حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان4


دولت مركزى فدرال
قسمت چهارم

3ـ اقوام داخلى افغانستان سياسى شده اند. در گذشته قوم پشتون به دليل برخوردارى از فرصت هاى لازم رنگ و بوى سياسى گرفته بود, ولى پس از دوران اشغال افغانستان به دست سربازان شوروى و مشاركت تمامى اقوام در نجات كشور از اين اشغال, تقريبا همه اقوام افغانستان سياسى شدند و نيروهاى سياسى ويژه اى را با خاستگاه خود شكل دادند كه در مقابل دشمن مشترك يعنى روس ها و هم پيمانان داخلى آن ها متحد بودند, ولى با از بين رفتن حكومت هاى طرفدار روسيه و به عبارتى دشمن مشترك, زمان به دست گرفتن قدرت از سوى مجاهدين فرا رسيد. اين مرحله آغاز كشمكش سياسى بين نيروهاى داخلى افغانستان بود. اين كشمكش سياسى منشإ قومى پيدا كرد و با فراز و نشيب هاى مختلفى رو به رو بود. دولت برهان الدين ربانى تاجيك نتوانست رضايت نيروهاى سياسى پشتون تبار و هزاره تبار و ازبك تبار را تإمين كند. بنابراين, در وادى درگيرى شديد وارد شد و نهايتا در مقابل نيروى قدرتمند پشتون تبار طالبان كه با كاتاليزور ايدئولوژى مذهبى وارد صحنه نبرد شده بود, ميدان را خالى كرده و به قلمرو تاجيك نشين افغانستان در مرتفعات شمال شرق اين كشور عقب نشينى نمود.
در شرايط جديد, قوم پشتون نيز قادر به استقرار حكومت بسيط نخواهد بود, زيرا اولا ساير اقوام سياسى شده اند و مانند گذشته اطاعت پذيرى از قوم مسلط پشتون را ندارند. ثانيا اقدام تاجيك و هزاره كه از اكثريت قابل توجهى نسبت به اقوام ديگر برخوردارند, هم از عرصه هاى جغرافيايى گسترده و غير قابل كنترل برخوردارند و هم مدعى حاكميت بر كل افغانستان نظير پشتون ها مى باشند. ثالثا پشتون ها ائتلاف پذير نيستند كه بتوانند رويه اى توإم با عدالت و انصاف در قبال ساير اقوام در پيش بگيرند و يا اين كه با رإفت و مهربانى بخواهند اقوام ديگر و نيروهاى سياسى مربوطه را راضى نگه دارند. از اين رو مجبور به اتخاذ روش هاى خشن كشوردارى خواهند شد كه اين امر نيز در بلند مدت موجبات سقوط آن ها را فراهم مىآورد.
4ـ اعمال نظر و رقابت كشورهاى همسايه در افغانستان نيز كه به دلايل حفظ امنيت و منافع ملى آن ها صورت مى پذيرد, نوعى الگوى رقابت در افغانستان را باعث مى گردد. كه اگر حكومت متكى به يك قوم باشد, به ناچار به سمت يكى از همسايگان كشيده خواهد شد و ساير همسايگان نيز در امور افغانستان از طريق آن بخش هاى ملت كه با آن ها متجانس هستند وادار به مداخله خواهند گرديد.
از اين رو, بحران افغانستان دائما رو به تداوم خواهد بود; مثلا حكومت بسيط پشتون تبار احتمالا به پاكستان و كشورهاى فرامنطقه اى و با قدرت هاى جهانى همآهنگ با آن كشيده خواهند شد. كما اين كه چنين رفتارى در ارتباط با حكومت پشتون تبار طالبان مشهود است و ائتلافى مركب از پاكستان, امريكا, عربستان و امارات از آن حمايت مى كند و يا حداقل با حمايت آن ها پديدار شد و توسعه يافت.
طبيعى است در چنين شرايطى ايران و كشورهاى ازبكستان و تركمنستان و تاجيكستان از وضعيت پديدار شده راضى نباشند و ضمن اين كه خود به نوعى ائتلاف كشيده مى شوند, مجبورند از نيروهاى سياسى و اقوام متجانس با خود حمايت كنند.
چنان چه حكومت بسيط افغانستان به دست تاجيك ها و يا هزاره ها (به عنوان قدرت درجه 2 و3) بيفتد احتمال اين وجود دارد كه اين حكومت به سوى ايران متمايل گردد. بديهى است كه اين وضعيت, مورد رضايت قوم پشتون و نيز پاكستان و برخى كشورهاى آسياى مركزى نباشد چنان كه در دوره حكومت برهان الدين ربانى اتفاق افتاد.
بنابراين, ملاحظه مى شود كه در هر صورت وجود حكومت بسيط در افغانستان كشمكش, رقابت و مداخله همسايگان پيرامونى, به ويژه ايران, پاكستان, تاجيكستان, ازبكستان و تا اندازه اى چين را به دنبال خواهد داشت.
وجود دولت بسيط و غير مستقل علاوه بر حساسيت كشورهاى همسايه ساير قدرت هاى جهانى و فرامنطقه اى را نيز به وادى رقابت مى كشاند و ائتلافى كه از كشورهاى همسايه, فرامنطقه اى و جهانى تشكيل مى دهد منعكس كننده تعارض منافع بين ائتلاف ها و اشتراك منافع بين اعضإ هر ائتلاف است; مثلا پاكستان همسايه, عربستان فرامنطقه اى و امريكاى قدرت جهانى در يك ائتلاف قرار مى گيرند و در مقابل ايران همسايه با هند فرامنطقه اى و روسيه قدرت جهانى نيز در ائتلاف ديگر واقع مى شوند.
بدين ترتيب, ملاحظه مى شود كه استقرار حكومت بسيط كه به هر حال در ميان مدت و يا بلند مدت به سوى عدم استقلال و گرايش به سمت يكى از همسايگان كشيده مى شود (به دليل تعارض منافع اقوام سياسى شده) مى تواند به شكل گيرى ائتلاف هاى مركب محلى, منطقه اى, فرامنطقه اى و جهانى بينجامد.
5ـ تشكيل حكومت بسيط و با ائتلاف نيروهاى سياسى مختلف صحنه افغانستان, در سال هاى گذشته بارها از سوى محافل مختلف محلى, منطقه اى و بين المللى تجويز شده است و نشست هاى مختلفى نيز براى آن برگزار شده است, لكن تحقق نپذيرفته است و اين خود دليلى بر امكان پذير نبودن استقرار حكومت بسيط در افغانستان است.
اينك به دلايل مزبور, نگارنده ((استقرار حكومت بسيط مركزى)) ولو با مشاركت نيروهاى سياسى افغانستان را براى بلند مدت امكان پذير نمى داند و معتقد است راه حل بحران افغانستان استقرار حكومت فدرال با مشاركت نيروهاى سياسى موجود در افغانستان است, زيرا بحران افغانستان ماهيت ژئوپلتيكى و جغرافيايى پيدا نموده است و صرفا داراى بعد سياسى نيست و راه حل آن نيز راه حل جغرافيايى است, چون حكومت فدرال جغرافيايى ترين روش حكومتى است و با وضعيت افغانستان نيز سازگارى دارد.
اگر اين نظريه پذيرفته شود, در يك اقدام همآهنگ شامل نيروهاى سياسى افغانستان, دولت هاى همسايه و سازمان ملل متحد تا اندازه اى مى توان چارچوب حكومت فدرال افغانستان را مشخص كرده و نسبت به استقرار آن اقدام نمود. در گام اول بايد كار تقسيم كشور به ايالت هاى متوازن تر بر اساس هويت هاى محلى و ناحيه اى انجام پذيرد و مقدار قلمرو و حدود مرزهاى ايالت ها مشخص گردد. سپس فرآيند مشاركت سياسى اقوام و زيرمجموعه هاى ملت در چارچوب مدل حكومتى فدرال تعبيه شود. در چارچوب حكومت فدرال ضمن حضور و مشاركت اقوام و نيروهاى سياسى افغانستان در دولت مركزى فدرال, هر قلمرو جغرافيايى (ايالت) از اختيارات قانون گذارى, تصميم گيرى و اجرايى مربوط به امور منطقه اى خود برخوردار است; يعنى تمايلات, ارزش ها, خصلت ها و خواست سياسى, اجتماعى, فرهنگى و عمومى هر يك از اجزاى جغرافيايى ملت لحاظ مى شود و اختيار آن به عهده خودشان هست و هم اين كه وحدت ملى و يك پارچگى سرزمينى كشور افغانستان حفظ شده و از بروز كشمكش و تداوم بحران و احيانا تجزيه كشور افغانستان نيز جلوگيرى به عمل مىآيد, زيرا اهتمام كشورهاى همسايه و حتى غير همسايه بايد متوجه حفظ يك پارچگى افغانستان و جلوگيرى از تجزيه آن باشد در غير اين صورت بحرانى خطرناك, تمامى منطقه را فرامى گيرد كه كنترل آن به مراتب مشكل تر از وضعيت كنونى داخل افغانستان خواهد بود. تجزيه افغانستان نظم ژئوپلتيكى حاكم بر منطقه جنوب و نيز مغرب آسيا و هم چنين آسياى مركزى رابه هم مى ريزد و دامنه كشمكش و رقابت را فراگيرتر نموده و در بخش وسيعى از قاره آسيا مى پراكند.
بنابراين, به منظور كنترل يا كاهش بحران درون كشورهاى افغانستان و نجات مردم مظلوم آن كه در فقر و بدبختى و ستم مضاعف به سر مى برند; پيش گيرى از تجزيه افغانستان و گسترش بحران آن به خارج از مرزها و پديدار شدن الگوى جديد رقابت و كشمكش بين دولت هاى منطقه اى و فرامنطقه اى به دليل فروپاشى نظم ژئوپلتيكى كنونى و استقرار نظم جديد و تثبيت نشده, لازم است الگوى حكومت فدرال براى افغانستان تجويز گرديده و به مورد اجرا گذاشته شود.
براى تحقق اين امر هم فكرى و همآهنگى بين نيروهاى سياسى افغانستان, كشورهاى همسايه و سازمان ملل متحد يك ضرورت اجتناب ناپذير است در پرتو حكومت فدرال موارد زير متصور مى باشد:
1ـ تفاوت هاى ناحيه اى لحاظ شده و متناسب با سرشت بحران كنونى, الگوى حكومتى برگزيده مى شود;
2ـ اختيارات قانون گذارى دو سطحى مى شود, سطح ملى و سطح منطقه اى يا ايالتى و هر كدام از اقوام در امور مربوط به خود اختيارات تصميم گيرى و قانون گذارى پيدا مى كنند;
3ـ نهادهاى دولتى و قواى مجريه نيز دو سطحى شده و هر منطقه نيز از دولت محلى خاص خود برخوردار مى باشد, ضمن اين كه در دولت ملى و مركزى فدرال نيز حضور و مشاركت دارند;
4ـ تفاهم بين ايالت ها در امور مختلف اساس كار است و دولت فدرال محصول تفاهم نيروهاى سياسى منطقه اى و ايالت ها مى باشد.
5ـ نظام برنامه و بودجه نيز دو سطحى است و سطح فدرال و سطح ايالتى هر كدام متناسب با مسووليت ها به اين امر مبادرت مى نمايد و فرهنگ رقابت سازنده و اتكاى به خود در ايالت ها رواج مى يابد;
6ـ از فرمانروايى يك قوم بر اقوام هم سطح و هم وزن ديگر جلوگيرى مى شود و اساس حكومت را تفاهم آن ها با يكديگر تشكيل مى دهد;
7ـ روابط ايالت ها با يكديگر بر اساس قوانين داخلى تنظيم مى شود و تشكيل مجلس سنا ضامن بقاى دولت فدرال مى باشد و رابطه مجموعه ايالت ها به صورت يك واحد يك پارچه با ساير دولت ها, توسط دولت فدرال انجام مى پذيرد;
8ـ دولت فدرال به نيابت از دولت هاى ايالتى امور مشترك آن ها نظير دفاع و ارتش, امور خارجه و روابط بين الملل, امور پولى و بانكى و بيمه, امور گمركى و حمل و نقل و ساير امور را عندالاقتضا انجام مى دهد و مى تواند برخى از ايالت ها را صاحب اختياراتى براى داشتن روابط خارجى خاص بنمايد. به طور كلى الگوى فدرال نوعى هم زيستى مسالمت آميز بين اقوام را مى تواند ايجاد كند.
ادامه دارد

پاورقي ها: