وفاى به عهد
ـ شخصى غلام پرهيزكار و پارسائى داشت. زمانى سخت بيمار شد و از بهبود يافتن خود مإيوس گرديد با خداوند عهد بست اگر خوب شدم بشكرانه سلامتى خويش همين غلام را آزاد مى كنم خداوند هم او را شفا داد و از بستر حركت كرد ولى دل از غلام نمى كند بالاخره آزادش نكرد. پس از مدتى باز بيمار شد. و از غلام خواست طبيب بياورد غلام خارج شد و بعد از مدتى برگشت و گفت طبيب مى گويد من او را مداوا نمى كنم زيرا آنچه مى گويد وفا نمى كند. از شنيدن اين سخن خواجه متنبه شد.(اخلاق محسنى ص106)
مراعات حقوق
حاج ميرزا خليل تهرانى از اطباى مشهور و دانشمندان عالى قدر شيعه است كه در كربلا به مداواى مرضى اشتغال داشت مى گويد هنگامى كه ساكن كربلابودم مادرم تهران زندگى مى كرد. شبى در خواب ديدم مادرم را كه به من گفت پسر جان من از دنيا رفتم جنازه ام را پيش تو فرستادند ولى دماغم شكست چيزى نگذشت كه نامه دوستم رسيد كه در آن نوشته بود مادرت از دنيا رفت و جنازه او را با ديگر جنازه ها فرستاديم بعد از تحويل جنازه همين كه كفن را باز كردم مشاهده كردم دماغش شكسته است بعد از تمام شدن مراسم كفن و دفن با خود عهد بستم پنجاه سال نماز و روزه برايش نيابت بخرم مدتى گذشت شبى در خواب ديدم مادرم را بر درختى بسته و با چوب مى زنند گفتم چه كرده كه او را مى زنيد گفتند حضرت ابوالفضل بما دستور داده او را بزنيم تا مبلغى كه تعهد نموده بپردازد بعد آن مبلغ را دادم و مادرم را از دست آنها نجات دادم از خواب بيدار شدم حساب كردم ديدم همان مبلغى كه مى بايست براى روزه و نماز مادرم بپردازم مبلغى بود كه در خواب پرداختم.(دار السلام,ج2 , ص245)
دعاى مستجاب
ابراهيم بن هاشم گفت عبدالله جندب را ديدم در موقع عرفات, حال هيچكس را بهتر از او نديدم. چون مردم فارغ شدند به او گفتم حال هيچكس را بهتر از تو نيافتم. گفت به خدا قسم دعا نكردم مگر براى برادران مومن خود زيرا از امام موسى بن جعفر شنيدم هر كس دعا كند براى برادران مومن خويش پشت سر آنها, از عرش ندا رسد كه از براى تو صد هزار برابر باد. بخدا قسم دست برندارم از صد هزار برابر دعإ فرشتگان كه قطعا مستجاب و مقبول است براى يك دعاى خودم كه معلوم نيست مستجاب شود يا نه.(منتهى الامال ج2 ص164)
مرگ بزرگان
گرچه از هر ماتمى خيزد غمى
فرق دارد ماتمى تا ماتمى
اى بسا كس مرد و كس آگه نشد
مرگ او را مبديى و مختمى
اى بسا كس مرد و در مرگش نسوخت
جز دل يك چند يار همدمى
ليك اندر مرگ مردان بزرگ
عالمى گريد برآيد عالمى
لاجرم در مرگ مردانى چنين
گفت بايد اى دريغا عالمى
(مجموعه مقالات ص11 تإليف استاد حسن زاده آملى)
آدمى و جانور
جانور فربه شود ليك از علف
آدمى فربه ز عز است و شرف
آدمى فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
(مجموعه مقالات ص25 تإليف استاد حسن زاده آملى)
همه كارها را من كردم!
شبى از شبهاى زمستان پدرى به بچه اش گفت: بلند شو سنگ يك من همسايه مان را بگير كه آرد بكشيم پسر با اشاره به گربه اى كه داخل خانه بود گفت اين گربه را بارها كشيده ام يك من است. بعد از مدتى پدر گفت: پس متر همسايه را بگير تا ببينم مادرت از قالى چقدرش را بافته است. پسر گفت: من ده دفعه دم گربه را متر كردم; نيم متر بوده با همين دم گربه, قالى را متر كن! پدر با عصبانيت گفت لااقل بلند شو ببين باران مىآيد يا نه؟ پسر گفت گربه همين الان از بيرون آمد اگر باران مىآمد پشتش خيس بود پدر كه ديد پسرش به هر طريقى از زير كار بدر مى رود گفت پس لااقل بلند شو قليان را چاق كن پسر گفت همه كارها را من كردم اين يكى را خودت بكن.
(تمثيل و مثل ـ جلد2)
طلب آمرزش
مردى بود كه از راه دزديدن كفن مردگان و فروختن آنها امرار معاش مى كرد. اين مرد, روزى سخت بيمار شد و حكيم از معالجه اش مإيوس گرديد. پس پسرش را كه تنها فرزندش بود صدا زد و گفت: پسر جان من در تمام عمرم كارى كردم كه لعن و طعن همه را به خودم خريدم. كس در اين دنيا بعد از مرگم ذكر خيرى از من نمى كند, تو كارى كن تا بعد از مردنم ذكر خيرى از من بماند.
پسر گفت: پدر خاطرت جمع باشد من كارى مى كنم كه نه تنها براى تو پدر بيامرزى بفرستند, بلكه براى پدرت نيز ذكر خير بگويند.
بعد از مدتى مرد كفن دزد مرد و مردم او را خاك كردند و رفتند. پسر شب به سراغ خاك پدر رفت و كفن را از تن پدر بيرون آورد و بدنش را بيرون كشيد و ايستاده توى قبر نگهداشت. فردا كه مردم براى فاتحه به قبرستان آمدند و آن وضع را مشاهده كردند گفتند: خدا پدر كفن دزد اولى را بيامرزد! او اگر كفن را مى دزديد مرده مردم را از قبر بيرون نمىآورد.
(تمثيل و مثل جلد1)
معامله ديده و نديده
در يك شب جمعه زبيده همسر هارون الرشيد در قبرستان بهلول را در حالى كه با سنگريزهايى خانه مى ساخت ديد پرسيد بهلول چه مى كنى؟
بهلول گفت: خانه آخرت مى سازم.
زبيده پرسيد: آيا آن را به من مى فروشى؟
بهلول قبول كرد و زبيده گلوبند خود را به بهلول داد و رفت بهلول نيز آن را فروخت و بين فقرا تقسيم كرد شب در خواب هارون زبيده را با افرادى مجلل در كاخى با شكوه خوشحال و مسرور ديد صبح كه علت را جويا شد و زبيده نيز تعريف كرد جريان را, هارون نيز به طمع خريدن خانه آخرت به قبرستان رفت و معامله اى همانند زبيده كرد ولى در خواب هيچ نديد بعد كه بهلول را احضار كرد و علت را جويا شد بهلول گفت زبيده نديده معامله كرد و شما ديده معامله كرديد.
(تمثيل و مثل جلد2)
شيرينى شب عيد
مرد فقيرى كه نتوانسته بود آجيل و شيرينى عيد را فراهم كند, ناچار تشت و لگن خانه اش را برد و فروخت, تا با پول آن شيرينى شب عيدش را بخرد. همسايه او از اين قضيه مطلع شد روزى براى عيد ديدنى به خانه مرد فقير رفت بعد از احوال پرسى و روبوسى صاحبخانه به مهمان تعارف كرد كه از شيرينى و آجيل بخورند و مهمانان تعارف و خوددارى مى كردند صاحبخانه كه ملتفت شده بود آنان مراعات حال او را مى كنند گفت: ملاحظه شما, ديگر براى ما تشت و لگن نمى شود.
(تمثيل و مثل جلد2)
عوض دارد گله ندارد
ـ حضرت على(ع) روزى در مسجد پيغمبر نماز مى گذارد يكى از صحابه كه خيلى بلند قد بود وارد شد. از روى شوخى نعلين حضرت را بر طاق مسجد گذارد و در پاى ستون به نماز خواندن مشغول شد همين كه براى تشهد به زمين نشست حضرت على(ع) ستون مسجد را برداشت و دامن لباس او را زير ستون گذاشت و نعلين خود را برداشت و قصد رفتن نمود. آن مرد بعد از سلام نماز با اضطراب درخواست نمود كه حضرت او را خلاص كند حضرت خنديد و با شرطى كه ديگر آن عمل از او سر نزند دامنش را آزاد نمود.
(لطائف الطوائف, ص27)
پاداش صبر
ـ ام سلمه زوجه پيغمبر مى گويد: روزى شوهر سابقم ابوسلمه سخنى را كه از پيغمبر شنيده بود برايم اينچنين نقل كرد. هر مسلمانى كه مصيبتى بر او وارد شود و كلمه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى كند و بگويد خداوندا مرا پاداش فرما در اين مصيبت! خداوند بهتر از فوت شده بر او عنايت مى فرمايد. ام السلمه گفت: من اين كلمات را حفظ كردم و هنگامى كه ابوسلمه از دنيا رفت همان ها را با خود گفتم و فكر كردم كه چگونه ممكن است كه بهتر از او نصيبم شود. روزى رسول خدا به خانه ام آمد و مرا براى خود خواستگارى كرد و خداوند به جاى ابوسلمه بهتر از او مثل پيغمبر خدا را به من عنايت كرد.
(بحار الانوار, ج6, ص726)
قناعت
ابووائل گفت در خدمت اباذر به خانه سلمان رفتيم هنگام غذا سلمان گفت اگر رسول خدا از تكلف نهى نكرده بود براى شما چيزى تهيه مى كردم, پس از آن مقدارى نان و نمك آورد.
ابوذر گفت: اگر با اين نمك نعنا همراه مى شد خيلى بهتر بود.
سلمان آفتابه خود را به گرو گذاشت و مقدارى نعنا تهيه نمود. پس از آن كه خورديم ابوذر گفت: سپاس مر خدايى را كه ما را قانع ساخت.
سلمان گفت: اگر قانع بوديد آفتابه من به گرو نمى رفت.(كشكول بحرانى, ج2, ص137)
مردم فرشته صفت
دانى كرا سزد صفت پاكى
آنكو وجود خود نيالايد
تا خلق از او رسند به آسايش
هرگز به عمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسكينند
بر مال و جاه خويش نيفزايد
تا بر برهنه جامه نپوشاند
از بهر خويش جامه نيفزايد
تا كودكى يتيم همى بيند
اندام طفل خويش نيارايد
مردم بدين صفت اگر يابى
گر نام او فرشته نهى شايد
(پروين اعتصامى)
پاورقي ها: