد و وحدت ندارند زيرا عاقل نيستند پس از نيروى مادىشان كارى ساخته نيست.
حالا معلوم مى شود كه چرا قرآن كريم گاهى از منافقين به عنوان ((لايفقهون)) زمانى با ((لايعلمون)) و وقتى با ((لايعقلون)) ياد كرده است, و يا اين كه چرا قرآن از آنان به ((و اذا خلوا الى شياطينهم))(19) نام مى برد, چون وقتى توحيد نباشد, وحدت و اتحاد هم نيست, قهرا شيطان كه مظهر اين گونه از پراكندگى ها است ظهور مى كند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 11 ـ 14. 2 ) اعراف (7) آيه73. 3 ) همان آيه65 و هود (11) آيه50. 4 ) نسإ (4) آيه72. 5 ) رعد (13) آيه28. 6 ) منافقون (63) آيه2. 7 ) فرقان (25) آيه44. 8 ) منافقون (63) آيه3. 9 ) انفال (8) آيه75. 10 ) احزاب (33) آيه26. 11 ) سجده (32) آيه16. 12 ) فاطر (35) آيه28. 13 ) فتح(48) آيه 4 و 7. 14 ) انفال (8) آيه17. 15 ) منافقون (63) آيه7. 16 ) حشر (59) آيه2. 17 ) نهج البلاغه خطبه29. 18 ) انفال (8) آيه63. 19 ) بقره (2) آيه14.