قسمت پنجم
هفته نامه امريكايى ((اسكرو)) پس از ماجراى سلمان رشدى نوشت:
((ما در يك جهان در حال جنگ به سر مى بريم. اين بار جنگ جهانى سوم بر سر تصرف سرزمينى در نمى گيرد. اين جنگ براى كنترل افكار و روحيات بشر آغاز خواهد شد و عرصه آن دهكده جهانى است)).(1)
چنان كه مى دانيم چنين جنگى هرچند به تازگى آغاز نشده اما پس از انقلاب اسلامى و صاعقه اى كه ميلاد نور بر سر غرب و مكتب هاى ورشكسته غربى و شرقى, فروباريده, نبرد شدت گرفته و غرب و در رإس آن شيطان بزرگ سردمدار اين تهاجم است. و ما خواه ناخواه درگير چنين نبردى خواهيم بود. از سوى ديگر چنان كه در گذشته به اشاره گفته ايم در ميدان جنگ تهاجمى بايد عمل كرد نه انفعالى به ويژه آن كه آرمان و ايده اعتقادى و مكتبى ما الهى و آسمانى است و حريف ما در جبهه اى مقابل, بر ارزش هاى ما هجوم آورده و دفاع در برابر آن فريضه دينى و مسئوليت ملى و انسانى و اجتماعى ما است.
ضرورت دشمن شناسى
و در اين جا اضافه مى كنيم شناخت دشمن و شناساندن ماهيت او, شناختن نيروهاى انسانى, نظامى, تبليغى و استراتژى و تاكتيك ها و تكنيك ها و اهداف و انگيزه هاى او, از ضرورت هاى يك نبرد حساب شده و جدى است. تا اين ها براى نيروهاى خودى به ويژه طراحان مبارزه و هدايت كنندگان جنگ شناخته نشود نمى توان در جهت بسيج نيروها و استفاده از امكانات و تبليغات به منظور مقابله و دفاع هماهنگى لازم را نمود و نيروى متمركز خودى را به مصاف دشمن فرا خواند.
اين موضوع در تهاجم فرهنگى نيز صدق مى كند. تا نقطه هاى ضعف و قوت دشمن را در اين جبهه نشناسيم و امكانات و تداركات و پشتوانه او را ارزيابى نكنيم و تا ماهيت دشمن را آن گونه كه هست به نمايش نگذاريم نمى دانيم از كدام جبهه بر او حمله بريم و او را به شكست بكشانيم و يا در يك ضد حمله او را خلع سلاح كنيم و يا حداقل از تيررس حملات او در امان بمانيم.
چنين افشاگرى از هويت دشمن و جبهه اى كه گشوده و سلاحى كه به كار برده است, فائده اش اين است كه ابهت دشمن و شخصيت كاذبى كه از خود ساخته شكسته مى شود و نيروهاى خود در برابر بيمارى خود باختگى در مقابل هياهوى تبليغاتى بيگانه واكسينه مى شوند و به هويت مستقل خويش بهتر وقوف يافته و با روحيه اى بهتر و كارآمدتر به مصاف مى پردازند.
مرعوب تكنولوژى نبايد شد!
چنان كه مكرر گفته ايم چهره واقعى غرب و فرهنگ تمدن حاكم غربى در حجاب تكنولوژى و تفوق صنعتى اش پنهان مانده و عربده هاى ماشين و غرش توپ و تانك و زرق و برق تبليغات و مدرنيسم, مجال نداده ملت ها به ماهيت غرب و تمدن غربى آن گونه كه هست پى ببرند و آن گاه دريابند كه جامعه غربى و به طور كلى جوامع صنعتى هرچند از لحاظ تكنولوژى و دانش روز بر ساير كشورها تفوق دارند, اما از بعد انسانى و ارزشى و اخلاقى كاملا فقير و درمانده اند و چنين تمدنى هرگز نمى تواند الگويى براى ديگر جوامع باشد و پيروزى نهايى در عرصه رقابت انديشه ها به دست آورد.
و نيز غرب باوران كه قبله آمالشان تمدن و فرهنگ غربى و دنباله روى از آنهاست, بايد بدانند در كدامين چالش فكرى افتاده اند و متإسفانه كرامت و شخصيت و فرهنگ و تمدن خويش را از ياد برده و مسحور تمدن جادويى و كاذب غرب شده و با گريز از خودى به دامن بيگانه پناه برده و اصول و بنيادهاى فكرى و ملى و اعتقادى خويش را به پاى عفريت بيگانه قربانى كرده اند و نيز كسانى كه از دور به تمدن غربى نگاه مى كنند به هوش باشند كه از آن تمدن و فرهنگ تصويرى نادرست نداشته باشند و خود به گمراهى بيفتند و ديگران را به گمراهى نيفكنند و با هوشيارى كامل در تلاقى فرهنگ ها جانب احتياط را از دست ندهند. اكنون كه شعار گفت و گوى تمدن ها, كه البته در جاى خود حرف قابل قبولى است, بر سر زبان ها افتاده و بعد جهانى به خود گرفته است.
مارگزيده و غرب گزيده!
شناخت فرهنگ و تمدن غربى و تفكيك نقطه هاى مثبت آن از نقاط منفى اش, ضرورتى است اجتناب ناپذير. به ويژه براى ما مسلمان ها و شرقى ها كه قرن هاست هدف پيكان زهرآگين غرب بوده ايم و اينك نيز حملاتشان را به سوى ما و فرهنگ اسلامى ما متوجه ساخته اند و كشورهاى غربى به تناوب روزگار سياهى بر سر ما آورده اند و هرچه نكبت و بدبختى داريم از غربى هاست و به مثل معروف مارگزيده و غرب گزيده ايم و بدتر از آن غرب گزيده! و ديگر نبايد غرب باور باشيم و بايد با غرب زدگى كه يك بيمارى مهلك و مرگبار است به شدت مبارزه كنيم و يقين داشته باشيم كه در جهان كنونى كه جنگ تبليغاتى كه بر سر افكار و عقائد درگرفته عمدتا به سوى ما جبهه گشوده و درصدد است بار ديگر موجوديت نحيف و نكبت بار خود را بر ما تحميل كند و ساز و برگ و ماهواره ها و رسانه هاى خود را به طور گسترده سازماندهى كرده و بودجه هاى كلان به اين كار اختصاص داده و حتى برخى نيروهاى خودى و ستون پنجم را در قالب مطبوعات زير لواى آزادى و غيره به كمك گرفته و مشتى فريب خورده را در دام جادويى خود گرفتار ساخته و يا تطميع نموده و يا مسخ هويت كرده است.
در اين نبرد جدى و بى امان, خطرناك تر از هر چيز غفلت و خيال پردازى و بى تفاوتى است و يا به خود مشغول شدن و از دشمن اصلى غفلت ورزيدن و بهانه جويى و نق زدن و تصفيه حساب كردن كه مجال خوبى را به دست مشتى بى خبر و خودخواه, در اختيار دشمن قرار مى دهد.
افشاى چهره غرب
بارى, حساسيت مسإله حمله فرهنگى و ضد حمله آن, ما را بر آن مى دارد كه به طور اصولى به جنگ دشمن و ايده ها و نيرنگ هاى او برويم و چنان كه گفتيم يكى از جبهه هاى اين جنگ روشن كردن ماهيت تمدن و فرهنگ غربى است تا ماهيت تمدن غربى و رعبى كه در دل هاى برخى ساده انديشان افكنده برملا شود و سلاح فريبنده تكنولوژى نتواند هويت ضدارزش تمدن غرب را بر ما تحميل كند و در عرصه انسانى و اخلاقى ما را منفعل سازد. چرا كه انسان و ارزش هاى انسانى هميشه در يك نبرد حرف آخر را مى زند و نقش اساسى ايفا مى كند و نه ماده و ماشين. چنان كه در رهگذر جنگ تحميلى كه جهان استكبارى عليه ما سازمان داده بود ديديم و تجربه شيرينى در آن مصاف به دست آورديم كه تمام عامل تعيين كننده در ميدان نبرد تبليغات و تسليحات نيست, بلكه اين انسان و اراده و ايمان است كه سرنوشت يك ملت را رقم مى زند. و اين هنگامى بود كه در يك سوى نبرد زرادخانه هاى جهان و در سوى ديگر ايمان و باور و اراده انسانى قرار داشت.
فقر معنوى و بىآرمانى جوامع غربى
اكنون سخن از فقر معنوى و بىآرمانى جامعه غربى يعنى دست پرورده فرهنگ تمدن غرب از بعد انسانى است; چالشى كه بر سر راه تمدن غرب قرار دارد.
نكته اى كه از ديد تحليل گران مسائل فرهنگى نبايد پوشيده بماند ارزيابى درست از تمدن غربى و ساير تمدن ها است.
در اين جا سخن از ريشه هاى تاريخى و تمدن فرهنگ غرب نيست, هرچند اين خود جاى سخن و تإمل است كه تمدن غرب در كدامين انديشه فلسفى, علمى يا دينى ريشه دارد؟ و كداميك از كشورهاى غربى چه پيشينه تاريخى و چه سهمى در اين تمدن دارند؟ كه بدون ترديد در اين جا با يك نگرش نمى توان به داورى نشست و ميان تمدن ها از اين بابت فرق است. مثلا كشورى مانند ايالات متحده كه فاقد هويت تاريخى و قدمت تمدن است و از گروه هاى مهاجر عمدتا اروپايى تشكيل شده, استخوان بندى اصيلى در تاريخ مدنيت غرب ندارد و هرچه دارد همين تمدن جديد با ويژگى هاى خاص خود مى باشد, در حالى كه رم و اسپانيا با قدمت فرهنگ و تمدن داراى مبدإ تاريخى كهن مى باشند هرچند آن تمدن تاريخى اينك رنگ باخته است و اصولا در سير تحولات تاريخ هر تمدنى نشيب و فرازهايى دارد. در هر حال تحليل تمدن غربى در اين جا بر محور فرهنگ جديد و مدرن و آثار و عوارض آن دور مى زند تمدنى كه به ريشه هاى تاريخى و فكرى گذشته چندان متكى نيست و مكتب براى آن مفهومى ندارد.
تمدن ماشين و دود
تمدن جديد, تمدن صنعتى و تمدن ماشين است كه با مبانى فكرى و اعتقادى و حتى انسان به معناى واقعى آن, سر و كار ندارد, پدر تمدن جديد علوم تجربى است و نه چيز ديگر. علوم تجربى بى جان و بدون روح كه براى آن سخن گفتن از ايده و آرمان, و ايمان و اعتقاد اخلاق و معنويات نامفهوم است. سر و كار اين تمدن با ماده صرف و خواص فيزيكى و شيميايى و ميكانيك و ماشين و دود كه درك و شعور انسانى ندارد و كمتر كسانى در گاهواره اين تمدن تربيت شده اند كه با عواطف سر و كار داشته باشند و از مقوله اخلاق و انسانيت حرف زده باشند.
به همين دليل است كه ضعف و نارسايى اين تمدن از ديد انديشه هاى آزاد كه در گوشه و كنار جهان هستند, پوشيده نمانده و بر آن تاخته اند.
يكى از دانشمندان كه در سده اخير به نقد اين فرهنگ و تمدن پرداخته, و در چند اثر علمى خود كوشيده ضعف هاى اين تمدن را در عرصه انسانى و انسان شناسى به نمايش بگذارد ((دكتر الكسيس كارل فرانسوى)) است (1944ـ1873) كه انديشه هاى او را بايد شورشى عليه تحجر و جمود علمى جديد دانست كه در عين اين كه خود از دانش روز درصد عالى برخوردار بوده اما از بى توجهى دانش و دانشمندان زمان به انسانيت و اخلاق و ارزش هاى متعالى سخت انتقاد كرده و باب نوينى از تحقيق در اين عرصه گشوده است. ((كتاب انسان موجود ناشناخته)) و ((راه و رسم زندگى)) و ((نيايش)) از آثار اين دانشمند نامى است. در اين جا به بخش هايى از گفتار وى در خصوص تمدن جديد اشاره مى كنيم:
وى در مقدمه كتاب انسان موجود ناشناخته چنين نوشته است:
((انسان قادر نيست ديگر از تمدن ماشينى در راهى كه افتاده است پيروى كند, براى آن كه به سوى انحطاط مى گرايد. زيبايى هاى علوم ماده بى جان او را خيره كرده كه از ياد برده است جسم وجان او از قوانين مرموزى پيروى مى كنند كه مانند قوانين جهان ستارگان لايتغيرند و نمى توان بىآن كه زيانى متوجه شود, آن ها را پايمال كرد… در حقيقت بايد مقدم بر هر چيز به انسان پرداخت, كه با انحطاط او زيبايى تمدن ما و حتى عظمت ستارگان نيز از ميان مى رود. توجه انسان بايد از ماشين و ماده به سوى جسم و روان آدمى و به روى كيفيات بدنى و معنوى كه بىآنها ماشين ها و جهان نيوتون و انشتين وجود نخواهد داشت, معطوف گردد.))(2)
انسان و آرمان گرايى
در تبيين اين مطلب به مورد است تإكيد كنيم كه انسان به يك ايده و آرمان متعالى نياز دارد و بدون آرمان موجودى ميان تهى است و اگر به اين خواسته فطرى پاسخ مثبت داده نشود, هيچ يك از جلوه هاى تمدن نمى تواند اين خلا را پر كند. امروزه از زبان بسيارى از دانشمندان اين حقيقت را مى شنويم. دكتر گوستاولوبون فرانسوى از اين ايده به كمال مطلوب ياد كرده و مى گويد:
((يگانه عامل ترقى انسان پرستش يك كمال مطلوب است و بس)).(3)
گاهى از اين مطلب به معناجويى تعبير مى شود. ((فرانكل)) يك دانشمند آلمانى است كه چند سال در اردوگاه هاى نازى به كار اجبارى و در اسارت به سر برد, و پس از آزادى كتاب خود را با عنوان ((انسان در جست و جوى معنا)) نوشت و منتشر كرد. وى در بخشى از كتاب مى نويسد:
((تلاش براى يافتن معنى در زندگى اساسى ترين نيروى محركه هر فرد در دوران زندگى است. به اين دليل من از معناجويى به عنوان نيروى متضاد با لذت طلبى كه روانكاوى فرويد بر آن استوار است و قدرت طلبى, كه مورد تإكيد آدلر است سخن مى گويم, به نظر من انسان قادر است و مى تواند به خاطر ايده ها و ارزش هايش زندگى كند و يا در اين راه جان ببازد.))(4)
((آلدرس هاكسى)) در اثر ضد تمدن جديد خود به نام ((دنياى ستايش انگيز جديد)) با تعريض به فرهنگ و تمدن جديد كه تمام ايده اش در لذت و راحت خلاصه مى شود چنين مى نويسد:
((من راحت طلبى نمى خواهم, من خدا را مى خواهم من اشعار عارفانه مى خواهم, من آزادى مى خواهم, من خوبى را مى خواهم.))(5)
نقد فرهنگ غربى از نگاه غربى ها
با توجه به اين واقعيت, برخى دانشمندان غربى خود به نقد تمدن و فرهنگ غرب به خاطر توجه نكردن به آرمان هاى انسانى, پرداخته و در اين خصوص سخن فراوان گفته اند: ((فردريك ماير)) دانشمند امريكايى مى گويد:
((ما امريكايى ها به قدرى در عمل و سودجويى غرق شده ايم كه هدف غايى از نظرمان ناپديد شده است و غالبا مقهور لذات آنى گشته ايم.))(6)
((كانت)) با متهم كردن تمدن كنونى مى گويد:
((هنوز جاى اين سوال مطرح است كه اگر متمدن نبوديم و از فرهنگ عصر حاضر اثرى نبود آيا با قياس با وضع كنونى جامعه خوشبخت تر نبوديم؟!))(7)
((سوروكين)) مى گويد:
((در بطن تمدن مادى امروز يك دوگانگى يك ثنويت يا تناقض اساسى نهفته است كه عموم تناقض هاى برشمرده ديگر همه شاخه ها نيمرخ ها و جلوه هاى گوناگون آن به شمار مى روند, يعنى: ستايش انسان در عين تحقير وى… در تمدن مادى انسان خداى انسان است! با اين وصف مفهوم انسان در اين تمدن گويى تنها مفهومى ذهنى و انتزاعى مفهومى بدون مصداق و واقعيت خارجى است چون در عمل ما كمتر با اين انسان ستوده روبرو مى شويم. در جهان خارج ما بر عكس عموما با انسان هايى كه پيوسته تحقير مى شوند مورد تجاوز و تبعيض قرار مى گيرند, گله گله به كارهاى اجبارى اعزام مى شوند روبرو مى گرديم انسان هايى كه هم چون حشرات زيانمند با گازهاى سمى بمب هاى خوشه اى اتمى و شبه اتمى هزار هزار يك جا و آنى و بدون محاكمه و داورى بدون تعيين كوچك ترين تقصير و جرمى با پرشكنجه ترين مرگ ها تباه مى گردند.))(8)
وى در بخش ديگر از سخن خود مى گويد:
((انسانى كه در تمدن مادى به مقام خدايى رسيده! گويى همان ابرمرد, انسان والا يا برتر از بشر نيچه است كه دست انسان ها از دامن كبريايى اش كوتاه است و تنها به خاطر ستايش و تعظيم او بايد قربانى شوند, جهان گشايى و دست اندازى و تجاوز و استعمارگرانه غرب در قرن نوزدهم و جنگ هاى تجاوزى و ضد انقلاب هاى رهايى بخش و استقلال جويانه قرن بيستم به خوبى حاكى از انسان بينى دوگانه و وجود تناقض اساسى در تمدن مادى است.))(9)
نامبرده با انتقاد از انسان شناسى فرهنگ و تمدن كنونى كه هيچ گونه ارزشى براى انسان قائل نيست مى نويسد:
((در تحليل نهايى تمام فلسفه هاى مادى بشر را تنها ماده مى شمارند و هيچ گونه امتياز خاصى در ذات و هستى مايه و عنصر اساس تشكيل دهنده او قائل نيستند در چنين بينشى كه تمام ارزش هاى مطلق انسانى به تجليات و فرآورده ها تنزل مى يابد. انسان خداى تمدن مادى در غايت فلسفى خود, خدايى بى امتياز و فاقد شرافت و تعالى ذات است و مانند هر ماده ديگرى مى تواند وسيله قرار گيرد, هيچ گاه هدف مطلق نيست در نتيجه محترم نيست.))(10)
با توجه به اين واقعيت است كه همين انديشمندان واقع نگر نسبت به آينده اين تمدن ابراز نگرانى كرده و روند وضع اسفبار آن را به زوال و ورشكستگى مى دانند. دكتر كارل فرانسوى مى گويد:
((بناى معظم و خيره كننده تمدن جديد به وضع اسفناكى درآمده است چون بدون توجه به سرشت و طبيعت و احتياجات حقيقى انسان بالا رفته است و چون مولود اكتشافات اتفاقى علمى و تصورات و تئورىها و تمايلات و تفننات آدمى است با اين كه به دست ما ساخته شده, معهذا در خور ما نيست.))(11)
در بخش ديگر با اشاره به جايگاه انسان در تمدن و معيارى كه از شناخت انسان به دست مى دهند, انسان از ديدگاه فرهنگ ليبراليستى غربى و يا سوسياليستى ماركسيستى را غير واقعى دانسته و مى گويد:
((انسانى كه هدف اصول انقلاب كبير فرانسه است و انسانى كه در روياهاى ماركس و لنين بايد اجتماع آينده را بسازد هر دو غير واقعى است.))(12)
و بالاخره نامبرده با واقع بينى بدبينانه نسبت به آينده تمدن صنعتى مى نويسد:
((محققا جماعات و مللى كه تمدن صنعتى در آن ها به اوج كمال رسيده است زودتر مضمحل مى شوند و بازگشت آن ها به سوى بربريت آسان تر انجام مى گيرد زيرا بدون دفاع در برابر محيط نامساعدى كه علم براى آن ها ايجاد نموده است, زندگى مى كنند. در حقيقت تمدن امروزى ما نيز مانند اسلاف خود به خاطر دلائلى كه هنوز به خوبى نمى شناسيم محيطى ايجاد كرده است كه ادامه زندگى در آن غير ممكن مى نمايد. اضطراب و تيره روزى ساكنين شهرهاى بزرگ معلول تشكيلات سياسى و اقتصادى و اجتماعى و مخصوصا انحطاط شخصيتى آن هاست و در واقع قربانى عقب افتادگى علوم زيستى از علوم مادى گشته است. تنها يك راه يعنى شناسايى عميق و كامل ترى از حقيقت وجود آدمى مى تواند اين نقص را جبران كند…))(13)
بارى بسيارند كسانى كه همين داورى را درباره تمدن غربى نموده اند. و ما امروز شاهد همان سقوط انسانى هستيم كه پيش بينى آن مى شد. نگاهى به جوامع غربى و متإثر از فرهنگ غرب تإييدى است بر اين واقعيت كه تمدن ماشينى, هرچند رهآورد چشم گيرى از تكنولوژى براى بشريت داشته اما بسيارى چيزها را از او گرفته است.
چيزهايى كه با عنصر انسانى او در ارتباط است.
آرمان خواهى, اخلاق, انسانيت, حريت, عدالت, عفت, خدمت براى فرهنگ غربى مفهوم ندارد. كه دلائل آن را در جاى خود خواهيم ديد.
و هم زمان با اين انحطاط انسانى و سقوط اخلاقى و پوچى گرايى و درنده خويى و سبعيت در سطوح مختلف آن است كه زندگى را به صورت حيوانى و آكنده از ننگ و نكبت درآورده است. تنها چيزى كه تعيين كننده است و با سرنوشت انسان ها بازى مى كند, زور و زر و حرص و شهوت, رفاه و لذت, و در صحنه سياسى سلطه و چپاول است. چه آن روز كه سخن از دنياى دوقطبى بود و يا امروز كه شيطان بزرگ داعيه دار جهان تك قطبى به سردمدارى ام الفساد جهان رژيم امريكايى و دست اندركاران صهيونيستى آن است. همان گونه كه خصلت و خوى اين ها را در جاى جاى جهان ديده ايم و زهر آن ها را چشيده ايم و در حمله وحشيانه اخير امريكا و انگليس به عراق و به خاك و خون كشيدن مردم رنج ديده اين كشور اسلامى ديديم كه نه سازمان ملل و نه شوراى امنيت چنين مجوزى را به مهاجمان و دزدان بين المللى نداده بودند و اين در حالى بود كه رئيس جمهور خام و هوسباز امريكا براى سرپوش نهادن بر رسوايى هاى اخلاقى اش و تحت الشعاع قرار دادن بحران داخلى كشورش به قدرت نمايى خارجى دست زد و خيلى آسان و راحت براى جوامع جهانى و محافل بشر دوست! قابل تحمل بود و محكوميت هاى سنتى متداول نيز كه عادت ديرينه اين محافل است كارى از پيش نبرد. نظير آن چه در محكوميت وليد نامشروع غرب و ايالات متحده, اسرائيل غاصب سال هاست همين سرنوشت مشاهده مى شود. و شگفت آن كه ماجراى رسوايى رژيم خودكامه ايالات متحده هم زمان با جنايات جنگى اش براى جامعه امريكايى يعنى دست پروردگان فرهنگ و تمدن غرب قابل تحمل است! حال آن كه در جوامع ديگر كه اندك بهره اى از انسانيت و اخلاق دارند اگر چينن اتفاقى مى افتاد به دشوارى آن را تحمل مى كردند.
اين است عادت و خوى غربى ها كه جامعه غربى, با آن خو گرفته اند و استيحاشى از آن ندارند. وقتى هم جنس بازى در انگليس قانونى است! نبايد انتظار داشت دولت اين كشور از منتخب هم جنس بازان امريكا در حملات نظامى در خليج فارس و ساير جناياتش دنباله روى نكند. و جامعه انگليسى نسبت به آن عكس العمل نشان ندهد.
به طور خلاصه در تمدن و فرهنگ غربى, انسانيت, عمق, محتوا, كرامت, عزت, ترفع نفس, آرمان گرايى, معنويت جويى, و به طور خلاصه آن چه به معيار و ارزش هاى انسانى مربوط است رنگ باخته و همين است كه نقطه ضعف غرب كه دير يا زود آن را به ورشكستگى كامل مى كشاند و بى شك آن چه در آينده جهان با آغاز قرن بيست و يكم در صحنه افكار و انديشه هاى بين المللى ظهور خواهد كرد, بازنگرى تمدن صنعتى به باورهاى گذشته خود و تجديد نظر در معيارهاى شخصيتى است كه اين تمدن و فرهنگ ده ها سال بر آن تكيه كرده و جهان را در اسارت خود دارد. و اين سنت الهى است در تاريخ جوامع بشرى كه هرگاه از مسير فطرت و طريق مستقيم انسانيت كه از سوى رسالتداران نور و هدايت تبيين گشته, منحرف گردد. پايانى جز تباهى و نابودى و فروپاشى ندارد چنان كه حضرت امام(ره) در نامه تاريخى خود به گورباچف خاطر نشان ساختند.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) كيهان, 12 / 10 / 68. 2) انسان موجود ناشناخته, دكتر الكسيس كارل, ص9ـ10. 3) تاريخ تمدن عرب و اسلام, ص790. 4) همان, ص140. 5) مقاله, دكتر حسين شكويى, سمينار جغرافيا, دست نويس ص5, (سمت). 6) تاريخ انديشه هاى تربيتى, ج1, ص88, ترجمه على اصغر فياض, انتشارات سمت. 7) مبانى و اصول آموزش و پرورش, دكتر غلام حسين شكوهى, ص12. 8) خداوند دو كعبه, ص146 ـ 147, دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى. 9) همان. 10) همان, ص147 ـ 148. 11) انسان موجود ناشناخته, ص35. 12) همان, ص38. 13) همان, ص40.