قانون مندى حاكم برسيره نظرى و عملى امام خمينى(ره)
مهندس محمد باقريان
افكار بلند و انديشه هاى حضرت امام(ره) و عملكرد ايشان به گونه اى است كه بيان ناقص ما نمى تواند آن چنان كه هست اين موضوع را تبيين كند. با وجود اين, سعى مى كنيم مطالب خود را به طور اجمال در حد توان ارائه دهيم.
مديريت و تصميم گيرى
بحث نخست, تبيين كلى ارتباط مديريت با تصميم گيرى است. اصولا مديريت انباشتى از تجربه هاى بشرى است كه به تصميم سازى و تصميم گيرى مديران براى تدبير امور كمك مى كند. به تعبيرى مى توان مديريت را مترادف با تصميم گيرى دانست كه هر لحظه مدير با هدف گذارى, سازمان دهى, برنامه ريزى, نظارت و همآهنگى, اعلام موضع مى كند كه مديران به طور معمول به آن اقدام مى كنند و تلاش بر اين است كه اين تصميم گيرىها مدون, منضبط و مضبوط در اختيار جامعه بشرى قرار بگيرد.
امروزه از مديريت به عنوان تكنولوژى طلايى روز ياد مى كنند; يعنى بالاترين نوع توان مندى كه در اختيار بشر قرار گرفته تدبير امور است. البته اين توان مندى به طور مطلق در اختيار رب العالمين است. همه جوامع به اصطلاح صنعتى يا پيشرفته, امروز به اين مهم دست يافته اند كه راز توسعه منطبق با ارزش هاى خودشان را در ارتقاى توان مندىهاى مديريت جست وجو كنند.
با اين تعبير, تلاش هايى كه صورت گرفته در اين جهت بوده كه آيا در شيوه تصميم گيرى حضرت امام(ره) قانون مندى خاصى حاكم بوده است؟ تصميماتى همچون تدوين و تصويب قانون اساسى, توقف جنگ و يا انتخاب نام نظام جمهورى اسلامى كه نزد همه مشهود است و تصميمات خرد و كلانى كه در حوزه شخصى گرفته شده, آيا از يك قانون مندى خاص پيروى مى كرده اند, يا خير؟ در توضيحاتى كه ارائه خواهم كرد, تلاش اين بوده كه براى چنين تصميم گيرىهايى در زبان و ادبيات مديريت, قانون مندى خاصى جست و جو شود و آن قانون مندى تحت عنوان يك نظريه و يك تئورى مطرح شود كه نام بحث خود را ((تئورى مديريت بر مبناى اصول)) مى گذارم.
به عنوان مثال اصرار بر تنظيم و تدوين و تصويب قانون اساسى از ديد ادبيات مديريت, اولين كارى است كه بايد انجام شود تا نظام را هدف مند كند. اين امر به طور كامل با چارچوب هاى نظرى مديريت منطبق است و حاصل آن استقرار سريع اركان نظام بود; يعنى سازمان دهى و تقسيم كار بين اركان نظام و تإكيد بر اين كه اين اركان در يك ارتباط منسجم عمل كنند. در بررسى تصميمات حضرت امام(ره) شاهد تفاوت هايى با شيوه هاى تصميم گيرى رايج در مديريت هستيم. در ادبيات رايج مديريت اين شيوه ها را تحت عنوان ((نظامات تصميم سازى)) مى شناسند. در اين تلاش اين نظريه به طور تدريجى شكل گرفت كه آيا مى توان در قالب ادبيات رايج مديريت اين قانون مندى را تعريف و عرضه كرد؟ به همين منظور آن چه را كه در اين ده ـ دوازده سال تهيه و تدوين و سعى شده ارتباطشان با يكديگر سنجيده شود, در قالب بيان مديريتى عرضه مى كنيم.
نظريه هاى مديريت را در قالب عناصر اساسى نظريه, اصل نظريه, فرض هايى كه بر آن حاكم است و استنتاج قضايا از اين نظريه ارائه خواهيم كرد و سعى مى كنيم به همين كيفيت اين مطالب را دسته بندى كنيم.
در اين نظريه, چهار عنصر اساسى مورد توجه و عنايت قرار گرفته است:
1ـ اصول و مبانى ارزشى (كه در ادبيات مديريت كمتر به آن اشاره مى شود) يكى از عناصر اصلى كه حضرت امام(ره) به اتكاى آن تصميم گيرىهايش را اعلام مى كرد, اصول و مبانى ارزشى حاكم بر اسلام و وجود ايشان بود.
2ـ شناخت موضوع, يعنى دركى مطابق با واقعيت و شناختى بسيار دقيق و عميق از پديده هاى خارجى و آن چه كه در موردش تصميم مى گيرند.
3ـ علم مديريت, يعنى مجموعه اطلاعات مديريتى كه انباشته شده و به علوم مديريت رايج تبديل شده است و يكى از عناصرى است كه در تصميم سازى و تصميم گيرى به شدت مورد استفاده قرار مى گيرد.
4ـ هنر مديريت, به مفهوم توان به كارگيرى علم مديريت. معمولا هنر مديريت را توان مدير در به كارگيرى دانش مديريت در صحنه عمل تعريف مى كنند و به تعبيرى اصول و مبانى و ارزش هاى مفاهيم مجرد به كمك هنر مديريت است كه جنبه اجرايى پيدا مى كند و به سازمان, مقررات و رويه تبديل مى شود.
تركيب اين چهار عامل, تصميم گيرى را محقق و ممكن مى كند; يعنى در واقع نوعى ماحصل تهيه و تدوين و جمعآورى اين عوامل چهارگانه است كه به صورت يك تصميم نمايان مى شود. اصول را بايد ـ نبايدها, جهت گيرىها و محكمات دين مبين اسلام قرار دهيم; يعنى اصولى كه منبعث و برخاسته از نظام ارزشى حاكم بر جمهورى اسلامى است. به تعبير اين بايد ـ نبايدها و اصول ارزشى جوهره تصميم هاى مديريتى است كه ما نام آن را ((مديريت بر مبناى اصول)) مى گذاريم.
ارتباط مديريت با اصول ارزشى
در باب مديريت كه مى گويند, جوهره مديريت برنامه ريزى, جوهره برنامه ريزى هدف گذارى و جوهره هدف گذارى شناخت است. منتهى شما اگر از مجموعه اى كه بر آن حكومت يا تصدى مى كنيد يا حاكميتى را اعمال مى كنيد شناخت دقيق نداشته باشيد نمى توانيد اهداف معين و قابل وصولى را تعبيه كنيد, تا هدف معين نشود, راه رسيدن به هدف روشن نمى شود. پس اگر شناخت ايجاد شد, ساير عوامل مديريت هم به خدمت گرفته مى شود. حال ببينيم جوهره شناخت چيست كه به آن هويت مى دهد. مهم ترين عامل در شناخت, نظام ارزشى است; به تعبير ديگر, وزن و اهميت عوامل در شناختى كه انسان پيدا مى كند, بستگى به اين دارد كه جهان بينى و شاكله ارزشى اش چگونه حكم مى كند. بنابراين خود شناخت, بدون نظام ارزشى هويت ندارد و نمى تواند ما را به سوى تصميم گيرىهاى خردمندانه و حكيمانه راهنمايى كند.
جايگاه علم مديريت و نسبتش با اصول ارزشى چنين است كه مدير به استناد نظام ارزشى كه براى خود قايل است, مقررات, قوانين, سازمان و وزن عواملى را كه برايش مطرح است تعبيه و طراحى مى كند. نهايتا مى توان اين گونه تعبير كرد كه براى تحقق اهداف, اصول و ارزش ها, ابزار اصلى, علم مديريت است. علمى كه مى تواند هدف و راهبرد مناسب ارائه دهد و چگونگى وضعيت سازمان, روش ها و مقررات را معلوم كند تا بتواند به همآهنگى و تصميم گيرى و ايجاد انگيزش برسد. به اين ترتيب نسبت مديران با علم مديريت اين گونه است كه براى توليد شيوه هاى تصميم گيرى و نظم و نسق امور و مقرراتى كه مورد نياز است بايد على القاعده به طراحى روش ها و شيوه ها دست بزند كه در وراى اين طراحى ها نظام ارزشى نهفته است.
به اين ترتيب از ديد ما, علم مديريت ابزار اصلى تحقق ارزش ها, اصول و اهداف و سياست هاى يك نظام است و خود منبعث از نظام ارزشى مدير مى باشد و هنر مديريت توان به كارگيرى اين علم براى تحقق اصول و مبانى ارزش ها است و تصميم گيرى, تجلى هنر مديريت در تلفيق اصول و مبانى با واقعيت هاى عينى است و استفاده از علوم مديريت و هنر مديريت در تلفيق با يكديگر, مى تواند اين موضوعات را در صحنه عمل به اجرا برساند.
با توجه به عواملى كه برشمرديم اگر اين نگاه را بپذيريم كه جوهره مديريت, تصميم گيرى است و تصميمات مبتنى بر نظام ارزشى ايى كه جهت گيرىها و سمت و سوها را مشخص مى كند در بطن تار و پود تكنولوژى مديريت, كه از چهار عامل: انسان, نرم افزار, سخت افزار و نيروى انسانى تشكيل شده, تجلى مى كند. با اين كيفيت و با چنين نگاهى به بحث مديريت, يعنى نظريه مديريت بر مبناى اصول ارزشى, هر تصميم و تدبيرى, به گونه اى عبادت تلقى مى شود. چون بشر در برابر مسائل اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى به طور مرتب بايد موضع بگيرد, فرد مسلمان به استناد نظام ارزشى اش در تقابل با واقعيت ها بايد تشخيص بدهد كه آيا واقعيت ها را به يك نظام ارزشى حاكم كند يا نظام ارزشى را مبنا بگيرد و تصميمش را اعلام كند. به اين ترتيب هر تصميم و تدبيرى, با توجه به پايه اى كه براى اصول و مبانى ارزشى در اين نظريه قايل شديم, نوعى عبادت تلقى مى شود.
دوم اين كه حصول اطمينان از شناخت موضوع, امرى اساسى تلقى مى شود; يعنى بدون اين كه از پديده ها و واقعيت هاى خارجى دريافت دقيق و صحيحى داشت نمى توان به اصول و مبانى اتكا كرد, از اين رو شناخت پديده ها و اعلام اصول و مبانى و مواضعى كه مدير ابراز مى كند, يك امر بسيار اساسى است.
سوم اين كه تصميم گيرى امرى علمى محسوب مى شود. به اين مفهوم كه تجربيات تصميم گيرى را بايد تدوين و تنظيم كرد و آن ها را قابل اشاعه و استفاده نمود. علاوه بر اين دو ركن, اگر بخواهيم اصول و مبانى به درستى محقق بشود, بايد هم به واقعيت ها توجه كنيم و هم از علوم مديريت بهره بگيريم. احراز توان مندى در مديريت, امرى پيچيده و خطير است; يعنى آگاهى از علم مديريت كافى نيست بلكه بايد توان به كارگيرى اين علوم و تجربيات را در صحنه عمل نشان بدهيم كه به آن ((هنر مديريت)) مى گويند. نهايتا اين كه اصول و ارزش ها جان مايه مديريت و مديريت, علت العلل تحقق ارزش ها و اصول است. با تعريفى كه از علم مديريت داديم, مديريت ضمن اين كه از ناحيه اصول ارزش ها متإثر شده و اين اصول تنظيم, تبيين و تدوين شده و به روش ها و مقررات و آيين نامه ها و تكنيك هايى در مديريت تبديل گرديده, وسيله اى است براى تحقق ارزش هاى مدنظر مدير يا نظام مديريتى كه در آن قرار گرفته است.
با عنايت به آثار و تبعاتى كه اين نگرش دارد نظريه اى را كه تبيين شد در چهار فراز بيان مى كنيم.
اول اين كه اين نظريه اعلام مى كند كه تصميمات و مديريت هر فرد مسلمان متإثر از چهار عامل زير است:
1ـ اصول و مبانى اعتقادى;
2ـ شناخت موضوع;
3ـ علوم مديريت;
4ـ هنر و تجربه مديريت.
به طور خلاصه, فرد مسلمان همواره بر مبناى اصول و در جهت تحقق آن ها از يك سو و توجه به شرايط مقتضيات حاكم از سوى ديگر با كمك دانش و تجربه مديريت, تصميم مى گيرد. هر اندازه درك از اصول و پاىبندى به آن ها قوىتر, شناخت شرايط و مقتضيات واقعى تر است. از سوى ديگر هر قدر بهره گيرى از علم و تجربه مديريت افزون تر باشد, تصميمات حكيمانه تر, كم هزينه تر و آثار و بركات آن ماندگارتر است.
در بحث هاى نظريات مديريتى بايد اين نوع آثار و ادعاها را با بررسى تصميمات اثبات كرد, ما در اين زمينه مطالعاتى را انجام داديم كه به طور فشرده ارائه مى كنيم:
فرد مسلمان بر اين اساس, به طور مستمر تلاش مى كند كه با تجهيز درونى يعنى تهذيب و تزكيه, تعليم و تربيت و تغيير و فراهم سازى شرايط بيرونى, در جهت پياده شدن اصول و مبانى اش با محيط جدال كند تا آن را براى تحقق اصولش آماده نمايد و تصميمات حكيمانه ترى را اتخاذ كند; يعنى تلاش مستمر براى تغيير درون و بيرون.
شيوه مديريتى امام خمينى(ره)
شما مى توانيد با اين مدل, تصميمات حضرت امام خمينى را چه در بعد زندگى فردى و چه در بعد كلان اجتماعى تبيين كنيد; مثلا چهار عاملى را كه اشاره كردم, يعنى تجربه و هنر مديريت, علم مديريت, اصول و مبانى و عامل شناخت از موضوع را در چند تصميم ايشان در نظر بگيريد: اصرار ايشان بر تنظيم و تبيين و جارى شدن قانون اساسى نشان دهنده اشراف و آگاهى از منظر رهبرى يك نظام, به هدف مند كردن نظام بوده است; يعنى اولين كارى كه در علم مديريت بايد صورت بگيرد اين است كه نظام را هدف مند كنيد. تدوين قانون اساسى از اين سنخ بوده است. وقتى كه بحث اسم نظام حكومتى پيش آمد فرمودند: ((جمهورى اسلامى, نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد)). با اين كه تمام گروه هاى سياسى, اين مسئله را به صورت ديگرى تعبير و تفسير مى كردند. ايشان به استناد شناخت و استنباطى كه از خواست و نگرش مردم داشتند و با تكيه بر اصول و مبانى, بدون ذره اى ترديد با آرامش كامل فرمودند: ((جمهورى اسلامى)). اين نشان مى دهد كه امام از آن عوامل به خوبى بهره مى بردند و تصميم مى گرفتند. شناخت از موضوع و اتكا به علم مديريت در منظر رهبرى, اولين كارى است كه نظام را هدف مند مى كند. از آن طرف, تكيه بر اصول و مبانى و توان به كارگيرى اين كه هدف چگونه با مجموعه شما همآهنگ باشد. هرگاه ايشان اعلام موضوع و تصميمى مى كردند, عقب تر يا جلوتر از مردم نبودند, بلكه دقيقا در كنار آن ها بودند.
به اين ترتيب مى بينيد كه هر چهار ركن در تصميم ايشان در اين موضوع تجلى مى كند. بعضى از تصميمات امام ظاهرا ناهمآهنگ با مقتضيات محيط است, مثلا حكم اعدام سلمان رشدى شايد از جمله اين مسائل باشد. علت دير هضمى اين گونه تصميمات امام اين است كه اين تصميمات در بعد زمان معنا پيدا مى كند; يعنى بعد تصميم و عمق تصميم ممكن است پنجاه سال, يك قرن يا چند نسل باشد. به علت محدوديت ذهن ما و دور بودن از آن نگاه و منظر اين طور به نظر مىآيد كه ايشان بدون توجه به مقتضيات و شرايط زمان تصميم گرفته اند. منتها چون تصميم ايشان, تصميم بلندى است با وجود گذشت سال ها هنوز از نظر ادبيات مديريت درك نشده است. اگر اين زمان را كمى طولانى تر بكنيد متوجه مى شويد كه به مقتضيات هم توجه شده و در واقع بر مبناى اصولى و به اتكإ مقتضيات, تصميمى را اتخاذ كرده اند.
يكى ديگر از تصميم گيرىهاى مهم امام, پذيرش قطعنامه است. كسانى كه در كوران تصميم گيرى حضرت امام بودند, خوب مى دانند كه در بحث قطعنامه فى الواقع مديريت كشور تصميم مى گرفت و جلو مى رفت. روزى كه آمدند و گفتند به اين دليل نمى توان جنگ را ادامه داد, امام تشخيص مصلحت دادند كه با حفظ اصول اين جا توقف مى كنيم. يعنى هيچ گاه از اصول دست برداشته نمى شود. در اين مدل و در اين تئورى, مديريت بر مبناى اصول حاكم است, ولى اگر مقتضيات خوب شناسايى نشود, هزينه تصميم بالاست. آن جا اگر اين توان اجازه نمى دهد يا مقتضيات فراهم نيست يا درك از اصول و مبانى و واقعيات آن چنان كه بايد و شايد شفاف نيست, مدير تصميم مى گيرد و تشخيص مصلحت مى دهد. كما اين كه اين مكانيزم در تمام نظام ادارى كشور بعد از چند سالى تعبيه شد.
تلاش هاى درونى و بيرونى امام, زبانزد همه است. ايشان على رغم قرار گرفتن در منصب امامت امت و رهبرى انقلاب اسلامى در جهان امروز, در هيچ زمانى از تزكيه درون به عنوان يك امر اساسى واجب و مقدم بر هر كارى غفلت نكردند. بيت مكرم امام(ره) ادبياتى در اين زمينه توليد كرده كه نشان مى دهد, عبادت, تزكيه و تهذيب, آن هم در آن مقام, جزء لاينفك خودسازى و تجهيز درون نزد ايشان امرى اساسى بوده است. از آن سو مطالعه مستمر و اطلاع روز به روز از وضعيت مردم دنيا از طريق راديوها و روزنامه ها در چنين موقعيتى همواره يكى از اصول اساسى زندگى حضرت امام(ره) بوده است. ايشان برخى تصميمات را على رغم اعتقاد به صحتش اعلام نكردند و منتظر فراهم آمدن شرايط شدند.
بررسى اين موضوعات نشان مى دهد كه خيلى از تصميمات شايد از سال 59 ـ 58 در ذهن امام بوده, ولى هيچ موقع اعلام نكردند تا شرايط فراهم شد. اين رفتارها حاكى از تبعيت تصميمات ايشان از يك چنين مدلى است و در داخل اين نظريه دو فرض اساسى وجود دارد: فرض اول اين است كه اعتقاد ما به دين مبين اسلام به عنوان كامل ترين و فطرىترين دين و دستورها و اصول ثابتش براى انتخاب زندگى صحيح فردى و اجتماعى, در پشت اين نظريه قرار دارد و فرض دوم, مديريت و تدبير امور فردى و اجتماعى است.
بى مناسبت نيست كه اشاره كنيم امروزه در دنياى غرب از مديريت فردى به عنوان خود مديريتى استفاده مى شود; يعنى همان جهاد اكبر كه از ديدگاه حضرت امام(ره) در آن چند مرحله بايد طى شود: تفكر, عزم, مشارطه, مراقبه, محاسبه و تذكر. اين ها را اگر به عنوان يك مدل تهذيب و تزكيه شخصى, هر روز و هر هفته به كار بگيريد, مديريت فردى مى شود. كسى كه نتواند خود را مديريت كند از عهده مديريت جامعه هم برنمىآيد. به اين ترتيب مديريت و تدبير امور اجتماعى و فردى با نگاه اعتقادى عين دين ورزى و عبادت حق تعالى است.
نتيجه
استنتاج هايى كه از اين قضيه مى توان كرد به صورت زير است:
1ـ اصول و مبانى اعتقادى پايه و چهارچوب اصلى و شكل دهنده سمت و سوى حركت و جوهر تصميمات هر فرد مسلمان است.
2ـ اصول و مبانى اعتقادى, تعيين كننده وزن عوامل در شناخت پديده است و به شناخت از پديده هويت مى بخشد. يعنى شناخت هايى كه امروزه در علوم مديريت وجود دارد, فارغ از هويت هاى ارزشى, عوامل اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى را تعبيه مى كند كه اگر به دنبال آن يك چهارچوب نظرى نباشد, اين شناخت هويت ندارد.
3ـ اصول و مبانى اعتقادى آفريننده علوم و فنون مديريت براى تدبير امور فردى و اجتماعى است.
4ـ شناخت از موضوع و واقعيت ها در سرعت و شتاب حركت به سمت تحقق اصول و مبانى اعتقادى و شدت رعايت آن ها تإثير مى گذارد; يعنى اين كه ما با چه سرعتى به سمت تحقق اصول حركت كنيم تابع مقتضيات و شرايط عينى جامعه است. از اصول دست برنمى داريم, ولى اگر شرايط فراهم نباشد, بعد زمانى تحقق اصول و مبانى, طولانى تر مى شود. مهم اين است كه در راه باشيم و اين نوع نظريه مى گويد با چنين اعتقاد و چنين نظامى حتما به هدف مى رسيم.
5ـ سرعت حاصل از مقتضيات و سمت و سو, تابع اصول و مبانى است. درك و دريافت عميق از اصول و پاىبندى به آن ها مقدم بر هر عامل ديگرى در تصميمات اثر مى گذارد و به تصميمات و اعلام مواضع شفافيت مى بخشد. هر تصميم مديريتى يك حركت اعتقادى است. به اين ترتيب, اصل بر تقدم اصول است نه تقدم واقعيت ها, كه از آن به عمل گرايى رئاليستى تعبير مى شود.
6ـ نتيجه تصميمات و سرعت رسيدن به دستاوردها فرع بر قضيه است و در واقع فرد مسلمان عمل به تكليف مى نمايد. اصلى كه مكرر از ناحيه حضرت امام(ره) بر آن تإكيد مى شد, اين بود كه: ((ما به تكليف عمل مى كنيم)).
7 ـ به لحاظ ورود خطا در برداشت از اصول و درك واقعيت ها آن طور كه هستند, مجاهده مستمر فرد براى ارزيابى تصميمات و چگونگى عملكرد عوامل چهارگانه ضرورى است. يعنى مدير مسلمان در چنين نظريه اى هيچ گاه از عواقب تصميم خود غفلت نمى كند و مرتب با آثارى كه از اين تصميمات به او منعكس مى شود, يا علم خود را نسبت به واقعيت ها بالا مى برد يا علوم مديريت را ارتقا مى دهد, يا اصول و مبانى اش را شفاف تر مى كند, با تهذيب فردى و برداشت صحيح تر و يا تجربيات مديريتى خود ـ كه هنر مديريت است ـ به آن ها جلا و غنا مى بخشد كه بتواند در مرحله بعد با توان مندى بالاترى بر اساس اين نظريه اقدام كند.
8 ـ در جلا بخشيدن و كارآمد كردن الگوى تصميم گيرى تجهيز فردى براى درك بهتر اصول و مبانى اعتقادى, فراگيرى علوم مديريت و ارتقاى تجربه و هنر مديريت و اشراف به زمان و مكان و در رإس همه تزكيه نفس ضامن موفقيت روزافزون فرد مسلمان است.
9 ـ استفاده مكرر از اين الگو توسط مديران, استحكام مديريت فردى, يعنى تقواى ساختارهاى حاكم به يك نظام در مقياس فردى را ((شاكله)) مى گويند. اگر عملكرد فرد مثبت باشد, مى گويند فرد متقى است و با صداقت كار مى كند. استفاده مكرر از از اين موضوع توسط مديران به استحكام مديريت فردى و مديريت اجتماعى مى افزايد; يعنى يك سيستم خودش, خودش را تصحيح مى كند.
10 ـ شفافيت اندازه گيرى عوامل موثر در الگو يعنى همان علوم و هنر مديريت, اصول و مبانى و شناخت واقعيت ها موجب تميز دادن سريع اين عوامل مى شود. مدير اگر مدعى باشد كه اين الگو را دنبال مى كند مى توان در عملكرد اجتماعى و فردىاش صحت و سقم ادعايش را پيدا كرد.
11 ـ راه توسعه علوم و مديريت با ويژگى هاى اسلامى با به كارگيرى اين الگو و به صورت تدريجى حاصل مى گردد.
12ـ بهره گيرى از اين الگو هزينه هاى مديريت را در بلند مدت كاهش و بهره ورى نظام را افزون مى كند.
اين نظريه كه در قالب پيش فرض ها, عوامل اساسى ذىمدخل, آثار و نگرش حاكم به اين عوامل و نهايتا استنتاج هاى دوازده گانه اى كه اشاره كرديم و ما آن را ((مديريت بر مبناى اصول)) مى ناميم, بر اساس ادبيات مديريت رايج, تبيين شده كه بتوان در فضاى ادارى كشور به آن تمسك پيدا كرد.
سامان يابى نظام ادارى كشور
در انتهاى اين بحث به لحاظ اين كه مسئوليت نظام ادارى كشور بر عهده بنده گذاشته شده, چند نتيجه گيرى براى نظام ادارى كشور مى توان از اين بحث استخراج كرد كه اگر نظام به آن اهتمام كند اين كار تحقق پذير و شدنى است:
1ـ هدف توسعه, تحقق اصول ارزش هاى اسلامى است. لذا سيره عملى و نظرى حضرت امام(ره) و قانون مندىهاى حاكم بر آن ضامن موفقيت است.
2ـ برنامه ريزى براى تربيت و تعليم هدف مند مديران در تمام عرصه ها اولويت اول نظام اسلامى است كه در اين هيجده سال بدين مهم همت نگماشته ايم.
3ـ تبيين كاربردى روش هاى تصميم گيرى براى مديريت فردى و اجتماعى در تمام عرصه ها, همكارى سامان يافته دانشگاه, حوزه و مديريت اجرايى را مى طلبد.
4ـ لازمه بهره ورى و شايسته سالارى در نظام ادارى نهادمند شدن چهار عامل: تعهد, تخصص, دانش و هنر مديريت و اشراف به موضوع در مراحل مختلف از اهم مسئوليت هاست.
اساس قضيه در اين بحث به اين برمى گردد كه اگر اعتقاد ما در نظام اسلامى الگو قرار دادن حضرت امام ـ سلام الله عليه ـ است و از آن طرف هم مدبر العلوم خلقت و جهان هستى حق تعالى است و از طرفى دنيا نيز عملا ثابت كرده كه توسعه منابع انسانى محور توسعه است و مديران به هنجار براى چنين نظامى اصل و اساس قضيه هستند و با عنايت به اين كه حدود بيست سال از انقلاب گذشته, نشان مى دهد كه يكى از غفلت هاى اساسى و تاريخى ما بحث توسعه مديريت بر مبناى اصول ارزش هاى اسلامى است كه ان شإالله با همتى كه دولت و نظام مى كند آغازى براى دست يابى به چنين آرزوها و آرمان هايى باشد.