شيوه هاى تبليغى امام على(ع)
حجه الاسلام عنايت الله شريفى
دور نمايى از زندگى
حضرت على(ع) در روز جمعه سيزدهم ماه رجب و سى سال پس از عام الفيل از بانويى به نام فاطمه بنت اسد در كعبه زاده شد. پدر او ابوطالب, بزرگ بطحا ـ مكه ـ و رئيس بنى هاشم بود, 30 سال از ولادت حضرت محمد(ص) گذشته بود كه اميرالمومنين على(ع) پا به عرصه گيتى نهاد و از آغاز زندگى از لطف و مهربانى پيامبر(ص) بهره مند شد.
طهارت نفسانى امام(ع) و پرورش او در دامان رسول خدا(ص) سبب شد تا از دوران كودكى با ديده نافذ و گوش شنواى خود چيزهايى را ببيند و صداهايى را بشنود كه براى مردم عادى غير ممكن بود(1) آن حضرت بعد از بعثت رسول خدا(ص) ده ساله بود كه ايمان آورد و افتخار سبقت در پذيرش اسلام را به خود اختصاص داد.
پس از بعثت پيامبر اكرم(ص) 23 سال در كنار پيامبر(ص) و بازوى پرتوان او بود و با تمام وجود به دفاع از آرمان و اهداف عالى پيامبر پرداخت و در سخت ترين لحظات با ايثار و از خودگذشتگى به يارى پيامبر(ص) شتافت كه از اين طريق به افتخارهايى نأل آمد و حوادثى همانند:
1ـ ماجراى يوم الانذار
2 ـ داستان ليله المبيت
3ـ مإموريت ابلاغ آيات برأت
4ـ فتح قلعه هاى خيبر
5ـ واقعه غدير
6ـ همسرى تنها دخت پيامبر و… را به خود اختصاص داد.
پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) صداقت, پاكى و امتيازهايى همانند سبقت در پذيرش اسلام و وصى و وزير و برادر پيامبر بودن, حديث منزلت و ثقلين و غدير و… به فراموشى سپرده شد و نيرنگ و فريب, كتمان حقايق, تحريف و زور چهره گشود و آل رسول مجبور به سكوت و كناره گيرى شدند.عوامل كناره گيرى اميرالمومنين(ع) از حكومت:
1ـ ضرورت حفظ اسلام و عزت مسلمين و وحدت امت اسلام جهت مقابله با دشمنان داخلى و خارجى.
2ـ جلوگيرى از ايجاد زمينه انحراف و ارتداد افراد زيادى كه تازه مسلمان بودند.
3ـ حاكميت جو تحريف, زور, اختناق و فشار.
4ـ بى نتيجه ماندن رهنمودهاى آن حضرت براى دعوت مردم به سوى حق.
5ـ برخوردار نبودن از امكانات و قدرت كافى براى باز پس گيرى خلافت.
6ـ خو گرفتن بسيارى از مردم با وضعيت موجود و بيعت بزرگان قبأل با خليفه اول.مهمترين فعاليت هاى امام(ع) در دوران خلفا
1ـ عبادت خدا.
2ـ تفسير قرآن و حل مشكلات آيات و تربيت شاگردان همانند ابن عباس.
3ـ پاسخ به پرسش هاى دانشمندان ديگر اديان از جمله يهوديان و مسيحيان كه پس از فوت پيامبر(ص) براى تحقيق درباره اسلام رهسپار مدينه مى شدند.
4ـ بيان حكم بسيارى از مسأل جديد كه در مورد آنها نصى از پيامبر اكرم(ص) و قرآن نرسيده بود.
5ـ كار و كوشش براى تإمين زندگى بسيارى از بينوايان و درماندگان, تا آنجا كه امام با دست خود, باغ احداث مى كرد, قنات حفر مى نمود و آن را در راه خدا وقف مى كرد.
6ـ هرگاه دستگاه خلافت در مسألى با بن بست روبرو مى شد. براى حل آن از على مدد مى گرفت.(2)شيوه هاى تبليغى امام على(ع)
1ـ حكمت:
به كارگيرى حكمت در امر هدايت وتبليغ, يكى از شيوه هاى ارزشمندى است كه امام على(ع) در كنار ((موعظه)) و ((مجادله)) براساس فرموده قرآن كريم: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى إحسن))(3) مورد توجه قرار داده است.
حكمت در لغت به معناى منع است.(4)
در ميان مفسران درباره حقيقت حكمت دو ديدگاه اصولى وجود دارد:
مشهور مفسران بر اين عقيده اند كه حكمت به معناى حجت, برهان, استدلال و سخن استوار است و ناظر به محتوا است يعنى سخنى كه براساس دليل, برهان و مبانى منطقى و معقول باشد.(5)
برخى ديگر همانند سيد قطب, حكمت را به معناى شيوه تبليغ مى دانند و بر اين باورند كه مبلغ بايد در راه تبليغ, راه حكمت را پيمايد و هر چيزى را بر جاى خود گذارد و با مقتضاى حال عمل كند.(6)
آنچه به نظر مى رسد, بين اين دو ديدگاه منافاتى وجود ندارد و جمع بين آن دو ممكن است. بدينصورت كه حكمت اختصاص به هر يك از آن دو ندارد و شامل حكمت در محتوا و برهان و حكمت در شيوه تبليغ و رعايت حال مخاطبين و مقتضاى حال است. بدين ترتيب مى بينيم كه آن امام همام در شيوه تبليغى خود اين روش حكيمانه را به كار برده است زيرا كه:
در بسيارى از بحث هاى نهج البلاغه, درباره اثبات توحيد به براهين فلسفى استدلال مى كند; مثلا, درباره نظام آفرينش براساس برهان مى فرمايد:
((و كل قأم فى سواه معلول;(7) هر موجودى غير از خدا, معلول است[خداوند علت است])).
و يا درباره وحدت خداوند مى فرمايد:
((الاحد لابتإويل عدد;(8) خداوند احداست و وحدت او احدى است نه عددى))
اين انديشه لطيف كه وحدت حق, وحدت عددى نيست در كلمات قدمإ از حكمإ اسلامى از قبيل فارابى و بوعلى سينا و… ديده نمى شود. حكمإ متإخر اين انديشه به اصطلاح ((وحدت حقه حقيقيه)) را وارد فلسفه خود كردند.(9)
گاهى با براهين و استدلال هاى ساده تر و قابل فهم براى همگان به اثبات وجود خداى تعالى مى پردازد.
همچنان كه درباره تحولات درونى و نفسانى مى فرمايد:
((عرفت الله بفسخ العزأم و حل العقود)).(10)
از طرف ديگر در شيوه تبليغى خود, در بسيارى از موارد, رعايت حال مخاطبين را نموده است و براساس اصل مخاطب شناسى عمل كرده است كه بهترين نمونه آن, سيره عملى مظلومانه آن حضرت است چون در زمان حكومت خويش مى بينند كه افكار عمومى بر اثر تبليغات مسموم, زمينه پذيرش او را ندارد به خاطر حفظ اسلام و زحمات رسول خدا(ص) آنان را در جهل خود رها ساخته تا به بركت باقى ماندن اساس اسلام اين منكرات برطرف شود.
اميرالمومنين(ع) خود در سخنى دردمندانه و سوزناك مى فرمايد:
((قد عملت الولاه قبلى اعمالا خالفوا فيها رسول الله(ص) متعمدين خلافه ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس على تركها … لتفرق عنى جندى حتى ابقى وحدى إو قليل من شيعتى; واليان قبل از من اعمالى را مرتكب شدند, عمدا بر خلاف شيوه رسول خدا(ص) رفتار كردند, پيمان او را شكستند و سنتش را دگرگون كردند. اگر مردم را به ترك اين اعمال مجبور كنم… لشگرم پراكنده مى شوند تا آن كه خود تنها بمانم يا با گروه اندكى از شيعيانم.))
سپس حضرت ليستى از بدعت هايى همانند تغيير مقام ابراهيم(ع) از جايگاه اصلى خود, غصب فدك فاطمه زهرا(س), ازدواج هاى غلط و… را برشمرد و فرمود:
((اگر اين امور را به مسير اصلى خود برگردانم همه از اطرافم پراكنده مى شوند. به خدا سوگند به مردم فرمان دادم در ماه رمضان نمازى جز نماز واجب را به جماعت نخوانند و به آنان گفتم كه نماز مستحبى را به جماعت گزاردن بدعت است, برخى از لشكريانم كه در كنار من مى جنگيدند, فرياد كشيدند: اى اهل اسلام, سنت عمر تغيير پيدا كرد, ما را از نماز خواندن در ماه رمضان باز مى دارند, و مى ترسيدم كه در گوشه لشكرم عليه من بشورند و قيام كنند… .))(11)2ـ موعظه
عمده ترين شيوه تبليغى اميرالمومنين (ع) شيوه موعظه اى است.
وعظ در لغت به معناى بازداشتن و منع كردنى است كه مقرون به بيم از عواقب كار باشد.(12) و در مجمع البحرين آمده است:
((موعظه عبارت است از سفارش به تقوا و ترغيب به طاعت ها و پرهيز از گناهان و برحذر داشتن از اينكه كسى فريب دنياخورده و دل به زر و زيور آن بندد.))(13)
برخى از مفسران بر اين عقيده اند كه موعظه همان خطابه است كه اهل منطق در كنار برهان و جدل قرار داده اند.(14)
به نظر مى رسد كه موعظه با خطابه متفاوت است. كار خطابه با احساسات است و غيرت, حميت, حمايت, سلحشورى, عصبيت, برترى طلبى, عزت طلبى, مردانگى, شرافت, كرامت, نيكوكارى و خدمت را به جوش مىآورد و در جايى به كار مى رود كه احساسات خمود و راكد است, ولى موعظه كارش رام ساختن و تحت تسلط درآوردن احساسات است و جوشش ها و هيجان هاى بيجا را خاموش مى كند و طوفان ها را فرو مى نشاند ودر جايى به كار مى رود كه شهوات و احساسات خودسرانه عمل مى كند.(15)
با بررسى نهج البلاغه و سيره تبليغى امام(ع) به اين نتيجه مى رسيم كه هر يك از آن دو را در جاى خود و با رعايت مقتضاى حال به كار برده است. خطابه هاى اميرالمومنين(ع) در موقعى ايراد شده است كه بايد احساسات برافروخته شود و طوفانى ايجاد كند و بنياد ظلمى بركنده شود همچنانكه در صفين در آغاز برخورد با معاويه چنين كرد.(16)از آنجا كه على(ع) مرد سخن بود و سخنانش حد وسط كلام مخلوق و خالق بود(17) با بيان شگفت خود بارها با مردم سخن گفت و اندكى از اين سخنان در نهج البلاغه جمع آورى شده است و انواع خطبه هاى سياسى, حماسى, اقتصادى, موعظه اى اخلاقى و… در آن يافت مى شود كه معروفترين آنها عبارتند از:
1ـ خطبه شقشقيه كه در آن به تحليل سياسى حوادث ناگوار پس از رحلت رسول خدا(ص) مى پردازد و از غصب خلافت و دوره هاى گوناگون آن سخن مى گويد:.
2ـ خطبه قاصعه كه در آن به دستورات اخلاقى و اهميت واجبات الهى و پرداخت حقوق مالى و عبرت گرفتن از دنيا مى پردازد.
3ـ خطبه همام ـ متقين ـ كه در آن ((اوصاف پارسايان)) را برمى شمارد.
ولى شيوه موعظه اى امام(ع) كه عمده ترين شيوه تبليغى آن حضرت است در شرايط ديگرى انجام يافته است و بيشتر مواعظ آن حضرت در زمانى است كه حكومت را در دست گرفته است و مردم بر اثر فتوحات پى در پى خلفا و غنايم بى حساب به سوى فساد اخلاقى, دنياگرايى, تجمل پرستى و عصبيت هاى قبيله اى گرايش پيدا كرده اند.(18)
و در اينجا راهى جز موعظه ندارد و بايد به فرياد كسانى كه در درياى غفلت غوطه ورند و موج حيرانى وجود آنان را فراگرفته است, رسيده و از اين مهلكه خطرناك نجات بخشد و به سوى خير و سعادت هدايتشان نمايد.
بدين ترتيب از مجموع خطبه ها و نامه هاى جمعآورى شده در نهج البلاغه, 86 خطبه از 239 خطبه و 31 نامه از 79 نامه, يا تماما موعظه است و يا لااقل مشتمل بر يك سلسله موعظه است.(19)
علاوه بر اين, آن حضرت هر روز و شب كلاس درس داشت كه در آن به تبيين معارف الهى و موعظه مى پرداخت.
امام باقر(ع) مى فرمايد:
((كان على(ع) اذا صلى الفجر لم يزل معقبا الى ان تطلع الشمس فاذا اطلعت, اجمع اليه الفقرإ والمساكين و غيرهم من الناس فيعلمهم الفقه والقرآن و كان له وقت يقوم فيه من مجلسه ذلك; همواره اميرالمومنين(ع) چون نماز صبح مى گزارد به تعقيب نماز مشغول مى شد تا آفتاب برمىآمد و چون آفتاب طلوع مى كرد فقرإ و مساكين و ساير مردم به گردش جمع مى شدند و او آنان را فقه و قرآن مىآموخت و وقت منظمى داشت كه از اين مجلس برمى خاست.))(20)
و نيز آن حضرت مى فرمايد: اميرالمومنين(ع) در كوفه هر شب چون نماز عشإ مى گزارد, مردم را سه بار با صداى بلند كه همه اهل مسجد مى شنيدند مخاطب قرار داده مى فرمود:
((ايها الناس تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل; اى مردم آماده شويد ـ خداى رحمتتان كند ـ زيرا بانگ كوچ رفتن را در ميان شما داده اند…))
آنگاه مطالب بسيارى در زمينه جهان و آخرت را بيان مى فرمود و آنان را موعظه مى كرد.(21)3ـ مجادله
يكى ديگر از شيوه هاى تبليغى على(ع) مجادله است.
مجادله در لغت به معناى پيچاندن طناب است و سپس به پيچاندن طرف مقابل و گفتگو براى غلبه به كار رفته است.(22)
مجادله بر سه قسم است: 1ـ مجادله احسن 2ـ مجادله حسن 3 ـ مجادله غير حسن (بد). (23)
از آنجا كه شيوه تبليغى آن حضرت واقع نگرى و حقيقت گرايى است از مجادله به غير حسن ـ بد ـ پرهيز نموده و در موارد فراوانى روش مجادله به احسن و يا مجادله حسن را به كار برده است و طبرسى در كتاب الاحتجاج خويش نمونه هاى زيادى از اين گونه موارد را بيان كرده است كه از مجادلات مهم آن حضرت در شوراى تعيين خليفه پس از درگذشت عمربن خطاب است:
عمر در آخرين فرصت هاى خويش شورايى مركب از شش نفر, از جمله اميرالمومنين(ع) را مإمور تعيين خليفه پس از خود ساخت, پس از مرگ عمر, اين شش نفر جمع شدند تا درباره خليفه مسلمانان تصميم گيرى كنند.
اميرالمومنين(ع) برخاست و فرمود: سخنم را بشنويد, اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود انكار كنيد. سپس فضأل و ويژگيهاى خود را بيان كرد و در هر قسمتى از سخنانش مخاطبان را سوگند مى داد و از آنان پاسخ مى طلبيد. آنان نيز سخن حضرت را تإييد مى كردند از جمله سوگندهاى آن حضرت:
((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا غير از من كسى از شما هست كه به دو قبله نماز گزارده باشد و در دو بيعت فتح و رضوان شركت جسته باشد و همسرش سرور زنان جهانيان و دو فرزندش سرور جوانان اهل بهشت باشند؟
همگى پاسخ دادند: نه, كسى غير از تو نيست.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا غير از من كسى از شما هست كه خداوند پليدى را از او برطرف كرده و او را پاك گردانيده باشد, يك پاكيزگى ويژه؟
گفتند: نه. سپس آن حضرت حوادث جنگ احد, خيبر, خندق, حديث منزلت و… را بيان كرد و همگان را سوگند داد, آنان نيز سخن آن حضرت را تصديق كردند.
آنگاه فرمود: شما عليه خودتان اعتراف كرديد و سخن پيامبرتان برايتان روشن شد. شما را به پرواى از خداوندى كه همتايى ندارد توصيه مى كنم و از خشم او باز مى دارم. فرمان خداى را مخالفت نكنيد و حق را به اهلش برگردانيد و به آنان كه خلافت حق ايشان است تحويل دهيد. شورا به شور نشست, در آن جمع گفتند: ما فضيلت او (على عليه السلام) را مى دانيم و سزاوار بودن او بدين مقام را مى پذيريم, ولى او كسى است كه هيچ كس را برتر از ديگرى نمى داند و اگر به خلافت رسد ميان اهل شورا و ديگران به تساوى خواهد نگريست. بنابراين عثمان را انتخاب كنيد كه رإى او همانند رإى شما خواهد بود.(24)4 ـ حقيقت گرايى و واقع نگرى
سياست اسلام و قرآن در تبليغ, براساس حقيقت گرايى و واقع نگرى استوار است و تبليغى را كه براساس دروغ, ريا, سازش كارى, نيرنگ, به كارگيرى ترفندها و سوژه هاى گمراه كننده باشد منع نموده است.
اتخاذ چنين سياستى, سرلوحه كار امام على بن ابى طالب(ع) و ساير رهبران الهى بوده است, آنها به جز حق, تكلم نمى كردند و با حسن عمل, اخلاق و رفتار به هدايت ديگران مى پرداختند و اسوه حسنه در تبليغ و دعوت بودند. اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:
((والله ما معاويه بادهى منى ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ولكن كل غدره فجره و كل فجر كفره و لكل غادر لوإ يعرف به يوم القيامه…; به خدا قسم, معاويه از من زيرك تر نيست, لكن او با نيرنگ و گناه و بى پروايى عمل مى كند و اگر نبود نفرت از حيله و نيرنگ, من زيرك ترين مردم بودم ولى هر مكر و نيرنگى گناه است و هر گناه كفر است و براى هر نيرنگ باز پرچمى است كه در روز قيامت بدان معرفى مى گردد.))(25)
تعهد آن حضرت تا آنجا بود كه يارانش را از كاربرد واژه ها و كلمات زشت برحذر مى داشت, حتى نسبت به معاويه و يارانش كه از هر تهمت ناروا و خلاف شرع باك نداشتند.
در نهج البلاغه آمده است:
هنگامى كه امام(ع) شنيد جمعى از اصحابش همانند حجر بن عدى و عمروبن حمق, در جريان جنگ صفين به سپاه شام فحش مى دهند, فرمود: ((انى اكره لكم ان تكونوا سبابين ولكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول; من خوش ندارم كه دشنام دهنده باشيد, اما اگر به توصيف اعمال آنها مى پرداختيد و جنايات و كارهاى ناشايست آنها را براى مردم برمى شمرديد, به سخن راست نزديكتر بود.))(26)5 ـ مخاطب شناسى
مخاطب شناسى يكى از اركان اساسى تبليغ است, زيرا اگر مخاطبى نباشد كه پيام را دريافت كند, تبليغ و پيام رسانى معنى نخواهد داشت.
هر مب(27)لغى بايد بداند مخاطب كيست؟ فرد است يا گروه؟ گروه هاى سنى, جنسى و اعتقادى مخاطبين چه كسانى هستند؟ شرايط اجتماعى و افكار عمومى محيط مخاطبين چگونه است و… (28).
در سيره تبليغى اميرمومنين(ع) موارد فراوانى ديده مى شود كه اصل مخاطب شناسى و مقتضاى حال مخاطبين را رعايت كرده است. بهترين نمونه آن, برخوردهاى گوناگونى است كه امام(ع) با مردم داشت. در بسيارى از موارد مى بينيم كه با مردم برخورد پرمحبت و صميمى داشت و مومنان را از تندخويى برحذر مى داشت و گاهى هم با دوستان گنهكار از هرگونه ترحم و احساسات عاطفى خوددارى كرده است و با آنان برخورد بسيار شديد داشته است همانند اينكه امام صادق(ع) مى فرمايد: گروهى نزد اميرالمومنين(ع) رسيدند و گفتند: ((السلام عليك يا ربنا; سلام بر تو اى پروردگار ما)) آن حضرت از آنان خواست كه از اين عقيده و گفتار خود توبه كنند ولى نصيحت امام(ع) در آنان اثر نكردو آنان توبه نكردند سپس فرمان داد دو گودال در كنار هم حفر كردند و آنها را به وسيله گودالى به هم وصل كردند. آن گاه اين گروه را در يكى از گودال ها قرار داد و در ديگرى آتشى برافروخت تا بر اثر دود ناشى از آتش مردند.(29)
و گاهى نيز بخاطر مصلحت با دوستان مدارا مى كرد. امام صادق(ع) مى فرمايد: چون اميرالمومنين(ع) به كوفه آمد به امام حسن(ع) فرمان داد تا در ميان مردم فرياد زند كه در ماه رمضان نبايد در مساجد نماز جماعت (مستحبى) برپا شود. امام حسن(ع) اين دستور را اجرا كرد. مردم چون سخن امام حسن(ع) را شنيدند فرياد زدند: واعمراه, امام(ع) فرمود: به آنها بگو نماز بگزارند.(30)
و گاهى نيز با دشمنان لجوج برخورد خشن داشت. به عنوان نمونه, مغيره بن شعبه مى گويد: به اميرالمومنين(ع) توصيه كردم كه كارگزاران عثمان را در جاى خويش تثبيت كند تا امور استحكام يابد. حضرت فرمود: ساعتى امثال آنان را بر مردم امير نمى كنم. مغيره گفت: ابتدا تثبيت كن و چون از مردم بيعت گرفتيد عزلشان كن. حضرت فرمود: در كار نيرنگ نمى كنم. سپس مغيره مى گويد به امام گفتم: دست كم معاويه را تثبيت كن. امام(ع) فرمود: دو روز هم او را بر مردم امير نمى كنم.(31)6ـ كاربرد اصول روانشناسى
يكى از موثرترين ابزارهاى تبليغ و عوامل موفقيت آن در جذب مخاطب, روانشناسى تبليغ است.
گرچه اصول روانشناسى در تبليغ به صورت كلاسيك از ابتكار علوم معاصر است ولى سيره رهبران الهى و أمه اطهار(ع) نشان مى دهد كه آنان همواره در شيوه تبليغى خود به اصول روانشناسى فردى و اجتماعى توجه كامل داشته اند و در سيره تبليغى اميرالمومنين(ع) موارد فراوانى ديده مى شود كه اين اصول را از جمله: تحريك عواطف و احساسات, تنبيه و تشويق, تكرار, تحقير دشمنان و تكريم دوستان و… را به كار برده است.
بهترين نمونه آن, زمانى است كه لشكرش با لشكر معاويه در صفين به يكديگر مى رسند و لشكر معاويه پيشدستى مى كنند شريعه (محل ورود آب) را گرفته و آنان را از برداشتن آب مانع گشتند و امام(ع) مى خواست كه اين مشكل را از طريق مذاكره تمام كند و معاويه اين عمل را براى خود موفقيتى به حساب مىآورد و از هرگونه مذاكره خوددارى مى كرد. در اينجا بود كه در برابر لشكرش قرار گرفته و چنين خطابه اى ايراد كرد:
((قد استطعموكم القتال فاقروا على مذله و تإخير محله, إورووا السيوف من الدمإ ترووا من المإ فالموت فى حياتكم مقهورين, والحياه فى موتكم قاهرين, إلا و ان معاويه قادلمه من الغواه و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنيه; همانا دشمن گرسنه جنگ است و از شما نبرد مى طلبد, اكنون دو راه در پيش داريد يا تن به ذلت و پستى و عقب ماندگى دادن يا تيغ ها را با خون خود سيراب كردن و سپس سيراب شدن. مرگ اين است كه زنده باشيد اما مقهور و مغلوب, زندگى آن است كه بميريد, اما غالب و پيروز. همانا معاويه گروهى ناچيز از گمراهان را به دنبال خود كشانده و حقيقت را بر آنها پنهان داشته است تا آنجا كه گلوى خويش را هدف تيرهاى شما كه مرگ را همراه دارد قرار داده اند.))
با بيان ا(32)ين چند جمله حماسى احساسات آنان را تحريك و تهييج مى كند, خون ها را به جوش و غيرت ها را به خروش مىآورد. لشكر خود بخود حركت مى كند و ياران معاويه را به عقب مى رانند و شريعه را در اختيار مى گيرند.7ـ تبليغ عملى
يكى ديگر از شيوه هاى تبليغى امام على(ع) تبليغ با عمل مى باشد و موارد اثرگذارى اخلاق و رفتار آن امام همام بر مخالفان و جذب آنان بسيار بوده است و داستان هاى فراوانى دارد از جمله:
امام صادق(ع) از پدرانشان نقل مى كند كه مردى ذمى (اهل كتاب) با اميرالمومنين(ع) همسفر شد.
ذمى گفت: قصد كجا داريد؟
حضرت فرمود: قصد كوفه دارم.
همين كه به دو راهى رسيدند و مرد ذمى از على(ع) جدا شد, اميرالمومنين(ع) او را همراهى نمود.
ذمى گفت: مگر شما عازم كوفه نبوديد؟
فرمود: چرا.
ذمى گفت: پس چرا راه خود را ترك كرديد؟
فرمود: توجه دارم.
ذمى گفت: پس چرا به راه خود نرفتيد و مرا همراهى كرديد؟
فرمود: اتمام حق مصاحبت اين است كه انسان رفيق خود را هنگامى كه از او جدا مى شود همراهى كند و پيامبر ما چنين توصيه فرمود.
ذمى گفت: چنين دستور داده؟
فرمود: آرى.
ذمى گفت: معلوم مى شود كسانى كه او را پيروى كرده اند به دليل رفتار خجسته او بوده است. از اين رو من به حقانيت دين تو شهادت مى دهم.
ذمى, على(ع) را همراهى كرد و چون وى را شناخت اسلام اختيار نمود.(33)8 ـ معرفى الگوها
يكى از شيوه هاى مهم تبليغ, معرفى الگوهاست كه در اين شيوه مبلغ مى تواند واقعيت را عينيت بخشد.
در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) در اين زمينه كافى است به خطبه 159 از خطب آن حضرت در نهج البلاغه مراجعه شود كه در اين خطبه رسول خدا(ص), حضرت موسى, عيسى و داود ـ عليهم السلام ـ را به عنوان الگو معرفى مى كند و فرازهايى از فضأل اخلاقى آنان را بيان مى نمايد:
((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها, اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و ذرى عن زخارفها و ان شئت ثنيت بموسى كليم الله ـ صلى الله عليه ـ حيث يقول : (رب انى لما انزلت الى من خير فقير) والله ما سإله الا خبزا يإكله و ان شئت ثلثت بداود ـ صلى الله عليه ـ صاحب المزامير و قارىء اهل الجنه فلقد كان يعمل سفأف الخوض بيده و ان شئت قلت فى عيسى بن مريم(ع) فلقد كان يتوسد الحجر و يلبس الخشن و يإكل الجشيب; و پيروى كردن از (رفتار) رسول خدا(ص) براى تو كافى است و بر مذمت دنيا و معيوب بودن و بسيارى رسوايى ها و بدىهاى آن, تو را وكيل و راهنما باشد, زيرا اطراف آن (وابستگى و دوستدارى) از آن حضرت گرفته شده و جوانب آن (دلبستگى به همه چيز آن) براى غير آن بزرگوار آماده گشته و از نوشيدن شيرش (لذت هاى آن) منع شده اند و از آرايش هاى آن دور گرديده شده و اگر بخواهى دوباره پيروى نمايى پيامبرى را; از موسى(ع) كه خدا با او سخن گفته پيروى كن, آنگاه كه مى گفت: ((پروردگارا من به آنچه از خير و نيكويى برايم بفرستى نيازمندم.)) به خدا سوگند موسى از خدا نخواسته بود مگر نانى را كه بخورد. و اگر بخواهى بار سوم پيروى كنى از داود(ع) كه داراى مزامير و زيور بود و خواننده اهل بهشت مى باشد كه با دست خود از ليف خرما زنبيل ها مى بافت… و اگر خواهى پيروى از عيسى بن مريم(ع) را. بگو كه[ هنگام خوابيدن] سنگ را زير سر گذاشته بالش قرار مى داد و جامه زبر مى پوشيد و طعام خشن مى خورد.))(34)9 ـ روش بى اعتنايى
از روش هاى تبليغى كه در برخى از موارد بايد به كار گرفته شود, بى اعتنايى به لجوجان و جاهلان است. مبلغ, گاه با كسانى برخورد مى كند كه نيكى, تواضع و مهربانى او را لجوج تر مى كند و بر گستاخى اش مى افزايد.
چنين شيوه اى اثر روانى خاص دارد. در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) در موارد بسيارى ديده مى شود كه چنين برخوردى با افراد جاهل و لجوج داشته است از جمله:
مردى به نام ((زرين)) مى گويد: در شهر كوفه در محل وضو گرفتن مشغول وضو بودم, مردى را مشاهده كردم كه كفش هاى خود را درآورد شلاق خويش را بالاى كفش هايش گذاشت, سپس نزديكتر آمد و شروع به وضو گرفتن كرد. من به او فشار آوردم تا اينكه بر اثر فشار من روى دست هايش افتاد. پس برخاست و وضويش را كامل كرد. آن گاه سه بار با شلاق به سر من كوبيد و فرمود: بپرهيز از اينكه ديگران را با فشار دادن كنار بزنى, عضوى از آنان را بشكنى و مجبور شوى غرامت آن را بپردازى. از مردم سوال كردم اين مرد كيست؟ گفتند: اميرالمومنين(ع) بود. من به سوى حضرت رفتم تا عذرخواهى كنم ولى آن حضرت توجهى نكرد.(35)10 ـ روش دفع بدىها به خوبى ها
يكى از روش هاى مفيد تبليغ, براى ايجاد تحول و دگرگونى پاسخ بدى به نيكى است. اين شيوه, يكى از روش هاى عملى اوليإ دين بوده است و نمونه هاى فراوانى از آن در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) ديده مى شود. مانند اينكه در روايتى آمده است كه امام(ع) با گروهى نشسته بود. زن زيبايى از كنار آنان گذشت چشم هاى مردان لحظاتى زن را دنبال كرد, اميرالمومنين(ع) با توجه به آمادگى زمينه گناه و تحريك شهوت, شيوه خودنگهدارى در برابر اين غريزه قدرتمند را به آنان آموخت و آنان را به راه صحيح و معقول اطفاى شهوت امر كرد.
مردى از خوارج كه اين روش بسيار ظريف و عميق آن حضرت را مشاهده كرد شگفت زده گفت:
خداى بكشدش چه دانش عميقى!! همراهان امام(ع) از بى ادبى اين مرد به خشم و خروش آمده, قصد كشتن مرد را كردند. اميرالمومنين(ع) فرمود: آرام, بدگويى در مقابل بدگويى يا عفو از گناه.(36)
پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه قاصعه.
2 . پيشوايى, مهدى, سيره پيشوايان, ص72 ـ 71 با تلخيص.
3 . نحل, 125, ((با حكمت ـ استدلال و پند نيكو مردم را به سوى پروردگارت بخوان و با آنان به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن)).
4 . طبرسى, مجمع البيان, ج 6 ـ 5, ذيل آيه 125 سوره نحل.
5 . طباطبايى, محمد حسين, ج12, ص37.
6 . سيد قطب, تفسير فى ظلال القرآن, ج5, (چاپ بيروت), ص292.
7 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه228.
8 . همان, خطبه152.
9 . مطهرى, مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص50.
10 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, حكمت 242.
11 . الكافى, ج8, ص59.
12 . راغب اصفهانى, مفردات الفاظ القرآن, ص564.
13 . طريحى, مجمع البحرين, ج6, ص292.
14 . طباطبايى, محمد حسين, الميزان, ج12, ذيل تفسير آيه 125, سوره نحل.
15 . مطهرى , مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص127.
16 . همان.
17 . همان, ص18.
18 . مطهرى, مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص128.
19 . همان, ص129.
20 . طبرسى, مشكاه الانوار, موسسه الاعلمى, بيروت, 1411, هـ. ص. 30.
21 . همان.
22 . راغب اصفهانى, مفردات الفاظ القرآن, ص87.
23 . طباطبايى, محمد حسين, الميزان, ج12, ذيل آيه 125 سوره نحل.
24 . طبرسى , الاحتجاج, ج1, ص230.
25 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه191.
26 . همان, خطبه197.
27 . رهبر, محمد تقى, پژوهش در تبليغ, ص168.
28 . مجلسى, بحارالانوار, ج40, ص301 ـ 300.
29 . يكى از بدعت هايى كه پس از رسول خدا(ص) گذاشته شد خواندن نمازهاى مستحبى به جماعت بود در حالى كه رسول اكرم(ص) خود از آن نهى كرده بود. خليفه دوم آن را رسم كرد و بدعتى نيكو ناميد.
30 . وسايل الشيعه, ج5, ص192.
31 . عبدالفتاح, عبدالمقصود, امام على(ع), ج2, ص377.
32 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه51.
33 . حيات صحابه, ج1, ص228 به نقل از كتاب پژوهشى در تبليغ, رهبر, محمد تقى, ص387 ـ 386.
34 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه159.
35 . وسايل الشيعه, ج3, ص515.
36 . مجلسى, بحارالانوار, ج41, ص49.