زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
قسمت دوم
جاذبه و دافعه
شهيد مصطفى خمينى در برخوردهاى اجتماعى و مسايل سياسى بسيار عميق قاطع و دقيق بود, و در موارد اصولى و ارزشى تقيد وافرى داشت و به هيچ وجه مماشات, تساهل و تسامح را روا نمى داشت. او مصداق آيه شريفه: ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) بود; نسبت به علاقه مندان و حاميان نهضت اسلامى و حضرت امام صميميت, عطوفت و رإفت توإم با فروتنى از خود بروز مى داد. حجه الاسلام والمسلمين دعائى مى گويد: در اولين برخورد با ايشان هنگامى كه به عنوان طلبه اى مبارز از كرمان وارد قم شدم, حاج سيد مصطفى بدون صحبت با نگاه نافذ و چهره متبسم خود نشان داد كه قدردان و مشوق يك فرزند مبارز است. دستم را به گرمى فشرد و از همان لحظه اول كه اين شيوه برخورد را ديدم با آنكه هنوز امام را مشاهده نكرده بودم, توانستم به عظمت و اصالت خانواده اى, پى ببرم كه چنين فرزندانى را پرورش داده است.))(1) ولى همين بزرگوار كه با دوستان چنين رئوفانه و محبتآميز رفتار مى كرد, در برابر اشخاص مرتبط با هيإت حاكمه ايران و مخالفان قيام اسلامى و كسانى كه نسبت به مسايل ارزشى و بنيادى اسلام متعهد و مقيد نبودند, به شدت واكنش منفى و نفرت آلود نشان مى داد و حاضر نبود حتى يك لحظه با آنان نشست و برخاست و معاشرت داشته باشد.
از سال 1349 هـ.ش رابطه اش را با صادق قطب زاده, قطع كرد و ديگر او را به خانه اش راه نداد و يك كلمه هم با او صحبت نكرد, زيرا وى به طور بى رويه اموالى را كه مردم براى مبارزه به خارج از كشور مى فرستادند تلف مى كرد و به احكام و تكاليف شرعى التزام نداشت.(2) همسرش (بانو حائرى) مى گويد: يكى از دوستان وى ظاهرا با ساواك همكارى كرده بود و چون حاج آقامصطفى از اين موضوع با خبر شد, خشمگين گرديد و روزى آن دوست به خانه آمد و سلام كرد, گرچه جواب سلامش را داد, اما سخنان او را بى جواب گذاشت و ديگر حساب آشنايى را نكرد.
و همان روز به او گوشزد نمود كه بايد از منزل من بيرون بروى. در عين قاطعيت دل رحم و باشفقت بود. به خاطر دارم يك روز صداى گريه اش را شنيدم, بعد كه رفتم بالا ديدم در كنارش يك روحانى نشسته ; هر دو مى گريستند. وقتى دليلش را جويا شدم فهميدم آن مرد دختر كوچكش را شوهر داده است و آن شوهر مى خواهد به زور دختر را به عراق بياورد, ولى دختر به اين كار تمايلى ندارد.(3)
حاج آقا مصطفى در مسايل شرعى, ارزشهاى دينى و مفاهيم بنيادين و اصولى, به هيچ وجه با كسى رودربايستى نداشت و خيلى صريح صحبت مى كرد و اگر مى ديد كسى از راه راست منحرف شده است, صريحا به او مى گفتند: ديگر نمى توانم با تو باشم)). و اين برخورد گاهى در حدى بود كه وقتى برخى دوستان او را صدا مى زدند هرگز از وى جوابى نمى شنيدند.(4)
مرحوم حاج سيد احمد خمينى خاطر نشان ساخته است: از خصوصيات بارز اين مرد خدا, دشمنى پر و پا قرص با شاه و رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزات و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى و آشتى ناپذيرىاش در مقابل سازشكاران بود.(5) آيه الله خاتم يزدى اظهار داشته است: مرحوم حاج آقا مصطفى در عين حال كه خيلى خوش اخلاق بود و با افراد زيادى انس و الفت داشت براى كوچك و بزرگ احترام قايل بود, معذلك اگر كسى در هدف با او مخالفت مى ورزيد و نسبت به مقدسات و قيام اسلامى خصومت داشت, آنچنان بى تفاوت از او مى گذشت كه اگر در مجلسى وارد مى شد و مثلا تمام مردم به احترام او از جاى برمى خاستند, او از جاى خويش حركت نمى كرد و به هيچ وجه حاضر نمى شد او را تعظيم كند. آيت الله ابطحى كاشانى در تإييد اين خصلت حاج آقا مصطفى مى افزايد: يادم مىآيد كه پس از حادثه پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش, روزى يك منبرى وابسته به دربار كه درويش مسلك هم بود به منزل امام آمد و خواست خود شيرينى كند. مرحوم حاج آقا مصطفى آنچنان با خشونت با او برخورد كرد كه منجر به بيرون كردن وى شد.
آرى, آن انسان والا با اينكه تمام وجودش را فروتنى و رإفت فراگرفته بود, در برابر چنين افرادى كوچكترين مجامله و تعارف نداشت.(6) او مبارزه را براى اعتلاى اسلام مى خواست, اگر مى ديد كسى از حوزه دين خارج شده يا نسبت به شريعت بى اعتنا گرديده, سخت مى خروشيد و عكس العمل توإم با انزجار و خشم از خود روز مى داد: فردى بود كه به ظاهر با رژيم شاه مبارزه مى كرد, حاج آقا مصطفى به او كمك هايى نمود, اما همين كه مشخص گرديد وى قصد ديگرى از مبارزه دارد و غالبا دنبال بهره برداريهاى شخصى است وى را طرد نمود. تيمور بختيار ـ رئيس ساواك ـ به دليل جاه طلبى از ايران متوارى گرديد و به عراق گريخت و در اين كشور پايگاهى نظامى به وجود آورد تا رژيم ايران را سرنگون سازد. وى كوشيد تا با حاج آقا مصطفى ارتباط برقرار كند و از نفوذ مردمى امام خمينى براى خود سود ببرد, اما وى هيچگاه حاضر به پذيرش بختيار نگرديد. او در تمامى مراحل زندگى همواره در موضع سياسى خود مسير درستى را طى كرد و از پدر بزرگوارش بخوبى آموخت كه با منحرفان, فرصت طلبان, بى دينان و چپ نمايان نبايد هم سو و هم جهت شد و اگرچه همه اين گروهها در حذف طاغوت همفكر بودند, ولى در انگيزه هاى اصولى, اهداف و مسير با مسلمين و مبارزان متدين مغايرت داشتند. وى در مورد مبارزين منحرف عقيده داشت كه آنها آدمهاى فاسدى هستند و از مسلمانان نمى باشند و چنين افرادى از كافر بى دين بدترند; چون اينها به نام اسلام مى خواهند دين و مقدسات را از بين ببرند.
با روحانى نمايان نيز برخوردى نامهربانانه داشت. يكى از روحانيان وابسته به رژيم شاه, همراه با يكى از آيت الله زاده ها كه شهرت خوبى نداشت براى ديدار حضرت امام وارد بيت آن بزرگوار گرديد. حاج آقا مصطفى به مسوول ملاقتها با صداى بلند مى گويد: آقاى رضوانى مبادا اينها را بفرستى داخل! حيا نمى كنند!؟ چرا آمده اند اينجا؟
در مورد كمك به طلاب, عقيده داشت كه طلبه هاى مبارز اولويت دارندو در اين باره مى گفت: معيار ما فقط خواندن فقه و اصول نمى باشد, بلكه طلبه بايد هدف را هم تإييد كند.(7)
حاج آقا مصطفى با چنين روحيه اى اجازه نمى داد عناصر فرصت طلب و مسإله دار به حضرت امام نزديك شوند و از شخصيت او سوء استفاده كنند. كسانى بودند كه در ايران ارتباطات مشكوكى با برخى محافل داشتند, اينها به نجف مىآمدند تا با زيارت حضرت امام و چه بسا دريافت نامه اى و حكمى از آن بزرگوار, خود را تطهير كنند; بعد مىآمدند در ايران و مدعى مى شدند كه ما رفتيم و مورد تإييد قرار گرفتيم. حاج آقا مصطفى باهوشيارى چنين عناصرى را شناسايى مى كردو با اطلاعات خوبى كه از طرق گوناگون از ايران كسب مى كرد, آگاهيهاى خوبى نسبت به اين افراد پيدا مى كرد. اجازه نمى داد كه بيت امام آلوده ارتباطات اين چنينى و سوء استفاده هاى افراد معلوم الحال گردد.
زهد و ساده زيستى
مرحوم حاج آقا مصطفى ساده زيستى و اعراض از مظاهر دنيوى را نزد پدر تمرين كرده بود. از آغاز جوانى زندگى را بدون تكلف شروع كرد و تا پايان بر اين نهج و روال باقى ماند و هيچ گاه حوادث روزگار زهد او را دستخوش تحول و دگرگونى نكرد. حضرت آيت الله العظمى فاضل لنكرانى در اين خصوص به واقعيت هاى جالبى اشاره نموده اند: از آن زمانى كه شخصيت پدر بزرگوارشان براى جامعه روشن نبود, يعنى قبل از شروع مبارزه و بعد از آن, در روحيه اين برادر عزيزمان هيچ فرقى پيدا نشد و خودش را يك طلبه به حساب مىآورد, زندگى او زندگى يك طلبه بود و حتى سالها در نجف كه به تبع پدر بزرگوارش تبعيد بود, ما با چند نفر موفق شديم به زيارت عتبات مقدسه و بعد هم به زيارت امام بزرگوار و اين برادر عزيزمان برويم و مجالس و محافلى نيز با ايشان داشتيم. هيچ وضع زندگى او تغيير نكرده بود. همان زندگى قم را داشت, بلكه متوسطتر و ساده تر و از نظر اثاث و البسه و غذا… يك طلبه به تمام معنى بود.(8)
با وجود آنكه حاج آقا مصطفى به درجه اجتهاد رسيده بود و مى توانست سهم امام بگيرد و تصرف كند, در عين حال خرج و دخلش كاملا دقيق بود و امام براى مصرف زندگى و امرار معاش به وى پول مى داد.(9)
يكى از مراجع تقليد نقل كرده اند كه در عتبات از مرحوم حاج آقا مصطفى پرسيدم: شنيده ام از مراجع ديگر شهريه مى گيرى؟ فرمود: بلى. پولى را كه امام به من مى دهد مخارج عادى زندگيم را اداره مى كند, اما چون احتياج به كتاب دارم, بدين جهت بايد از ديگران شهريه بگيرم تا بتوانم كتب لازم را تهيه كنم.(10) وصيتنامه ايشان كه در تاريخ سوم ذيقعده الحرام سال 1389 هـ.ق تنظيم شده, ساده زيستى اين علامه شهيد را به اثبات مى رساند:
((… جميع كتابهاى خود را در اختيار حسين[ فرزندم] قرار مى دهم, به شرط آنكه تحصيل علوم قديمه كند در غير اين صورت به كتابخانه مدرسه آقاى بروجردى در نجف اشرف تحويل دهند; چه آنكه از وجوه, تحصيل شده و خلاف احتياط است كه ارث برده شود. چيز ديگرى هم ندارم مگر بعضى مختصر است كه آن هم احتياج به گفتن ندارد…)). (11)
استاد سيد محمد سجادى كه افتخار معاشرت و شاگردى حضرت امام را داشته, طى خاطره اى مى گويد: با اينكه حاج آقا مصطفى از بزرگان فاضل و شاگرد درس امام بودند, ولى از نظر اقتصادى با ديگر طلبه ها در يك حد بود; يعنى محل سكونت و شهريه اى كه پدر به ايشان مى دادند با ديگر شاگردان تفاوتى نمى كرد و اين امرى آشكار بود و چيزى نبود كه مخفى بماند.(12)
مريد و مراد
مرحوم حاج آقا مصطفى نقل كرده است كه برادرى داشتم كه چند سالى زنده بود و بعد وفات كرد, با وجود اين وضع, هر وقت پدرم از او ياد مى كرد خيلى ناراحت مى شد. (13) طبيعى است كه آن بزرگوار هم اهل عطوفت و محبت است و در انسانهاى وارسته اى چون ايشان حالات عاطفى بسيار قوى مى باشد و انگيزه هاى الهى و ارزشى به روابط اين گونه بزرگان با خانواده و فرزندان نوعى تقدس و معنويت مى بخشيد و اگر آن فرزند در مسير حق و اعتلاى اسلام و آگاهى جامعه گام برمى دارد, علاقه از مرزهاى عادى فراتر مى رود و مرحوم حاج آقا مصطفى عالمى بود كه پدر با انگيزه هاى مقدس به او ارادت مى ورزيد. قطعا حضرت امام بيش از هر فرد ديگرى اين شخصيت برجسته را مى شناخت و عظمت او را درك مى كرد; چرا كه چندين سال متوالى از نزديك او را تعليم و پرورش داده بود و ويژگيهايى در او شكوفا شده بود كه امام را شيفته خود كرده بود. كمالات نفسانى و مشخصات باطنى آن شهيد موجب علاقه زايدالوصف امام نسبت به وى گرديد. وقتى حضرت امام توسط رژيم پهلوى به تركيه تبعيد گرديد. ظرف يك هفته چندين نامه براى فرزند ارشدشان حاج آقا مصطفى فرستادند تا در يك سو ميزان عطوفت خويش را نسبت به وى بروز داده و نيز حضور معنوى خويش را در ايران تثبيت نمايند.
امام هنگام ورود به تركيه يك خط تلگراف با اين عبارت به قم مخابره مى نمايند: ((نور چشمى آقا مصطفى خمينى ـ ايران ـ قم ـ با سلامت وارد آنكاراى تركيه شدم. به هيچ وجه نگران نباشيد, حالم خوب و راحت هستم! خمينى /13 8 / 1343.)) و وقتى در هتل معين مستقر مى شوند, بلافاصله نامه اى ديگر خطاب به ايشان مى نويسند كه در طليعه آن آمده است: ((29 جمادى الثانى 1384 هـ.ق نور چشم محترم آقا مصطفى ايده الله تعالى و وفقه لمرضاته بحمدالله تعالى وله الشكر كه قبل از ظهر روز چهارشنبه وارد آنكارا (تركيه) شدم… از جهت من نگران نباشيد حالم خوب و نگرانى بحمدالله نيست. خداوند ان شإ الله خير مقدر فرمايد.))(14)
در روز رحلت آن شهيد والامقام امام در حاشيه مفاتيح الجنان با سوز دل چنين تحرير فرمودند: ((باسمه تعالى. انا لله و انا اليه راجعون, در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعده الحرام 1397, مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد…))(15)
آرى, در اين حادثه غمناك, چنين عزيزى ـ با آن سوابق عاطفى و فوق العادگيهاى علمى و ارزشى ـ از امام گرفته مى شود, اما ايشان در اين ماجراى تلخ, برخورد الهى و انسانى از خود نشان دادند كه بسيار فوق العاده و استثنايى بود و كسى اشك ايشان را خارج از محيط اندرون, در حوزه درسى و ملاقاتهاى بيرونى نديد و اولين واكنش نسبت به اين حادثه, همان تعبير زيباى به يادماندنى است: ((مصطفى اميد آينده اسلام بود)) اين تعبير نشان مى دهد امامى كه همه وجود و توان خويش را به خاطر خدا و اسلام صرف نموده است; معذلك در يك حالت عرفانى دستان مبارك خويش را بر زمين نهاده و سه مرتبه آيه استرجاع را به زبان جارى كردند, گويى به تعبير يكى از عرفا يك مرتبه امام تمامى علاقه و محبت خود به فرزند را به خاطر خدا از قلب خود بيرون كردند و به جاى آن مهر و حكمت الهى قرار گرفت.(16)
مصطفى علاقه شگفتى به پدر داشت و اين محبت از صورت اشتياق فرزندى وپدرى خارج شده و فوق العاده بود. او در زندگى اش هم نشان داد كه نسبت به امام چقدر از خودگذشتگى و فداكارى دارد, در سختى ها با پدر همراه شد ونسبت به مشكلات او بى تفاوت باقى نماند.(17) در اكثر آثار علمى و نوشته هاى خويش از حضرت امام به الوالد, المحقق, مدظله يا الوالد العلامه تعبير مى كند و در جايى مى نويسد: ((النحرير الاكبر والعالم الاعظم والمبتكر المنخم, در مسإله طلب و اراده نگاشته است: ((المحقق الفحل النحرير فى الفن الوالد المعظم الجليل مدظله العالى و در تفسير قرآن يادآور شده است: الاستاذ الملاذ الوالد الممتاز فى كليه العلوم التدوينيه.)) چنانچه در مقدمه همين تفسير امام را اين گونه معرفى مى كند: ((الوالد المحقق برموز الكتاب و بعض اسراره.))(18)
تجليل وى را از امام در اين عبارت جالب بنگريد: ((الوالد الكامل, الجامع بين الشتات العقليه و النقليه والراحل بقدميه العلميه والعمليه الى قصوى مدارج العلوم النظريه والتطبيقيه و الى نهايه مباحث العلوم المتعارفه المتشمه.))(19)
درك اسرار پدر
حاج آقا مصطفى به مصداق ((الولد سر ابيه)) اسرار پدر را درك مى كرد و تعاليم تربيتى علمى او را در جان خويش تعبيه كرد و در نظر و عمل بروز داد. وقتى به نوشته هايش مى نگريم, مشاهده مى شود كه تفكرات حضرت امام در علوم معقول و منقول در نوشتار اين شهيد وجود دارد در حيات پربركتش نيز يار و همراه و مايه اميد آن روح قدسى بوده.(20)
اهل نظر معترفند تنها كسى كه بيش از همه توانست از رموز نظرات امام بهره ببرد, حاج آقا مصطفى بود كه دقتهاى اصولى, فقهى و فلسفه ايشان را اخذ كرد و خود حاج آقا هم مقدار زيادى از مسايل جديد را با تراوشهاى ذهنى, ابتكار و ذوق خويش به آن اضافه كرد و در منظومه امام چون ستاره اى درخشيد. از جنبه هاى مظلوميت اين عالم آن است كه پدرش نخواست بر حسب مصالحى در مورد پسرش اظهار نظر كند و اگر امام وى را معرفى كرد, آن وقت مشخص مى گرديد كه اين شهيد چه در گرانبهايى بود كه مظلومانه از دست رفت, او با الهام از انديشه پدر دقت زيادى در روايات مى كرد ويك روايت را آن چنان مى شكافت كه از دل آن چندين نكته به دست مىآورد و مى گفت اين حديث در واقع چند روايت بوده كه راوى آنها را جمع كرده است و به همين منوال در چندين مورد, از روايتى استفاده مى نمود. در عرفان و سير وسلوك با عنايت به قرآن و عترت و توجه به مسايل شرعى مراحل را طى نمود كه مورد توجه خاص پروردگار قرار گرفت. تلاشها و كارهايش در درجه اى از شگفتى است كه غير از الهامات ربانى نمى توان آنها را به چيز ديگرى تعبير كرد, در مسايل اصولى, وقتى برخى شاگردان در نجف اشكال مى كردند مى گفت: چند سال بايد زحمت بكشم تا اين حرفها را از ذهنتان بيرون آورم. در واقع, يك اسلوب بديع و جالبى را در فهم اصول فقه مطرح كرد و تإسف مى خورد كه چرا بعضيها انباشته هاى ذهنى قبلى دارند وبه همين دليل دقتها و پژوهشهاى وى را در اصول درك نمى كنند!؟ همچون پدر به شاگردان خود گوشزد مى نمود كه شهرت بزرگان نبايد مانع فهم و بصيرت شما باشد و كلام را اگرچه عالمى نقل نكرده, ولى شما هم بايد انديشه نمائيد و با مواد خوام قبلى توليد جديدى پديد آوريد.(21)
حتى اگر در آثار پدر و مربى معنوى خود يعنى حضرت امام نكات مورد تإملى مى ديد, از اعلام نظر مستقل خود ابا نداشت. حضرت امام خمينى در كتاب ارزشمند ((مصباح الهدايه)) بر اين باور است كه عالم شهادت اسم ظاهر حق تعالى است.(22)
حاج آقا مصطفى در مقابل اين نظر اظهار مى دارد كه جميع اشيإ و حقايق عالم وجود, مظهر همه اسماى الهى است و در همه اسمإ و صفات, تجليات حق تعالى جريان دارد.(23)
آقا مصطفى در زمره شاگردانى بود كه در نقد نظريه استاد خود, زود شهرت يافت, خصوصا در درس پدر با اشكالهاى علمى به تدريس و حوزه درسى وى غناى بيشترى بخشيد. مقام معظم رهبرى از اين ماجرا چنين ياد مى كنند: ((بنده ايشان را به عنوان يك چهره برجسته حوزه علميه قم از سالهاى قبل مى شناختم. وقتى به قم رفته بوديم در درس فقه و اصول امام, ممتازترين كسى كه بر طبق سنت و شيوه درس هاى حوزه گستاخانه با امام از مباحث علمى دم مى زد و اشكال مى كرد او بود.))(24) نفس اشكال كردن در دروس حوزوى رونق دادن به درس است; يعنى يك مدرس بزرگ بر هر ميزان كه اشكال كنندگان توانا و قوىاى داشته باشند, نشان مى دهد كه بهره اى فراتر و بيشتر از علم و دانش فقهى را دارد, امام نه تنها از اين شيوه آشفته نمى شد, بلكه استقبال هم مى نمود و اصرار داشت كه چنين روشى استمرار يابد و پيشاپيش برجستگانى كه توان درگير شدن در مباحث علمى با امام را داشتند, مرحوم آقا مصطفى بود. گاهى از برخوردهاى امام با وى مى شد فهميد كه ايشان به كمال فقهى و استعداد فرزندشان در اين رشته اعتقاد دارد. به عنوان مثال در خلال صحبت مى گفت: مصطفى! از تو بعيد است, يعنى تو بايد بفهمى من چه مى گويم! وى با همين بحثهاى علمى, آرام آرام محيط علمى نجف را متوجه پدر كرد.(25) گاهى اوقات بحث بالا مى گرفت و امام ايشان را به تحقيق افزونترى وامى داشت; روزى آقا مصطفى در درس اشكال كرد, امام خطاب به وى فرمودند: مطالعه كنيد, نمى گويم مطالعه نمى كنيد, بلكه بايد بيشتر مطالعه كنيد. (26) حجه الاسلام والمسلمين دعائى مى گويد: اشكال علمى آقامصطفى با توجه خاص و دقت تمام, از سوى امام بررسى مى گرديد, به قسمى كه پاسخى كه به اشكال فرزندشان مى دادند يا برخوردى كه با شيوه اشكال ايشان داشتند, نشانگر اين بود كه امام به اجتهاد قطعى فرزند و تبحر كافى وى در مسايل علمى و خصوصا جنبه معقول و فلسفى ايمان دارد.(27)
حجه الاسلام والمسلمين رحيميان خاطر نشان ساخته است:
با اينكه امام در تمامى امورشان منظم بودند و هر شب رإس ساعت خاصى بيرون مىآمدند و در وقت معينى نيز آنجا را ترك مى كردند, با اين وجود يك شب براى نخستين بار ديديم كه امام بيش از وقت معين نشستند, دليلش هم اين بود كه آن شب من مسإله اى از ايشان پرسيدم و امام هم پاسخى دادند, ولى حاج آقامصطفى اشكال كردند و بحث بين پدر و پسر طولانى شد و هر يك با دليل و برهان مى خواست نظر خود را به اثبات برساند و آن قدر مباحثه مذكور ادامه يافت كه اگر ناشناسى از راه مى رسيد, تصور مى كرد پدر و فرزند با يكديگر دعوا مى نمايند.(28) حجه الاسلام والمسلمين سيد عبدالمجيد ايروانى ذيل روش تدريس امام يادآور شده است: روزى در نجف اشرف آيت الله حاج آقا مصطفى در بحث حضرت امام يك اشكال روايتى براى پدر ذكر نمود و آن بزرگوار هم جوابش را دادند; ولى آن مرحوم قانع نگرديد و بار ديگر اشكال را مطرح كرد. امام باتوضيحى بيشتر دو مرتبه پاسخى فرمودند و اين بار نيز حاج آقا مصطفى توجيه نشد و با توضيح افزونترى اشكال را تكرار نمود. حضرت امام به شوخى فرمودند: آقا از اين حرف ها نزنيد, مردم مى خندند و مى گويند آقا بى سواد است! حاج مصطفى با صداى بلند گفت: بخندند, مى گويند پسر آقاست!(29)
پشتيبان پدر
حاج آقا مصطفى در تمام موارد و دشواريها, يار و همدل امام بود, آن حضرت نيز وقتى مشاهده مى كرد كه فرزندش با چنين روحيه اى با حوادث برخورد مى كند و مشكلات را تحمل مى نمايد شادمان مى گرديد, به همين دليل علاوه بر عطوفت پدرى, و مهرى كه امام نسبت به فرزندان داشتند, در ماجراى نهضت خويش احساس مى نمود يك پشتوانه استوار و محكمى از درون خانواده دارد و كسى در بيت او هست كه راه و هدف و انديشه وى را پيگيرى كند و ادامه دهد; براستى اين از الطاف الهى بود كه پدرى اين اطمينان و احساس آرامش را داشته باشد كه ميراثش در دست فرزندش محفوظ است و او هيچگاه از خصم نمى هراسد.
آيت الله سيد مصطفى خمينى بهترين غمخوار و مدافع حضرت امام به شمار مى رفت و از هستى و موقعيت شخصى خود در حساس ترين لحظات بحرانى انقلاب مايه ها گذاشت و از خويش فداكاريهاى شايان توجهى نشان داد تا اين مشعل فرا روى امت مسلمان همچنان فروزان باقى بماند.
اين مرد با صلابت بيتابانه, خستگى ناپذير و مقتدرانه در كنار شمس وجود حضرت امام و در جوار تابش هرچه درخشان تر آن خورشيد تابناك انقلاب اسلامى ايران جوشيد و خروشيد و از نقشه هاى استكبار و دسيسه هاى دشمن بيباكانه ممانعت به عمل آورد و در اين راه از هيچ خطرى نهراسيد و سرانجام, عاشقانه در كنار آن مشعل فروزان همچون پروانه سوخت.
كاروانهايى از ايران براى زيارت عتبات مقدسه به عراق مىآمدند, اين برنامه از يك سو براى مبارزان مثبت و از سويى منفى بود, زيرا عوامل ساواك نيز همراه آنان مىآمدند و بدين صورت عوامل ضد انقلاب در نجف و شهرهاى ديگر مذهبى تقويت مى شد, اما حسن آن اين بود كه نيروهاى متدين و مبارز از طريق اين كاروانها مى توانستند به زيارت بيايند و با امام ارتباط برقرار نمايند. در اين ميان حاج آقا مصطفى تقريبا اميد همه كسانى بود كه به عراق مىآمدند, زيرا به دليل اينكه امام زير ذره بين نيروهاى امنيتى عراق و ايران بود, نمى توانستند به راحتى با او ارتباط برقرار كنند; اما به آسانى در حرم, در صحن مطهر, در مدرسه آيت الله بروجردى و حتى در منزل با حاج آقا مصطفى در ارتباط بودند.
شايعه در خطر بودن جان امام توسط يك گروه كه از سوى ايران به عراق آمدند تقويت شد. گزارشهاى متعددى مبنى بر اينكه دستگاه و رژيم طاغوت مى خواهد به امام آسيبى برساند, از ايران مى رسيد, به اين بهانه, سازمان امنيت عراق يك گروه حفاظتى را در نظر گرفت كه با لباس شخصى همواره اطراف منزل و مسيرى كه امام در حركت بودند به صورت مخفى رفت و آمد كنند. امام فرمودند: اينها به بهانه حفاظت براى كنترل ما آمده اند, اما بيشتر از همه حاج آقا مصطفى دغدغه خاطر داشت و براى جان پدرش خائف بود. وى از قبل تإكيد داشت كه برادران روحانى اطراف حضرت امام در لبنان, عراق و يا جاى ديگرى كه چنين امكاناتى وجود دارد, آموزشهاى لازم نظامى را ببينند. اكثرا تقاضاى وى را پذيرفته و بعضى هم ضمن طى كردن اين دوره ها توانسته بودند سلاح به دست آورند, در چنين فضايى حاج آقا مصطفى دوستان را فرا خواند و از همه خواست براى حفظ جان حضرت امام حتى در وقت اياب و ذهاب ايشان به حرم, نماز, درس و مانند آن حضور داشته باشند. رفته رفته نظر رژيم شاه نسبت به امام عوض شد ; از سويى احساس كرد كه طراحى و برنامه ريزى و سازمان دهى تمام حركات مبارزاتى به دوش حاج آقا مصطفى است و از سويى, تصورش اين بود كه محرك امام ايشان مى باشد. به نظر مى رسد كه سرويسهاى امنيتى و جاسوسى, فرزند ارشد امام را هدف قرار داده, با نقشه اى مرموز و آغشته به ابهام وى را به شهادت رسانيدند.
وقتى حضرت امام به تركيه تبعيد گرديدند, حكمت الهى بر اين واقع شد كه مصطفى هم به پدر ملحق گردد و مستقيما با او در ارتباط باشد و از نظر علمى, شكل گيرى شخصيت و تفكر و انديشه از پدر بيشتر استفاده نمايد, لذا از آن سال تا پايان عمر استاد ممتاز و منحصر به فرد ايشان شخص امام بودند. در بورساى تركيه مربى تمام وقت اين شهيد والامقام در طول شبانه روز شخصى است كه بعد از معصومين نمونه نداشت. در مقابل اين زمينه و بستر مساعد, يك استعداد فوق العاده و هوش سرشار قرار داشت, كه امام موفق گرديد نهال نابى را در آن بكارد و بهترين ميوه ها را از آن دريافت دارد. از اين برنامه ها حاج آقا مصطفى فهميد كه پدر فانى فى الله است و بايد او هم خود را فداى وى كند و در دفاعش از امام باقى بماند. دولت بعثى عراق احساس كرد كه از طريق ايشان مى تواند بر امام اثر بگذارد, اما آنها حاج آقا مصطفى را نشناخته بودند و نمى دانستند كه وى تإثيرپذير از حكومت عراق يا ايران نخواهد بود, علاوه شيفته و فناى در امام است و با آن انديشه و معرفتى كه دارد مقاصد منحرفان و مخالفان را خوب درك مى نمايد.
حاج آقا مصطفى با هر كانون فعال و مبارزى تماس برقرار مى نمود و عقيده داشت ارتباط با تشكلهاى اسلامى مى تواند در پيشبرد نهضت امام كارساز باشد. در واقع, ايجاد يك رابطه مستمر و تضمين شده و قابل تداوم بين مبارزان ايرانى با كانونى كه همه در نجف به آن توجه داشتند و نيز بيت حضرت امام, در زمره بنيادىترين تلاشهاى حاج آقا مصطفى به شمار مى رود. او با شجاعت و شهامتى تحسين برانگيز سعى مى كرد به اين كانونها نزديك شود و ارتباط سالمى با آنها برقرار كند, بدون آنكه از برخى تهمتها و برچسبهاى ناچسب پروا داشته باشد. البته او به منزله سپرى مقاوم و نستوه مجدانه مى كوشيد كه از ارتباطات رسمى و سازمان يافته اى كه ديگران شكل مى دادند اجتناب كند, وقتى مشاهده مى كرد از يك حركت مبارزاتى دارند سوء استفاده مى كنند وامكان دارد ديگران از آن بهره گيرند, در اين راه مانع تراشى مى كرد و اجازه نمى داد حركت مقدس امام لوث گردد و در خدمت سياست و اهداف ديگران قرار گيرد. او تمام اصرارش بر اين بود كه تلاش نيروهاى متدين بايد اصالت و هويت خود را حفظ كند.
در ميدان مبارزه
قبل از تكوين نهضت امام خمينى ; فدائيان اسلام به رهبرى سيد مجتبى نواب صفوى و عبدالحسين واحدى, با سپاه ستم به مبارزه برخاستند كه در اين ماجرا, عده اى از آنان شربت شهادت نوشيدند, اين انسانهاى مومن و مقاوم توانستند به جامعه اسلامى اميد بخشند و آنان را براى حركتهاى آينده اسلام مهيا نمايند. حاج آقا مصطفى در آغاز جوانى با اين جمعيت آشنا گرديد و با عده اى از بنيان گذاران فدائيان اسلام رابطه اى صميمى داشت. ايشان خود در اين باره يادآور شده اند: جمعيتى در ايران به فدائيان اسلام معروف بودند, رئيس آنان ـ نواب صفوى ـ مردى دلير و توانا كه از روى احساس, سنگ اسلام را به سينه مى زد و نمى توان او را دور از حقيقت دانست. مرد شماره دو آنان دوست عزيز خودم مرحوم عبدالحسين واحدى بود. اين طايفه دير زمانى در قم زيست مى كردند و آن وقت ما قم بوديم و از دور آنها را مى پاييديم. تا آنكه شبانه عده اى با چوب و چماق در پيش چند صد نفر طلبه بر آنان هجوم بردند و آنها را زدند كه ديگر كار به آخر رسيد و نتوانستند در اين شهر بمانند و در نتيجه, در تهران رحل اقامت افكندند.(30)
پس از طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در هيإت دولت و تصويب آن در شانزدهم مهر 1341 هـ.ش مطابق 1382 هـ.ق, مبارزه علنى رژيم شاه با اسلام و فرامين قرآنى و مخالفت با قانون اساسى شكل شديدى به خود گرفت. اينجا بود كه امام مبارزه خويش را با نظام طاغوت حدت بخشيد. در نتيجه, پس از 57 روز مقاومت و مخالفت شديد ايشان و ساير مراجع عظام و امت مسلمان ايران, اين غائله پايان پذيرفت و جامعه دينى به رهبرى عالمان خويش در دفاع از ارزشهاى معنوى و مقدسات دينى پيروز شد. (31) از آغاز اين حركت با قداست و هنگامى كه مبارزه امام با دولت علم بر سر تصويب اين لايحه شوم اوج گرفت, حاج آقا مصطفى دنبال امام بود. و قدم به قدم در پشت سر ايشان, ثابت و استوار حضورى فعال داشت.(32)
بعد از رحلت آيت الله بروجردى شاه پنداشت حوزه ناتوان شده است و انتظار نداشت چنين برخوردى از سوى علما و در رإس آنها امام صورت بگيرد, از اين جهت به مدرسه فيضيه حمله كردو طلبه هاى علوم دينى را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد, امام با وقوع اين رويداد تلخ, با رژيم طاغوت وارد يك نبرد پيروزمندانه گرديد و در عصر عاشوراى سال 1383 هـ.ق مطابق با سيزدهم خرداد 1342 در مدرسه فيضيه برفراز منبر رفته و شخص شاه را كه تا آن زمان هيچ كس جرئت انتقاد از او را نداشت مورد حمله قرار داد و تشكيلات وى را به رژيم بنى اميه تشبيه كرد و اسرائيل غاصب را ريشه تمام مصائب معرفى نمود! مرحوم حاج آقا مصطفى كه در كانون اين مبارزه بود نمى توانست از جريان مزبور به دور باشد و به طور طبيعى مسوول اجرايى و مشاور رهبرى نهضت گرديد و پس از شروع نهضت هسته هايى را براى چاپ و نشر بيانيه ها و پيام دهى پدر تشكيل داد و شخصا مديريت آنان را عهده دار شد. يكى از اعضاى اين هسته ها مى گويد: قبل از 15 خرداد 1342 هـ.ش آن زمان كه در منزلى در جنب مدرسه حجتيه به راهنمايى ايشان با جمعى از دوستان طلبه به طور خصوصى و مخفيانه در تنظيم متن سخنرانيهاى امام كار مى شد… شاهد بوديم كه حاج آقا مصطفى چون يك مدير مدبر و يا يك فرمانده عملياتى گاهى شجاعانه مى نشست و گاهى اطراف دوستان طلبه دور مى زد و راهنمايى مى كرد. افراد را به شوق بيشتر وامى داشت و چون به اصل كار معتقد بود و آن را اسلامى محض مى دانست, با سخنان متناوب و جملاتى از احاديث ائمه اطهار(ع) به افراد اعتماد افزونترى مى بخشيد وگاهى براى رفع خستگى و تجديد ذائقه, طنزى را با بيان اديبانه بازگو مى كرد.(33)
منزل رهبر نهضت, كانون رفت و آمدهاى افراد مبارز و نيروهاى سياسى شده بود, عده اى هم از سوى دربار مىآمدند تا امام را به سكوت وادارند بعضى پيشنهادهاى سازش يا پيامهاى رعبآور براى امام مىآوردند. در اين ميان مصطفى كه چون پروانه اى به گرد خورشيد قيام مشغول فعاليت بود, اين حركات را كنترل مى كرد. داماد حضرت امام, دكتر بروجردى, خاطر نشان ساخته است: خود شاهد حضور يكى از اين افراد بودم; وقتى آن شخص به خدمت امام رسيد, حاج آقا مصطفى كه به شدت هرچه تمام تر مراقبت مى كرد كه مبادا مطلبى را بيان كنند كه امام را از هدف خود باز دارند خطاب به من گفت: تو همراه آن شخص خدمت حضرت امام برو و دقيقا مراقب باش كه مبادا خلاف جهت مبارزه مطلبى بر زبان آورد.(34)ادامه دارد.
پى نوشت ها:
1. اطلاعات بانوان, شماره هشتم, 25 شهريور 1359, ص8.
2. فصلنامه حضور, شماره 21, ص40, راز توفان, ص343.
3. اطلاعات بانوان, همان, ص6.
4. دليل آفتاب (خاطرات يادگار امام), ص175.
5. مجموعه آثار يادگار امام, ج اول, ص83ـ 84.
6. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص168.
7. ستاره صبح انقلاب, ص101 ـ 102.
8. روزنامه جمهورى اسلامى, اول آبان سال 1363, مصاحبه با حضرت آيه الله فاضل لنكرانى.
9. سرمنزل انسانيت, ص118.
10. مجله نور علم, دوره سوم, شماره7, ص8.
11. يادواره پنجمين سالگرد شهادت حجه الاسلام والمسلمين حاج آقا مصطفى خمينى, روزنامه جمهورى اسلامى اول آبان 1361, ص7.
12. فصلنامه حضور, شماره22, ص324.
13. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص148.
14. خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص398.
15. راز توفان, ص341.
16. پا به پاى آفتاب, ج2, ص45.
17. دليل آفتاب, ص176.
18. فصلنامه حضور, شماره21, ص242 و ;198 همان شماره 22, ص333.
19. تفسير القرآن الكريم, السيد مصطفى الخمينى, الجزء الاول, ص109.
20. بنيان مرصوص, آيه الله جواد آملى, ص386.
21. در اين مورد بنگريد به خاطرات حجه الاسلام والمسلمين ناصرى مندرج در مجله پيام انقلاب شماره55.
22. بنگريد به كتاب مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه, امام خمينى, به تصحيح سيد جلال الدين آشتيانى .
23. تفسير القرآن الكريم, سيد مصطفى خمينى, ص141.
24. سخنان حضرت آيت الله سيد على خامنه اى, يادها و يادمان ها, ج1, ص40.
25. راز توفان, ص300.
26. ستاره صبح, ص27.
27. اطلاعات بانوان, شماره هشتم, ص9.
28. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص166.
29. همان, ج5, ص19.
30. مجله پانزده خرداد, شماره هفتم, ص24, فصلنامه حضور, شماره21, ص126 ـ 127.
31. فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص401.
32. گفتگو با مرحوم آيت الله حاج شيخ شهاب الدين اشراقى مندرج در روزنامه همشهرى اول آبان 1376, ص7.
33. خاطرات حجه الاسلام والمسلمين درچه اى, يادها و يادمان ها, ج2, ص220.
34. ستاره صبح…, ص39.