راههاى هدايت 4

 

راههاى هدايت(4)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هوالرحمن الرحيم هوالله الذى لااله الا هوالملك القدوس السلام المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هوالله الخالق البارىالمصور له الاسمإ الحسنى يسبح له ما فى السموات والارض و هوالعزيز الحكيم)).(1)
و خدايى است كه معبودى جز او نيست, حاكم و مالك اصلى اوست, از هر عيب منزه است, به كسى ستم نمى كند, امنيت بخش است, مراقب همه چيز است, قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى كند, و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى دهند!
او خداوندى است خالق, آفريننده اى بى سابقه, و صورتگرى (بى نظير) براى او نام هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است, تسبيح او مى گويند; و او عزيز و حكيم است!!

آخرين بحثى كه مربوط به آيه قبل بود اين بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند؟ اين بحث در حقيقت به علوم قرآنى برمى گشت نه به بحث هاى تفسيرى. سيدنا الاستاد, علامه طباطبائى ـ رضوان الله عليه ـ دو بحث را در ذيل آيه 119 سوره مائده طرح كردند كه به آن هر دو بحث اشاره شد, بحث دوم بحث تاريخى بود و بحث اول بحث شيوه هدايت قرآن نسبت به جوامع بود كه قرآن چگونه مردم را هدايت مى كند. اين كه فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم)) (2) آيا راه هدايتش, از طريق كلام است يا فلسفه و يا عرفان؟ اگر كسى بخواهد اسرار عالم را بفهمد و معارف دين را ياد بگيرد, فقط طبق ظواهر دين بايد ياد بگيرد يا با برهان عقل و يا از راه تهذيب نفس؟ قرآن چگونه هدايت مى كند؟ و از اين سه راه كلام را انتخاب مى كند؟ اشاره شد كه قرآن كريم چه در سوره مباركه حج چه در آيات ديگر, سه راه را امضا كرده است, فرمود: ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير))(3) يا از راه علم يا از راه هدايت يا از راه وحى يا از راه استظهار ظواهر دينى يا از راه عقل و استدلال يا از راه كشف و شهود و همه اينها خطابردار است; به استثناى آن فكرى كه معصوم از اشتباه باشد و همه اينها بايد به آن ((ميزان العقايد)) عرضه بشوند اگر كسى بخواهد تنها يكى از اين راه ها را انتخاب كند هرگز با ديگرى قابل تفاهم نيست ; يعنى اگر كسى بخواهد فقط با براهين عقلى معارف دينى را بفهمد هرگز سرسازگارى با كسى كه از راه ظواهر دينى يا كسى كه از راه تهذيب نفس به مطالب مى رسد نخواهد داشت, و اگر كسى فقط از راه ظواهر دينى معارف دينى را درك مى كند او هرگز با كسى كه از راه برهان عقلى يا از راه تهذيب نفس به اسرار دين پى مى برد نمى توانند كنار هم زندگى كنند و اگر كسى فقط از راه تهذيب نفس به سر مى برد نمى تواند با كسانى كه از راه عقل يا استظهار از ظواهر زندگى مى كنند و معارف را مى فهمند كنار هم بيايند و كسانى كه به اين فكر افتادند كه راه دليل نقلى و دليل عقلى و تهذيب نفس را جمع كنند اينها زحمات زيادى كشيدند ولى آن چنان بهره نبرده اند.
منشإ همه اشكال ها و پيدايش همه دشوارىها آن است كه هر كدام به تنهايى دين را گرفته اند بدون اين كه ديگرى را درك كنند; يعنى عده اى راه عقل را گرفته اند بدون اينكه از ظواهر دينى مدد بگيرند, گروهى ظواهر دينى را معيار قرار دادند بدون اين كه به برهان عقل اعتنا كنند و دسته اى هم راه كشف و شهود را پيش گرفته اند بدون اينكه برهان عقلى يا ظواهر دينى را در نظر داشته باشند, لذا هرگز كنار هم جمع نخواهند شد. تنها راهى كه هست و استاد علامه طباطبائى پيشنهاد داده اند همين راه است كه عمل به آيه سوره مباركه آل عمران است كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا))(4). معناى اين آيه آن نيست كه همه شما مسلمان باشيد, همه به قرآن عمل كنيد و همه قرآن را محور قرار بدهيد, همه به قرآن چنگ بزنيد, بلكه معنايش اين است كه همه با هم قرآن را بفهميد, نه همه قرآن را بفهميد نه همه قرآن را تمسك كنيد, همه با هم دست به قرآن بزنيد آن گاه يكديگر را درك مى كنيد. اگر گروهى كنار هم نشستند يكديگر را درك مى كنند ; يعنى هم راه هاى يكديگر را مى فهمند هم يكديگر را تاييد مى كنند, اما اگر هزار نفر جداى از هم براى خود هر كدام حسابى بازكردند هر كسى قرآن را جلو گذاشت و فكر خاصى كه از قرآن نصيب او شد آن را محور قرار داد اينها از هم جدا هستند و به قرآن, چنگ نزده اند. قرآن نمى فرمايد همه به قرآن عمل كنيد بلكه مى فرمايد همه با هم قرآن را بگيريد نه بى هم. اين آيه, يك امر و يك نهى دارد, فرمود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا)). خداوند سبحان وقتى موارد مهمى باشد تنها به امر اكتفا نمى كند بلكه مقابلش هم نهى مى كند. اگر بنا بر درك و تفاهم باشد, كسى كه اهل برهان است مى گويد ظاهر دينى هم حجت است منتها من ذو قم برهانى است ولى با ظواهر دينى هم مى شود اين راه را رفت. آن كه اهل استظهار ظواهر دينى است و به نقل دل بسته تر است مى گويد: با عقل مى توان رفت اما من با ((نقل)) انس بيشترى دارم. آن كه اهل تهذيب است مى گويد: راه عقل و نقل هر دو خوب است ولى من با تهذيب نفس مسئله را حل مى كنم. آن گاه سخن از مثلث نيست كه يك ضلع آن برهان و ضلع ديگر عرفان و ضلع سوم آن, نقل باشد. پس سخن از تثليث و سه ضلع و سه راه نيست بلكه سخن از يك راه است كه عارف و حكيم و محدث به همان يك راه مى روند و يكديگر را درك مى كنند.
مثلا كسى كه راه حارثه بن مالك را طى مى كند تمام تلاش و كوشش او اين است كه چشم دل را باز كند ببيند جهنم هست اين با تمام تلاش و كوشش به جايى رسيده است كه به رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ عرض كرد,: من اكنون طورى زندگى مى كنم كه گويا بهشت و اهلش را, جهنم و اهلش را مى بينم. اين نه نيازى به خواندن چندين جلد كتاب هاى عقلى دارد و نه محتاج است كه چندين جلد حديث بخواند كه جهنم و بهشت هست, چون عينا مشاهده مى كند. او جهنم را و عرض بر صراط را مى بيند ديگر لازم نيست كه برهان اقامه كند كه چون خدا عادل است و در اين نظام ظالم و مظلومى هست پس يك روز جزايى بايد باشد, چون برهان براى كسى است كه نمى بيند اما اگر كسى رسول الله ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ او را تصديق كرد و فرمود: ((هذا عبد نورالله قلبه)) لازم نيست درس بخواند و بحث بكند, زيرا او مى گويد من الان عرش را دارم مى بينم. حضرت فرمود: درست است, اما چه كسى و در چه زمانى به اين مقام مى رسد؟ در صورتى كه اين تهذيب نفس اش از راه دين باشد بسيارى از افراد هستند كه قبل از اسلام بودند الان هم هستند كه در صدد سركوب اين غرايض اند, وقتى كه انسان اين غرايض را بكوباند يك گوشه نفس را تقويت مى كند, اما چون بر روال شرع نيست به مقصد نمى رسد. تهذيب نفس بايد طبق دستورى باشد كه شرع داده است, دستورش هم خيلى سخت نيست اوايل دشوار است اما بعد آسان مى شود. اگر گفتند حلال بخوريد, يا مواظب چشم و گوشتان باشيد, يا ماهى سه روز روزه بگيريد, يا شب كمتر بخوريد, يا شب زنده دار باشيد و يا… اگر از اين راه كسى پيش رفت به مقصد مى رسد. ((حارثه بن مالك)) نه امام بود و نه امام زاده و نه راهى را رفت كه دين نگفته باشد, او با همين واجبات و مستحبات رفت, نه تنها اعمال خود را بلكه خاطرات خود را هم حساب مى كرد. پس اين راهش را از شرع گرفته است.
آن كه اهل برهان است مى گويد قول معصوم حد وسط قرار مى گيرد نوع حكماى ما تصريح كرده اند كه همان طورى كه مثلا ((متغير)) مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد بگوييم: العالم متغير و كل متغير حادث, قول معصوم عليه السلام هم مى تواند حد وسط بگيرد و بگويد اين چيزى است كه معصوم فرمود, هرچه معصوم فرمود حق است و اين حق است. منتها همان طورى كه حد وسط بايد يقينى باشد قول معصوم هم بايد يقينى باشد اگر از استظهار لفظى بود به درد فروع دين مى خورد, اگر نص قطعى يقينى بلامزاحم و معارض بود به درد اصول هم مى خورد كه بايد قول معصوم باشد كه بتوانيم استدلال كنيم آن كه با قول معصوم دارد استدلال مى كند مى گويد همين دين است كه برهان عقلى را امضا كرده, همين دين است كه استدلال انبيا را كه ذكر مى كند دو براهين عقلى مىآورد, همين دين است كه ما را به تعقل وا مى دارد, همين دين است كه خود قرآن ادله را با عقل تبيين مى كند.
پس حكيم و عارف و زاهد, هر سه در يك صراط مستقيم اند هرسه يكديگر را تاييد مى كنند ديگر سه ضلع جداى از هم نيستند كه ما بخواهيم با اين سه ضلع مثلث بسازيم كه هرگز شدنى نيست و هرگز هم اينها كنار هم جمع نخواهند شد چرا؟ چون هر سه به قرآن عمل كردند اما بى هم نه با هم. ما يك ((يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود))(5) داريم و يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم, آيه اول يعنى هركسى عقد خود را وفا كند هركسى داد و ستد كرد به عقد و داد و ستد خود عمل كند, اين جمع در برابر جمع است يك ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) داريم اين واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ((به منزله)) اوفوا بالعقود يا ((اقيموا الصلوه)) و يا ((آتواالزكاه)) نيست كه هركسى كار خودش را انجام بدهد, بلكه به ما مى فرمايد: با هم قرآن را بفهميد يعنى يكديگر را تحمل كنيد. ذات اقدس اله هر كسى را با ذوق خاصى آفريده است شما اصرار نداشته باشيد كه ديگرى مثل شما بينديشد, راه ها گوناگون است.
جمع اين هر سه راه هم ممكن است ولى منفصله مانعه الخلو است ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير)) اگر با هم بودند يا توفيق جمع هرسه راه براى او حدى حاصل مى شود يا اگر نشد يكديگر را تاييد مى كنند و هضم مى كنند و تحمل مى كنند نه اين كه يكديگر را طرد بكنند تا اين چنين نباشد. هرگز هشام از يك طرف حارثه بن مالك از طرف ديگر و زراره و مفضل از طرف ديگر تربيت نمى شوند, هشام بن سالم يك طرز فكر دارد و هشام بن حكم طرز فكر ديگرى. در بين صحابه حضرت, ((زراره)) و ((مفضل)) هم طرز ديگر از فكر را دارند, اما همه را حضرت پروراند و تربيت كرد. اصحاب رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نيز هر كدام طرز فكر خاص داشتند, اما ((حارثه بن مالك)) را حضرت پروراند احتجاج هايى كه نصيب عمار و امثال عمار مى شد هم حضرت رشد داد, ((اويس قرنى)) را هم حضرت پروراند. قهرا كسى كه با برهان عقلى پيش مى رود حد خود را مى فهمد و مى گويد من در كليات راه دارم در جزييات راه ندارم. او به اندازه سرمايه خود حرف مى زند, آن گاه نه تنها در فروع دين, متعبد است بلكه در بسيارى از جزييات اصول دين هم اين چنين است. آن جا كه برهان راه ندارد اين متعبد محض است و آن جا هم كه برهان راه دارد مى كوشد كه هماهنگى برقرار كند. كسى كه با ظواهر دين حركت مى كند مى كوشد كه بين اصول دين و فروع دينش فرق بگذارد, اگر بخواهد فروع دينش را اثبات بكند با ظنون معتبره اثبات مى كند, و اگر خواست اصول دينش را اثبات بكند با ادله قطعى اثبات مى كند و به دنبال نص متواتر مى گردد. وقتى خواست مسئله فرعى و فقهى را اثبات كند با يك امر ظنى اكتفا مى كند. آن كه از راه كشف و شهود مى رود رياضت هايش را بر اساس همين واجبات و مستحبات تنظيم مى كند.
بنابراين, آيه ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا)) به ما مى گويد با هم بگيريد نه بى هم. اين آيه غير از ((اقيموا الصلوه)) است كه هر كسى نماز خودش را بخواند بلكه با هم قرآن و دين را بفهميد.
سه آيه اى كه پايان بخش سوره مباركه حشر است, مشتمل بر اسم اعظم است و در فضل سوره مباركه حشر آمده است كه آيات پايانى او مشتمل بر اسم اعظم است. در آيه قبل اش اين بود كه اگر قرآن بر كوه نازل بشود مى بينيد كه كوه متصدع و از خشيه الهى متخشع است. تعليق حكم بر وصف, مشعر به عليت است, اگر بگويند كه اين شخص در اثر ريزش كوه آسيب ديد ديگر جا براى سوال بعدى باقى نمى ماند, ديگر كسى سوال نمى كند كه چرا او آسيب ديد. براى اين كه گوينده گفت كوه بر سرش فرود آمد, اما اگر كسى بگويد فلان شخص در برخورد آسيب ديد شنونده سوال مى كند: چرا آسيب ديد؟ او ناچار است بگويد آن چه كه به اين رسيد اتومبيل و يا شىء سنگين ديگر بود. گاهى انسان تعليق حكم در وصف را طورى تبيين مى كند كه ديگر شنونده سوال جديد نكند. اين آيه هم اين طور است كه: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا)) چرا؟ ((من خشيه الله)) چون متكلمش الله است, الله را اگر كسى بخواهد خوب بشناسد ((هوالله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هو الرحمن الرحيم هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس)) كه تقريبا يازده اسم از اسماى حسنا را به دنبال هم ذكر مى كند و بعد به آن آيه پايانى هم مى رسد كه خود كلمه الله كافى است براى اين كه ((لرايته خاشعا متصدعا)) روشن بشود. ولى اين چندين اسم را كه ذكر كردم اين به منزله شرح بعد از متن است چون ((الله)) همان اسم جامع جميع كمالات است, بخشى از آن كمالات را اين سه آيه بازگو مى كند, او ((عالم الغيب والشهاده)) است, او كبير, متكبر, جبار, عزيز و… است, كه اين ها به منزله تعليق آن حكم است.

پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه24.
2) سوره اسرإ (17) آيه 9.
3) حج (22) آيه8.
4) سوره آل عمران (3) آيه 103.
5) سوره مائده (5) آيه1.