نقش ورع در مديريت قسمت اول

 

نقش ورع در مديريت
قسمت اول

محمد حسن رحيميان

 


 

ورع ((اساس ايمان))(1) و ((ملاك دين)) است(2) و بدينگونه ((ورع هركس به اندازه دين او است))(3) بنابراين, حفظ ايمان و دين بدون ورع امكان پذير نيست; بدين ترتيب باتوجه به اينكه يك مدير بار مسئوليت و امانت مردم را برعهده دارد و متناسب با سطوح مسئوليتش, بيش از ديگران در معرض خطر قرار دارد, به همان نسبت براى حفظ دين خود به ورع نيازمندتر است و بايد از مرتبه بالاترى از ورع برخوردار باشد كه دينش آسيب نبيند.

ورع چيست؟
ورع توقف در برابر شبهه است(4) و اجتناب(5) از امور مشكوك و نزديك نشدن به حريم و پيرامون محرمات. موارد شبهه يا مشتبهات نيز در فاصله بين حلال هاى مسلم و حرامهاى مسلم قرار دارند كه معلوم نيست حرامند يا حلال.
بديهى است كه انسان عاقل براى رفع تشنگى خود, از آبى كه علم به سلامت و پاكيزگى آن داشته باشد مى نوشد و از آبى كه علم و يقين به آلودگى آن داشته باشد اجتناب مى كند تا از مسموميت و تبعات آن مصون بماند اما معمولا مسموميت وقتى روى مى دهد كه انسان دچار اشتباه شود و بدون آنكه سالم بودن آب را احراز كند آن را بنوشد; عموم مسموميت ها, از همين ناشيگرى و غفلت در موارد مشتبه ناشى مى گردد.
مسإله حلال, حرام و شبهه نيز همين گونه است; امام صادق(ع) از قول پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد: حلال بين و حرام بين و شبهات بين ذلك. فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم;(6) شبهات بين حلال روشن و حرام روشن قرار دارند. آن كس كه شبهات را ترك كند, از محرمات رهائى يابد و كسى كه به شبهات دست يازد به محرمات كشيده مى شود و نادانسته هلاك مى گردد.))
خرد حكم مى كند كه انسان جز در راه روشن گام برندارد و جز به آنچه به درستى آن اطمينان دارد اقدام نكند و همواره از آنچه مشكوك و مشتبه است اجتناب ورزد. حضرت على(ع) مى فرمايد: ((زيرك ترين شما با ورع ترين شما است.))(7) و قرآن مجيد به طور كلى از پيمودن راهى كه انسان بدان آگاه نيست نهى فرموده است(8) و پيروى از گمان ـ تا چه رسد به شك ـ را بيراهه اى دانسته كه راه به سوى حق نمى برد.(9)
حضرت اميرالمومنين(ع) در بيان معنى شبهه و چگونگى برخورد دوستان و دشمنان خدا با شبهات مى فرمايد: ((انما سميت الشبهه شبهه لا نها تشبه الحق فاما اوليإالله فضياوهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و اما اعدإالله فدعاوهم فيها الضلال و دليلهم العمى;(10) شبهه را به اين جهت شبهه ناميده اند كه شباهت به حق دارد; روشنى بخش دوستان خدا در (تاريكى) شبهات, يقين است و راهنماى آنان, مسير هدايت الهى است; اما دعوت كننده دشمنان خدا در شبهات, گمراهى و راهنماى آنان كورى است.
همچنين آن حضرت در نامه اى به عثمان بن حنيف ـ والى بصره ـ مى فرمايد: ((فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه;(11) انديشمندانه بنگر كه در كجايى و بركدام سفره مى خورى! پس آن غذايى كه به حلال و حرام بودنش ((علم)) ندارى را به دورافكن و چيزى را كه به حلال و پاكيزه بودنش از هر جهت ((يقين)) دارى تناول كن!))

زمينه فطرى ورع
علاوه بر آنكه امور حلال و حرام در شرع مقدس تعريف شده است, و علاوه بر حكم عقل در احتياط و اجتناب و حذر از موارد مشكوك و مشتبه, فطرت و گرايش قلبى انسان نيز راهنماى وى در تشخيص خوبى ها و بدىها است; پس انسان به طور فطرى گرايش به خير و انزجار از شر دارد.(12) مثلا قابل انكار نيست كه هر انسانى گرايش به راستى دارد و از دروغ بيزار است. و از راستگويى احساس طمإنينه و آرامش مى كند, چون با فطرت و سرشت او همگون است و از دروغ گفتن, در درون خود احساس اضطراب مى كند, زيرا دروغ با ساختار تكوينى او ناسازگار مى باشد.(13)
بدين ترتيب, آنچه خير است و با نظام خلقت انسان سازگارى دارد, براى انسان آرام بخش است و هر چه شر است و با مصلحت انسان ناهمگون است, باعث آزار واضطراب او مى شود.(14)
انطباق خير با سرشت و روان انسان و احساس آرامش در برابر آن و ناهمگونى شر با روح و فطرت انسان و احساس منفى نسبت به آن, همانند تنفس هواى سالم و كشيدن سيگار و احساس و واكنشى است كه جسم انسان در مقابل هر يك از اين دو دارد. از آنجا كه تنفس هواى سالم منطبق با ساختار تكوينى و همساز با نياز جسم انسان است, آرام بخش و ممد حيات است و بعكس, كشيدن سيگار و داخل شدن دود آن به دستگاه تنفسى, منشإ تهوع و گيجى شخص غيرمعتاد, واكنش منفى بدن اوست.
خداوند, در مقام تكوين, انسان را با روح و جسمى سالم, همراه با گرايش ها و بيزارىهاى طبيعى و فطرى نسبت به خير و شرهاى روحى و جسمى آفريده و عقل و وحى را نيز به كمك برانگيخته تا انسان را در مسير سلامت و رسيدن به رشد و كمال قرار دهند, با اين حال, چون انسان ها مختار آفريده شده اند,(15) گروهى با كفران آن همه نعمت, راه عصيان را مى پيمايند و با پيروى از هواى نفس و مغلوب شدن در برابر كششهاى حيوانى, خود را با گناهان و محرمات ـ كه با طبيعت و سرشت انسان ناهمگون است ـ مىآلايند و با تكرار و استمرار اين روند, طبيعت ثانويه اى را در خود پديد مىآورند كه طى آن ويژگى هاى انسانى را از دست مى دهند و از حيوان گمراه تر مى شوند. (16) در چنين وضعيتى, آدمى نه تنها ديگر از گناه احساس شرمسارى و اضطراب نمى كند, بلكه با غلبه حيوانيت و سبعيت بر او, به گناه عادت مى كند, لذا هر چه جلوتر مى رود راه بازگشت براى او دشوارتر مى شود; همانند كسى كه در كشيدن اولين سيگار احساس تهوع مى كند, اما با اصرار و تكرار به آنجا مى رسد كه سم نيكوتين با خون او آميخته شده و معتاد به آن مى شود و…
در نقطه مقابل, آن كس كه به وسيله تقوا, سلامت روح و روان خود را حفظ كند و با رعايت حلال و حرام و انجام واجبات و ترك محرمات, روح خود را جلا دهد, فطرت گرايش به خوبى ها و بيزارى از بدىها و به تعبير قرآن: الهام به فجور و تقوا (17), در او به شكوفايى و فعليت مى رسد و به قدرت تشخيص خير و شر و حق و باطل دست مى يابد. (18)
بنابر اين, ضمن اينكه ورع قرين تقوا است(19) ـ تا انسان با اجتناب از شبهه دچار حرام نشود و از مسير تقوا خارج نگردد(20) ـ به وسيله تقوا نيز گرايش به خير و بيزارى از شر در انسان شكوفا مى شود و او به قدرت تشخيص خير و شر و شناخت حلال و حرام ارتقا مى يابد و بدين گونه به هر نسبت كه تقوا و ورع شخص بالاتر رود, ميزان مصونيت او از انحرافات بالاتر مى رود.(21)

شبهات, منطقه نفوذ شيطان
قلمرو شبهات, منطقه نفوذ شيطان و نقطه اتصال وسوسه هاى شيطانى و هواهاى نفسانى به يكديگر است. اقتضاى فريبكارى شيطان, بهره گيرى از منطقه خاكسترى بين حلال و حرام براى وسوسه و برانگيختن تمايلاتى است كه همسوى با محرمات است; زيرا انسانى كه كمترين بهره را از ايمان و شناخت حرام داشته باشد, در اولين قدم, به راحتى تسليم ارتكاب گناه قطعى نمى شود, فى المثل برداشتن هزار تومان وجه نقد از صندوق بيت المال يا از جيب مردم به عنوان دزدى در اولين قدم براى يك فرد سالم قابل تصور نيست, اما همين شخص ممكن است با سال ها سكونت در خانه متعلق به بيت المال يا مالك خصوصى, در حالى كه از نظر شرعى بر رضايت مالك يقين ندارد, به اندازه ده ها و صدها هزار تومان سوءاستفاده كند و مرتكب حرام شود.

شگردهاى شيطان
شيطان براى فريب انسان و خارج ساختن او از مدار حق و صراط مستقيم, هرگز به صورت آشكار به سراغ او نمىآيد و در اين راستا شگردهايى را به كار مى گيرد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف: شيطان در آغاز راه زاويه خروج از خط مستقيم و راه راست الهى را 90 درجه انتخاب نمى كند, بلكه در مرحله اول با كمترين درجه انحراف, انسان را از جاده اصلى جدا مى كند تا در كوتاه مدت انسان فريب خورده متوجه انحراف نشود و مقاومتى از خود نشان ندهد, ارتكاب گناهان صغيره, تخلفات بسيار كوچك و آلوده شدن به امور مشتبه و… را مى توان نمونه هايى از اين شگرد به حساب آورد.
ب: شيطان براى امكان پذير كردن كار خود, حداكثر استفاده را از زمينه ها, تمايلات و گرايش هاى موجود در انسان, به عمل مىآورد. داستان آدم و شيطان كه در قرآن مجيد به طور مكرر آمده و امكان تكرار هميشگى آن در قالب ها و اشكال گوناگون فرزندان آدم گوشزد شده است, حاوى نكات و عبرت هاى فراوانى است كه بايد با دقت مورد توجه قرار گيرد: ((يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه;(22) اى فرزندان آدم, شيطان شما را فريب ندهد, آن گونه كه پدر و مادر شما را ـ فريب داد و ـ از بهشت بيرون راند!))
وقتى شيطان مى خواهد آدم را فريب دهد, خود را در تقابل با گرايش هاى آدم قرار نمى دهد, بلكه وسوسه خود را همسوى با تمايلات او مى نمايد. شيطان با آگاهى از گرايش آدم به عالم فرشتگان و تمايل او به جاودانه ماندن در بهشت, وى را به تقابل با فرمان الهى فرامى خواند: ((ما نهاكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين اوتكونا من الخالدين;(23) پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد, مگر به اين جهت كه مبادا فرشته شويد يا جاودانه در بهشت بمانيد!))
بنابر اين, شيطان با صراحت و بى پرده انسان را به جهنم و تباهى فرانمى خواند. بلكه با شعار بهشتى شدن و جاودانگى در بهشت و با پوشش رسيدن به مقاصد عاليه و سعادت و صلاح, آدمى را از بهشت و راه بهشت بيرون مى كند, او را مى فريبد و به پستى و تباهى و بدبختى مى كشاند!
در دعاى امام سجاد(ع) آمده است: ((و لولا انه صور لهم الباطل فى مثال الحق ما ضل عن طريقتك, ضال;(24) اگر نبود كه شيطان باطل را براى مردم حق نشان مى دهد, هيچ كس از راه تو گمراه نمى شد!))
ج: شيطان هيچ گاه به عنوان يك دشمن بدخواه خود را در برابر انسان قرار نمى دهد, بلكه تإكيد دارد كه همواره در چهره خيرخواهى در روان آدمى نفوذ كند و براى اينكه اين فريب بزرگ خود را با موفقيت القا نمايد, به سوگند نيز متوسل مى شود: ((و قاسمهما انى لكما من الناصحين;(25) براى آدم و همسرش ((سوگند)) اكيد ياد كرد كه من ((خيرخواه)) شما هستم!))
اين در حالى است كه خداوند عالم, خطاب به بنى آدم فرموده است: ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين;(26) آيا با شما عهد نكردم اى ((فرزندان آدم)) كه شيطان را نپرستيد كه او براى شما دشمنى آشكار است؟ !))
د: شيطان همواره در كمين رهروان ((صراط مستقيم)) خدا نشسته است:((لا قعدن لهم صراطك المستقيم))(27) اين سخن حق حاوى دو نكته است: اول اينكه هدف اصلى شيطان, گمراهى رهروان راه خداست (پس مسلمانان و مومنان, بخصوص آنان كه در جايگاه حساس ترى مثل ((مديريت)) قرار دارند بيشتر از ديگران هدف هستند) و دوم اينكه شيطان همواره در كمين نشسته است و هرلحظه دنبال فرصت است تا با غافلگير كردن هدف, آن را شكار كند! بديهى است دشمنى كه در كمين نشسته و از چشم شكار پنهان است, راحت تر مى تواند او را صيد كند; آرى, شيطان انسان را مى بيند ولى انسان شيطان را نمى بيند:
((انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم;(28) شيطان و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد.))
به اين ترتيب, مى توان گفت جنگ شيطان با انسان جنگ رو در رو و مردانه اى نيست, بلكه جنگى چريكى و تروريستى است! و تنها در صورتى اين معادله به نفع انسان دگرگون مى شود كه انسان به خدا متصل شود و در كنف حمايت او قرار گيرد; شيطان خود به اين نكته اعتراف دارد كه ((… ولا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين;(29) … و همگى را گمراه خواهم كرد, مگر بندگان مخلصت را.)) خداوند نيز در آيه اى ديگر مى فرمايد: ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان;(30) بر بندگان من تسلط نخواهى يافت.))
هـ: شيطان در كمين نشسته است, لذا هرگاه شكار خود را مى يابد به سوى او حمله ور مى شود و از هر سو به او يورش مى برد: ((ثم لا تينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم…;(31) سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغشان مى روم…))
به اين ترتيب, شبيخون شيطان همه جانبه است تا به هر نحو ممكن انسان را از راه مستقيم خارج كند. شيطان با دستمايه قراردادن آرزوهاى پيش رو و دلبستگى هاى خانوادگى و افراط در ديندارى و تفريط در آن و پيروى از هواى نفس و شهوات و…, به فريب و گمراهى انسان همت مى گمارد; پس شيطان به تعداد نقاط آسيب پذير انسان تيرهاى بلاى خود را از هر سو به انسان پرتاب مى كند. مثلا ممكن است جوانى را با يك نگاه به نامحرم(32) از راه خارج كند و در آخر خط, با همين يك تير او را به اعماق منجلاب گناه و تباهى بكشاند; ولى در وسوسه مال پرستى و دست اندازى به جيب مردم در همين جوان, ناكام بماند, در عين حال در مورد يك انسان پير مى تواند قضيه به عكس باشد. گاهى هم ممكن است تمام تيرها همزمان به هدف اصابت كنند. به هر حال اگر انسان در برخى موارد احساس مصونيت كند, به اين معنى نيست كه راه نفوذ شيطان در ساير موارد مسدود است, بلكه هر انسانى در هر موقعيت و هر شرايط سنى, نقاط ضعف خاصى دارد و هر يك از گرايش هاى طبيعى يا كشش هاى غريزىاش مى تواند زمينه و منفذى براى شيطان و گمراهى باشد.

دلبستگى به امور مادى
حقوق و مزاياى مديران در وضعيت موجود به گونه اى تنظيم شده است كه هر چه سمت مدير بالاتر باشد, حقوق و مزاياى بيشترى به او تعلق مى گيرد. در بخش هاى صنعتى و اقتصادى نيز مسإله بر همين منوال است, با اين تفاوت كه در نظام ادارى, ارقام حقوق نسبتا قانونمند است تنها مزايا و هزينه هاى نامرئى مديران در اشكال و پوشش هاى گوناگون حد و مرزى ندارد, اما در بخش هاى اقتصادى و صنعتى, حقوق و مزايا هر دو با هم, چه در حالت رسمى و مرئى و چه در حالت غيررسمى و غيرمرئى آن, لجام گسيخته و بى حد و مرز است. آنچه ارقام را در اين آشفته بازار تعيين مى كند, مسابقه و چشم و هم چشمى سوداگرانه و آزمندانه اى است كه در ميدان دنياخواهى و مادىگرايى برخى از مديران برقرار شده است.
گاهى ديده مى شود مدير نهادى كه خود را خادم مى داند و قشرى از اقشار جامعه را مخدوم خود مى شمارد, به جاى نهيب زدن به خود كه ((مبادا وضع زندگى خادم از مخدوم پا برهنه كوخ نشين بالاتر باشد)), با غفلت يا تغافل از اين نگرش, در حسرت حقوق بالاتر فلان بخش اقتصادى مى سوزد و مدير اين بخش اقتصادى نيز نگاه حسرتآلودش به طرف فلان نهاد اقتصادى است كه ريخت و پاش بيشترى براى مديرانش دارد آنها هم خود را به همين ترتيب نسبت به فلان بخش اقتصادى دولتى, ايثارگر مى پندارند و نهايتا پر هزينه ترين مديران اقتصادى دولتى نيز خود را در قبال فلان مدير و مالك بخش خصوصى مغبون مى شمارند!
هر چند هنوز هم مديران وارسته در نظام مقدس جمهورى اسلامى ـ كه نمونه آنها شايد در هيچ كشورى وجود ندارد ـ كم نيستند, اما روال سال هاى گذشته, بخصوص بعد از پايان جنگ, در جهت گسترش وضعيت فوق پيشرفته است و معلوم نيست ادامه اين وضعيت به كجا خواهد انجاميد؟ اما از آنجا كه مديران نقش اول را در ساختن و پرداختن يك جامعه ايفا مى كنند مى توان گفت معلوم نيست سرانجام نظام جمهورى اسلامى به كجا كشيده خواهد شد؟! در همين مقام نيز, توجه به اين نكته حائزاهميت است كه اگر شيطان اعم از كوچك و بزرگ! يا جن و انس آن بخواهد اسلام ناب محمدى(ص) را به اسلام آمريكايى و جمهورى اسلامى را به جمهورى ضد اسلامى تبديل كند, كار كليدى خود را از كجا و چگونه آغاز مى كند؟
شيطان از اينجا شروع مى كند كه تصميم سازان و تصميم گيران نظام بايد سواره باشند ـ آن هم سوار اتومبيل هاى لوكس ـ تا خبر از مردم پياده نداشته باشند. بايد سير باشند ـ آن هم از بهترين غذاها و ميوه ها ـ تا خبر از مردم گرسنه نداشته باشند. بايد پوشيده در رفاه و تجملات غرق باشند تا خبر از مردم برهنه نداشته باشند! بايد در كاخ هاى مجلل و خانه هاى مرفه ساكن شوند تا خبر از مردم بى خانمان و خانه به دوش نداشته باشند! و در يك جمله: بايد از مردم جدا و بى خبر شوند تا مردم را نداشته باشند و بى مردم شوند تا بى خدا شوند …!
اما چگونه شيطان در اين كار توفيق مى يابد؟ داستان, همان داستان آدم و بهشت است و فريب هاى شيطان نيز همان كه قرآن براى ما بازگو كرده است, باشد تا مفتون فتنه ها و فريب هاى اين دشمن ديرينه نشويم!
روياى پرواز به عالم فرشتگان و آرزوى جاودانه ماندن در ((بهشت)) جمهورى اسلامى, با دست يازيدن به ((شجره)) خبيثه دنياگرايى, به رانده شدن از بهشت و ((اهبطوا بعضكم لبعض عدو;(33) فرود آييد در حالى كه با يكديگر دشمنيد)), مى انجامد! اين سخن حق است كه چسبيدن به زمين و دلبستن به زندگى دنيا و كالاهاى مادى, انسان را از تحرك در راه خدا و رسيدن به سعادت جاودانه باز مى دارد: ((مالكم؟! اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله قلتم اثا الى الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الا خره فما متاع الحيوه الدنيا فى الا خره الا قليل;(34) چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا حركت كنيد بر زمين سنگينى مى كنيد! (از زمين كنده نمى شويد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت دل خوش داشته ايد, با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست؟))
آرى, همواره همه جا كربلا است و هر روز عاشوراست و انجام هرنوع تكليفى برحسب شرايط زمان و مكان, جهاد فى سبيل الله است. و حركت در راه خدا و پرواز به عالم قرب الهى هم فقط با سبكبالى امكان پذير است و سبكبالى, ملازم با سبكبارى از وابستگى هاى مادى است. پيامبر اكرم(ص) به اميرالمومنين على(ع) فرمود: ((يا على نجى المخفون و هلك المثقلون;(35) اى على سبكباران نجات يابند و آنها كه بار سنگين دارند هلاك شوند.))
و در همين راستا است كه رسول مكرم(ص) فرمود: ((ما من احد من الاولين و الاخرين الا و هو يتمنى يوم القيامه انه لم يعط من الدنيا الا قوتا;(36) در ميان اولين و آخرين, هيچ كس نيست مگر آنكه در روز قيامت آرزو مى كند اى كاش جز قوتى از دنيا به او داده نشده بود!))
البته بايد توجه داشت كه خداوند هيچ چيز را باطل و عبث نيافريده است(37), اما سخن بر سر دلبستگى به دنيا در مقابل آخرت است والا دنيا در جاى خود بد نيست, زيرا دنيايى كه در خدمت آخرت و مزرعه آن باشد خود عين آخرت است.(38) اصولا آخرت در بستر دنيا شكل مى گيرد و روح بر مركوب جسم به سوى كمال سير مى كند. در زمينه غرائز حيوانى نيز آنچه مذموم است, مقهور بودن در برابر آنها است. به عنوان مثال شهوت پرستى عامل سقوط انسان است, اما درست و به اندازه به غريزه شهوت پاسخ دادن, عامل بقاى انسان است و در حالى كه ازدواج در خارج از محدوده شرع گناه كبيره است, در چهارچوب شرع, سنت پيامبر و عبادت است, همان گونه كه كبريت و گاز در خانه و آشپزخانه اگر نادرست به كار گرفته شود خانه و صاحبخانه را آتش مى زند, ولى استفاده به جا از آن, گرمابخش خانه و وسيله فراهم ساختن غذا است. آنچه مهم است چگونگى به دست آوردن دنيا و چگونگى استفاده از آن است, لذا در اينجا سخن از دلبستگى به دنيا و قرار دادن آن در مقابل آخرت است.
از پيغمبر اكرم(ص) روايت شده است كه: ((حب الدنيا اصل كل معصيه و اول كل ذنب;(39) دلبستگى به دنيا ريشه هر عصيان و آغاز هر گناه است.))
همچنين از اميرالمومنين(ع) روايت شده است كه ((حب الدنيا رإس الفتن و اصل المحن;(40) وابستگى به دنيا رإس فتنه ها و ريشه محنت ها است!))
نمونه هاى بارز دلبستگى به دنيا ـ كه ممكن است هر يك از آنها يا همه آنها مانعى در مقابل دلبستگى به خدا, رسول خدا و تلاش در راه خدا قرار گيرند ـ در اين سخن حق آمده است:
((قل ان كان آبإكم و ابنإكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره و الله لا يهدى القوم الفاسقين;(41) بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى كه به آن دلخوش داشته ايد, براى شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است, در انتظار اين باشيد كه خدا عذابش را بر شما فرود آورد و خدا جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند!))
در اين آيه, در چهار محور اول كه به نظر مى رسد مشتمل بر مادر و دختر و خواهر نيز باشد, بستگان درجه اول نيز مورد اشاره قرار گرفته اند, و در محور پنجم تحت عنوان ((عشيره)) ـ به معنى طائفه ـ وابستگان را ذكر كرده است كه شعاع آن تا قوميت و قبيله گرايى و ملى گرايى امتداد مى يابد, در محور ششم از اموال به دست آمده و جمعآورى شده سخن گفته شده و در محور هفتم به كار و پيشه و منبع درآمد و ترس از كساد و كاهش درآمد اشاره شده است و در نهايت, محل سكونت و دل خوش داشتن به آن را آورده است.
محورهاى مزبور امورى هستند كه انسان به طور طبيعى به آنها دلبستگى دارد, اما آن گاه كه انسان مقهور دلبستگى لجام گسيخته به اين امور شود و اين دلبستگى در تقابل با دلبستگى به خدا و پيامبرش قرار گيرد و مانع تلاش, تحرك و مجاهده در راه حق گردد, در چنين وضعيتى انسان از پوشش هدايت الهى در صراط مستقيم بيرون مى افتد.
مديرانى كه با استفاده از موقعيت, ظرفيت ها و امكانات حوزه مديريتى خود, منابع و منافع عمومى را ـ ولو به اندازه يك ((صاع)) گندم يعنى مقدار كمكى كه عقيل از اميرالمومنين(ع) براى فرزندان ژوليده و گرسنه خود درخواست كرد و پاسخ آتشين پيشواى متقين را دريافت كرد ـ قربانى روابط خانوادگى و قوم و قبيله اى خود كنند; مديرانى كه دلبسته جمعآورى اموال و انباشتن ثروت و امكانات براى خود باشند; مديرانى كه دنبال تجارت و سوداگرى يا مسئوليت و كار خود را به صورت بنگاهى براى كسب درآمد و حقوق و مزاياى هر چه بيشتر و پر رونق تر مى نگرند! مديرانى كه آرامش و سكون خود را در داشتن خانه هاى كذايى مى پندارند; چگونه مى توانند مدعى محبت به خدا و رسول خدا باشند؟ و چگونه مى توانند در راه خدا قدم بردارند؟ و آيا مديران بيش از ديگران مخاطب اين تهديد الهى در پايان همين آيه نيستند كه فرمود: ((فتربصوا حتى ياتى الله بامره;(42) منتظر باشيد تا فرمان الهى فرارسد!)) به راستى محتواى اين تهديد و فرمان الهى چيست؟
با مقايسه مضمون آيه اخيرالذكر: ((قل ان كان آبإكم…)) با آيه: ((مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثا قلتم الى الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا))(43) كه قبلا مطرح كرديم, وجه مشترك بين دو آيه, بازداشتن مردم از چسبيدن و دلخوش كردن به زندگى دنيا در برابر حركت و تلاش در راه خداست كه در ادامه اين آيه مى فرمايد: ((الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم;(44) اگر بى درنگ ـ در راه خدا و براى خدا ـ حركت نكنيد, خداوند شما را مجازات و عذاب دردناكى مى كند و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد…!))
پس نبايد گمان كنيد كه اين در به روى همين پاشنه مى چرخد و نعمت مديريت در نظام اسلامى با اين ناسپاسى پايدار مى ماند, بلكه هم به عذاب شديد الهى گرفتار مى شويد و هم اين موقعيت را از دست مى دهيد و هم ديگران به جاى شما خواهند نشست.
مگر فراموش كرده ايد كه قبل از پيروزى انقلاب چه كسانى با اقتدار تمام بر همين مسندهاى مديريتى نشسته بودند, در حالى كه, نه آنها و نه ما, تصور نمى كرديم كه آن گونه سريع و با ذلت واژگون گردند و ما در جاى آنان مستقر شويم.
آيا در معنى اين آيه و سخن الهى انديشيده ايم كه فرمود: ((و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم مافعلنابهم و ضربنا لكم الا مثال;(45) شما در منازل (و كاخ هاى) كسانى كه بر خويشتن ستم كردند ساكن شديد, و براى شما آشكار شد كه چگونه با آنان رفتار كرديم و براى شما مثلها زديم. (و باز هم بيدار نمى شويد)؟ ))
آيا مديران امروز, در جايگاه مديران رژيم گذشته تكيه نزده اند؟ آيا مديران رژيم ستمشاهى, با ظلم به مردم در حقيقت به خود ظلم نكردند؟ آيا فراموش كرديم و فراموش كرديد كه در روز روشن پيروزى انقلاب خداوند بر سر آنها چه آورد؟! مثال زدن هاى خداوند با تعبير ((لكم)) براى چيست؟ آيا آنها هم آخرت را فداى دنيايشان نكردند؟ آيا دوستى خدا و رسول خدا و كار براى خدا را قربانى تبعيض ها, روابط شخصى و خانوادگى, پول پرستى و…. نكردند؟ آيا گناه آنها بدتر است يا گناه ما؟ گناه آنها آبروى رژيم ستمشاهى را مى برد كه از اين جهت مطلوب بود, اما گناه ما آبروى چه كسى و چه نظامى را مى برد؟ آيا كارهاى ناشايست و مادىگرايى مديران نظام اسلامى كه باعث آبروى اسلام, قرآن, حكومت اسلامى, امام زمان (عج) و ولايت فقيه نيست؟ اگر چنين است, گناه آنان كجا و گناه ما كجا؟ و عذابى كه خداوند بر آنها نازل كرد كجا و عذابى كه در انتظار متخلفان در جمهورى اسلامى است كجا؟
ادامه دارد.
پى نوشت ها:
1ـ عن رسول الله(ص): لكل شىء اس و اساس الايمان الورع (كنز العمال حديث 7284)
2ـ عن رسول الله(ص): ملاك الدين الورع (كنزالعمال حديث 7299)
3ـ عن على(ع): ورع الرجل على قدر دينه (غررالحكم)
4ـ عن على(ع): الورع الوقوف عندالشبهه (غررالحكم)
5ـ عن على(ع): الورع اجتناب (غررالحكم)
6ـ وسائل الشيعه; ج 18 / 114
7ـ عن على(ع): اكيسكم اورعكم (غررالحكم)
8ـ لا تقف ما ليس لك به علم (سوره اسرإ / 36)
9ـ ان الظن لا يغنى عن الحق شيئا (سوره يونس / 36)
10ـ نهج البلاغه خطبه 38
11ـ نهج البلاغه نامه 45
12ـ و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها (سوره شمس / 8)
13ـ عن الرسول(ص): دع ما يريبك الى مالا يريبك فان الصدق طمإنينه و الكذب ريبه (كنزالعمال حديث 7296)
14ـ عن الرسول(ص): دع ما يريبك الى ما لا يريبك فان الخير طمإنينه و الشر ريبه (كنزالعمال حديث 7308)
15ـ انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (سوره انسان / 3)
16ـ ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا (سوره فرقان / 44)
17ـ فالهمها فجورها و تقويها (سوره شمس / 8)
18ـ ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (سوره انفال / 29)
19ـ عن على(ع): قرن الورع بالتقى (غررالحكم)
20ـ عن على(ع): الورع اساس التقوى (غررالحكم)
21ـ عن الصادق(ع): اتقوا الله و صونوا دينكم بالورع (اصول كافى ج 2 / 78)
22ـ اعراف / 27
23ـ اعراف / 20
24ـ صحيفه سجاديه دعاى 37
25ـ اعراف / 21 ـ26 يس / 60
27ـ اعراف / 10
28ـ اعراف / 27
29ـ حجــر / 40
30ـ حجـر / 43
31ـ اعراف / 17
32ـ النظر سهم مسموم من سهام ابليس (رسول اكرم ((ص))) بحارالانوار, ج 104 / 38
33ـ اعراف / 24
34ـ توبه / 38
35ـ بحارالانوار, ج 74 / 52
36ـ بحارالانوار, ج 77 / 54
37ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (حجر / 85)
ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما باطلا (ص / 27)
38ـ عن ابن ابى يعفور قلت لابى عبدالله عليه السلام انا لنحب الدنيا فقال: تصنع بها ماذا؟ قلت اتزوج منها واحج و انفق على عيالى و انيل اخوانى و اتصدق, قال لى: ليس هذا من الدنيا هذا من الاخره (بحارالانوار ج 73 106/)
39ـ تنبيه الخواطر, ص 362
40ـ غررالحكم
41ـ توبــه / 24
42ـ همان.
43ـ توبه / 38
44ـ توبه / 39
45ـ ابراهيم / 45