نصيحتى حكيمانه
حاكمى پيرى كهنسال را گفت چه كنم تا هم امير از من راضى باشد و هم مردم و هم خودم را راضى كرده باشم.
پير گفتش چهار چيز را به كار بند:
1ـ درب خانه را به روى مردم باز نگه دار و حاجب مگذار;
2ـ با مردم زياد بنشين تا هيبتت افزون گردد;
3ـ در قضاوت تبعيض قائل مشو;
4ـ از مردم هديه و رشوه قبول مكن تا طمع نامشروع نكنند.(مروج الذهب مسعودى)
پرواى از حرام
گويند عمر بن عبد العزيز ميل خريد انگور كرد و درهمى نداشت پس از همسرش خواست و او نيز نداشت و چون ناراحت شده بود به شوهرش گفت اين منطقى است كه اميرالمومنين يك درهم پول خريدن انگور ندارد؟
خليفه پاسخ داد: بى پولى بهتر از سوختن در آتش است.
(السمير الواعظ, ج1, ص252)
پيشگويى باطل
وقتى كه على عليه السلام براى جنگ با خوارج در نهروان عزيمت نمود, ((ابن احمر)) كه ستاره شناس بود ملتزم ركاب آن حضرت بود پس اين منجم به امام عليه السلام گفت يا على! در اين ساعت حركت مكن كه شكست خواهى خورد.
فرمود: چرا؟
گفت: چون قمر در برج عقرب است.
حضرت در جواب فرمودند: قمر ما يا قمر آن ها؟!
افسوس وقت احتضار
نيشابورى در ذيل آيه 56 از سوره 39 آورده كه ابوالفتح از فقهاى عالى مقامى بود كه مال و اسباب بى نهايت داشت و مدتى متولى نظاميه بغداد بود. وى هنگام احتضار به جماعتى كه بر بالينش بودند گفت: مرا تنها گذاريد تا به خود بپردازم, سپس بر سر و روى خود مى زد و هاى هاى مى گريست و مى گفت: افسوس بر آن چه در دين خدا كوتاهى كردم, اى ابوالفتح! عمر ضايع كردى و طلب مال و مقام نمودى و در دربار پادشاهان به سر بردى, سپس دو بيت شعر عربى خواند و عمرش تمام شد كه مضمون اشعار اين است:
از اهل علم غفلت راه خدا عجب
رفتن به زير هلاكت و حرص و هوا عجب
گشتيم گرد ظالمين پى جمع مقام و مال
چون طوف كعبه و مناسك ما و دعا عجب
حلم و بردبارى
وقتى مردى نصرانى از روى جسارت به امام باقر(ع) گفت تو بقر (گاو) هستى امام فرمود: نه چنين است بلكه من باقرم(شكافنده علم).
نصرانى گفت: مادر تو آشپز بود!
حضرت فرمود: بلى حرفه او چنين بود و به اين كار علاقه داشت.
نصرانى گفت: تو پسر كنيز سياه و بدزبان هستى!
حضرت فرمود: اگر راست گويى خدا از وى بگذرد و اگر دروغ مى گويى خدا تو را بيامرزد.
مرد نصرانى از اين حلم و بردبارى نگران گشته و توبه نمود و مسلمان گرديد.
(البيان والتبيين: جاحظ)
حقيقت در همه جا
چون شداد بن اوس كه از دوستان على(ع) بود آهنگ ديدار معاويه نمود, معاويه او را بسيار گرامى داشت و در مجلسى از او خواست تا در معايب على عليه السلام سخن گويد. شداد گفت حضرت على به سوى پروردگار شتافته و سزاوار نيست از كسى كه رخت بر بسته و خطرى ندارد بدگويى شود ـ پس معاويه گفت اين گونه دشمنى تو با على و دوستى تو با ما ثابت نمى شود پس برخيز و سخن گوى ـ شداد بن اوس ايستاد و گفت اگر اراده خداوند بر خير و خوشى مردمى تعلق گيرد زمام دارانشان را درست كار و قضات آنان را دانش مندان و ثروت مندانشان را سخاوت مند قرار مى دهد و اگر بخواهد درهاى شر و فساد را بر روى مردمى بگشايد زمام امور را به دست اشخاص نادرست و بى مبالات و امور قضايى را به دست بى سوادان و ثروت را به دست بخيلان مى سپارد.
اى معاويه اگر همنشين تو خيرخواه تو باشد حق را مى گويد اگرچه برايت تلخ باشد و من خيرخواه تو بودم.
(امالى شيخ مفيد, ص57 و 58)
عدالت
يكى از خوارج را به نزد سليمان بن عبدالملك آوردند پس او خليفه را گفت: اى فاسق پسر فاسق.
سليمان عموزاده خود عمر بن عبدالعزيز را فرا خواند و گفت سخن اين مرد بشنو ـ خارجى سخن خود تكرار كرد.
پس سليمان گفت: راجع به مجازات او چه گويى؟
عمر بن عبدالعزيز گفت: فحش در مقابل فحش و نه قتل در قبال فحش.
علم چيست؟
شعبى مى گويد در شام به نزد عبدالملك بن مروان رفتم, عبدالملك مقدارى از اشعار خواننده زمان خود را خواند و گفت اين اشعار را مى دانستى؟
گفتم: نه باز خواند آن قدر كه چندين صفحه مى شد, سپس گفت: مى دانى چرا خواندم؟ چون شما اهل عراق و كوفه خود را در علم و دانش برتر از اهل شام مى دانيد اگرچه اهل شام در حكومت غلبه دارند و من خواستم اثبات كنم در علم و دانش نيز اهل شام غلبه دارند (بيچاره گمان مى كرد حفظ ترانه هاى مبتذل خوانندگان علم و معرفت است و بدان مشغول شده بود ولى از علوم الهى و فنون ديگر تهى مانده بود).
فراموشى آخرت
در سفرى كه اميرالمومنين على عليه السلام به بصره رفته بودند در حال گذر از بازار متوجه وضع مردم و بازاريان و داد و ستد پى گير و ميزان اشتغال و سرگرمى و غفلت آنان شدند و اشك در چشمان حضرت نشست و براى موعظه و تنبه مردم فرمودند: اى بندگان و نوكران مردم دنيا, شما كه روزها قسم مى خوريد و شب ها مى خوابيد و تبعا از ياد آخرت غافل مى مانيد كى براى تهيه توشه آخرت و اصلاح معاد خواهيد كوشيد؟
پس مردى از بازاريان برخاسته و گفت: يا اميرالمومنين تإمين معاش ضرورى است و اشتغال به آخرت ما را از تإمين معاش باز مى دارد.
حضرت على(ع) فرمودند: معاش اگر از طريق حلال باشد انسان را از آخرت باز نخواهد داشت.(امالى مفيد, ص69 ـ 70)
حق مرده است
گويند بازرگانى در يكى از ممالك نماينده اى داشت كه كالاهايش را در آن جا مى فروخت, پس از مدتى چندين نامه براى نماينده خود فرستاد تا بهاى اجناس رابرايش بفرستد ولى جوابى نيامد, پس بازرگان خود به سراغ نماينده اش رفت و طلب پول نمود, نماينده شديدا انكار كرده و ادعاى بى خبرى كرد. پس به قاضى شدند و چون شاهدى بازرگان نداشت نماينده را آزاد نمودند.
روزى در آن شهر صداى زنگى شنيد كه دوبار تكرار شد پرسيد چه شده؟
گفتند: يكى از اعيان شهر مرده است.
گفت: اگر پادشاه بميرد چند زنگ مى زنيد؟
متصدى زنگ گفت 20 بار. پس با تطميع او را راضى كرد كه 40 بار زنگ زند. مردم با تعجب گرد آمده و بازرگان را به نزد پادشاه بردند و پادشاه با غضب گفت: چه كسى مرده كه از پادشاه بالاتر است كه گفتى 40 بار زنگ زنند؟
بازرگان گفت: قربان حق مرده است!
پس پادشاه بعد از شنيدن جريان, حق بازرگان را از نماينده اش گرفت و به او داد.
آخر كار
حميد بن سعد وقايع نگار واقعه كربلا بود و بسيارى از سربازان عمر سعد سعى مى كردند نامشان در آن دفتر نگاشته شود تا سبب افتخارشان گردد و سهم قابل توجهى شامل حالشان بشود و چون مختار ثقفى قيام نمود نخست به دنبال دفتر حميد بن سعد فرستاد و از روى آن قاتلان امام حسين(ع) را شناسايى و اعدام مى نمود.
(سياست و اقتصاد عصر صفوى; باستانى پاريزى, ص367)
اقسام زمامداران
امرا و بزرگان قوم چهار صنف اند:
1ـ آن ها كه خود و عمال خود را از غير حق نگاه مى دارند و بر ميزان حق عمل مى كنند و اين ها ثواب مجاهد در راه خدا را دارند;
2ـ آن هايى كه خود به حق عمل مى كنند وليكن عمال و كارگزاران آن ها ملت را مى چاپند, چنين سر رشته داران در معرض خطر و هلاكت اند مگر اين كه مشمول رحمت خدا باشند;
3ـ آن هايى كه جلو چپاول و تعديات عمال خود را مى گيرند اما خود دست تعدى و غارت به مال مردم و حقوق آن ها دراز مى كنند چنين زمامداران بى شك هلاك خواهند شد;
4ـ آن هايى كه هم خودشان و هم عمال آن ها غارت اموال و حقوق مردم مى كنند اينان و كارگزارانشان همه در هلاكت اند.(كبريت احمر , ص65)
خود ستايى
آهنگرى نيزه و سپر ساختى چون سپر به بازار بردى گفتى هيچ نيزه در سپر من اثر نكند و چون نيزه به بازار بردى گفتى هيچ سپرى به نيزه من طاقت نياورد. ظريفى كه شاهد ماجرا بودى پرسيد؟ اگر با نيزه و سپر خود درافتى چه كنى؟
(ترجمه از: متون چينى)
پاورقي ها: