چشم در چشم آفتاب

اشاره‏
معجزات پيامبران و امامان معصوم(ع) بعد مهمى از رسالت و وظايف الهى آنان به شمار مى‏رود و بخشى از مسؤوليت الهى خود را با استفاده از آن به انجام مى‏رساندند. معجزه داراى كاركردهاى مختلفى بوده و در مواقع گوناگون و در برخورد با افراد و شرايط مختلف، قالب‏هاى متنوعى به خود مى‏گرفته است. از جمله جنبه‏هاى بسيار مهم معجزه، اثبات جايگاه نبى يا امام توسط آن است. از اين رو بررسى معجزات انبياء و امامان(ع) سهم مهمى در شناخت جايگاه آنان و گام مؤثرى در معرفى ابعاد فكرى و معرفتى جامعه آنها به شمار مى‏رود. اين نوشتار تلاش دارد با بررسى معجزات امام مجتبى(ع) گامى در اين راستا بردارد.
چيستى معجزه‏
در فرهنگ ما “معجزه” كارى خارق العاده است كه، ديگران از انجام آن ناتوان باشند، از سوى پروردگار متعال اذن بر انجام آن داده شده باشد، قابل تعليم به ديگران نباشد و همراه دعوى نبوت صورت گيرد.(1) اين شرايط اصطلاحى در فرهنگ دينى ما مى‏باشد اما معجزه در مورد غير پيامبر(ص) نيز صورت مى‏گيرد، در قرآن نمونه‏هايى از آن به چشم مى‏خورد مانند نزول مائده آسمانى بر مريم(س) و وحى بر مادر موسى(س)، هم چنين معجزات بسيارى از امامان شيعه در كتابهاى مختلفى چون «اثبات الهداة» نگاشته «شيخ حر عاملى» و «الخرائج و الجرائح» نگاشته «شيخ قطب الدين راوندى»، جمع آورى و تنظيم شده است. بنابراين معجزه به معناى عام آن، براى غير پيامبر و يا پيش از رسالت او نيز صورت مى‏گيرد كه اصطلاحاً «ارهاص» نام دارد. ارهاص به معنى بيدار كردن و تنبيه است. به عنوان مثال معجزاتى كه هنگام تولد پيامبراكرم(ص) صورت گرفت از سنخ ارهاص به شمار مى‏رود.(2) بنابراين به كار بردن تعبير «معجزه» براى غير پيامبر خدا تعبيرى مسامحى است و بهتر است كه از آن تعبير به «كرامت» شود. نكته حايز اهميت اين است كه كرامت، نشانه تقرب و صلاحيت و يا ولايت فردى است كه آن را ايجاد مى‏كند و اگر چه درجه‏اى نازل‏تر از معجزه قرار دارد اما كرامت نيز از سوى خدا بوده و ارزانى هر فردى نمى‏شود و از آنِ خوبان، صالحان و اولياى الهى است و بيان گر درجه قرب آنان مى‏باشد. بلكه بارزترين نشانه ايمان و تقرب فرد است.
نگاهى به كرامات امام مجتبى(ع)
ميانجى
ابوسفيان براى بستن پيمان با پيامبر(ص) به مدينه آمد، ولى پيامبر او را به حضور نپذيرفت. آن گاه او پيش على (ع) رفت و از ايشان خواست تا او را نزد پيامبر شفاعت كند. على(ع) نزد پيامبر رفت و موضوع را در ميان گذاشت، ولى حضرت نپذيرفت. امام مجتبى(ع) كه در آن هنگام نوزادى چهارده ماهه بود، بازبانى شيوا فرمود: «اى پسر صخر! شهادتين را بر زبانت جارى ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت كنم».
ابوسفيان كه شگفت زده شده بود، با تعجب به امام مجتبى و اميرالمؤمنين (ع) نگاه مى‏كرد، آن گاه على (ع) فرمود: «سپاس خدايى را كه خاندان محمد(ص) را هم سان يحيى بن زكريا قرار داده است.»(3)
پاداش احسان‏
امام مجتبى (ع) به قصد حج، با پاى پياده از مدينه به مكه مى‏رفت. در راه پاهاى حضرت ورم كرد. به امام گفتند: اگر سواره برويم زخم پاهايتان خوب خواهد شد، ولى امام فرمود: هرگز! بر منزلگاه كه رسيديم، مرد سياه چرده‏اى نزد ما خواهد آمد كه روغنى به همراه دارد. آن روغن دواى آن است. آن را به هر قيمتى از او بخريد. پس از مدتى، آن مرد سياه چهره از دور نمايان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خريدارى كن. مرد سياه به غلام امام گفت: روغن را براى چه مى‏خواهى؟ غلام گفت: براى امام مى‏خواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتى خدمت امام رسيد، گفت: اى فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما خاندان پاكتان هستم و در عوض اين دارو، هرگز از شما پولى نمى‏گيرم، ولى از شما مى‏خواهم دعا كنيد تا خدا به من پسرى سالم هديه فرمايد كه دوست دار شما خاندان پيامبر(ص) باشد، زيرا زايمان همسرم نزديك است. امام فرمود: وقتى به خانه برگردى، خدا به تو پسرى سالم و بى عيب هديه داده است. وقتى مرد سياه چرده به خانه‏اش بازگشت، ديد پسرى زيبا در آغوش همسرش است.(4)
رويش زندگى
امام مجتبى (ع) در يكى از سفرها، با مردى از خاندان زبير كه به امامت زبير معتقد بود، همسفر شد. آنان شترى را نيز به آن مرد كرايه كرده بودند. در ميان راه به منزلگاهى رسيدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف كردند. آنان در زير نخل خشكيده‏اى فرشى براى امام پهن كردند و امام برآن نشست. آن مرد نيز پارچه‏اى كنار امام پهن كرد و برآن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشكيده افتاد، گفت: كاش اين نخل خرما مى‏داد و كمى خرما مى‏خورديم. امام مجتبى(ع) خطاب به او فرمود: خرما مى‏خواهى؟ پاسخ گفت آرى. امام دست به سوى آسمان دراز كرد و دعا فرمود: در اين هنگام، درخت خرما در عين ناباورى حاضران سبز شد، برگ در آورد و خرماى اعلايى داد. كسى در ميان كاروانيان با ديدن اين صحنه شگفت زده گفت: اين چيزى جز جادو نيست. امام مجتبى(ع) فرمود: نه اين جادو نيست، بلكه حاصل دعاى مستجاب فرزندان پيامبر است. سپس فردى از نخل بالا رفت و براى همگان از خرماى آن فرو ريخت.(5)
نيايشى پذيرفته
مردم كه از ستم زياد بن ابيه به تنگ آمده بودند، پيش امام مجتبى(ع) از او شكايت كردند. امام نيز دست به دعا برداشت و او را نفرين كرد و فرمود: «خدايا! انتقام ما و شيعيان ما را از دست زيادبن ابيه بستان و عذاب خود را به او بنما، به راستى كه تو بر هر چيزى توانا هستى»، در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پديدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم كرد و سبب مرگ زياد گرديد.(6)
مجلس حراميان
روايت شده است كه عمروبن عاص به معاويه گفت: حسن بن على مردى است باحيا و هنگامى كه برفراز منبر برود و مردم با تندى به او نگاه كنند، خجل گرديده و كلامش را قطع مى‏كند. پس اجازه بده او به منبر برود. معاويه خطاب به امام حسن(ع) گفت: اى ابا محمد! برو منبر و ما را موعظه كن. حضرت منبر رفت و حمد و ثناى خداى را به جا آورد و برجدش درود فرستاد و سپس فرمود: «اى مردم! هر كس مرا شناخته كه شناخته و هر كس مرا نمى‏شناسد پس بداند كه من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند نبى خدا، فرزند سراج منير، فرزند بشير نذير، رحمة للعالمين، فرزند كسى كه برجن و انس، برانگيخته شده، فرزند بهترين مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلايل، فرزند امير مؤمنان هستم. و من كسى هستم كه از حقم باز داشته شده‏ام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيم. من زاده ركن و مقامم، و من زاده مكه و منى، مشعر و عرفاتم.»
معاويه، خشمگين شد و گفت: «اين مطالب را رها كن و در توصيف خرما سخن بگو!»
حضرت فرمود: «باد آن را بارور مى‏كند و گرما آن را مى‏پزد و سرماى شب، آن را مرغوب مى‏كند». سپس به كلام سابقش برگشته و فرمود: «من زاده شفيع و مطاعم، من فرزند كسى هستم كه ملائكه در كنار او جنگ كرده‏اند. من پسر كسى هستم كه قريش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زاده رسول خدا هستم».
در اين هنگام، معاويه از آشوب مردم ترسيد و گفت: «اى ابا محمد! بس است از منبر پايين بيا، آنچه بيان كردى كافى است».
آنگاه حضرت از منبر پايين آمد. معاويه گفت: «گمان كردم مى‏خواهى خليفه شوى، تو را چه به خلافت!».
امام فرمود: «خليفه، كسى است كه عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش نمايد، نه كسى كه ظلم كند و تعطيل سنت پيامبر نمايد و دنيا را پدر و مادر خويش گيرد. در اين دنيا، مدت كمى لذت مى‏برد و زود باشد كه تمام شود و عذابى سخت پشت سر آن بيايد».
در مجلس جوانى از بنى اميه حضور داشت كه در مخالفت با امام، آتش تندى داشت و به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش ناسزا گفت، حضرت فرمود: «خدايا! نعمتت را از او بگير و او را به صورت زنى در بياور كه از او عبرت بگيرند.» در اين لحظه آن جوان متوجه شد كه مانند زنان است. امام فرمود: «گم شو اى زن! تو را چه به مجلس مردان!» سپس جريان آن جوان بين مردم شايع شد. همسرش نزد امام حسن (ع) آمد و تضرع و زارى نمود. حضرت به حال او دلسوزى فرمود و دعا كرد كه خدا او را به حالت اولش برگردانده كه بالفور دعاى حضرت مستجاب گرديد و جوان به حالت اولش بازگشت.(7)
بهترين سواران
روايت شده است كه روزى حضرت فاطمه (س) خدمت پيامبر(ص) رسيد و در حالى كه گريه مى‏كرد، گفت: «حسن و حسين از خانه خارج شده‏اند و نمى‏دانم به كجا رفته‏اند؟» حضرت فرمود: «مطمئن باش كه آنها در پناه خدا هستند».
در اين هنگام جبرئيل شتابان آمد و گفت: «آنها در باغ بنى نجار، در كنار هم خوابيده‏اند. و خداوند فرشته‏اى را فرستاده كه يك بالش را زير آنها و يك بالش را روى آنها گسترده است».
رسول خدا (ص) با اصحابش بيرون آمدند و آن دو را همان جا ديدند و در حالى كه مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت. اصحاب گفتند: بگذاريد ما آنها را بياوريم. حضرت فرمود: «چه خوب مركبى است مركب آنها، و چه سواران خوبى! كه پدرشان بهتر از آنهاست».(8)
محرم اسرار
روايت شده است كه امام حسن (ع) و برادرانش و عبدالله بن عباس، بر سر سفره‏اى نشسته بودند كه ناگهان ملخى بر سفره آنها افتاد. عبدالله از امام حسن (ع) پرسيد: «بر بال اين ملخ چه نوشته شده است؟» حضرت فرمود: «نوشته شده است من خداى هستم كه به جز من خدايى نيست. چه بسا ملخ‏ها را براى قوم گرسنه‏اى به عنوان رحمت مى‏فرستم تا از آنها استفاده كنند. و چه بسا براى قومى موجب بلا هستند و محصولات آنها را مى‏خورند».
عبدالله ايستاد و سر حضرت را بوسيد و گفت: اين سخن از اسرار علوم است.(9)
داناى غيب
عبدالغفار جازى از امام صادق(ع) نقل مى‏كند كه: دو مرد نزد حسن بن على(ع) بودند، حضرت بر يكى از آنها گفت: تو ديشب با فلانى اينگونه سخن گفتى. و مرد ديگر را گفت: او از هرچه هست خبر دارد. و عجيب‏تر از اين، اينكه فرمود: «ما از آنچه شب و روز مى‏گذرد آگاه هستيم». سپس فرمود: «خداوند متعال تمام حلال و حرام و تنزيل و تأويل را به پيامبرش آموخت و او نيز همه آنها را به على(ع) تعليم داد».
امام مجتبى و حكومت خودكامه معاويه
امام حسن مجتبى(ع) در عصر حكومت خودكامه معاويه در وضعيتى قرار گرفت كه اگر صلح تحميلى را نمى‏پذيرفت كيان تشيع در خطرى عظيم و جان همه شيعيان در معرض نابودى جدّى قرار مى‏گرفت لذا به حسب ظاهر از كوفه به مدينه مراجعت و براى حفظ اسلام و مسلمانان از رسالت و حكومت كناره گرفت ولى در عين حال در مواقع لازم و فرصت‏هاى مناسب مطالب ضرورى را تذكر مى‏داد و با روش معاويه به مخالفت بر مى‏خاست. به همين دليل معاويه نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل كند و با پيامهاى محرمانه‏اش جُعده دختر اشعث را كه همسر حضرت بود وا داشت تا آن حضرت را مسموم نمايد.
شهادت جانسوز آن امام همام را به مسلمانان و شيعيان بيدار دل پيروان ولايتش تسليت مى‏گوييم.
پى‏نوشت‏ها: –
1. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 489.
2. همان، ص 491.
3. بحار الانوار، ج 43، ص‏326، ح 3؛مناقب آل ابى طالب،ج‏3،ص‏173.
4. همان، ص‏324.
5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج‏4، ص 90.
6. همان، ص 10.
7. بحار الانوار، ج 44، ص 88، ح‏2.
8. امالى صدوق، ص 360.
9. بحارالانوار، ج 43، ص 337، ح‏8.
10. همان، ص 330، ح‏10.