نقش ورع در مديريت
قسمت دوم
محمد حسن رحيميان
نان قرض دادن مديران به يكديگر
يكى ديگر از لغزشگاه هاى مديران كه معمولا در حاشيه ارتباطات كارى يا تحت تإثير روابط شخصى, گروهى, قومى و همشهريگرى و امثال آن, توسعه مى يابد, بده بستان هايى است كه از جيب بيت المال خرج مى شود. مدير ((الف)) چون به هر دليل و محذورى نمى تواند يا مصلحت نمى داند دوست يا فرزند دوستش, يا خويشاوندش را در حيطه مديريت خود استخدام كند سفارش او را به مدير ((ب)) مى كند, با انجام كار سفارشى توسط مدير ((ب)), مدير ((الف)) مديون مدير ((ب)) مى شود و بعد از آن نوبت به مدير ((ب)) مى رسد تا به سفارش مشابهى اقدام كند و مدير ((الف)) ناچار است بابت بدهكارى قبلى برحسب سفارش عمل كند! و….
مديرA)) )) از توليدات كارخانه تحت مديريت خود, به صورت رايگان يا با تسهيلات ويژه به مديرB)) )) مرحمت! و احسان! مى كند و مديرB)) )) كه خود را بنده احسان! و مديون محبت! برادر ((شيطانى)) مى يابد, لاجرم با تمسك به ((هل جزإ الاحسان الا بالاحسان)) سخاوتش گل مى كند و با دست يازيدن به كيسه بيت المال. مقابله به مثل يا مقابله به امثل مى كند! اين يكى زمين مى دهد و آن يكى مصالح پس مى دهد! اين يكى برنج هديه مى كند! آن يكى روغن پيش كش كند! آن يكى ويلا در اختيار مى گذارد و اين يكى بهره مندى از رستوران هتل را تقديم مى دارد! اين يكى به سفر خارجى مهمان مى كند و اين يكى به چشم پوشى از تخلف ميزبان عنايت مى فرمايد! آن يكى تقصير اين را مى پوشاند و اين يكى آن را از تيغ قانون مى رهاند! آن يكى اين را مى ستايد و اين يكى آن را….!
البته براى هريك از موارد فوق, تسويلات شيطانى و توجيهات نفسانى فراوانى از قبيل ناروايى رد احسان!, اشانتيون!, جلب همكارى و همدلى براى پيشبرد امور سازمان و… ارأه مى شود, اما آنچه در واقع اتفاق مى افتد, سوءاستفاده از موقعيت, فربه شدن زندگى مديران با امكانات بيت المال و آلوده شدن زندگى آنان به امور مشتبه و در نهايت, حرام است.بهره كشى از ارباب رجوع
هر نوع قدرت و توانمندى مى تواند شخص توانمند را در معرض استثمار و بهره گيرى از نيازمندان به او قرار دهد, متقابلا افرادى نيز يافت مى شوند كه به خاطر دسترسى به منفعتى, در برابر شخص توانمند به شگردهايى دست مى يازند و به اين ترتيب, از اين سو تملق, چاپلوسى, دريوزگى, خودفروشى و ذلت نفس و… و از آن سو نخوت, فخرفروشى, باج گيرى و بهره كشى و…. شكل مى گيرد.
زمينه اين ناهنجارى را در آزمندى و طمع, تهيدستى از شخصيت انسانى و غفلت و گسستگى از مبدإ عزت الهى و كمال نامتناهى بايد جستجو كرد. در عين حال, نبايد نقش فقر مادى, فساد ادارى و عدم حاكميت قانون را نيز در قلمرو روابط ادارى و ارباب رجوع ادارات از نظر دور داشت; از يك رفتگر گرفته كه در جمع كردن زباله در ازاى گرفتن امتيازى از صاحب زباله به تبعيض كشيده مى شود تا يك مدير ارشد كه تحت تإثير انواع شگردهاى ارباب رجوع و كسانى كه چشم طمع به گشاده دستى و تبعيض مدير دوخته اند, آگاهانه و حتى ناخود آگاه به فسق و خروج از مرزهاى عدالت كشيده مى شود.
البته نبايد انتظار داشت كه هيچ رشوه گيرنده اى به خلافكارى خود اعتراف و اذعان كند, او از چاپلوسى و تملق ارباب رجوع برداشت احترام مى كند و خود را شايسته اين احترام مى پندارد و رشوه را هديه و احسان ناميده و كارى كه برايش انجام داده است را عين وظيفه, عدالت و قانون مى شمارد!
نكته شايسته تإمل و تيزبينى اين است كه آيا اگر يك مدير ـ در جايگاه مديريت نبود و صرفا يك شخص عادى و غيرمتمكن محسوب مى شد ـ آنچه به عنوان هديه, مهمانى و چرب و شيرينهاى ديگر به مدير پيشكش مى شود, باز هم اينچنين مورد عنايت ارباب رجوع قرار مى گرفت؟ آيا واقعا اين پيشكش ها از سر انسان دوستى و قربه الى الله است؟ يا آنكه اگر به دور از ساده لوحى پرده تزوير از ظاهر آراسته اين عمل برداشته شود, چهره زشت آزمندى و ذلت طمع و منفعت طلبى رذيلانه را مى توان مشاهده كرد؟ مديران كودن, يا آنان كه خود در ظلمت چاه زندگى حيوانى و هواهاى نفسانى گرفتارند, چنان غفلت بر عقل و چشم و گوش آنان پرده مى افكند كه از فهم حقايق و ديدن و شنيدن آن عاجز مى شوند:
((لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل;(1) اينان با گم كردن راه, بلكه با گم كردن خودشان, از لغزشگاه شبهات به جهنم گناه و ارتكاب محرمات فرو مى افتند; و بدتر آنكه براى فريب دادن خود و ديگران با دستاويز تسويلات شيطانى, سعى مى كنند حرام خدارا حلال كنند!))
حضرت على(ع) در پايان سخنانى كه از فتنه ها و آزمون ها در آينده خبر مى دهد از قول پيغمبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود:
((يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون على ربهم و يتمنون رحمته و يإمنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و الاهوإ الساهيه فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع;(2) اى على, اين مردم بزودى به وسيله اموالشان مورد آزمايش قرار مى گيرند; در ديندارى بر خدا منت مى گذارند و با اين حال رحمتش را آرزو مى كنند و خود را از خشم و قدرت خدا در امان مى پندارند. حرام خدا را با شبهات دروغين و هواهاى نفسانى و غفلت زا حلال مى شمرند و بدين گونه شراب را به بهانه اينكه آب انگور است و رشوه را زيرپوشش ((هديه)) و ربا را تحت عنوان معامله حلال مى پندارند!))
اما پرهيزكاران و وارستگان از بند بندگى دنيا كه خداوند چشم آنها را بر ديدن حقايق زندگى تا افق هاى بى نهايت گشوده است و روزى خود را نزد پروردگارشان تضمين شده يافته اند, از منظر پيشواى اولين حضرت اميرالمومنين على(ع) اين گونه به اين مقوله مى نگرند:
((و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فى وعأها و معجونه شنئتها كانما عجنت بريق حيه اوقيئها, فقلت: اصله ام زكاه ام صدقه؟ فذلك محرم علينا اهل البيت فقال: لاذا و لا ذلك و لكنها هديه. فقلت هبلتك الهبول: اعن دين الله اتيتنى لتخدعنى؟ امختبط انت ام ذوجنه ام تهجر؟ و الله لو اعطيت الا قاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنياكم عندى لا هون من ورقه فى فم جراده تقضمها. ما لعلى و لنعيم يفنى و لذه لا تبقى! نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين;(3) … عجيب تر اينكه شب هنگام كسى به نزد ما آمد و ظرفى سر پوشيده از حلوا آورد, معجونى كه چنان از آن متنفر شدم كه گويى با آب دهان مار سمى يا قى كرده آن آميخته شده بود. به او گفتم: هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه زكات است و نه صدقه بلكه هديه است. گفتم: زنان فرزند مرده بر تو بگريند! آيا از راه دين بر من وارد شدى كه مرا فريب دهى؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شده اى؟ يا هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند, اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان ها است به من بدهند تا نافرمانى خدا كنم كه پوست جوى از مورچه اى به ناروا بگيرم, اين كار را نمى كنم! همانا اين دنياى شما نزد من از برگ جويده شده اى در دهان ملخى پست تر است! على را چه كار با نعمت هاى فناپذير و لذت هاى ناپايدار؟ به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل و زشتى لغزش ها و از او كمك مى جوييم.))
از نظر اسلام, گرفتن رشوه از سوى حاكم در مقام صدور حكم در حد كفر و شرك و گرفتن هديه از سوى كارگزاران در قبال انجام وظيفه ادارى, به خيانت توصيف و از هر دو شديدا نهى شده است. در مورد رشوه از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده است كه: ((اياكم و الرشوه فانها محض الكفر و لايشم صاحب الرشوه ريح الجنه;(4) از رشوه بر حذر باشيد, زيرا رشوه كفر محض است و بوى بهشت به مشام صاحب رشوه نرسد! و در روايات ديگر رشوه دهنده و رشوه گيرنده را لعنت فرموده و آنها را اهل آتش دانسته است. حضرت اميرالمومنين(ع) نيز گيرنده هديه را خأن و گيرنده رشوه را مشرك ناميده است: ((… من اخذ هديه كان غلولا و من اخذ رشوه فهو مشرك)).(5)
و همچنين آن حضرت در معنى ((اكالون للسحت))(6) فرمود: ((هو الرجل يقضى لاخيه الحاجه ثم يقبل هديته;(7) او كسى است كه حاجت برادرش را برآورد و آن گاه هديه او را بپذيرد!))
پيغمبر اكرم(ص) شخصى به نام ((ابوالليثه)) را به جمعآورى زكات گمارده بود, هنگامى كه او از ماموريت بازگشت ,زكات ها را تحويل داد و با صداقت اجناسى را براى خود نگهداشت و گفت آنها به عنوان هديه به من داده شده است! بلافاصله پيغمبر اكرم(ص) برخاست و روى منبر ايستاد و فرمود:
((ما بال العامل نبعثه على اعمالنا يقول هذا لكم و هذا اهدى لى فهلا جلس فى قلب بيت امه و ابيه ينظر ايهدى له ام لا؟! و الذى نفسى بيده لا ياخذ احد منها شيئا الا جإ يوم القيامه يحمله على رقبته… ثم رفع يده حتى رإينا عفوه ابطه و قال: اللهم هل بلغت؟ اللهم هل بلغت؟;(8) چه شده است كه كارمندى كه ما براى انجام كارمان گسيل داشته ايم مى گويد: اين براى شماست و اين هديه براى من است؟ آيا به راستى اگر در درون خانه پدر و مادرش نشسته بود به او هديه اى داده مى شد؟ قسم به آنكه جانم در دست او است, هيچ كس, چيزى را (هديه) نمى گيرد مگر آنكه در روز قيامت آن را برگردن خود حمل مى كند و… سپس دست خويش را بلند كرد به گونه اى كه گودى زيربغل آن حضرت را ديديم و فرمود: خدايا آيا ابلاغ كردم؟ خدايا آيا ابلاغ كردم؟))
اين همان پيامبر نرم خو و مهربان است كه مظهر رحمت و عطوفت است. اين همان پيغمبرى است كه سخنان بسيارى در فضيلت هديه دادن به يكديگر و نتايج مثبت اخلاقى آن بيان فرموده است; اما در اينجا شتابان و آشكارا و ايستاده بالاى منبر برمىآشوبد و حقيقت را بى پرده بيان مى كند تا اولا منكر و گناه بودن اين كار و تفاوت آن با هديه واقعى بر همگان روشن شود و ثانيا به زمامداران در نظام اسلامى بياموزد كه در برخورد با تخلف كارگزاران و كاركنان, نه لحظه اى مى توان درنگ كرد و نه ذره اى مى شود مجامله كرد و كوتاه آمد و در پايان نيز با تكرار ((اللهم هل بلغت)) گويا مى خواهد بفهماند كه اين اقدام فورى, قاطع و آشكار براساس فرمانى است كه خداوند متعال به آن حضرت صادر فرموده است.حقوق و مزاياى مديران در مديريت اسلامى
اگر مديريت هاى نظام اسلامى را امتداد مديريت عاليه و نسخه هاى كوچك تر آن بدانيم, اين سوال مطرح مى شود كه آيا مديريت هاى ميانى و پايين تر از نظر گرفتن حقوق و مزاياى مادى بايد در جهت عكس مديريت عاليه حركت كنند؟ يا آنكه در اين مقوله نيز تمام رده هاى مديريتى بايد مانند مديريت عاليه باشند؟
البته بررسى و نتيجه گيرى پيرامون پاسخ اين سوال همچون بسيارى از مقولات ديگر امكان پذير نيست, مگر اينكه ذهن و روح خود را از آنچه اكنون جارى و سارى است و تثبيت و متعارف شده است رها سازيم و آن را وحى منزل ندانيم, و ثانيا اگر مدير هستيم, چشم خود را از منفعت خود ببنديم و خود را از قيد و بند تعلقات مادى آزاد كنيم تا عقربه حقيقت جويى ما تحت تإثير جاذبه هاى منافع مادى و عرفيات موجود ـ كه عمدتا از فرهنگ مادىگراى غرب و رژيم گذشته براى جامعه مديريتى ما به ارث رسيده است ـ, از جهت گيرى به سوى حق منحرف نشود. لذا ذهن خود را از فضاى موجود در جمهورى اسلامى خارج مى كنيم و صرفا در چهارچوب فرضيه حكومت اسلامى ـ كه بايد همه شئون ادارى و مديريتى خود را از مبدإ وحى و سيره انبيا و اوصيا اتخاذ كند ـ پى مى گيريم; در عين حال اولا ادعاى قطعيت در اين فرضيه را نمى كنيم و بدين ترتيب جاى بحث و تحقيق بيشتر براى رسيدن به حقيقت باقى مى ماند و لذا اگر محققين اسلامى با نگرش ناب الهى به نتيجه اى جز اين رسيدند و يا آن را كامل تر كردند, بدون كمترين خودخواهى فكرى خود را تابع حق مى دانيم. سپس افراد و عرفيات رايج را با حق, مى سنجيم نه برعكس, كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بآيه الحق, فاعرف الحق تعرف اهله;(9) ملاك شناخت دين خدا نشانه حق است نه اشخاص, بنابراين بايد حق را بشناسى ـ آن گاه با سنجيدن اشخاص و گروه ها با آن ـ اهل حق را خواهى شناخت.
ثانيا اگر به حقيقتى غير از آنچه امروزه رايج است رسيديم, بايد آن را بپذيريم و زمينه تحقق آن را فراهم كنيم و در مقام عمل آن را بيازمايى م تا امكان پذيرى آن ثابت شود. آن گاه نتايج آن را ارزيابى كنيم و آن را با وضعيت موجود مقايسه كنيم تا به قضاوت قطعى در اين زمينه دست پيدا كنيم. بدين شكل يكى از فصول مديريت اسلامى تبيين و اجرا خواهد شد.پيغمبر اكرم(ص) الگوى مديريت اسلامى
پيغمبر اكرم(ص) در رإس هرم مديريت و الگوى اصلى آن است و بايد قول و فعل آن حضرت در زمينه و جايگاه مديريت, سرمشق مديران در حكومتى باشد كه مدعى و پيروى از تجسم عينى اسلام يعنى پيغمبراكرم (ص) مى باشد.
ممكن است گفته شود پيغمبر اكرم(ص) انسان كامل و بى نظيرى است كه ديگران را امكان راه يافتن به جايگاه و منزلت او نيست, پس ما كجا و پيغمبر اكرم(ص) كجا كه بتوانيم مثل او عمل كنيم؟ اما صرف نظر از مقام معنوى و عبوديت دست نايافتنى آن حضرت, قرآن خلاف اين تصور را بيان مى كند و به پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد بگو: ((انما انا بشر مثلكم;(10) من بشرى هستم مثل شما!)) و در آيه اى ديگر درباره تمام پيامبران مى فرمايد: ((انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الا سواق;(11) آنان غذا مى خورند و در بازارها راه مى روند!)) نيز تكرار تعبيراتى نظير: ((رسولا منكم))(12), ((رسولا منهم))(13), ((رسولا من انفسهم))(14) به ما مى فهماند كه پيامبر(ص) فرشته و يك موجود نامتجانس با ما نيست, بلكه او هم انسانى است مثل ما, و از جنس ما و با ويژگى هايى كه ما دارا هستيم تا قابل سرمشق بودن باشد و لذا با تعبير ((لقد)) كه تإكيد مضاعف است مى فرمايد: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله واليوم الاخر و ذكرالله كثيرا;(15) مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آنان كه به رحمت خدا و روز رستاخيز اميد دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند)).
اميرالمومنين على(ع) در ضمن حديث مفصلى درباره پيغمبر اكرم(ص) و ساده زيستى آن حضرت مى فرمايد:
((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه… فتاس بنبيك الاطيب صلى الله عليه و آله فان فيه اسوه لمن تاسى و عزإ لمن تعزى و احب العباد الى الله تعالى المتإسى بنبيه(ص) و المقتص لا ثره… فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قأدا نطاعقبه;(16) براى تو كافى است كه راه و رسم پيغمبر خدا را پيروى نمايى… پس به پيامبر پاك و پاكيزه ات اقتدا كن كه راه و رسم او سرمشق است براى سرمشق گيرندگان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواستار بزرگوارى باشد. محبوب ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيغمبرش پيروى نمايد و قدم بر جاى قدم او گذارد … وه چه بزرگ است منتى كه خدا به وسيله پيغمبرش بر ما نهاده و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرموده است! رهبر و پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد به راه او قدم بگذاريم و آن را ادامه دهيم!))
بنابراين, رفتار, كردار و گفتار پيغمبر اكرم(ص) بايد سرمشق هميشگى هر مسلمانى باشد و اصولا خداوند هر بنده اى را به اندازه تإسى و پيروى از پيغمبر(ص) دوست مى دارد, همان گونه كه ميزان دوست داشتن خدا بستگى كامل به ميزان تبعيت از پيغمبر اكرم(ص) دارد:
((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله;(17) بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد!))آيا پيغمبر اكرم(ص) حقوق مى گرفت؟
تلاش خستگى ناپذير و بى دريغ پيغمبر اكرم(ص) در هدايت و رهبرى مردم كه همراه با پيش بينى و تدبير براى سعادتمندى همه بشريت براى هميشه تاريخ بود, بر هيچ كس پوشيده نيست. ايشان در اين راه هرگونه مشقت و جان كندنى را به جان خريد تا جايى كه قرآن خطاب به او فرمود: ((ما انزلنا عليك القرآن لتشقى;(18) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت افكنى. و در آيه ديگر نيز فرمود: ((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا;(19) گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياوردند!))
و در مسير انجام اين رسالت سنگين آن قدر آزار كشيد كه خود فرمود: ((ما اوذى احد مثل ما اوذيت فى الله))(20)هيچكس به اندازه من در راه خدا اذيت نشد!
با اين همه و عليرغم كميت و كيفيت نقشى كه پيغمبر اكرم(ص) در رهبرى و مديريت جامعه اسلامى و تبيين وحى الهى ايفإ كرد و عليرغم حق بزرگ و بى نظيرى كه برگردن مردم زمان خود و كل جامعه بشرى داشت, قرآن كريم خطاب به او مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا))(21) ((بگو در برابر اين (رسالت) پاداش و اجرى از شما نمى طلبم! و در جاى ديگر مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى;(22) بگو من هيچ مزدى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم مگر دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)!))
البته مصلحت و منفعت و مودت نسبت به نزديكان و اهل بيت پيغمبر(ص) نيز براى خود مردم است و آنها نيز به نوبه خود مانند پيغمبر(ص) خواستار مزد و اجرى براى خود نبودند و تمام هستى خود را براى دين خدا كه متضمن سعادت و مصلحت جامعه بشرى بود فدا كردند, بدون آنكه چشمداشتى مادى از مردم داشته باشند; اين معنى را از آيه اى ديگر نيز مى توان دريافت: ((قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله;(23) بگو هر مزد و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست, اجر من فقط بر خداست!))
البته اين ويژگى مخصوص پيغمبر اسلام(ص) نيست, بلكه در قرآن كريم در مورد بسيارى از انبياى ديگر نيز بيان شده است; مثلا در سوره شعرا ضمن اشاره به عملكرد و تلاش هاى فوق العاده تعدادى از انبيا در پايان مطالب مربوط به هريك از آنها اين آيه عينا تكرار شده است: ((و ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين;(24) من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم, اجر من تنها بر پروردگار عالميان است!
در مجموعه اين آيات دو نكته مهم حأز اهميت است: اول آنكه مسإله عدم درخواست و دريافت مزد و پاداش, يك جريان و خط كلى در جريان رهبرى و مديريت الهى است و دوم آنكه در مكتب انبيإ انجام تمام كارها براى خدا است و كارى كه براى خدا انجام مى گيرد اجر و مزدش فقط از سوى خداست و اصولا جز خدا هيچ كس از عهده اجر و پاداش كارى كه براى خدا انجام مى شود, برنمىآيد.
باتوجه به اين معيار كلى كه قابل تعميم به همه كسانى است كه در ادامه راه انبيا, براى خدا, دين خدا و بندگان خدا كار مى كنند و از سوى ديگر, با عنايت به اسوه بودن پيغمبر اكرم(ص) و وجوب تبعيت از آن حضرت در تمام شئون زندگى ـ جز آنچه مشخصا استثنإ شده است ـ نتيجه مى گيريم كه رهبران, زمامداران و مديران در نظام اسلامى نيز بايد در انجام تكليف الهى خود در شإن مديريت, از گرفتن اجر و پاداش استنكاف كنند و كارهايى كه به عهده گرفته اند را با قصد قربت انجام دهند و پاداش و اجر آن را نيز به حساب خداوند متعال بگذارند. همان گونه كه أمه اطهار و نواب خاص و عام آنان و امام راحل و امروز مقام معظم رهبرى ((مدظله)) به همين شيوه عمل كرده و مى كنند.
راقم اين سطور كه در طول چهل سال گذشته از نزديك با ده ها نفر از مراجع تقليد آشنا بوده و شاهد شيوه زندگى آنها بوده ام و نيز حدود 25 سال همراه يا در خدمت امام راحل بودم, جز آنچه ذكر شد در آنها نديدم, و دوره ده سال رهبرى امام را تفسير عينى ((ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين)) مشاهده كردم كه فعلا مجال بازگو كردن ابعاد و جزئيات اين ويژگى ها نيست; فقط به اين نكته تإكيد مى كنم كه زندگى شخصى امام با كمترين هزينه و بيشترين صرفه جويى, شبيه مردم عادى بود; ضمن اينكه براى تإمين همين هزينه اندك هم تا زمانى كه مجبور نمى شدند از بيت المال استفاده نمى كردند.تامين در حد نياز
طبيعى است كه اگر انسانى تمام ظرفيت و توان خود را وقف خدمت به دين و انجام وظايف الهى (كه برعهده گرفته است) نمايد و در عين حال فاقدامكانات زندگى باشد, از محل بيت المال بايد نيازهاى ضرورى او تإمين شود; به همين جهت مراجع تقليد در اجازات امورحسبيه, به نمايندگان خود اجازه مى دهند كه بخشى از وجوه دريافتى را براى رفع نيازهاى خود مصرف نمايند. در اين شيوه بدون تعيين و ذكر مبلغ, حدود و معيارها مشخص مى شود, مثلا عموما حد و سقف مصارف شخصى را ثلث مبالغ دريافتى تعيين مى كنند. بنابر اين حتى اگر نياز آنها بالاتر از اين سقف بود, مجاز به تصرف نيستند و معيار را نيز اعاشه به نحو اقتصاد و ميانه روى و مرز ديگر آن را رعايت احتياط و ملازمه تقوا تعيين مى كنند.
يك طلبه در نامه اى به امام نوشته بود كه مبلغى از شهريه دريافتى اش در پايان سال خمسى او اضافه مانده است و باتوجه به اينكه شهريه طلاب از محل خمس مى باشد و طبق فتوا خمس به خمس تعلق نمى گيرد, سوال كرده بود آيا بايد خمس مبلغى را كه سال روى آن گذشته است بدهد يا خير؟ اين جانب سوال را محضر امام مطرح كردم, در حالى كه انتظار نويسنده اين بود كه خمس ندارد, حضرت امام فرمودند: اصلا مازاد بر نياز ايشان در ملكيت او وارد نمى شود. بنابر اين نه فقط خمس آن مبلغ را بلكه كل آن مبلغ را بايد پس بدهد.
حال بايد پرسيد آيا تفاوتى در حكم مصرف بيت المال و اموال عمومى كه در اختيار دولت اسلامى قرار دارد با وجوه شرعيه وجود دارد؟ يعنى در مورد وجوه شرعيه مرزنهايى براى كارگزاران مربوطه رفع نياز است, اما اين مرز در مورد اموال عمومى, كارگزاران و مديران دولتى عرضه و تقاضاست, يعنى با ايجاد بازار سياه و انحصارى كردن آن يا ايجاد رقابت كاذب و مسابقه, هر چه توانستيم ـ ولو به تكاثر و تجمل و كاخ نشينى بيانجامد ـ مى توانيم دريافت كنيم؟ اگر فرضا در اين دنيا بتوانيم با توجيهات و تسويلات چنين وضعيتى را جا بيندازيم, آيا در روز قيامت و در پيشگاه عدل الهى و ميزان حق و در محضر پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) هم توجيه قابل قبولى مى توانيم ارأه دهيم؟
نكته ديگرى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه آيا به مديريت در نظام اسلامى بايد به تعبير اميرالمومنين(ع) به صورت يك ((طعمه)) نگاه كنيم و آن را يك دكان براى كسب هر چه بيشتر درآمد فرض نمأيم؟ آيا مدير يعنى شخصى كه وقت و توان خود را در قبال مبلغى پول سودا مى كند؟ يا آنكه كار مى كند تا خدمتى كرده باشد و در عين حال به رزق حلالى رسيده باشد؟ يا آنكه كار مى كند به عنوان انجام يك وظيفه الهى كارى كه گاهى واجب عينى است و گاهى واجب كفايى است, و در هر صورت خود را به عنوان سربازى در خدمت دين و حكومت اسلامى مى داند كه براى حفظ نظام اسلامى در سنگر مربوط به خود تلاش مى كند و حفظ نظام را برحسب نظر امام از اوجب واجبات دانسته و براى رضايت حق به واجب ترين واجبات دينى خود اقدام مى كند و به اين ترتيب در ازإ انجام تكليف الهى و اوجب واجبات شرعى چشمداشت مزد و پاداشى از كسى نداشته و با همت بلند و آسمانى و نگاه به مصالح ديرپا و جاودانى خود پاداش خود را از خدايى طلب مى كند كه رزاق على الاطلاق است و رزقش بى حساب(25) و به دشمنانش رزق مى دهد تا چه رسد به دوستانش و پاداش و اجرش هميشگى, پايدار(26) و عظيم است(27) و ((بغير حساب))(28) و ((جنه عرضهاالسموات و الارض))(29)
با اين حال اگر تصدى مسئوليت ها را در نظام اسلامى به عنوان انجام يك وظيفه الهى و ادإ واجبى بدانيم كه احيانا واجب عينى و عموما واجب كفايى است و گرفتن مزد در برابر انجام تكليف شرعى را مورد تإمل و امكان قصد قربت توام با گرفتن مزد را بخصوص در صورت عدم نياز يا فوق نياز مورد سوال قرار دهيم و پاسخ شرع مبين را با استفاده از فقها و مراجع عظام دريافت كنيم تكليف شرعى روشن تر مى شود و انشإاله قانونگذاران و مراجع ذيربط بار ديگر به اين موضوع و حكم توجه عميق ترى خواهند كرد اما فعلا در اينجا به اين روايت توجه مى كنيم:
امام صادق(ع) مى فرمايد: هنگامى كه اميرالمومنين(ع) به ولايت رسيد بالاى منبر رفت و بعد از سپاس و ستاش خداوند فرمود:
((ان و الله لا ارروكم من فيئكم ذرهما ماقام لى عذق بيثرك فليصدقكم انفسكم…. ;(30) ((به خدا سوگند تا درختى در مدينه داشته باشم درهمى از سهم غنأم شما برداشت نخواهم كرد بايد اين را تصديق كنيد…))
در مورد كسانى هم كه روى مال يتيم كار مى كنند قرآن مى فرمايد:
((من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا بالمعروف;(31) كسى كه بى نياز است چشم پوشى كند و آنكه فقير است در حد متعارف بخورد.))
آيا اين حكم مخصوص به كارگزار اموال يتيم است و آن روش فقط مربوط به حضرت امير(ع) است؟ ادامه سخن را مفتوح مى گذاريم تا با كمك بزرگان و فقها به پاسخ روشن دست يابيم.
سطح زندگى مديران
مديريت اسلامى اقتضا مى كند كه مديران از طبقه مرفه و ثروتمند انتخاب نشوند, زيرا معمولا افرادى كه در زندگى, رنج فقر و پا برهنگى را نچشيده باشند نمى توانند به طور جدى به فكر مردم فقير و پابرهنه باشند كسى را تصور كنيد كه وصف دندان درد را شنيده باشد, در قياس با كسى كه فرزند دلبندش را نظاره مى كند در حالى كه از دندان درد به خود مى پيچد آيا اين دو نفر برداشت يكسانى از دندان درد دارند؟ و همين شخص را مقايسه كنيد با كسى كه خود گرفتار درد شديد دندان شود و اين درد را از بن دندان به شدت احساس كند; حال فاصله مورد اخير را با كسى كه از دور راجع به دندان درد مطلبى را شنيده يا خوانده است در نظر بگيريد; آن وقت فاصله بين مسئول مرفه و بى درد را با مسئولى كه خود و نزديكانش رنج كشيده و درد آشنا هستند مى توان تصور كرد.
با اين حال, اگر در موردى فرض كنيم فرد متدينى را كه واجد همه شرايط لازم براى مديريت باشد, اما خود با خانواده اش از طريق كاملا مشروع و در نتيجه كار و تلاش حلال به تمكن و ثروت مشروع رسيده باشد; در اين صورت اگر چنين شخصى به مديريت گمارده شود, اين سوال مطرح مى شود كه آيا باتوجه به تمكن و عدم نياز, او مى تواند از بيت المال ـ آن هم در ازاى كار واجب ـ حقوقى دريافت كند؟ البته چگونگى بهره مندى از اموال و سطح زندگى درحال مسئوليت او نيز جاى بررسى و تامل دارد.
آنچه از احاديث و سيره معصومين به دست مىآيد آن است كه مدير در دوره مديريت و در حال پذيرفتن مسئوليت بايد سطح زندگى خود را در هر صورت همسطح با زندگى مردم ضعيف تنظيم كند. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((ان الله فرض على أمه الحق ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره;(32) همانا خداوند بر پيشوايان حق واجب فرموده است كه خود را با مردم ضعيف هم اندازه كنند براى اينكه تهى دستى فقرا آنان را به هيجان و شورش نكشاند.))
در اين سخن روشنگر, نكات ذيل قابل توجه و تإمل است:
ـ فرض به معنى وجوب است, همان طور كه فريضه به معنى واجب است; در برابر نافله به معنى مستحب.
ـ فرض با ((على)) متعدى شده نه با ((لام)), لذا همسوى با معناى فرض, بر صبغه تكليفى سخن افزوده است.
ـ تعبير پيشوايان, همه مديران در سطوح مختلف را در برمى گيرد, زيرا هر مديرى متناسب با محدوده مديريت و مسئوليت خود مرتبه اى از امامت و رهبرى را به عهده دارد و جمعى از مردم ـ به عنوان كاركنان زيرمجموعه يا گيرندگان خدمت و حتى عامه مردم ـ چشم به او دوخته و به صورت مثبت يا منفى, تحت تإثير روش و منش او قرار دارند.
ـ كلمه أمه ((پيشوايان)), به ((حق)) اضافه شده است كه مشخصا مديران در نظام حق اسلامى را موضوع حكم وجوب قرار داده است; با اين وصف اگر مديرى به اين امر واجب گردن ننهاد و سطح زندگى اش شبيه اغنيا و اقوياى جامعه بود, آيا از مدار ((أمه الحق)) خارج نشده است؟ و هر نقطه اى خارج از اين مدار آيا جز باطل و ضلال چيزى مى تواند باشد, در حالى كه قرآن مى فرمايد: ((و ماذا بعدالحق الا الضلال؟ ))(33) و در نتيجه چنين مديرى مى تواند مدير نظام اسلامى و مجرى اسلام باشد؟!…
ـ هم اندازه كردن خود ((يقدروا انفسهم)) با ضعفا از چه جهت موردنظر است؟ سخن امام(ع) مطلق است و معيشت, وسايل زندگى, خانه, خوراك, پوشاك و… را شامل مى شود. در عين حال, همه اين موارد نمودهاى بيرونى زندگى مدير است. آنچه در باطن مدير بايد شكل گيرد و رفتارهاى بيرونى, متاثر از آن شاكله درونى, به منصه ظهور برسد(34) آن است كه شخصيت حقيقى خود را در زمره ضعفا و مستمندان باور كند. خود را فراتر و بالاتر از آنها نبيند رنج آنها را در باطن وجودش لمس و آن را رنج خود احساس كند, خود را از فقرا و با آنها بداند, با آنها زندگى كند و همنشين باشد; همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) اين گونه بودند و ضمن اينكه زندگى آنها در سطح زندگى محروم ترين اقشار جامعه بود, انس و همنشينى آنها نيز با همين قشر بود.
يادآورى و بيان سطح زندگى و معاشرت و انس آنان با فقرا خود دو فصل جداگانه و مفصل را مى طلبد كه در اين مختصر فقط به گوشه كوچكى از اين ويژگى باشكوه اشاره خواهيم كرد.
ـ همگونى زندگى مديران با ضعفاى جامعه, دستاوردهاى فراوانى از قبيل تإثير در سازندگى معنوى و شخصيت انسانى مديران و رشد فضايل اخلاقى و محبوبيت نزد خدا و خلق خدا و پاداش اخروى و… را در پى دارد; همان گونه كه ترك اين فريضه الهى پيامدهاى منفى و خطرناكى را از جهات مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى به دنبال دارد, اما اينكه مولاى متقيان در اين سخن حكيمانه از نتايج مثبت معنوى اين فريضه سخنى نگفته و از ميان پيامدهاى منفى هم به موردى خاص پرداخته و آن را برجسته كرده است, بيانگر اهميت زياد اين مورد خاص مى باشد; زيرا اگر فقير زيرفشار طاقت فرساى فقر جانش به لب رسد و در عين حال زمامداران جامعه اسلامى را كه مدعى خدمت به مردم هستند در ناز و نعمت و در نتيجه بى خبرى از ضعيفان مشاهده كند, از جا كنده مى شود. بدين ترتيب آنگاه كه بخش عظيمى از جامعه در اين وضعيت قرار گيرند و انبوهى از جمعيت و توده وسيعى از مردم با هم از جا كنده شوند و به هم بپيوندند, شورش فراگير و سيلآسايى پديد مىآيد كه همه چيز را درهم مى ريزد و تمام كاخ ها را بر سر كاخ نشينان خراب مى كند. اگر فقر به تنهايى فقير را در آستانه كفر قرار مى دهد,(35) با مشاهده تبعيض و كاخهاى برافراشته متمكنين بى درد و زمامداران مرفه در نظام اسلامى, ممكن است به نقطه اى خطرناك تر برسد. اين درحالى است كه اصل نهضت و پيروزى انقلاب و قوام و دوام نظام اسلامى همواره بر دوش همين قشر بوده است و از دست دادن آنان يعنى از دست رفتن همه چيز, كه چنين مباد!چند نمونه از ساده زيستى پيغمبر(ص):
امام رضا(ع) از پدرانش, از قول على(ع) فرمود: ((كنا مع النبى(ص) فى حفر الخندق, اذجأته فاطمه(س) و معها كسيره من خبز, فدفعتها الى النبى(ص): فقال النبى(ص): ((ما هذه الكسيره؟)) قالت: ((قرصا خبزته للحسن و للحسين(ع), جئتك منه بهذه الكسيره)) فقال النبى(ص): ((اما انه اول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث;(36) در كندن خندق با پيغمبر(ص) بوديم كه فاطمه(س) آمد و با خود پاره نانى داشت و آن را به پيغمبر(ص) داد. پيامبر(ص) گفت: ((اين چيست؟)) گفت: ((نانى است كه براى حسن و حسين(ع) مى پختم و پاره اى از آن را براى شما آوردم)) پيامبر(ص) گفت: ((نخستين طعامى است كه بعد از سه روز به دهان پدرت وارد مى شود.))
اميرالمومنين(ع) در توصيف زندگى پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((ما رفعت له مأده قط و عليها طعام و ما اكل خبز بر قط و لا شبع من خبز شعير ثلاث ليال متواليات قط. توفى و درعه مرهونه عند يهودى باربعه دراهم. ماترك صفرإ ولا بيضإ مع ما وطى له من البلاد و مكن له من غنأم العباد و لقد كان يقسم فى اليوم الواحد الثلاثمأه الف اواربعمأه الف و ياتيه السأل بالعشى فيقول: ((والذى بعث محمدا بالحق, ما امسى فى آل محمد صاع من شعير ولا صاع من بر ولا درهم ولا دينار;(37) هرگز سفره اى از پيش او برچيده نشد كه بر آن طعام باشد (آن قدر طعام سفره حضرتش اندك بود كه چيزى از آن باقى نمى ماند!) و هرگز نان گندم نخورد و هرگز سه شب پياپى از نان جو سير نخورد. در حالى از دنيا رفت كه زره آن حضرت نزد مردى يهودى در برابر چهار درهم به گرو بود. وجود همه سرزمين هايى كه در اختيارش قرار گرفته بود و غنايمى كه از جنگ ها به دست آورده بود, (سكه) زرد و سفيدى از خود برجاى نگذاشت. در يك روز سى صد هزار و چهارصد هزار را تقسيم مى كرد و شبانگاه كه سألى به نزدش مىآمد و از او چيز مى خواست مى گفت: سوگند به آنكه محمد را به حق مبعوث فرمود, در خاندان محمد پيمانه اى از گندم يا جو يا درهم و دينارى براى شب نمانده است!))
اميرالمومنين(ع) ضمن تإكيد بر اينكه شيوه زندگى و برخورد پيامبر اكرم(ص) نسبت به دنيا سرمشق هر مسلمانى است ـ كه قطعا مديران و پيشوايان جامعه اسلامى بايد در صف اول پيروى و اقتدإ به آن حضرت باشند ـ مى فرمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه, و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها اذقبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها;(38) پيامبر(ص) براى نمونه و سرمشق بودن براى تو (اى مسلمان!) كافى است و او راهنماى تو است به عيب و نكوهش دنيا و فراوانى بديها و رسوايى هاى آن, زيرا دنيا به خود او وفا نكرد و همه چيز آن براى غير او مهيا گشت. او از پستان دنيا شير نخورد و از بهره گيرى از زينت هاى آن چشم فروبست.))
پيامبر اكرم(ص) در سخنى خطاب به ابوذر غفارى مى فرمايد: ((يا اباذر انى البس الغليظ و العق اصابعى و اركب الحمار بغير سرج و اردف خلفى فمن رغب عن سنتى فليس منى;(39) اى اباذر من لباس درشت مى پوشم و بر زمين مى نشينم و به هنگام غذاخوردن ـ انگشتان را با زبان مى ليسم و بر الاغ بدون پالان سوار مى شوم, و كسى را پشت سر خود سوار مى كنم. پس هر كس از سنت من گريزان شود از من نيست!))نمونه هايى از ساده زيستى پيشواى پرهيزگاران:
على(ع) مى فرمايد: ((… و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قأل: الا تنبذ ها عنك؟ فقلت: اعزب عنى ف ((عند الصباح يحمد القوم السرى(40);… به خدا قسم كه چندان پيراهنم را وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار شدم! يكى به من گفت: چرا آن را دور نمى افكنى؟ در جواب به او گفتم: از من دور شو كه چون صبح شود مردمان قدر راهپيمايى شبانه را بدانند.))
اميرالمومنين(ع):
… فدعونى اكتف من دنياكم بملحى و اقراصى فبتقوىالله ارجو خلاصى. ما لعلى و نعيم يفنى و لذه تنحتها المعاصى؟ سالقى وشيعتى ربنا بعيون ساهره و بطون خماص… ;(41) … مرا به حال خود واگذاريد تا از دنياى شما به نمكى و قرص نانى اكتفإ كنم! زيرا رهايى خود را در ترس از خدا و تقوا اميد بسته ام. على را با نعمتى كه فنا مى شود و لذتى كه از گناه فراهم مىآيد چه كار؟ من و شيعيانم بزودى پروردگارمان را با چشمان شب زنده دار و شكم هاى گرسنه ملاقات خواهيم كرد…!))
ام كلثوم دختر اميرالمومنين(ع) مى گويد: هنگامى كه شب نوزدهم ماه رمضان فرارسيد در وقت افطار طبقى كه در آن دو قرص نان جو و يك كاسه شير و مقدارى نمك بود نزد آن حضرت آوردم. آن گاه كه از نماز فارغ شد و خواست افطار كند, به سينى افطار نگريست و در آن درنگ كرد, سپس سرش را تكان داد و به شدت و با صداى بلند گريه كرد و گفت:
((يابنيه اتقدمين الى ابيك ادامين فى فرد طبق واحد؟ اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدىالله ـ عز وجل ـ يوم القيامه؟ انا اريد ان اتبع اخى و ابن عمى رسول الله(ص), ما قدم اليه ادامان فى طبق واحد الى ان قبضه الله. يا بنيه! ما من رجل طاب مطعمه و مشربه و ملبسه, الا طال وقوفه بين يدىالله ـ عز و جل ـ يوم القيامه, يا بنيه ان الدنيا فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب;(42) دخترم! آيا در يك سينى براى پدرت دو نان وخورش مىآورى؟ آيا مى خواهى فرداى قيامت ايستادن من در پبشگاه خدا ـ براى حساب پس دادن ـ به درازا كشد؟ من مى خواهم كه از برادرم و پسر عمويم رسول خدا(ص) پيروى كنم, هرگز دو نوع طعام در يك ظرف نزدش گذاشته نشد و چنين بود تا جان به جان آفرين تسليم كرد. دخترم! هيچكس نيست كه خوراك, و پوشاك او پاكيزه و لذت بخش باشد, مگر آنكه در روز قيامت ايستادن او نزد خداى عز و جل طولانى شود. دخترم! در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب…!))
عدى بن حاتم طأى, اميرالمومنين(ع) را ديد در حالى كه در برابرش كاسه اى آب و پاره اى نان جو و نمك قرار داشت, پس گفت: اى اميرمومنان, اين روا نيست كه روز را گرسنه و مشغول كار و تلاش به سر برى و شب را بيدار و درگير با رنج ها به روز آورى و با اين حال افطارت اين باشد! اميرالمومنين(ع) فرمود: ((علل النفس بالقنوع و الا
طلبت منك فوق مايكفيها))(43)
((نفس خود را به قناعت عادت ده و گرنه بيش از آنچه براى او كفايت كند از تو طلب خواهد كرد!))نمونه اى هم از زندگى حضرت زهرا(س)
هنگامى كه اين آيات بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شد: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(44) جهنم وعده گاه همه مردمان است و آن را هفت در است و براى هر درى بخشى از مردم معين شده اند, پيامبر(ص) سخت گريست و اصحاب با گريه او گريستند, اصحاب نمى دانستند جبرئيل چه چيزى بر پيامبر نازل كرده است و هيچ يك از اصحاب را نيز ياراى سخن گفتن با آن حضرت نبود.
پيامبر(ص) چنان بود كه هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, به همين جهت يكى از اصحاب به سوى در خانه فاطمه(س) شتافت… پس بر او سلام داد و گريستن پيامبر(ص) را به ايشان خبر داد; ((… فنهضت والتفت بشمله لها خلقه قد خيطت اثنا عشر مكانا بسعف النخل فلما خرجت نظر سلمان الفارسى الى الشمله و بكى و قال: واحزناه ان ـ بنات ـ قيصر و كسرى لفى السندس و الحرير, و ابنه محمد(ص) عليها شمله صوف خلقه قدخيطت فى اثنى عشر مكانا فلما دخل فاطمه(س) على النبى(ص) قالت: يا رسول الله ان سلمان تعجب من لباسى فوالذى بعثك بالحق مالى و لعلى منذ خمس سنين الا مسك كبش نعلف عليها بالنهار بغيرنا فاذا كان الليل افترشناه. و ان مرفقنا لمن ادم حشوها ليف. فقال النبى(ص): يا سلمان: ان ابنتى لفى الخيل السوابق;(45) حضرت فاطمه(س) به پاخاست و با چادر كهنه اى كه داشت خود را پوشاند; چادرى كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده بود! هنگامى كه از خانه بيرون آمد, سلمان فارسى به چادر نگاه كرد و گريست و گفت: و احزناه! دختران قيصر و كسرى در سندس و حريرند و دختر محمد(ص) روپوشى كهنه بر تن دارد كه دوازده جاى آن وصله شده است! هنگامى كه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد شد گفت: يارسول الله(ص), سلمان از پوشش من تعجب كرده است, قسم به آنكه تو را به حق مبعوث فرمود, پنج سال است كه من و على جز يك پوست گوسفند نداريم كه روزها بر روى آن به شترمان علف مى دهيم و چون شب فرامى رسد آن را فرش مى كنيم! و بالش ما از پوستى است كه درون آن از ليف خرما پر شده است.! پيامبر(ص) فرمود: دختر من در رده پيشتازان است.))
از سياق روايت و بخصوص مطالبى كه حضرت فاطمه زهرا(س) در محضر رسول الله(ص) عرضه مى دارد, بخوبى مى توان دريافت كه همين وارستگى و ساده زيستى حضرت زهرا(س) است كه به پيغمبر عظيم الشإن(ص) اسلام, آرامش و انبساط خاطر مى دهد و در پايان اين حديث, ديگر سخنى از گريه آن حضرت نيست! خوشا به حال كسانى كه آسايش و آرامش خود را با دلبستن با اين الگوى وارستگى و پيوستن به قافله وارستگان جستجو مى كنند!ساده زيستى در جايگاه رهبرى و مديريت
نمونه هايى كه ذكر شد, بيشتر حاكى از اصل نگرش پيشوايان الهى نسبت به مظاهر دنيا و بهره گيرى از آن بود. در عين حال باعنايت به عمق درستى اين نگرش و ضرورت پيروى همه آحاد جامعه اسلامى از پيشوايان راستين ـ بخصوص آنان كه از جايگاه اجتماعى و فرهنگى برخوردارند ـ , همواره بايد اين ويژگى مهم نصب العين همگان بوده و هر چه بيشتر تلاش كنند از اين زاويه خود را به آنان شبيه تر و نزديك تر نمايند.
اما, آيات و روايات بسيارى نيز داريم كه در آنها اين ويژگى (ساده زيستى و وارستگى از دلبستگى ها و تمتعات مادى) درارتباط با جايگاه رهبرى و مديريت مورد توجه و تإكيد قرار گرفته است و تعميم آن نسبت به همه مديران يا به روشنى گوشزد شده است يا با كنايه كه ((ابلغ من التصريح)) است بيان گرديده است. ما نمونه هايى از آن را در اينجا يادآور مى شويم:
حضرت اميرالمومنين(ع) طى خطابه اى ضمن اشاره به تمكن خود در استفاده از بهترين امكانات زندگى با قاطعيت تمام روش و منش خود را در جايگاه رهبرى و مسئوليتى كه نسبت به مردم دارد اينگونه بيان مى فرمايد: ((ولوشئت لا هتديت الطريق الى مصفى هذا العسل, و لباب هذا القمح و نسأج هذا القز. و لكن هيهات ان يغلبنى هواى, و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص, ولا عهد له بالشبع! او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى اواكون كما قال القأل:
((و حسبك دإ ان تبيت ببطنه
و حولك اكباد تحن الى القد))
إاقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر, او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش))(46)
اگر مى خواستم, به پالوده اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم راه مى يافتم, ولى هيهات كه هواى نفس بتواند بر من غلبه كند و شدت حرص بتواند مرا وادارد كه طعامهاى لذيذ برگزينم در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى اميد نداشته باشد و هيچ گاه غذاى سير نخورده باشد! هيهات كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامون من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه يافت شوند يا چنان باشد كه شاعر گفته است: ((اين درد تو را بس كه شبانگاه با شكم پر بخوابى در حالى كه در اطراف تو جگر سوختگانى در آرزوى ديدن كاسه اى به سر مى برند!)) آيا بايد تنها به اين خرسند باشم كه مرا اميرالمومنين بخوانند و در ناخوشى هاى روزگار شريك مردم نباشم؟ و نتوانم در تحمل خشونت زندگى سرمشق مردم باشم؟!زندگى خانواده مديران
وضعيت كلى اهل بيت مديران ـ همانند سايرين ـ ممكن است الزاما در همه موارد منطبق با منش و روش رهبران و زمامداران نباشد; و حتى امكان دارد كه در برخى موارد, فرزندان و همسران مديران در جهت خلاف آنان باشند و به هر حال, اگر اين تخلف معلول كوتاهى مديران نباشد ـ همان گونه كه در قرآن كريم در مورد فرزند نوح و همسر لوط تصريح شده است ـ نمى توان بر آنها عيب گرفت; اما آنچه مسلم است اين است كه اولا زمامداران بايد مراقبت لازم را در تربيت صحيح همسر و فرزندان خود داشته باشند و نبايد در اثر عمل زدگى از آنها غافل شوند; همان طور كه در اين سال ها شاهد مديرانى بوديم كه خود متدين بوده اند, ولى با قطع ارتباط آنان از مسجد و نمازجماعت و جمعه و محافل و مجالس مذهبى و دعا و… و از سوى ديگر همنشينى با اهل دنيا و غرق شدن در تجملات و پيوند تدريجى با عوامل غفلت زا و موانع ياد خدا و معنويت, زن و فرزندان آنها در تباهى از آنها پيشى گرفته و نه فقط به لكه ننگى بر دامن مديريت نظام تبديل شده اند كه حتى براى اولياى خودشان باعث دردسر و آبروريزى گرديده اند.
اما به هرحال امكان دارد با همه تلاشى كه پدر انجام مى دهد, باز هم در موارد معدودى زن و فرزند تحت تإثير عوامل ديگر به راه خلاف كشيده شوند و با سوءاستفاده از ظرفيت هايى كه پدر با خوبى و مجاهدت و خدمت خود به دست آورده است, گوى سبقت را در فساد مالى يا اخلاقى يا… از همگنان بربايند. باتوجه به اينكه نزديكان مديران ـ بخصوص مديران عالى رتبه ـ زير ذره بين مردم هستند, دشمنان نيز ضمن ايفاى نقش براى فريب آنها به بزرگنمايى انحراف آنان پرداخته و از اين نقطه ضعف به عنوان چماقى براى كوبيدن بر سر نظام و مديريت آن بهره بردارى مى كنند.
در اين نوع موارد مى بينيم كه قرآن بدون مجامله ـ مانند آنچه درباره فرزند نوح و همسر لوط آمده ـ به افشاى چهره انحرافى آنان پرداخته و رهبران ذيربط را نيز به تسليم در برابر همين شيوه وادار كرده است; و حتى در مورد خاتم پيامبران(ص) در قرآن يك سوره كامل با ذكر نام, در افشاى شخصيت منفى آنان آمده است كه مربوط به ابولهب عموى پيامبر و همسر او مى باشد. از سوى ديگر براى پيشگيرى از نفوذ آلودگى هاى دنياگرايى در داخل خانه پيامبر اكرم(ص) قرآن در مورد همسران آن حضرت مى فرمايد:
((يا ايها النبى قل لا زواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا;(47) اى پيامبر, به همسرانت بگو: اگر شما خواستار زندگى دنيا و زينت و زرق و برق آن هستيد, بياييد با هديه اى شما را بهره مند كنم و به شيوه نيكويى رهايتان سازم!))
اگر دنياگرايى و دلبستگى به زرق و برق و تجملات زندگى در خانه زمامداران نفوذ كند, علاوه بر آنكه زمامداران و مديران را از مسير ساده زيستى خارج مى نمايد, جامعه را نيز به شدت تحت تإثير پيامدهاى منفى آن قرار مى دهد و هم نظام را تدريجا به تباهى مى كشد و هم جامعه را و لذا پيغمبر اكرم(ص) با همه علاقه و مودتى كه نسبت به حضرت زهرا(س) دارد, باتوجه به نقش الگويى آن حضرت به عنوان دختر پيامبر و همسر على(ع) معمولى ترين مظاهر تجمل دنيا را براى او نمى پسندد; نمونه آن در حديث ذيل است كه پيامبر اكرم(ص) شخصا روى قضاوت مردم و افكار عمومى تكيه مى كند و با ظرافت, پاره تنش را از آراستن خود به طلا بازمى دارد:
امام زين العابدين(ع) از اسمإ بنت عميس نقل مى كند كه مى گويد: ((كنت عند فاطمه اذ دخل عليها رسول الله(ص) و فى عنقها قلاده من ذهب كان اشتراها لها على بن ابيطالب(ع) من فى فقال لها رسول الله(ص) يا فاطمه لا يقول الناس ان فاطمه بنت محمد تلبس لباس الجبابره فقطعها و باعتها و اشترت بها رقبه فاعتقها فسر بذلك رسول الله(ص);(48) در محضر فاطمه زهرا(س) بودم كه رسول خدا(ص) بر او وارد شد, در حالى كه گردنبندى از طلا كه على(ع) از غنيمت برايش فراهم كرده بود برگردن داشت. پيامبر اكرم(ص) خطاب به فاطمه(س) فرمود: مبادا كه مردم بگويند فاطمه دختر محمد پوشش جباران را مى پوشد. پس فاطمه گردن بند را كند و آن را فروخت و با آن برده اى خريد و در راه خدا آزاد كرد و بدين گونه رسول الله(ص) شادمان شد!))
در روايتى ديگر آمده است : يكبار كه فاطمه زهرا(س) به شكرانه و شادمانى بازگشت پيروزمندانه پدر و شوهرش از جنگ, دست بند و گوشواره اى براى خود فراهم ساخته و پرده اى نو بر در خانه خانه اش آويخته بود, پيامبر گرامى(ص) ـ كه همواره ديدار حضرت زهرا(س) برايش روح انگيز و دلگشا بود و هرگاه به خانه او مى رفت توقف طولانى داشت ـ به خانه زهرا(س) وارد شد, اما اين بار برخلاف هميشه خيلى زود با چهره اى گرفته و ناخرسند از خانه حضرت زهرا(س) خارج شد و به مسجد رفت. بازگشت سريع آن حضرت از خانه زهرا(س) آن هم با چهره اى درهم كشيده, شاهدان صحنه را در حيرت فرو برد, اما فاطمه زهرا(س) كه خود در اوج معرفت به خدا و رسول خدا بود پيش از همه, علت را دريافت. و لحظاتى بعد با رسيدن پيك حضرت زهرا(س) به مسجد, همه چيز روشن شد, فرستاده زهرا(س) دستبند و گوشواره و پرده را تقديم رسول خدا(ص) كرد و عرضه داشت كه دخترت گفت به مسجد برو و بگو: ((تقرإ عليك ابنتك السلام و تقول: اجعل هذا فى سبيل الله; دخترت برتو سلام داد و گفت: اينها را در راه خدا صرف نما! پيامبر اكرم(ص) شكفته شد و سه بار تكرار نمود: ((فعلت فداها ابوها; پدرش فدايت باد آنچه را بايد انجام مى داد, انجام داد.))
از مجموع آيات و روايات در زمينه زندگى مسئولان, استنباط مى شود كه برخلاف برداشت غلط برخى از ناآگاهان, بسيارى از امورى كه براى مردم عادى مباح يا مكروه است, براى مديران حرام و ممنوع است و چه بسا آنچه براى ديگران حسنه محسوب مى شود, براى مديران سيئه به شمار آيد.(49)عدم افزايش امكانات زندگى در زمان مديريت
در دوران تصدى مديريت و مسئوليت, نبايد هيچ گونه تغييرى در امكانات زندگى مدير به وجود بيايد; زيرا مدير باتوجه به دسترسى به امكانات بيت المال و اموال عمومى و در پرتو جايگاه اجتماعى و امكان بده بستان ها و برخوردارى از انواع امتيازات همراه با تسويلات شيطانى براحتى و آرام, آرام در باتلاق تمتعات مادى غرق مى شود. بدين ترتيب در درازمدت همه چيز در مسير زندگى مدير واژگونه مى گردد و به تبعاتى گرفتار مى شود كه دنيا و آخرت او را به تباهى مى كشاند. لذا عزم قطعى مديران در دوره مديريت, بايد بر اين تعلق گيرد كه هيچ گونه امكانات و تسهيلاتى را به زندگى خود اضافه نكنند.
حضرت اميرالمومنين(ع) در حديثى ضمن اين كه هرگونه افزايش را در امكانات مادى در دوره رهبرى خيانت مى شمارد, آشكارا دارايى اندك خود را كه در يك بخجه و يك دستمال و به اصلاح امروزى در يك چمدان و ساك جا داده در آغاز كار به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: ((دخلت بلادكم باشمالى هذه! و رحلتى و راحلتى ها هى, فان خرجت من بلادكم بغير مادخلت, فاننى من الخأنين;(50) با اين جامه ها (ى مندرس) به سرزمين شما آمدم و بار و بنه ام همين است كه مى بينيد, اكنون اگر از بلاد شما با چيزى جز آنچه آمده بودم, بيرون روم از خيانتكاران خواهم بود!))
پس واى بر ما كه ما بايد اين نوع احاديث را انكار كنيم و يا خودمان را!
امام باقر(ع) در وصف اميرالمومنين(ع) در دوره امامت ظاهرى آن حضرت مى فرمايد: ((لقد ولى (على) خمس سنين و ما وضع آجره على آجره ولا لبنه و لا اقطع قطيعا و لا اورث بيضإ و لا حمرإ;(51) على(ع) مدت پنج سال ولايت كرد, در حالى كه آجرى بر آجرى يا خشتى بر خشتى نگذاشت و تيولى به خود اختصاص نداد و سرخ و سفيدى (زر و سيمى) به ميراث بر جاى ننهاد!))
در روايتى ديگر آمده است كه قنبر در ((رحبه)) چند جام طلا و نقره نزد اميرالمومنين(ع) آورد و گفت: تو هر چه به دست مىآيد را با ديگران تقسيم مى كنى! من اينها را برايت پنهان كرده ام! آن حضرت شمشير بركشيد و فرمود: ((ويحك! لقد احببت ان تدخل بيتى نارا!؟)) ثم استعرضها بسيفه فضربها حتى انتثرت من بين انإ مقطوع بضعه و ثلاثين و قال ((على بالعرفإ!)) فجإوا. فقال: هذا بالحصص…;(52) واى بر تو! مى خواهى آتش به خانه من داخل كنى؟ سپس چنان با شمشير به آنها ضربه زد كه سى و چند پاره شد, آن گاه فرمود: داروغه ها را حاضركنيد! آنها آمدند آن گاه گفت: اينها را (ميان مردم) تقسيم كنيد…))(53)پى نوشت ها:
1- اعراف / 179
2- نهج البلاغه, خطبه 156
3- نهج البلاغه, خطبه 224
4- بحارالانوار ج 104 / 274
5- بحارالانوار ج 75 / 345
6- مأده / 42
7- بحار, ج 104 / 273
8-
9- امالى شيخ صدوق / 3
10- كهف / 110
11- فرقان / 20
12- بقره / 151
13- بقره / 129
14- آل عمران / 164
15- احزاب / 21
16- نهج البلاغه خطبه 160
17- آل عمران / 31
18- طــه / 2
19- كهف / 6
20- كنزالعمال حديث 5818
21- انعام / 90
22- شورى / 23
23- سبا / 47
24- شعرا / 109 و 127 و 145 و 164 و 180
25- و الله يرزق من يشإ بغير حساب (بقره / 212 و نور / 38)
26- ما عندكم ينفذ و ما عندالله باق (نحل / 96)
27- ان الله عنده اجر عظيم (انفال / 28 و توبه / 22 و…)
28- انما يوفى الصابرون اجر هم بغير حساب (زمر / 10)
29- آل عمران / 133
30- كافى ج 8 / 182
31- نسإ / 6
32- نهج البلاغه دشتى/ 430
33- يونس / 32
34- قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ / 84)
35- كادالفقران يكون كفرا ()
36- بحارالانوار ج 20 / 245
37- احتجاج 1 / 335
38- نهج البلاغه / 507
39- مكارم الاخلاق / 545
40- نهج البلاغه دشتى / 302.
41- بحارالانوار 77 / 395 و امالى صدوق / 368
42- بحارالانوار 42 / 276
43- المناقب ج 2 / 98
44- سوره حجر آيات 44 و 43
45- بحارالانوار ج 8 / 303 به نقل از الدروع الواقيه, تإليف سيدين ابن طاووس حسنى.
46- نهج البلاغه / دشتى نامه 45 صفحه 554
47- احزاب / 28
48- بحارالانوار ج 43 / 81
49- حسنات الابرار سيئات المقربين
50- المناقب ج 2 / 98
51- امالى صدوق / 250
52- المناقب 2 / 108
53- شايد دليل خردكردن جام ها حرمت استفاده از ظروف طلا و نقره بوده و لذا آنها را خرد كرده تا هم از ظرف بودن خارج شود و هم قابل تقسيم به افراد بيشترباشد.