حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان


قسمت اول

اشاره:
افغانستان, كشورى است كه از حيث ساختار طبيعى و انسانى جزيى از فلات ايران و حوزه تمدنى و فرهنگ ايرانى محسوب مى شود. خصلت هاى طبيعى و انسانى و به عبارتى ساختار جغرافيايى آن بخش جدايى ناپذير ساختار جغرافيايى فلات ايران به حساب مىآيد. فلات ايران خاستگاه كلان فرهنگ ايرانى است كه پس از ظهور اسلام, خصلت دينى مشترك اسلامى نيز پيدا كرده و در درون خود از خرده فرهنگ هاى متناسب با خرده مناطق طبيعى برخوردار است. اين كلان فرهنگ, در چارچوب مرزهاى طبيعى خود از كلان فرهنگ هاى مجاور نظير شبه قاره, آسياى مركزى, شبه جزيره عربستان, قفقاز و سيبرى متمايز مى گردد.

فلات ايران و فرهنگ هاى قومى
فلات ايران از حيث ساختار فرهنگى خود به دو بخش غربى و شرقى تقسيم مى شود. بخش غربى كه بر كشور كنونى ايران تطبيق مى نمايد, از تجانس نسبى بيش تر از حيث عناصر فرهنگى نظير دين و مذهب, زبان, آداب و رسوم, سطح فرهنگ, قوميت و غير آن برخوردار است و بر همين اساس زيربناى ملت يك پارچه اى به نام ايران را به وجود مىآورد. هرچند در حواشى آن خرده فرهنگ هايى با قلمرو محدود كه از جهاتى زبانه هاى نواحى فرهنگى مجاور را تشكيل مى دهند, مشاهده مى شود.
بخش شرقى فلات ايران كه بر كشور افغانستان و بلوچستان پاكستان تطبيق مى نمايد از خرده فرهنگ هاى بيش ترى برخوردار است كه با ساختار طبيعى گسيخته آن تطابق بيش ترى يافته و تمايزات بيش ترى را باعث گرديده است. اين خرده فرهنگ ها كه به شكل گيرى جوامع متمايز قومى, زبانى, مذهبى كمك نموده است در فضاى جغرافيايى افغانستان از توازن نسبى برخوردار بوده و تفاوت هاى وزنى بين اين خرده فرهنگ ها به مراتب كم تر از تفاوت هاى وزنى در بخش غربى فلات ايران است.

ساختار سياسى ـ حكومتى
از حيث سياسى, افغانستان بخشى از كلان ناحيه سياسى ايران محسوب گرديده و به هنگام اقتدار دولت ها و سلسله هاى بزرگ, وحدت سياسى بر كل فلات ايران حاكم بوده است. ولى به هنگام تضعيف قدرت حكومت هاى مركزى نواحى حاشيه اى من جمله افغانستان دچار شكل گيرى دولت محلى شده و يا در قلمرو نفوذ دولت هاى حاكم بر آسياى مركزى و يا شبه قاره هند قرار مى گرفته است. آخرين تحولات سياسى از اين دست مربوط به اوايل قرن 18 ميلادى است كه نادرشاه افشار با حمله به سلسله تيموريان هند در دهلى و استقرار وحدت سياسى در فلات ايران, افغانستان را به زير سلطه خود برد, ولى با مرگ وى و كاهش اقتدار دولت مركزى, افغانستان از نوعى دولت محلى به رهبرى يكى از سرداران نادرشاه به نام احمد خان درانى در سال 1747م برخوردار گرديد. اين حادثه كه تا اوايل قرن نوزدهم ميلادى ادامه يافت, استقلال نسبى منطقه افغانستان را از نظام دولت فراگير در فلات ايران, تضمين نمود. به دنبال آن دولت مركزى ايران به ويژه در دوره قاجاريه تضعيف گرديد و هم زمان, دولت استعمارى انگليس از جانب جنوب و شبه قاره هند به سمت شمال گسترش يافت و افغانستان را به عنوان منطقه حايل بين خود و دولت هاى روسيه و ايران مورد توجه قرار داد و زمينه را براى استقلال و جدايى هميشگى از ايران فراهم كرد تا اين كه در نيمه قرن 19 و حدود يك صد و پنجاه سال قبل بر اساس معاهده اى, افغانستان رسما از ايران جدا گرديد و به صورت كشورى جديد در حوزه نفوذ دولت استعمارى انگليس قرار گرفت. از آن پس دولت انگليس سعى بر ايجاد نوعى وحدت بين اقوام و خرده فرهنگ هاى قلمرو جغرافيايى افغانستان جديد نمود تا ملت افغان را شكل دهد. انگليس رژيم سلطنتى يك پارچه اى را در افغانستان شكل داد كه نقطه عطف آن به اواخر قرن 19 و به دوره عبدالرحمن خان باز مى گردد, ولى با روى كار آمدن پسرش در سال 1901م به نام حبيب الله خان, و سپس برادرزاده اش به نام امان الله خان در سال 1919م, دوره جديدى از كشمكش با انگلستان آغاز شد. تداوم رژيم هاى سلطنتى بعدى نظير محمد نادرخان و پسرش ظاهرشاه, به نوعى وحدت ملى را على رغم تفاوت هاى قومى و فرهنگى شكل داد. در سال 1973 و با روى كار آمدن داود خان (داماد ظاهرشاه) كه پشتون بود, نوعى حكومت جمهورى در افغانستان به مدت پنج سال بر سر كار آمد كه به نوعى مى توان آن را دوره انتقال از ثبات نسبى به شكل گيرى بى ثباتى نام نهاد. از 1978 تا 1991 به مدت حدود 13 سال حكومت هاى كمونيستى و سوسياليستى به وسيله افرادى چون تره كى, حفيظ الله امين, ببرك كارمل و نجيب الله به ترتيب بر افغانستان حاكم گرديد. در همين دوران نهضت هاى اسلامى متعددى پا گرفت كه عمدتا خاستگاه هاى آن ها خرده فرهنگ هاى داخل افغانستان بود. نظير جمعيت اسلامى, به رهبرى برهان الدين ربانى از ميان تاجيك ها; احزاب اسلامى حكمتيار و يونس خالص و اتحاد اسلامى سياف و جبهه ملى نجات اسلامى به رهبرى صبغت الله مجددى و حركت انقلاب اسلامى محمد نبى محمدى از ميان پشتون ها با حزب وحدت اسلامى مركب از هفت حزب شيعى از بين شيعيان و منطقه هزاره جات, جنبش ملى ـ اسلامى, به رهبرى دوستم از بين ازبك هاى شمال.

طالبان چگونه شكل گرفت
جنبش نوظهور طالبان از 1373 شمسى, به رهبرى ملا عمر از ميان پشتون ها پا گرفت. اين جنبش در واقع بر ويرانه هاى احزاب پشتون گذشته شكل گرفت. اين نيروى متحد, منعكس كننده آرمان سياسى قوم پشتون از سويى و تجلى آرمان سياسى پيروان اهل سنت جامعه افغان از سويى ديگر بود و توانست بر اساس دو زمينه قومى و مذهبى مزبور و با حمايت هاى درون مرزى و برون مرزى به سرعت راه را براى گسترش حاكميت خود بر افغانستان باز نمايد. تحليل دلايل پيروزى طالبان, خود بحث جداگانه اى را طلب مى كند كه در اين جا از پرداختن به آن خوددارى مى گردد.
طالبان, على رغم اين كه از حيث تجانس هاى قومى زمينه ها و فرصت هاى مناسبى را در اختيار دارد و خود را تجلى آرمان سياسى قوم پشتون به عنوان قوم اكثريت ملت افغان و نيز قومى كه حق حكومت بيش تر را هم به لحاظ اكثريت داشتن و هم به لحاظ كاركرد تاريخى كه غالبا فرصت هاى سياسى بيش ترى را در افغانستان در اختيار داشته است, از آن خود مى داند ولى به دليل داشتن تمايزات قومى با ساير اقوام نظير تاجيك ها, ازبك ها, هزاره ها, بلوچ ها و غيره كه ضمنا از وزن قابل توجهى برخوردارند, دچار مشكلاتى خواهد بود و نمى تواند براى طولانى مدت حاكميت بلامعارض خود را بر افغانستان ادامه دهد, به ويژه اين كه از ايدئولوژى واپس گرا و قوم مدار و ضد شيعى برخوردار است و يقينا تاجيك ها كه 25% جمعيت, و هزاره ها كه 19% جمعيت, و ازبك ها كه 6% جمعيت, و بقيه اقوام كه 12% جمعيت افغانستان را تشكيل داده و هر كدام قلمرو جغرافيايى خاصى را در اختيار دارند با آن دچار مشكل خواهند بود و پذيرش حاكميت طالبان كه از خصلت درون گرايى قوم پشتون نيز برخوردار است در بلند مدت براى آن ها سخت خواهد بود.
البته طالبان در اين مرحله تاريخى از وضعيت افغانستان توانسته است حاكميت نسبى خود را بر بخش عمده اى از افغانستان گسترش دهد و آن چه كه يار طالبان بوده است علاوه بر پشتيبانى هاى فراكشورى و برون مرزى, شرايط و مقتضيات درون مرزى نيز مى باشد.
نظير
1ـ روش ها و سياست هاى سنت گرايانه كه مورد علاقه جامعه عقب مانده فرهنگى افغانستان (82% روستانشين) است;
2ـ برقرارى امنيت در شهرها, روستاها و راه ها كه مورد استقبال مردم قرار گرفته است;
3ـ شعار دين گرايى و اسلام گرايى و ادعاى حكومت اسلامى كه با عوام فريبى همراه بوده و پشتيبانى هايى از سوى برخى محافل دينى و مذهبى برون كشورى و درون كشورى جامعه اهل سنت را به همراه داشته است, زيرا حكومت طالبان را گونه اى و الگويى از حكومت اسلامى بر اساس مذهب اهل سنت دانسته اند (در مقابل حكومت اسلامى نوع شيعى) و به بسيج و هم گرايى طلاب جوان مدارس و حوزه هاى علميه پاكستان و حتى ساير كشورهاى جنوب آسيا نظير بنگلادش نيز منجر شده است;
4ـ خستگى مفرط و بيش از حد جامعه افغانستان از عملكرد و كشمكش هاى سياسى ـ نظامى گروه هاى سياسى افغانستان و ناتوانى دولت برهان الدين ربانى از برقرارى حاكميت در افغانستان;
5ـ ساده زيستى رهبران جنبش طالبان كه نوعى عوام فريبى را, به ويژه در جامعه افغانستان باعث گرديده است;
6ـ خط مشى مذاكره با زبان عقايد مذهبى و دينى و ساير ترفندهاى تإثيرگذار با سران قبايل و رهبران جنگى و جهادى.
جنبش طالبان, به عنوان يك جريان مذهبى ـ دينى واپس گرا و مدعى استقرار حكومتى اسلامى, از خاستگاه مذهب اهل سنت و شاخه حنفى برخوردار است و بدين لحاظ نوعى نوآورى در تجلى پتانسيل سياسى مذهب اهل سنت, از سوى پيروان راديكال آن در برابر پتانسيل سياسى مذهب شيعى تلقى مى شود, و لذا بعد فراكشورى نيز پيدا كرده و هواداران جديدى در بين جناح هاى راديكال و ضد شيعى قلمرو سنى نشين جهان اسلام پيدا نموده است, به طورى كه اين هواداران از ساير مليت ها تحت عنوان طلاب مدارس علميه حمايت و شركت در برنامه هاى نظامى و سياسى طالبان را نوعى فريضه دينى تلقى مى نمايند. بر همين اساس تعدادى از حوزه هاى علميه اهل سنت پاكستان و برخى از علماى اهل سنت آن به ويژه جناح ضد شيعى وهابيون, اقدام به تعطيلى مدارس و توصيه براى شركت در جهاد افغانستان و كمك به جنبش طالبان نمودند و طلاب از مليت هاى مختلف در آن شركت كردند كه بيش ترين آن ها را پاكستانى ها تشكيل مى دهند.
حتى كار بدان جا رسيده است كه دولت هاى پاكستان و عربستان هم به لحاظ سياسى و هم به لحاظ نظامى و هم به لحاظ عقيدتى و ايدئولوژيكى جنبش مزبور را مورد حمايت قرار داده اند.

معماران جنبش طالبان
اخيرا مولانا فضل الرحمن, رهبر جمعيت علماى اسلام در پاكستان كه بايد او را ((معمار فكرى و ايدئولوژيكى جنبش طالبان)) دانست اعلام نموده است كه ((بايد در پاكستان نيز نظام اسلامى شبيه طالبان به وجود آيد.))(1)
هم چنين هواداران جنبش طالبان در بنگلادش نيز فعال بوده و براى جلب طلاب مدارس دينى اقدام به چاپ جزوه, اعلاميه و مقاله در بين حوزه هاى علميه نموده اند و برخى از آن ها وارد فاز نظامى شده اند به طورى كه دولت بنگلادش در 13/2/1377 تعداد 43 نفر از آن ها را كه در افغانستان دوره ديده و داراى سلاح غير قانونى بوده اند محاكمه نموده است.
شواهد و قرائن حاكى از آن است كه جنبش واپس گراى طالبان به دليل خاستگاه سنى مذهب آن, در بين طلاب و جوانان راديكال سنى مذهب برخى كشورها هوادارانى پيدا نموده و به صورت يك احساس پشتيبانى مشترك در حال گسترش است.
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) معمار سياسى و اجرايى جنبش طالبان ظاهرا آقاى نصيرالله بابر, وزير كشور بى نظير بوتو در پاكستان با هم راهى سفير و دولت انگليس بوده است. كه در اين رهگذر محمود مستيرى نماينده سازمان ملل در امور افغانستان و دولت امريكا نيز مساعدت لازم را به عمل آورده اند. (16 / /6 77)