ماهيت ولايت فقيه
اشاره:
مسإله ولايت فقيه, كه نظام جمهورى اسلامى ايران در محور آن, شكل گرفت, از مسايل بسيار مهم و از اركان اصلى اين نظام است, و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران در ضمن اصل5, و حدود و اختيارات و وظايف وشرايط آن, در ضمن اصول 107 تا 112 به تصويب رسيد. اين اصل به عنوان ركن ركين, و مهم ترين اصل قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مطرح شده و با اكثريت قاطع آرا تصويب شد. با توجه به اين كه اين قانون اساسى در روز دوازدهم فروردين سال 1358 شمسى, روز همه پرسى با رإى اكثريت قاطع و بى نظير 98/2% با شركت پرتلاش و ميليونى ملت مسلمان ايران, تصويب گرديد. ملت سرافراز ايران به طور يك پارچه و با شركت مراجع تقليد و علما و دانشمندان اسلام و مقام رهبرى, بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در همه پرسى جمهورى اسلامى, تصميم نهايى و قاطع خود را به ايجاد نظام جمهورى اسلامى اعلام كرد.
اكنون قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران, به عنوان بيانگر و مبين اسلام ناب و آرإ قاطع ملت ايران براى چگونگى شكل حكومت اسلامى است, كه از انقلاب عظيم 22 بهمن 1357 نشإت گرفته و ارائه كننده طرح نوين نظام حكومتى بر ويرانه هاى رژيم طاغوتى قبلى است.
درباره مسإله ولايت فقيه, در همان آغاز وسوسه گرانى بودند كه با القاى شبهه ها كه از آن سوى مرزها نشإت مى گرفت و اكثرا مغرضانه و گاهى ناآگاهانه بود, دست اندازهايى ايجاد مى كردند, و هنوز دنباله روهاى آن ها به اين زمزمه ها ادامه مى دهند, و اذهان نسل نو را كه اطلاعاتشان در اين باره عميق و وسيع نيست, خدشه دار مى سازند, از اين رو بر آن شديم در ضمن چند مقاله, پس از تبيين ماهيت ولايت فقيه, شبهه ها را مطرح كرده و به پاسخ فشرده آن بپردازيم, به اميد آن كه رهروان حقيقت با روشن بينى شفاف, به دور از هرگونه پيش داورىها و تحت تإثير قرار گرفتن در برابر اغراض دگرانديشان, اين بحث را دنبال كرده و به نتيجه مطلوب برسيم.
ولايت فقيه در امتداد خط امامت
مسإله ولايت فقيه قبل از آن كه در فقه مطرح شود, يك مسإله كاملا كلامى است كه در علم كلام مطرح شده و بايد مطرح شود, سپس به خاطر شاخ و برگ هاى اجرايى آن در فقه نيز مطرح گردد, چرا كه ولايت فقيه امتداد مسإله امامت است, و مسإله امامت امتداد مسإله نبوت است و همان استدلال هاى عقلى, و بخشى از استدلال هاى نقلى كه در مسإله نبوت و امامت هست, در مسإله ولايت فقيه نيز جارى است.
توضيح اين كه پيامبر اسلام(ص) براى خود جانشين تعيين كرد, و در غدير خم رسما اين جانشين را كه اميرمومنان حضرت على(ع) بود به مسلمانان معرفى نمود, و مسلمانان در همان روز غدير رسما به حضرت على(ع) به عنوان اميرمومنان و رهبر مسلمانان بيعت كردند.(1)
خطبه اى كه پيامبر اسلام(ص) در روز غدير خواند, نشان دهنده آن است كه همه ويژگى ها و مناصب پيامبر(ص) ـ جز مقام نبوت ـ در وجود حضرت على(ع) جمع است, و مردم بر اين اساس, با اميرمومنان على(ع) بيعت كردند.
حضرت على(ع) در آغاز خلافت عثمان, براى اثبات خلافت خود به امورى از جمله به ماجراى غدير استدلال كرد و به مردم چنين فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم, آيا مى دانيد كه رسول خدا(ص) در روز غدير خم مرا به رهبرى نصب فرمود؟ و به من فرمود: برخيز, برخاستم, آن گاه گفت: ((من كنت مولاه فعلى مولاه…; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست)) سلمان از رسول خدا(ص) پرسيد: منظور از اين ولايت چيست؟ رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: ((ولإ كولاى, من كنت اولى به من نفسه;(2) منظور از ولايت, ولايتى هم چون ولايت من است كه من بر خود مومنان از خودشان اولى هستم, و از جان آن ها به آن ها برترى دارم.))
پس از اميرمومنان على(ع) بر اساس مبانى قطعى شيعه كه در بحث امامت در علم كلام به طور عميق و وسيع بررسى شده يازده امام به ترتيب از امام حسن مجتبى(ع) تا حضرت مهدى(عج) امام و رهبر مسلمانان هستند, آيات متعدد قرآن و روايات بى شمار بر اين مطلب دلالت دارند(3) جالب اين كه در كتب اهل تسنن نام هاى دوازده امام معصوم, از حضرت على(ع) تا حضرت مهدى(عج) از زبان رسول خدا(ص) ذكر شده اند.(4)
از ديدگاه اسلام, مسإله امامت از مسإله حكومت جدا نيست, و روح امامت همان حاكميت بر نفوس و ابدان و هدايت آن ها به صراط مستقيم و حركت به سوى كمال و سعادت است. از سوى ديگر مسإله حكومت يك امر ضرورى براى جوامع بشرى است, جامعه بدون حكومت جامعه هرج و مرجى است كه هيچ كس آن را نپذيرفته و نمى پذيرد. و تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد, نوعى از حكومت در ميان جامعه ها وجود داشته است; مانند: حكومت قبيلگى, حكومت سلاطين و شاهان, حكومت جمهورى, و انواع حكومت هايى كه امروز در دنيا وجود دارد. و اين موضوع بيان گر آن است كه بشر در هر مرحله اى از علم و فرهنگ باشد, به حكم ضرورت نياز به حكومت دارد و مى داند كه زندگى اجتماعى بدون حكومت و نظم و قانون در پرتو آن حكومت, حتى يك روز هم امكان پذير نيست. بنابراين, هيچ خردمندى در ضرورت وجود حكومت براى جامعه هاى انسانى ترديد نمى كند, و به همين دليل در قرآن مجيد, آيات متعددى به اين مطلب دلالت دارد و حكومت الهى را يكى از نعمت هاى بزرگ خدا مى داند, چنان كه خداوند در ضمن برشمردن نعمت هاى الهى بر بنى اسرائيل مى فرمايد: ((و اذ قال موسى لقومه يا قوم اذكروا نعمت الله عليكم اذ جعل فيكم انبيإ و جعلكم ملوكا و آتاكم ما لم يوت إحدا من العالمين;(5) به ياد آوريد هنگامى را كه موسى(ع) به قوم خود گفت: اى قوم من! نعمت خدا را نسبت به خود متذكر شويد, هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد (تا زنجير بندگى و اسارت را برگيرند) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ يك از جهانيان نداده بود.))
با توجه به اين كه همه بنى اسرائيل حاكم و سلطان نبودند, بلكه هنگامى كه خداوند حاكمانى در ميان آن ها برمى گزيند, آن ها را به عنوان يك ملت و قوم, مخاطب قرار داده و مى فرمايد خداوند شما را حاكمان و پادشاهان قرار داد. و يا در مورد حضرت سليمان(ع) آمده به خدا عرض مى كند: ((رب اغفرلى وهب لى ملكا لا ينبغى لاحد من بعدى;(6) پروردگارا! مرا ببخش, و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد, كه تو بسيار بخشنده اى.))
اميرمومنان على(ع) پس از ذكر آياتى; مانند آيه 24 سوره انفال, و 179 بقره و آيات ديگر مى فرمايد:
((و فى هذا اوضح دليل على انه لابد للامه من امام يقومه بامرهم, فيإمرهم و ينهاهم, ويقيم فيهم الحدود, و يجاهد العدو, و يقسم الغنائم, و يفرض الفرائض و يعرفهم ابواب ما فيه صلاحهم, و يحذرهم ما فيه مضارهم, اذ كان الامر والنهى احد اسباب بقإ الخلق و الا سقطت الرغبه والرهبه و لم يرتدع و لفسدت التدبير و كان ذلك سببا لهلاك العباد;(7) در اين آيات دليل بسيار روشنى است بر اين كه امت بايد داراى امام و پيشوا باشد, كه به انجام كارهاى آن ها قيام و اقدام كند, به آن ها امر و نهى نمايد, حدود الهى را در ميان آن ها به پا دارد, با دشمن پيكار كند, و غنائم را عادلانه تقسيم نمايد, واجبات را تحقق بخشد و درهاى اصلاح و صلاح را به آن ها نشان دهد, و آنان را از آن چه به ايشان زيان بخش است برحذر دارد, زيرا امر و نهى يكى از اسباب بقاى خلق است, وگرنه تشويق و ترس, از بين مى رود, و هيچ كس از گناه باز نمى ايستد و شيرازه نظام جامعه از هم مى گسلد, و چنين هرج و مرجى باعث هلاكت بندگان خدا است.))
نتيجه اين كه: ضرورت اقتضا مى كند كه مسإله امامت و رهبرى پس از پيامبر(ص) متوقف نگردد, بلكه هم چنان پايا و پويا تا پايان دنيا ادامه يابد.
چگونگى انتقال امامت از امام معصوم به فقيه جامع الشرايط
حضرت مهدى(عج) آخرين امام معصوم, در روز پانزده شعبان سال 255 هـ.ق ديده به جهان گشود. زندگى آن حضرت در سه دوره خلاصه مى شود:
1ـ دوره كودكى, از سال 255 تا 260 هـ.ق;
2ـ دوره غيبت صغرى(كوتاه), از سال 260 تا 329, حدود هفتاد سال;
3ـ دوره غيبت كبرى(طولانى) كه از سال 329 شروع شده و تا عصر ظهور حضرت ولى عصر(عج) ادامه دارد.
اوضاع سخت زمان, و طغيان و ظلم بى حد خلفا و طاغوت هاى عباسى, و در اقليت قرار داشتن شيعيان باعث شد كه جان عزيز حضرت مهدى(عج) به شدت در خطر قرار گرفت, به طورى كه در همان پنج سال دوران كودكى, از سال 255 تا 260 در عصر پدر, به طور كامل مخفى بود, و جز پدر و مادر و خواص از ياران اطلاعى از وجود او نداشتند, هنگامى كه امام حسن عسكرى(ع) در سال 260 به شهادت رسيد, حضرت مهدى(عج) امام بعد از او به طور كلى مخفى گرديد, طبيعى است كه وقتى امام مردم غايب شد مردم را يله و رها به حال خود وانمى گذارد, بلكه افراد مخصوصى را بين خود و مردم, واسطه قرار مى دهد, وظيفه مردم در اين شرايط سخت اين است كه با بررسى دقيق اين افراد خاص را بشناسند و تكليف و رهنمودهاى زندگى خود را از آن ها به دست آورند.
بر همين اساس, پس از آن كه حضرت مهدى(عج) در سال 260 هنگام رحلت پدر بزرگوارشان, به طور كلى از نظرها پنهان شد, غيبت صغرى به وجود آمد. آن حضرت در اين مدت كه از سال 260 تا نيمه شعبان 329 طول كشيد, چهار نفر از علما و فقهاى ربانى را به ترتيب تعيين كرده و آن ها را بين خود و شيعيان, واسطه قرار داد.
آن چهار نفر به ترتيب زير عبارت اند از:
1ـ عثمان بن سعيد(ره) نخستين نايب خاص حضرت مهدى(عج) كه در سال 300 هجرى وفات كرد;
2ـ محمد بن عثمان(ره) كه پنج سال عهده دار نيابت خاص بود و در سال 305 درگذشت;
3ـ حسين بن روح (ره) كه نوزده سال عهده دار نيابت خاص بود و در سال 326 وفات كرد;
4ـ على بن محمد سيمرى كه پس از عهده دارى سه سال نيابت خاص, در نيمه شعبان سال 329 از دنيا رفت, و در همين سال از جانب حضرت مهدى(عج) براى على بن محمد سيمرى توقيع صادر شد كه ديگر كسى را جانشين خاص خود قرار ندهد, به اين ترتيب دوران غيبت صغرى به پايان رسيد, و غيبت كبرى از آغاز نيمه شعبان سال 329 شروع شد(8) در اين هنگام مسإله ((نيابت عام)) مطرح گرديد, و بر اساس رهنمودهاى امامان معصوم(ع) بايد مجتهد جامع الشرايط كه از آن به ((ولى فقيه)) تعبير مى شود, زمام امور رهبرى و افتإ را به دست گرفته و به نيابت عام منصوب شده و عهده دار مسإله امامت گردد.
امامان(ع) پيرامون ولايت فقهاى جامع الشرايط به طور كلى فرمودند: ((ما آن ها را بر شما حاكم, قاضى, حجت و جانشين خود قرار داديم, و با اين تعبيرات زمينه را براى پذيرش ولايت فقها بعد از غيبت صغرى, هموار ساختند, كه در مقاله بعد به بررسى دلايل ولايت فقيه خواهيم پرداخت, در اين جا به عنوان حسن ختام و روشن شدن اهميت و ماهيت ولايت فقيه, نظر شما را به چند حديث زير جلب مى كنم:
1ـ امام باقر(ع) فرمود: ((بنى الاسلام على خمس: على الصلاه والزكاه والصوم والحج والولايه و لم يناد بشىء كما نودى بالولايه;(9) اسلام بر پنج پايه بنا شده است, بر نماز, زكات, روزه, حج و ولايت (حكومت و رهبرى) و در اسلام هيچ چيزى مانند ولايت مورد توجه قرار نگرفته است.))
و در سخن ديگر فرمود: ((والولايه افضل, لانها مفتاحهن, والوالى هو الدليل عليهن;(10) ولايت (حكومت و رهبرى) برتر از نماز, زكات و حج است, زيرا ولايت كليد آن ها است, و رهبر راهنماى (تحقق صحيح) نماز, زكات و حج است.))
2ـ امام صادق(ع) در ضمن گفتارى فرمود: ((من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا, و عرف احكامنا, فليرضوا به حكما, فانى قد جعلته عليكم حاكما, فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه استخف بحكم الله و علينا رد والراد علينا الراد على الله و هو على حد الشرك;(11) هر گاه كسى در ميان شما از كسانى باشد كه حديث ما را روايت كند, و حلال و حرام ما را بررسى نمايد, و احكام ما را بشناسد, بايد حاكم و داور بودن او را بپذيريد, همانا من او را حاكم و رهبر شما قرار دادم, هرگاه او به حكم ما حكم كند, و اين حكم از او پذيرفته نشود, به حكم خدا تحقير شده و دستور ما رد گشته است, و آن كس كه ما را رد كند خدا را رد كرده است و گناه چنين كارى همانند گناه شرك است.))
3ـ حضرت مهدى(عج) در ضمن توقيعى كه از محضرش صادر شد, در مورد فقهاى جامع الشرايط فرمود: ((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا, فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله;(12) در حوادثى كه رخ دهد به راويان حديث ما (فقهاى عادل) رجوع كنيد, آن ها حجت من بر شما هستند, و من حجت خدا مى باشم.))
نتيجه اين كه: ولايت فقيه; يعنى حكومت و رهبرى مجتهد جامع الشرايط, و اهميت آن بالاتر از همه ارزش ها و مفاهيم اسلامى است, و ماهيت آن, همان نيابت عامه از طرف امام معصوم(ع), و در اين عصر از طرف حضرت مهدى(عج) امام عصر است, و بر اساس فرمان امامان معصوم(ع) حجت كامل است, و رد كردن آن در حد شرك به خدا است.
بر همين اساس, حضرت امام خمينى مسإله ولايت فقيه را همان امتداد خط امامت امامان معصوم(ع) دانسته, و براى تثبيت اين مطلب مهم در اذهان, گفتار بسيار فرموده به عنوان نمونه:
((امروز فقهاى اسلام, از طرف امام(ع) حجت بر مردم هستند, همه امور و تمام كارهاى مسلمين به آنان واگذار شده است, در امر حكومت, تمشيت امور مسلمين, اخذ عوايد عمومى, هر كس تخلف كند, خداوند بر او احتجاج خواهد كرد, همان طور كه حضرت رسول(ص) حجت خدا بود, و همه امور به او سپرده شده بود, و هر كس تخلف مى كرد بر او احتجاج مى شد.))(13)
((امروز كه ما در عصر غيبت به سر مى بريم, مسإله ولايت فقيه, دنباله همان غدير است, بنابر اين غدير يك مسإله روز است, غدير يعنى نبايد دين را از سياست جدا كرد, حكومت آميخته با سياست است, و حكومت صالح و عادل, عين اسلام و دين است, آن ها كه سياست را از دين جدا مى دانند در حقيقت منكر غدير هستند, بنابراين هميشه بايد غدير را ـ به اين معنا كه گفته شد ـ زنده نگاه داشت… اين كه اين قدر صداى غدير بلند شده است, و اين قدر براى غدير اجر قايل شده اند ـ و ارج هم دارد ـ براى اين است كه با اقامه ولايت; يعنى با رسيدن حكومت به دست صاحب حق, همه اين مسايل حل مى شود, و همه انحرافات از بين مى رود…))(14)
اگر كسى اشكال كند كه در عصر امام صادق(ع) حكومت حق اسلامى وجود نداشت. بنابراين, چرا در حديث مذكور, آن حضرت مى فرمايد: ((به حاكم حق و عادل مراجعه كنيد و من او را حاكم شما قرار دادم.))
امام خمينى ـ قدس سره ـ در پاسخ مى فرمايد: ((امام صادق(ع) با اين جعل و قرارداد, خواسته است تا مسلمانان به زمينه سازى و تإسيس حكومت عدل اسلامى بپردازند, و شايد همين زمينه سازى موجب تشكيل حكومت اسلامى از طرف فقيه عادل گردد, و به اين وسيله دست هاى خائنان را كه به سوى كشورهاى اسلامى دراز شده است, قطع نمايند. در حقيقت اين سخن امام صادق(ع) تإسيس حكومت, و بيدارسازى مسلمانان و طلاب حوزه ها و دانشجويان و طبقه جوانان است تا با هشيارى به پى ريزى اين طرح بپردازند.))(15)
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) در كتاب ارزشمند ((الغدير)) اين ماجرا از 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعين از كتاب هاى مورد اعتماد اهل تسنن نقل شده است (علامه امينى, الغدير, ج1, ص14 ـ 60) 2 ) همان. 3 ) مشروح استدلالى اين موضوع در كتاب ارزشمند تفسير موضوعى پيام قرآن (تحت نظر آيت الله مكارم شيرازى) جلد 9 و 10 آمده است. 4 ) قندوزى حنفى, ينابيع الموده, باب 76, ص240 و 242. 5 ) مائده (5) آيه20. 6 ) ص (38) آيه35. 7 ) تفسير نعمانى, طبق نقل علامه مجلسى, بحار, چاپ اسلاميه, ج93, ص41. 8 ) اقتباس از علامه طبرسى, اعلام الورى, ص417, محدث اربلى, كشف الغمه, ج3, ص454, علامه مجلسى, بحار, ج51, ص344 به بعد. 9 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص18. 10 ) همان. 11 ) همان, ج1, ص67, شيخ حر عاملى, وسايل الشيعه, ج18, ص99. 12 ) شيخ حر عاملى, وسايل الشيعه, ج18, ص101. 13 ) امام خمينى, كتاب البيع, ج2, ص467 و 476. 14 ) امام خمينى, صحيفه نور, ج20, ص28 و 29. 15 ) امام خمينى, كتاب البيع, ج2, بحث ولايت فقيه.