قسمت سوم
اشاره:
در قسمت دوم اين مقاله, با مباحثى پيرامون دين اسلام و ويژگى هاى آن پرداختيم و ضمن ارايه ديدگاه انديشمندان اسلامى پيرامون عقل, نقش علم را در فهم وحى و گزاره هاى دينى تبيين نموديم و ضمن تإكيد بر حجيت ذاتى حكم قطعى عقل و فرآورده اش, يعنى علم, به اختلاف روش متكلمان و حكيمان الهى در معارف اسلامى اشاره كرديم و در پايان آن مقاله به پاسخ اين سوال پرداختيم كه آيا دفاع عقلانى از دين به سود دين است و ضمن نقد و بررسى ديدگاه كانت در قضاياى جدلى الطرفين و كنار زدن شناخت براى آن كه جاى ايمان را باز نمايد, بر استفاده از عقل و علوم عقلى و مسايل علمى براى فهم دين تاكيد نموديم و بر تاكيد علامه طباطبايى بر دفاع عقلانى از دين اشاره كرده و گفتيم علامه بر اين باور است: ((موجود بودن مسايل و معارف الهى در متن كتاب و سنت ما را از وضع علمى مخصوص با همين مسايل در سطحى عالى بى نياز نمى كند.))
از ديدگاه علامه, اشتغال به علوم عقلى به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و هدف و فعليت دادن به اهداف و فلسفه دين بوده است.
و در اين مقاله برآنيم تا موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى بيان نموده و آيات قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم.
اميد است كه خداوند توفيق درك معارف ناب اسلام و عمل به آن را نصيب ما بگرداند.
موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى
از ديدگاه علامه طباطبايى عقل قطعى تنها عاملى است كه صورت وحى و بعثت انبيإ و اصل نبوت و رسالت را تبيين مى كند و حجيت پيامهاى وحى و شريعت را با برهان عقلى تثبيت مى نمايد.
وحى هم از براهين عقلى حمايت مى كند و ره آورد و يافته هاى عقل قطعى را بعنوان حجت مورد تإييد و تحكيم قرار مى دهد. به همين جهت در قرآن كريم خداوند متعال , مرتب انسان را دعوت به تفكر و تدبر و تعقل و تحصيل يقين و علم و قطع نموده اند و با نقل هر داستان و حقيقت بدين نكته توجه داده اند كه عقل و علم و يقين و تفكر و تدبر عامل اساسى براى رشد و تكامل انسان است و ملاك و معيار واقعى براى شخصيت انسان بشمار مىآيد و بدترين بندگان نزد خداوند انسانهايى هستند كه از قوه عاقله كمك نمى گيرند و بصورت كوركورانه از حقائق عالم هستى بهره لازم را در جهت سعادت ابديه و نجات سرمايه خود نمى برند.(1)
قرآن كريم, معارف بلند شريعت و دين را در ضمن آيات آسمانى و وحى الهى به صورت براهين عقلى درمقام احتجاج با منكرين مبدء و معاد و ديگر معارف دينى بيان مى فرمايد و با همين برهان قطعى بى اساس بودن دلائل بت پرستان و مشركين و ملحدين را به اهل معرفت نشان مى دهد و(2) از اعتمادكردن بر شك و ترديد و جهل و وهم و ظن و تخمين و هر دليل غيرقطعى و غيرعلمى, جلوگيرى مى نمايد و با نداى بلند ((لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)) خطر بزرگ تكيه نمودن بر دليل غير علمى و غيريقينى را گوشزد مى كند و گوش و چشم و قلب را به جهت وارد شدن به امور غيرقطعى مسئول مى داند.
اگر قرآن شريف بعنوان نور معرفى شده است و حقيقت ((قدجإكم نور من ربكم)) در آيات متعددى مورد تإكيد قرارگرفته است به همين دليل است كه هيچگونه ابهام و پيچيدگى و شك و گمان و ديگر امور غير علمى و غيرقطعى در حريم مقدس آن مصباح منير و منبع جوشان سعادت و نجات راه ندارد زيرا شك و جهل و وهم و ظن و تخمين و ابهام, تيرگى و ظلمت دارند و با حقيقت قرآن كه عين نور است سازگار نمى باشد.
به همين جهت وحى الهى و آسمانى اصرار دارد كه انسان در تمام امورى كه مى تواند, با يقين و تحقيق علمى اقدام نمايد و هيچ كارى را بدون يقين و تحقيق علمى قبول يا رد نكند, در تمام قضاوتها و اظهاراتش محقق باشد(3) نه مقلد و حتى در احكام شرعى هم كه تحقيق و اجتهاد و استخراج احكام الهى در توان همگان نيست بايد انسان در اصل تقليدش , محقق باشد و با تحقيق علمى, مرجع تقليدش را انتخاب نمايد.
مراجعه به احاديث شريف معصومين عليهم السلام, موارد متعددى از هماهنگى عقل و وحى را نشان مى دهد كه ما به برخى از احاديث شريف اشاره مى كنيم و بعد آياتى از قرآن كريم را در اين باره مىآوريم:
1ـ حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) در حديثى بلند, بصورت مفصل در مورد عقل مطالبى دارند كه بسيار عالى و شريف است در آنجا خطاب به هشام مى فرمايد:
خداوند اهل عقل و فهم را مژده داده است و آياتى از قرآن كريم را كه به عقل و تفكر دعوت مى كند بيان مى نمايد و عقل را بعنوان حجت باطنى در كنار وحى و شريعت و انبيإ و سفيران الهى بعنوان حجت ظاهر, معرفى مى نمايند.
((ان لله على الناس حجتين: حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبيإ و الائمه ( عليهم السلام) و اماالباطنه فالعقول)).(4)
دراين بيان نورانى, عقل قطعى مانند وحى و شريعت الهى حجت دانسته شده و به آن بهإ و اعتبار داده شده است, عبارتهاى ديگر آن حديث شريف به تعاضد و هماهنگى عقل و شرع شهادت مى دهد كه خوانندگان عزيز را به متن روايت ارجاع مى دهيم.
2ـ حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) در جواب ((ابن سكيت)) كه سوال مى كند: در اين عصر حجت بر مردم چيست؟ مى فرمايند: بوسيله عقل مى توان مدعى صادق را از كاذب تشخيص داد.
((العقل يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذبه)).(5) از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه حجت و دليل بر مردم عقل است و معيار شناخت صادق از كاذب و محور اساسى براى تصديق و تكذيب را عقل مشخص مى كند, اين جواب قوى آن چنان در قلب ((ابن سكيت)) نفوذ كرد كه بعد از دريافت جواب امام گفت: ((هذا والله هوالجواب)) يعنى قسم به خداوند جواب حقيقى و لازم همين است كه عقل معيار پذيرش و رد و تصديق و تكذيب است و حضرت على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ با شنيدن كلام ((ابن سكيت)) سكوت مى كنند و سكوت امام(6) معصوم, تقرير است و تقرير معصوم در اين مورد نيز سند ديگرى است بر حجيت عقل و اعتبار قطعى عقل.
3ـ در منابع روايى ما احاديث بسيارى است كه درباره علل و اسباب شريعت و احكام دينى و فقهى وارد شده است و در كتاب شريف بحارالانوار بابى به نام ((علل الشرايع)) باز شده و اسرار و علل احكام طهارت و صلوه و حج و زكات و جهاد و صيام و قصاص و حدود و ديگر واژه هاى فقهى با دليل عقلى بيان شده است كه در سرتاسر آن روايات به موارد مختلف تعاضد و هماهنگى عقل و شرع و وحى تصريح شده است.(7)
4ـ در جوامع روايى ما بابى است تحت عنوان نهى از كلامى كه بدان علم ندارى و نمى دانى كه به بعضى از روايات اين باب اشاره مى كنيم:
مفضل گويد: امام صادق ـ عليه السلام ـ مى فرمود: انهاك عن خصلتين فيهما هلاك الرجال انهاك ان تدين الله بالباطل و تفتى الناس بما لاتعلم)).
تو را ب(8)از مى دارم از دو صفت كه هلاك مردان در آن است, تو را باز مى دارم از اين كه با روش باطلى دين دارى كنى و بدون علم و ندانسته به مردم فتوى دهى.
و محمد بن مسلم كه از اصحاب اجماع است از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل مى كند: براى دانشمند و انديشمند سزاوار نيست كه هرگاه از او سوالى مى كنند كه نمى داند بگويد كه خدا داناترست و يا صريحا بگويد نمى دانم(9) و زراره بن اعين گويد از امام باقر(ع) سوال كردم, حق خداوند بر بندگان چيست؟ فرمود: ((ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لايعلمون)) آن چه مى دانند بگويند و آن چه نمى دانند باز ايستند.(10)
اسحاق بن عبدالله از امام صادق(ع) روايت مى كند كه فرمود: ((ان الله خص عباده بآيتين من كتابه ان لايقولوا حتى يعلموا و لايردوا ما لم يعلموا و قال عزوجل ((الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق))(11) و ((قال بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يإتهم تإويله)).(12)
يعنى خداوند بندگانش را بر اساس دو آيه قرآن كريم موظف ساخته كه چيزى را كه نمى دانند نگويند و نيز چيزى را كه آگاه نيستند رد نكنند آيه اول(13): آيا از آنان پيمان كتاب آسمانى گرفته نشد كه به خدا جز حرف حق و سخن راست نسبت ندهند؟ آيه دوم: بلكه چيزى را كه علمشان به آن احاطه ندارد و حقيقت و باطن آن را درك نكرده اند انكار مى كن(14)ند.
در آيه شريفه ((الم يوخذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق))(15) سخن گفته و پذيرفتن بدون قطع و علم را مذمت مى كند و مى فرمايد: گفتار و پذيرش و تصديق بايد بر محور حق و يقين و تحقيق علمى باشد.
و در آيه ((بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يإتهم تإويله)) مى فرمايد: رد و نكول و تكذيب, نپذيرفتن و نفى هر چيزى بايد بر محور عقل و احاطه علمى باشد.
از اين روايت و آيات قرآنى به خوبى روشن مى شود كه وظيفه انسان در تإمين حيات طيبه و زندگى مطلوب و آرمانى اين است كه هم در تصديق و پذيرفتن محقق و عالم باشد و هم در تكذيب و نپذيرفتن صاحب نظر و محقق باشد و اين بيان نورانى وحى حمايتى است آشكار از عقل و علم و قطع و يقين, به همين جهت ما معتقديم انديشه جدايى علم و دين و يا عقل و وحى رهآورد انديشه هاى انحرافى است كه به وسيله استعمار ترويج مى گردد و در تهاجم فرهنگى ظاهر مى شود.
ديدگاه قرآن كريم در هماهنگى وحى و عقل
قرآن كريم خطاب به همه بت پرستان و مشركين و ملحدين ديروز و امروز و همه كسانى كه روى از جهان بينى توحيدى اسلامى برگرداندند و در طول تاريخ در ورطه هوى و هوس و شهوات غوطه ور شدند مى فرمايد: سخن شما را بايد عقل قطعى به اثبات برساند و يا مورد تإييد وحى آسمان ها و شريعت دينى باشد و كلامى كه از عقل يقينى و علم قطعى و شريعت و وحى حتمى بهره مند نيست, بى اساس و گزاف است و هرگونه ادعايى كه با يكى از دو سند قطعى عقل و علم يا وحى و دين اثبات نگردد بيهوده و ياوه است و هيچ ارزش اعتقادى نخواهد داشت.
خداوند در قرآن مى فرمايد: و مشركان مى گويند اگر خدا مى خواست ما فرشتگان را نمى پرستيديم گفتار و كلام ايشان از روى علم و آگاهى نيست بلكه با وهم و پندار باطل خويش سخن مى گويند آيا پيش از اين بر آن ها كتابى فرستاديم كه در اين سخن باطل و عقيده وهمى به آن كتاب استناد و استدلال نمايند؟ بلكه گفتند ما پدران و نياكانمان را به عقايد و آئينى ديديم و راه آن ها را پيموديم و در هدايت هستيم ((و قالوا لو شإ الرحمن ما عبدنا هم ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون إم آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون بل قالوا انا وجدنا آبإنا على امه و انا على آثارهم مهتدون)).(16)
آيت الله جوادى آملى در تفسير گرانقدر خود در حوزه علميه قم در ذيل همين آيات مى فرمايند:
مشركان بت پرست خداوند را به عنوان آفريدگار نظام آفرينش و رب و پرورش دهنده نظام هستى مى پذيرفتند اما براى هر واحدى از زمين و آسمان و دريا و صحرا و مانند آن ربى جداگانه قائل بودند كه در كارهاى حوزه ربوبيت خود مستقل است و تإمين سود و زيان مربوبين او مستقيما در اختيار خود اوست گرچه همه ارباب گوناگون در تحت تدبير ((رب الارباب)) يعنى خداوند جهان قرار دارند, چون اين گروه در توحيد ربوبى مشرك بودند در توحيد عبادى و الهى نيز شرك مى ورزيدند و در نتيجه اصل وحى و نبوت را گذشته از آن كه دريافت آن مقام بلند را براى بشر ممكن نمى دانستند انكار مى كردند; زيرا خداوند جهان, تدبير مستقيم در مورد جوامع انسانى ندارد تا براى آن ها خط مشى تعيين نمايد و به آنان دستور بدهد.(17)
مشابه اين استدلال مشركين و اين احتجاج باطل در سوره انعام نيز آمده است:
((سيقول الذين اشركوا لو شإ الله ما اشركنا و لا آباونا و لاحرمنا من شىء كذلك كذب الذين من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندكم من علم فتخرجوا لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجه البالغه فلو شإ لهديكم اجمعين)). (18)
آنان كه شرك آورند به زودى مى گويند كه اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان مشرك نمى شديم و چيزى را حرام نمى كرديم با اين گفتار نياكان, ايشان نيز رسولان الهى را تكذيب مى كردند تا آن كه طعم عذاب ما را چشيدند بگو اى پيامبر: آيا شما بر اين كلام مدرك قطعى و علمى داريد تا ارائه دهيد وگرنه شما به غير از خيالات باطل خويش پيروى نمى كنيد و جز به ياوه و گزافه سخن نمى گوئيد بگو اى پيامبر براى خدا حجت بالغه است پس اگر مشيتش تعلق مى گرفت همه شما را هدايت مى كرد.
در سوره نحل نيز مى فرمايد:
مشركان مى گويند: اگر خدا مى خواست هرگز نه ما و نه پدران ما چيزى جز خداى يگانه نمى پرستيديم و چيزى را جز محرمات خدا تحريم نمى كرديم, مشركان قبل از ايشان هم كردارشان همين بود پس آيا براى رسولان ما در اين صورت جز تبليغ آشكار رسالت و اتمام حجت, تكليفى وجود دارد؟
((و قال الذين اشركوا لو شإ الله ما عبدنا من دونه من شىء نحن و لا آباونا و لاحرمنا من دونه من شىء كذلك فعل الذين من قبلهم فهل على الرسل الا البلاغ المبين)).(19)
در اين احتجاج داحض و واهى مشركان هم در مقام اثبات نفى توحيد ربوبى و شرك خود و پدرانشان مى باشند و هم در مقام اثبات خود مختارى در دين و نفى و رد نبوت و شريعت الهى و وحى آسمانى مى گويند اگر اراده خداوند تعلق مى گرفت كه ما را موحد كند و با اعزام رسولان و پيامبران و فرستادن قوانين آسمانى به عنوان دين و شريعت وحيانى, امور اجتماعى و شخصى ما را سرپرستى نمايد, ما هرگز شرك نمى پذيرفتيم و از ناحيه خود چيزى را تحريم نمى كرديم و قانونى را جعل نمى نموديم و چون ما بت ها را عبادت مى كنيم و براى هر مجموعه اى ربى معتقديم معلوم مى شود اراده خداوند به توحيد در ربوبيت تعلق نگرفته است و چون ما امورى را به عنوان ((قانون)) تحريم مى كنيم معلوم مى شود كه اراده خداوند به ارسال رسولان و تنظيم وحى و شريعت آسمانى و انزال كتاب هاى آسمانى تعلق نگرفته است در نتيجه هم انكار توحيد ربوبى ما حق است و هم دين و وحى و نبوتى وجود ندارد اين كلام را محققين مشركين و بت پرستان به صورت ((قياس استثنايى)) بيان مى كردند و مقلدين از بت پرستان هم مى گفتند: ما نياكان خود را بر عبادت و تكريم بت ها يافتيم و به دنبال همان سنت كهن و ديرپا حركت كرديم و به عنوان اسوه بدان اقتدإ نموديم.
قرآن كريم در آيات مذكور علاوه بر نقل كلام بت پرستان, به نقد و بررسى آن پرداخت و فرمود كلامى حق است و مورد تصديق قرار مى گيرد كه يا بر محور علم و عقل و انديشه و برهان باشد يا بر مدار وحى و دين و شريعت آسمانى قرار گيرد و چون سخن محققان از مشركين از استناد به عقل و علم و قطع و از تإييد و تحكيم وحى و شريعت و كتاب آسمانى خارج است بنابراين سخنى است گزاف و بيهوده و اصلا قابل اعتماد نخواهد بود ((ما لهم بذلك من علم ان هم الا يخرصون))(20) ((إم آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون))(21) آرى گفتار بسيارى از مشركين معاصر از روى علم و دانش نيست بلكه با وهم و پندار باطل خويش سخن مى گويند و نمى توانند اين گفتار ياوه و بى اساس را به كتاب آسمانى و وحى الهى مستند سازند چون كتاب و شريعت و دين الهى به آنان معرفى نشده كه در آن جريان بت پرستى و شرك و انكار توحيد ربوبى توجيه شده باشد و اعزام پيامبران و مكتب آسمانى به نام دين و قوانين شريعت, مورد انكار قرار گرفته باشد و در سوره فاطر,(22) شرك و عبادت بت ها و درخواست نياز از آنان يك نيرنگ فرهنگى و غرور فكرى و خدعه و فريب تلقى شده است زيرا نه دليل عقلى دارد و نه سند نقلى كه همان وحى آسمانى باشد و در نتيجه باطل است و براساس هوى و ظن و وهم پذيرفته شده است, منشإ خطا و سر بطلان قياس استثنايى بت پرستان به اين جهت است كه محققين از مشركين در ترسيم قياس استثنايى خودبين اراده تكوينى خداوند كه تحقق ناپذير است و بر اساس جبر على و معلولى از تحقق مراد جدا نمى شود و بين اراده تشريعى بارىتعالى كه اصل تشريع و اراده تشريع است و در آن اراده و انتخاب انسان ملاحظه شده خلط كرده اند.
زيرا اراده تشريعى بارى تعالى تعلق گرفته كه انسان موحد باشد و از شرك در ربوبيت بپرهيزد و اين اراده هم با اطاعت و تسليم انسان سازش دارد و هم با شرك و عصيان انسان. در مسإله توحيد و درجات و مراتب آن اراده تشريعى خداوند تعلق گرفته است نه اراده تكوينى.
اراده تكوينى خداوند بر نظام و اراده جهان هستى بر اساس قضا و قدر تعلق گرفته است كه تحقق مراد بعد از آن ضرورى خواهد بود خواه كسى مشرك شود يا موحد و عقايد و مكاتب و افكار موحدان و مشركان در اين اراده راهى ندارد و سود و زيانى نمى رساند. بنابراين نمى توان گفت: اگر اراده خداوند به توحيد و نفى شرك يا به اعزام رسولان و انزال كتب آسمانى تعلق مى گرفت ديگر مشركان شرك نمى ورزيدند و توحيد ربوبى را انكار نمى كردند و چيزى را تحريم نمى نمودند. منشإ اصلى مغالطه اى كه مشركين در استدلال خويش به صورت قياس استثنايى نمودند اين است كه تلازمى بين مقدم و تالى اين قضيه شرطيه وجود ندارد و با نفى تلازم, قياس نتيجه نخواهد داد و به همين جهت است كه خداوند شرك(23) را جهل مى داند و جهل معدوم است و معدوم قابل توجيه علم(24) و عقل(25) و شريعت نيست.
ارتباط عقل و وحى:
از يك نظر رتبه وحى بعد از عقل است و اصل وحى و ديگر اصول بنيادى دين به وسيله عقل اثبات مى گردد و اگر عقل نباشد پشتوانه اى براى اثبات اصول دين نداريم. (26)
اما در بسيارى از مواقع وحى, چراغ هدايت و راهنماى درخشان عقل است, وحى, جامعيت و گستردگى غير محدودى براى ارائه رهنمودهاى اصلى و همه جانبه در ابعاد مختلف براى هدايت و رشد انسان در زندگى دنيا و آخرت دارد كه اگر همه عقلإ جمع مى شدند نمى توانستند بدان برسند و در قرآن بدين حقيقت چنين اشاره شده است و ((علم الانسان ما لم يعلم)) و ((يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون)) آن چه شرايع مىآورند چه بسا در حوزه درك عقل به صورت استقلالى نيست همه حكيمان و صاحبان عقل, سر سفره انبيإ نشسته اند, گرچه گاهى عده كثيرى از مردم از اين نكته دقيق غافل مى گردند.
انگيزه بعثت انبيإ و فلسفه وحى و نبوت در اوراق قبل با استفاده از منابع دست اول به صورت اجمالى بيان شد.(27) گرچه بيان انتظارات انبيإ الهى و دين از بشر و هم چنين تبيين انتظارات اساسى بشر از دين به تحقيقى جامع و كلان و دقيق نيازمند است.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مراجعه شود به كتاب العقل والجهل از اصول كافى انتشارات مسجد چهارده معصوم, ج1, ص34ـ10 والميزان ج5, ص335 و تعليقه البحارالانوار ج1, ص103 ـ 105 و ج2 ص52. 2 ) همان: يا هشام ان الله تبارك و تعالى اكمل للناس الحجج بالعقول و نصر النبيين بالبيان و دلهم على ربوبيته بالادله فقال: والهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم ان فى خلق السموات والارض و اختلاف الليل والنهار و الفلك التى تجرى فى البحر بها ينفع الناس و ما انزل الله من السمإ من مإ فاحيى به الارض بعد موتها و بث فيها فى كل دابه و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السمإ والارض لايات لقوم يعقلون (سوره بقره 106). 3 ) مراجعه شود به اصول كافى كتاب العلم, باب النهى من القول بغير علم, ج1, ص 54 ـ :52 انهاك عن خصلتين…. 4 ) همان ص19. 5 ) همان ص23 ـ :14 يا هشام ما بعث الله انبيإه و رسله الى عباده الا ليعقلوا عن الله فاحسنهم استجابه احسنهم معرفه واعلمهم بامرالله احسنهم عقلا و اكملهم عقلا ارفعهم درجه فى الدنيا و الاخره اصول كافى, ج3, ص19. 6 ) كافى, كتاب العقل و الجهل. 7 ) كتاب علل الشرايع از محقق حلى(ره) و ر.ك به رساله نگارنده تحت عنوان حسن و قبح عقلى كه نسخه هايى از آن در مركز تربيت مدرس قم و كتابخانه مدرسه عالى قم موجود است, به علاوه براى آشنايى با مباحث حسن و قبح عقلى از ديدگاه محقق اردبيلى مراجعه كنيد به مقاله نگارنده در مجموعه مقالات كنگره مقدس اردبيلى ج3, ص483. 8 ) اصول كافى ج1, ص52. 9 ) همان ص52 و 53. 10 ) همان ص53. 11 ) سوره 7, آيه29. 12 ) سوره 10, آيه40. 13 ) اعراف(7), آيه160. 14 ) يونس(10) آيه40. 15 ) اعراف, آيه169. 16 ) زخرف(43) آيه23 ـ 20. 17 ) پيرامون وحى و رهبرى انتشارات الزهرا, ص290 (اين كتاب در سال 69 بعد از دروس ايشان در حوزه علميه قم در سال 73 چاپ شده است). 18 ) انعام, آيات 149 ـ 148. 19 ) نحل آيه35. 20 ) زخرف آيه20. 21 ) همان, آيه21. 22 ) سوره فاطر, آيه 40. قل إرإيتم شركإكم الذين تدعون من دون الله ارونى ما ذا خلقوا من الارض إم لهم شرك فى السموات إم آتيناهم كتابا فهم على بينات منه. همانإ بل ان يعد الظالمون بعضهم بعضا الا غرورا و نيز سوره احقاف آيه:4 ائتونى به كتاب من قبل هذا إو اثاره من علم ان كنتم صادقين. 23 ) براى آشنايى با ديدگاه هاى علامه طباطبايى مراجعه كنيد به آيات زير در تفسير الميزان. 24 ) عنكبوت, آيه:8 ((و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما)) و نيز همين مضمون در سوره لقمان آيه 15 آمده است. 25 ) يونس, آيه:10 ((اتنبئون الله بما لايعلم فى السموات و لا فى الارض)) آيا مى خواهيد خدا را به آن چه در آسمان و زمين نمى داند آگاه كنيد و چيزى را كه خداوند عليم نداند, موجود نخواهد بود و معدوم مطلق است. 26 ) مومن آيه:42 ((واشرك به ما ليس لى به علم)) آيا از بى دانشى بتى را كه در جهان موثر نمى دانم شريك خداوند قرار دهم؟ 27 ) مراجعه كنيد به الميزان ذيل آيات نحل 78, انبيإ22 و 68, سبإ146. 28 ) مراجعه كنيد به الميزان ذيل آيات نحل78, انعام75, شمس10 ـ 7, انبيإ 22 ـ 68, سبإ 146, يوسف2, اعراف 172, بقره219.