حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان3


حكومت مركزى ائتلافى در ترازوى نقد
قسمت سوم

در اين قسمت نظريه ((حكومت مركزى)) ائتلافى از نيروهاى سياسى افغانستان, مورد نقد و بررسى قرار گرفته و لزوم استقرار حكومت فدرال جهت حل يا لااقل كاهش بحران افغانستان مورد تإكيد قرار مى گيرد. استقرار حكومت بسيط مركزى, با ائتلاف نيروهاى سياسى افغانستان به دلايل زير در اين كشور امكان پذير نيست و اگر چنين حكومتى مستقر گردد يا مجبور به اتخاذ روش سياسى خشن و شديدا سركوب گرانه خواهد بود تا براى مدتى عمر خود را طولانى نمايد, و يا اين كه افغانستان را از بى ثباتى و تداوم بحران برخوردار خواهد كرد. لذا به نظر نمى رسد اين الگوى حكومتى از پايدارى و آرامش در صحنه سياسى افغانستان برخوردار باشد, زيرا:
1ـ الگوى ملت در افغانستان تركيبى است و اقوام مختلف آن از نوعى توازن نسبى برخوردارند و قوم پشتون اگرچه از اكثريت ضعيفى در بين ساير قوميت هاى افغانستان برخوردار است, ولى اكثريت ملت افغانستان را شامل نمى شود: بنابراين نمى تواند ارزش هاى مورد نظر خود را بر تمامى افغانستان حاكم گرداند و نمى تواند حاكميت قدرتمندى را به دست آورد. آمار و ارقام مختلف درباره تركيب ملت افغان, نشان مى دهد كه ملت افغانستان از نه قوم تشكيل شده است كه به ترتيب عبارت اند از پشتون ها, تاجيك ها, هزاره ها, ازبك ها, تركمن ها, بلوچ ها, نورستانى ها, پشه يى ها و قيرقيزها.
در بين اين اقوام, پشتون ها, تاجيك ها و هزاره ها از اكثريت قابل توجهى برخوردارند و ساير اقوام داراى نسبت درصد قابل توجهى نمى باشند. پشتون ها 38%, تاجيك ها 25%, هزاره ها 19% ازبك ها 6% و بقيه اقوام 12% جمعيت افغانستان را تشكيل مى دهند. ارقام مزبور نشان مى دهد كه هيچ كدام از اقوام برجسته نيز نمى توانند مدعى به دست گرفتن حكومت افغانستان باشند, زيرا اقوام پشتون, تاجيك و هزاره از توازن نسبى و با فاصله اى كم برخوردارند. و خصلت هاى قومى آن ها نيز مانع از هم گرايى واقعى بين آن ها مى گردد.
الگوى ملت, علاوه بر بعد قوميت از ابعاد زبانى و مذهبى نيز, داراى الگوى خاص خود است و تركيبات زبانى و مذهبى نيز الگوى ملت را در افغانستان تحت تإثير قرار مى دهد. از نظر زبانى ملت افغانستان داراى هشت زبان مختلف است كه عبارتند از: پشتو, فارسى درى, ازبكى, تركمنى, بلوچى, نورستانى, پشه يى و قرقيزى. در بين گروه هاى زبانى, فارسى درى و پشتو و تركى (ازبكى و تركمنى) در اكثريت قرار دارند و نيمى از جمعيت افغانستان (50%) به فارسى درى صحبت مى كنند كه عمدتا شامل هزاره اىها و تاجيك ها مى باشند. پشتو زبانان, در حدود 35% جمعيت را تشكيل مى دهند كه خود آن نيز شاخه اى از زبان فارسى محسوب مى شود. ترك زبانان ازبك و تركمن نيز در حدود 11% جمعيت افغانستان را شامل مى شود. بنابراين, الگوى زبانى ملت در افغانستان نشان مى دهد كه غلبه با فارسى زبان, به ويژه فارسى زبانان درى كه به فارسى متداول در ايران بسيار نزديك مى باشد است و اين امر نيز حاكى از پيوستگى فرهنگى داخلى فلات ايران مى باشد.
در بعد مذهبى نيز ملت افغانستان داراى الگوى تركيبى است. اگرچه دين غالب در افغانستان اسلام است, ولى از نظر مذهبى افغانستان داراى دو مذهب سنى و شيعه مى باشد و حدود 85% از جمعيت افغانستان سنى مذهب و حدود 15% آن شيعه مذهب هستند. در واقع پيروان مذهب اهل سنت در اكثريت قرار دارند. حال با ملاحظه تركيبات ملت در افغانستان از سه بعد قومى, مذهبى و زبانى مشخص مى شود كه الگوى ملت در اين كشور از تجانس برخوردار نيست و نمى توان انتظار داشت كه بر اساس تمام يا يكى از ابعاد تركيبى ملت بتوان يك حكومت بسيط را در افغانستان پايه گذارى كرد.
2ـ الگوى تركيبى ملت در افغانستان از تمايز جغرافيايى و فضايى برخوردار است و هر بخشى از ملت داراى قلمرو جغرافيايى خاصى است و برخى از بخش ها نيز با ملت هاى خارج از افغانستان پيوند مى خورند.
الگوى بخش متمايز اقوام و مليت هاى افغانى تا اندازه اى از الگوى ناهموارى و ساخت توپوگرافيك افغانستان متإثر است. به طورى كه قلمرو جغرافيايى هر يك از اقوام بر يكى از قلمروهاى توپوگرافيك همراه با اختصاصات خاص خود تطبيق مى نمايد مثلا ترك هاى ازبك و تركمن بر قلمرو سرزمينى پست و كم ارتفاع شمال ـ كه به گونه اى دنباله صحراى قره قوم محسوب مى شود ـ تطبيق دارند. بلوچ ها نيز در منطقه سرزمين هاى پست و كم ارتفاع جنوب مستقر مى باشند ـ هزاره اىها در منطقه مركزى افغانستان و بر ارتفاعات بخش مركزى, تطبيق دارند كه ارائه اين مرتفعات به سمت شرق به فلات باير و قلمرو قوم تاجيك مى پيوندد.
پشتون ها بر سرزمين هاى مرتفع و فلاتى جنوب و مركزى و پيرامون قلمرو هزاره نشين استقرار دارند. كه شهرهاى بزرگ قندهار, جلال آباد و تا اندازه اى كابل نيز در قلمرو جغرافيايى آن ها قرار گرفته است. تاجيك ها در منطقه شمال شرق افغانستان پراكنده اند و قلمرو جغرافيايى آن ها را منطقه كوهستانى بلند شمال شرق كشور تشكيل مى دهد كه ادامه آن به پامير يا بام جهان مى پيوندند و با قلمرو قرقيزها همسايگى دارند. در واقع تاجيك ها بر مرتفع ترين بخش خاك افغانستان كه از كوه ها و دره هاى صعب العبور برخوردار است, تطبيق دارند. مشاهده مى شود كه الگوى پخش اقوام در افغانستان تابع الگوى ناهموارى و ساختمان توپوگرافيك اين كشور است و تا اندازه اى مى توان گفت كه ساخت گسيخته سرزمينى بر آرايش اقوام افغان تإثير داشته است.
علاوه بر اين, همان طور كه اشاره گرديد اين ساخت گسيخته از حيث طبيعى و انسانى با مناطق متجانس تر پيرامونى هم بستگى و هم خوانى دارد و لذا پيوندهاى اقوام افغانى با خارج از مرزهاى افغانستان امرى بديهى به نظر مى رسد; مثلا تاجيك ها در گوشه كشور افغانستان قرار گرفته و از تجانس كافى با ملت و كشور مستقل تاجيكستان برخوردارند. و به راحتى مى توانند با آن كشور پيوند بخورند, البته در شرايطى كه با ((حكومت كابل)) سازگارى نداشته باشند. ازبك ها و تركمن ها با ملت هاى ازبكستان و تركمنستان در شمال تجانس دارند. بلوچ ها با بلوچستان ايران و پاكستان متجانس هستند. پشتون ها با بخش عمده اى از پشتون هاى ايالت هاى بلوچستان و سرحد (پيشاور) پاكستان تجانس دارند.
مردم هزاره و مناطق غربى افغانستان هم از حيث زبانى و هم دينى و مذهبى با شرق ايران تجانس پيدا كرده اند. بنابراين, ملاحظه مى شود كه گسيختگى فضايى و جغرافيايى ملت افغانستان, توإم با برخوردارى از قلمروهاى گسترش يافته ويژه هر قوم, و نيز وابستگى هاى پيرامونى مى تواند, مانع از شكل گيرى يك حكومت بسيط متمركز در افغانستان شود.
از حيث زبانى نيز هزاره اىها و تاجيك هاى فارسى زبان به صورت يك كمربند گسترده, مناطق گسيخته زبانى در شمال و جنوب افغانستان را از همديگر جدا مى نمايد. در واقع قلمرو فارس زبان افغانستان از مرزهاى شرقى ايران شروع شده و به مرزهاى تاجيكستان مى پيوندد. به عبارتى اين كمربند بخش مركزى كمربند بزرگ فارس زبانان جهان را تشكيل مى دهد كه شامل سه بخش ايران, افغانستان و تاجيكستان مى باشد و اين سه بخش از اين طريق داراى پيوستگى فضايى ـ جغرافيايى مى باشد.
از حيث مذهبى نيز شيعيان افغانستان عمدتا بر بخش مركزى و مرتفعات داخلى آن تطبيق يافته اند و پيرامون آن ها را پيروان اهل سنت تشكيل مى دهند (شيعيان عمدتا هزاره اى هستند).
ادامه دارد

پاورقي ها: