نفس لوامه


((لا اقسم بيوم القيامه و لا اقسم بالنفس اللوامه إيحسب الانسان الن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه;(1)
سوگند به روز قيامت, سوگند به نفس ملامت گر, آيا انسان گمان مى كند كه استخوان هايش را گرد نخواهيم آورد؟ آرى قادريم انگشتانش را موزون و مرتب كنيم, بلكه آدمى مى خواهد در گناه مداومت داشته باشد, روز قيامت كى خواهد بود؟))
انسان به گونه اى آفريده شده كه داراى نفس هاى مختلفى است: اماره, لوامه و مطمئنه. نفس اماره, آدمى را به سوى بدىها و زشتى ها فرا مى خواند. اماره يعنى بسيار امر كننده به بدى. نفس لوامه, همان نفس مومن است كه همواره او را در دنيا به خاطر گناهانش و سرپيچى از اطاعتش ملامت مى كند و در روز قيامت سودش مى رساند.
بعضى گفته اند: نفس لوامه, جان آدمى است, چه انسان مومن صالح و چه انسان كافر فاجر. براىاين كه هر دوى اين جان ها آدمى را در قيامت ملامت مى كنند.
نفس كافر, كافر را ملامت مى كند به خاطر كفر و فجورش. و نفس مومن, مومن را ملامت مى كند به خاطر كمى اطاعتش و اين كه درصدد برنيامده خير بيش ترى كسب كند.
بعضى گفته اند: نفس لوامه, تنها نفس كافر است كه در قيامت او را به خاطر كفر و معصيتى كه در دنيا مرتكب شده ملامت مى كند.
وجدان, همان نفس لوامه اى است كه انسان را بعد از ارتكاب گناه سرزنش كرده و روح او را آزار مى دهد و از كرده خود پشيمان مى كند. سرزنش وجدان در انسان ها متفاوت است, در بعضى شديد و در بعضى ضعيف است. گاهى افرادى براى نجات از عذاب وجدان دست به خودكشى زده اند. بازتاب نفس لوامه در وجود انسان ها بسيار وسيع و گسترده بوده از هر نظر قابل دقت و بررسى است.
در اين جا به سخنى از امام جواد(ع) اشاره مى كنيم كه فرموده: ((انسانى كه پيروى هواى نفس خود بكند به دشمن خود مجال مى دهد تا به آرزوى خود برسد.))
مفهومى كه از اين روايت استفاده مى شود اين است كه نبايد به دنبال پيروى هواى نفس رفت, كه در اين صورت دشمن بر شما غلبه خواهد نمود و نفس اماره, شما را به هر جا كه بخواهد مى كشد. در تاريخ, افراد فراوانى يافت مى شوند كه بر سر نفس اماره پاى گذاشته اند و سخاوت مندانه از مقام و ثروت و شهرت, دورى جسته اند و بدين وسيله به منزلت هاى معنوى شايسته اى دست يافته اند. اينك نمونه هايى را نقل مى كنيم:

نمونه اول:
ميرزاى شيرازى(ره) مرجع بزرگ شيعه, كه فتواى حرمت تنباكو را صادر كرده و مبارزه اى طولانى عليه استبداد آن زمان انجام داد, در اواخر عمر شريف خود, به جز عده معدودى, كسان ديگرى را به حضور نمى پذيرفت. روزى پيرمردى با سر و وضع بسيار ساده به خانه ميرزا آمد و از خادم, تقاضاى ملاقات با ميرزا را كرد, خادم گفت: اى شيخ, مگر نمى دانى ميرزا ضعيف و رنجور شده و كسى را نمى پذيرد. آن شيخ به خادم گفت: شما فقط به ميرزا بگوييد فلانى آمده است. اين خبر به ميرزا رسيد, ميرزا با شوق فراوان گفت: به ايشان بگوييد داخل شود. چند نفرى هم نزد ميرزا بودند, وقتى پيرمرد وارد شد ناگهان ميرزا از جاى خود برخاست و به استقبالش رفت, او را در آغوش گرفت و در كنار خود جاى داد و فوق العاده به او احترام كرد. افراد از برخورد ميرزا با آن شخص تعجب كردند. بعد از مدتى ملاقات و گفت وگو پيرمرد رفت. بعد از رفتن آن شخص افراد از ميرزا سوال كردند علت اين همه احترام چه بود؟ ميرزا گفت: اين پيرمرد هم بحث من بود و درس ها را با هم مباحثه مى كرديم و از ابتدا با هم بوديم. روزى اين شخص براى انجام كارى به مسافرت رفت, در بين راه براى خواندن نماز و كمى استراحت وارد آبادىاى مى شود. در اين توقف كوتاه مشاهده مى كند مردم آن جا كسى را براى جواب دادن به مسائل شرعى ندارند و در مورد حلال و حرام و مسائل اعتقادى چيزى نمى دانند. ايشان تصميم مى گيرد در آن آبادى بماند و به مشكلات دينى مردم رسيدگى كند. او با اين كار, روى هواى نفس خود پا مى گذارد و به خواسته هاى نفسانى و حب جاه و مقام اعتنايى نمى كند. و مدت طولانى است كه در آن آبادى مشغول نشر حقايق اسلام است. ديگر دوران آخر زندگى را طى مى كند. من ميرزا حاضرم تمام خدمات و اعمال خود را با خدماتى كه آن شيخ در آن آبادى براى هدايت مردم انجام داده است معاوضه كنم.

نمونه دوم:
يكى از طلاب, براى اقامت در شهرى تصميم گرفت از قم مهاجرت كند. هنگام رفتن خدمت علامه طباطبايى(ره) رسيدو به ايشان عرض كرد: من مى خواهم از قم به شهر ديگرى بروم و در آن جا سكونت كنم, از شما تقاضا دارم مرا موعظه اى بفرماييد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد. علامه طباطبايى در جواب اين آيه را تلاوت فرمود: ((إلم يعلم بان الله يرى; آيا مردم نمى دانند خداوند شما را مى بيند)).
ما هر كارى در خلوت و آشكار انجام دهيم خدا از آن گاه بوده و آن را مى بيند.
در آيه ديگرى آمده است كه خدا آن چيزى را كه مخفى يا آشكار است مى داند. ما بايد مراقب كردار و رفتارمان باشيم و در محضر خدا گناه نكنيم.
اى جوان! اى كاسب! اى غيبت كننده! خدا همه را مى بيند. اى جوان چرا سراغ گناه مى روى؟ اى كاسب چرا در خريد و فروش دروغ مى گويى؟ اى غيبت كننده چرا پشت سر يك مسلمان غيبت مى كنى؟
حضرت يوسف(ع) با آن عظمت وقتى با گناه رو به رو مى شود بر خود مى لرزد.
زليخا از او مى پرسد چرا مى ترسى؟
يوسف مى فرمايد: خدا ما را مى بيند ولو در اين خانه خلوت.
ما نبايد به كوچكى يا بزرگى گناه نگاه كنيم, بلكه بايد ببينيم در مقابل چه كسى اين معصيت را انجام مى دهيم.
امام جواد(ع) مى فرمايد: در خلوت ها معصيت نكنيد. آن كسى كه اعمال شما را مى بيند خدا است.
در روايت آمده است: هر كس به دنيا مىآيد يك شيطان با او به دنيا مىآيد, اين شيطان موكل و هم نشين او است. شيطان دائما انسان را وسوسه مى كند و او را به كارهاى زشت فرمان مى دهد و از كارهاى خوب نهى مى نمايد و تلاشش اين است كه او را از راه راست منحرف كند. كسانى كه به تهذيب نفس پرداخته اند شيطان را اسير كرده و به حرف هاى او توجهى نمى كنند و در كردار و رفتارشان دنباله رو شيطان نيستند.
از رسول اكرم(ص) سوال شد: آيا براى شما هم شيطان است؟
فرمود: بله, ولى من او را تسليم كردم و او ديگر نمى تواند مرا گول بزند.

نمونه سوم:
مرحوم آيه الله شيخ عبدالكريم حائرى(ره), موسس حوزه علميه قم, وقتى مى خواست از دنيا برود آيه الله صدر نزد او آمد و عرض كرد: مقدارى سهم امام نزد من است, مى خواستم اين مبلغ را به آقا مرتضى و مهدى بدهيد و بين طلبه ها تقسيم نشود.
ايشان در جواب فرمود: آقاى صدر! در ميبد يزد پدرم قصاب بود. خداى تبارك و تعالى مرا حاج شيخ كرد. آقامرتضى و مهدى فرزندان حاج شيخ كريم هستند, آن ها هم خدا دارند, خدا آن ها را كمك مى كند, اين متعلق به بيت المال است و بايد بين نيازمندان تقسيم شود نه دو فرزند من.

نمونه چهارم
روزى آيه الله بروجردى(ره) در آخر عمر دست ها را روى دست زد و فرمود كارى نكرديم. كسانى كه اطراف آقا بودند گفتند: شما كه در جاهاى مختلف دنيا كارهاى خير زياد انجام داده ايد. ايشان در جواب, اين حديث را خواندند كه: ((اخلص العمل فان النقاد بصير بصير)).
چرا ((يوم القيامه)) و ((نفس اللوامه)) در كنار هم آمده است؟
قيامت, محل آشكار شدن پرونده ها است, كارهاى پنهانى كه در دنيا انجام داده ايم در آن جا آشكار مى شود. پرده مادى از جلوى چشم انسان برداشته شده, پرونده اعمال خود را جلوى خود باز مى بيند كه هر عمل انجام شده در آن كاملا مشخص است. قيامت محل پاداش است و نفس لوامه هم, يك قيامت درونى است. بعد از انجام گناه, انسان از كارش پشيمان مى شود و وجدان دائما او را سرزنش مى كند كه چرا آن گناه را انجام دادى و چرا نافرمانى خدا را به جاى آوردى؟
قيامت, روشن گر نفس لوامه است گناه را به يادش مىآورد.

نفس مطمئنه
((يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى;(2) اى روح با اطمينان, خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت بازگرد, و در سلك بندگان من وارد شو, و در بهشت من قدم بگذار.))
انسان وارسته و عارف بعد از سال ها تهذيب نفس, به مرحله اى مى رسد كه داراى نفس مطمئنه مى شود كه مورد خطاب حضرت حق قرار مى گيرد.
اولياى خدا در آرامش كامل به سر مى برند و از هيچ حادثه اى نگرانى به خود راه نمى دهند.
اگر نفس خود را مهار كنيد, دل شما آرام مى شود, مطمئن مى شود. وقتى خواستى هجرت كنى خدا از شما خشنود مى شود: ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب; آگاه باشيد كه با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد. ارتباط با خدا و ايمان دل را مطمئن مى كند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) قيامت (75) آيات 1 ـ 6. 2) فجر (89) آيات 27 ـ 30.