رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت پنجم

اين ديدگاه چند بخش دارد كه عبارتند از:
الف: معيار و ملاك و ميزان بودن عقل
عقل معيار و ميزان اثبات مبدء و معاد و اصل وحى مى باشد و وحى هم در اين مورد با عقل مخالفتى ندارد و در نتيجه سخنى از سنجش ميان عقل و وحى در اين مورد به ميان نمىآيد زيرا شريعت و وحى هرگز نمى توانند با اصول و مبادى عقلى كه خود بدان اثبات گشته اند مخالفتى كنند زيرا اگر بخواهد مخالفتى داشته باشد به اصل وحى هم سرايت خواهد كرد و در نتيجه حكم عقلى در اثبات اصل نبوت و وحى دچار اشكال خواهد شد.
به عنوان مثال: وحى نيز مانند عقل, شرك و بت پرستى را ترويج نمى كند و اگر كسى كه داعى نبوت دارد به ترويج شرك بپردازد آن را بهترين دليل بر كذب ادعاى او مى داند آن چه وحى در اين محدوده بيان مى كند همان گنجينه هاى مدفونى است كه در عقول انسان ها ذخيره شده است و پيامبران الهى پى در پى آمدند تا آن گنجينه ها و گوهرهاى گران بها را كه عقل هر عاقلى بدان حكم مى كند بر آدميان آشكار سازند
((و يثيروا لهم دفائن العقول)) عقل در پرتو نور افشانى وحى, به حقيقت خود نائل مى گردد عقل و وحى دو مرتبه از هدايت الهى هستند, هر دو حجت الهى هستند بدون آن كه يكى سر مخالفت با ديگرى داشته باشد.(1)

ب: مصباح و چراغ نورانى بودن عقل
عقل است كه احكام شريعت را بر ما مشخص مى سازد و حجيت عقل محدود به امور خارج از شريعت نيست بلكه در درون شريعت نيز حضور دارد و بسيارى از احكام شريعت با عقل به دست مىآيد به همين جهت عده اى از فقهاى اماميه عقل را به عنوان يكى از ادله اربعه و منابع استنباط احكام شرعى شمرده اند و از آن به عنوان چهارمين منبع فقهى در كنار كتاب و سنت و اجماع ياد كرده اند. نقش عقل در اين مورد يا به صورت استدلال ها و براهين عقلى براى فهم و كشف حكم شرعى است و يا مانند كتاب و سنت, ابزارها و منابعى را براى دريافت احكام شرعى ارائه مى دهد.(2)

ج: مفتاح بودن عقل نسبت به شريعت
بعد از آن كه عقل به عنوان مصباح و چراغ پرنور, احكام شريعت را شناخت و آن را در افق هستى خود به صورت مفاهيم كلى و مجرد و ثابت برهانى كرد با استدلال و كاوش عقلى پيرامون ره آورد وحى به تحقيق مى پردازد و در باب عبادات و معاملات, به احكام و تكاليف دست مى يابد و به حليت و حرمت بعضى از موارد در نزد شريعت آگاه مى گردد و مستند عقل در اين مسائل علاوه بر اصول برهانى و عقلى, كتاب و سنت و اجماع كاشف نيز مى باشد البته عقل, قادر بر شناخت اسرار و حقايق مرموز شرع نيست براى اين كه اسرار احكام شرعى مربوط به جهان غيب است و از قلمرو عقل كه مدرك كليات است به دور است, آن جا كه عقل مى تواند درك كند اصل عدم مخالفت احكام شرعى با اصول كلى عقلى است اما هماهنگ بودن عقل با جزئيات احكام شرعى از عهده عقل خارج است و آن چه از ملاكات و خصوصيات احكام شرعى ادراك مى كند به بركت وحى الهى است.(3)

د: وحى به عقل نور مى دهد
آفريدگارى كه براى روشن نمودن عالم محسوس, چراغ خورشيد را آفريده است, براى روشنايى دادن به ديده عقل هم چراغ وحى را به وجود آورده است.
عقل از درك بسيارى از امور عاجز و ناتوان است و به همين جهت ضرورت وحى و نبوت و فلسفه آن روشن مى گردد.
در قرآن كريم و جوامع روايى اسلام, وحى به عنوان چراغ و مصباحى كه به ديده عقل نور مى دهد معرفى شده است, وحى با دستگيرى از عقل انسان, رشد و تكامل انسان را در همه جوانب تضمين مى كند.
بسط اين بحث در فلسفه نبوت مطرح مى شود, در اين جا به چند نمونه از آيات و رواياتى كه اين حقيقت را تبيين مى كند اشاره مى كنيم:
خداوند متعال در آيات مختلفى خطاب به پيامبر اسلام(ص) مى فرمايد: ما وحى و كتاب آسمانى را به سوى تو فرستاديم تا مردم را از تاريكى ها خارج كنى و به روشنايى وارد سازى ((كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور))(4) از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه كتاب خدا و وحى به ديده عقل نور مى دهد و مردم را از تاريكى هاى مهلك و ظلمات خطرناك و گمراهى و تباهى به نور هدايت و سعادت رهنمون مى سازد.
در آيات مختلفى وحى الهى به عنوان نور روشنگر معرفى شده است و با آياتى مانند ((و انزلنا اليكم نورا مبينا))(5) و ((قد جإكم من الله نور و كتاب (6)مبين)) بدان اشاره شده است, پيامبر اسلام(ص) قرآن را به عنوان چراغ هدايت و جايگاه نور حكمت معرفى مى كند و مى فرمايد: ((فيه مصابيح الهدى و منار الحكمه;(7) در قرآن چراغ هاى هدايت و جايگاه نور حكمت است)) و امام على ـ عليه السلام ـ درباره وحى مى فرمايد: ((جعله الله… نورا ليس معه(8) ظلمه)) خداوند قرآن را (بزرگترين وحى الهى) نورى قرار داده است كه با آن تاريكى و ظلمت نيست و به مصباح و چراغ بودن وحى براى عقل در منابع ما با عبارت هاى زير اشاره شده است:
حضرت على(ع) مى فرمايد: ((افضل الذكر القرآن به تشرح الصدور و تستتر السرائر;(9) بهترين ذكر, قرآن است كه با آن, ظرفيت فكرى و روحى انسان گسترش مى يابد و درون انسان روشن مى گردد)).
و امام حسن ـ عليه السلام ـ مى فرمايد: ((فيه مصابيح النور و شفإ لما فى الصدور;(10) در قرآن چراغ هاى نور و درمان بيمارى درونى است)).
و شايد سر اين كه پيامبر اسلام ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مرتب اين دعا را مى خواند كه ((اللهم نور بكتاب بصرى))(11) همين نكته باشد كه وحى و كتاب الله چراغ پرنور عقل است و به همين جهت حضرت امير ـ عليه السلام ـ و همه معصومين ـ عليهم آلاف التحيه والثنإ ـ در هنگام ختم قرآن با تمام وجود از درگاه ايزد منان مى خواستند كه ((اللهم… نور بالقرآن بصرى))(12) آرى اگر نور وحى و قرآن نباشد انسان نمى تواند با چراغ عقل به مقصود و هدف برسد و سعادت ابديه و نجات سرمديه خود را تإمين كند.(13)

ضرورت وحى و عصمت آن و اعتبار وحى توسط عقل اثبات مى شود
وحى آسمانى: عبارت است از مشاهده همه حقايق و معانى كه در تإمين حيات معقول انسانى موثر مى باشد به وسيله علم حضورى و نيز ادراك كامل آن ها بعد از فرود آمدن به صورت مفهوم و مسموع با علم حصولى.(14)
اگر وحى بودن مطلبى, قطعى باشد, حقيقت بودن آن نيز قطعى و يقينى خواهد بود زيرا كه ((مبدإ فاعلى)) وحى خداوند عليم است كه در حريم علم او جهل و نسيان و غفلت راه ندارد و پيك وحى الهى, فرشته عالم و امين است و ((مبدإ قابلى)) وحى, قلب معصوم پيامبر(ص) است, بنابراين كوچك ترين احتمال خلاف در وحى قطعى, نمى رود كه از آن به عصمت وحى تعبير مى كنند عقل فلسفى كه بر پايه بديهيات اولى از راه تحليل يا تركيب, استدلال قطعى دارد ضرورت وحى الهى و اصل تحقق آن در جهان هستى و عصمت وحى را از خطا و سهو و نسيان و اشتباه و نزاهت وحى را از هوى و هوس كاملا تبيين مى كند و اعتبار وحى قطعى را برهانى مى نمايد و اگر دليل نقلى (وحى ظنى) با سندى قطعى ولى دلالت ظنى بر مطلبى بالعموم تبيين يا بالاطلاق دلالت داشت و برهان يقينى بر خلاف آن بود, دليل قطعى را بر دلالت ظنى مقدم مى داريم و از عموم و اطلاق آن رفع يد مى كنيم اگرچه سندش قطعى باشد.(15)

ويژگى هاى وحى يقينى و قطعى
تعريف وحى قطعى و يقينى: در تعريف وحى سه ويژگى و خصوصيت لازم است:
1ـ وحى قطعى آن است كه چيزى به طور قطعى و يقينى, صدورش از معصوم ثابت شود.
2ـ دلالت آن بر محتواى خود به صورت نص و قطعى باشد كه هيچ احتمال خلافى در آن راه نيابد.
3ـ بيان آن مطلب هم براى ابلاغ حكم حقيقى باشد نه به عنوان تقيه و مانند آن و اگر مطلبى اين سه ويژگى را نداشت وحى مظنون است نه مقطوع, بنابراين اگر صدور يك كلامى از معصوم, قطعى نبود يا صدورش به صورت فعلى و صد درصد بود لكن دلالت آن بر محتوى ظنى بود يا اين كه جهت صدور آن براى بيان نمودن حكم, واقعى و قطعى نبود وحى قطعى نخواهد بود و اگر با عقل قطعى تعارض كند, طرد خواهد شد و اين در صورتى است كه امكان نداشته باشد كه آن را تإويل كنيم و اطلاق و عمومش را تقييد يا تخصيص بزنيم.(16)

وحى قطعى با عقل, تعارضى ندارد
همان طورى كه تعارض بين دو دليل قطعى محال است و بر فرض تحقق علاجى ندارد و همان طور كه تعارض بين دو وحى قطعى ممكن نيست و بر فرض وقوع درمانى ندارد, تعارض بين عقل قطعى و وحى قطعى نيز محال است و بر فرض تحقق, علاج ناپذير است زيرا مرجع و بازگشت تعارض دو دليل قطعى به اين است كه يك دليل قطعى با خودش معارض باشد و معارضه يك دليل قطعى با خودش به اجتماع دو نقيض و ((تقابل سلب و ايجاب))(17) منجر مى شود كه بطلان آن از بديهيات اوليه است.

اشكالات علامه طباطبايى بر انديشمندان غربى پيرامون عدم اعتماد به مبانى عقلى
علامه طباطبايى با اشاره به كلام عده اى از دانشمندان غربى مبنى بر عدم اعتماد به مبانى عقلى و براهين فلسفى به دليل ايشان اشاره مى كند و مى گويد:
دليل ايشان اين است كه غالبا مطالب عقلى محض غلط از آب درمىآيد و براهين فلسفى به خطا مى انجامد و معيارى كه خطاى آن را از صوابش جدا كند در دست نيست چون معيار اساسى حس است و حس تجربه هم به دامن كليات عقلى نمى رسد زيرا سر و كار حس تنها با جزئيات است بنابراين وقتى معيار حس به براهين عقلى راه نداشت تا خطاى آن را از صوابش جدا كند, ديگر چگونه مى توان به براهين عقلى اعتماد كرد. (18)
سپس علامه طباطبايى بعد از ذكر دليل دانشمندان غربى ايراداتى به صورت زير وارد مى سازد:
1ـ اينان با تكيه بر مقدمات عقلى (نه حسى) عدم اعتماد به عقل را ثابت نمودند غافل از آن كه اگر مقدمه آنان صحيح باشد نتيجه آن فاسد است.
2ـ خطا و غلط در حس كمتر از خطا در عقليات نيست و اگر صرف خطا باعث شود تا بر مبانى عقلى اعتماد نكنيم بايد باب علوم حسى را نيز تخطئه كنيم.
3ـ در علوم حسى نيز تشخيص و تمييز خطا از صواب, با ضوابط و قياس هاى عقلى صورت مى گيرد و حس و تجربه تنها يكى از مقدمات دليل عقلى است.
4ـ علم به صحت تجربه در علوم تجربى از طريق عقل و حكم عقلى ممكن است نه حس و تجربه, زيرا اگر تجربه اثباتش با تجربه ديگر باشد هر تجربه اى تا بى نهايت براى اثبات فقط امور جزيى را كه در هر لحظه قابل تغيير و تبديل است درك مى كند در حالى كه علوم حتى علوم حسى و تجربى, كليات را به دست مى دهند و اصلا جز براى به دست آوردن نتايج كلى به كار نمى رود و مدرك كليات, عقل است نه حس و تجربه.
علامه طباطبائى در موارد مختلفى به اقسام گزاره هاى دينى (گزاره هاى عقلى يا فلسفى, گزاره هاى تجربى, گزاره هاى نقلى, تاريخى, گزاره هاى ارزشى, گزاره هاى توصيفى) در قرآن اشاره كرده است و ضمن بيان معرفت حسى(19) و معرفت الهامى(20) و معرفت شهودى(21) در كنار معرفت فلسفى و عقلى(22) به منابع تعقل و تعلق تفكر و تدبر (توحيد,(23) نبوت,(24) معاد,(25) تاريخ,(26) احكام,(27) ماهيت دنيا(28), تسخير امور براى انسان(29), امور اقتصادى(30) و امور اجتماعى(31) مى پردازد كه خود مقاله اى مستقل مى طلبد.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اشاره به حديث امام هفتم عليه السلام خطاب به هشام: ((ان لله على الناس حجتين حجه ظاهره هى الانبيإ و الرسل و حجه باطنه و هى العقول)) اصول كافى كتاب العقل والجهل, حديث29. 2 ) براى توضيح بيشتر مراجعه شود به شريعت در آينه معرفت, ص206. 3 ) براى توضيح بيشتر مراجعه شود به شريعت در آينه معرفت, ص208 ـ 207. 4 ) ابراهيم آيه2 و تفسير الميزان ذيل اين آيه. 5 ) نسإ آيه174 و تفسير الميزان ذيل اين آيه. 6 ) مائده آيه15 و تفسير الميزان ذيل اين آيه. 7 ) ميزان الحكمه حديث16108 و كنزالعمال خبر 4027. 8 ) ميزان الحكمه حديث16112 و نهج البلاغه خطبه198. 9 ) ميزان الحكمه حديث;16116 غرر الحكم ص3255. 10 ) ميزان الحكمه حديث;16138 بحارالانوار ج78, ص112. 11 ) ميزان الحكمه حديث;16177 بحارالانوار ج95, ص341. 12 ) ميزان الحكمه حديث;16206 بحارالانوار ج92, ص209. 13 ) دانشمند محترم آقاى رى شهرى در كتاب مبانى شناخت, ص412 ـ 402 اين بحث را آورده اند. 14 ) جوادى آملى عبدالله, وحى و رهبرى در قرآن, ص279. 15 ) همان. 16 ) همان. 17 ) همان. 18 ) الميزان ج1, سوره بقره آيه1 تا 5 و ترجمه الميزان ج1, ص89. 19 ) نحل آيه78. 20 ) شمس آيه10 ـ 7. 21 ) انعام آيه75. 22 ) انبيإ آيه22. 23 ) انبيإ آيه68. 24 ) سبإ آيه146. 25 ) يوسف آيه2. 26 ) اعراف آيه172. 27 ) بقره آيه219. 28 ) يونس آيه24. 29 ) نحل آيه12. 30 )بقره آيه266. 31 ) روم آيه21.