منبع نقلى دين و انتظار بشر از آن
آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين:حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
تاكنون راه هايى كه براى تبيين انتظار بشر از دين مطرح شد بيشتر به منبع عقل ارتباط داشت اما در اين بخش, تبيين انتظار بشر از دين از نظر منبع نقلى مورد بررسى قرار مى گيرد. به دين گونه كه با مراجعه به قرآن و روايات و بررسى و ارزيابى آن ها روشن مى شود كه دين, چنان كه ناظر به آخرت و جنبه ابديت انسان است, اما در عين حال به ابعاد گوناگون زندگى انسان در دنيا, نيز نظر دارد و به عبارت ديگر: با بررسى آيات قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) استفاده مى شود كه دين اسلام از طرفى مبدء و معاد و وحى و رسالت را به عنوان مسائل اعتقادى براى جامعه بشرى مطرح كرده است و از سوى ديگر به بحث از فضائل و رذائل اخلاقى و چگونگى تحصيل فضائل و ترك رذايل پرداخته است و از سوى سوم مسائل عادى و فردى را براى آن ها ارائه كرده است و از سوى چهارم در كنار همه اين معارف و مسائل, مطالب اجتماعى و اقتصادى و نظامى و سياسى و قضايى و حقوقى و. .. را به جامعه انسانى تعليم داده است.
در اين جا به برخى آيات كه ناظر به جنبه اجتماعى زندگى انسان است اشاره مى شود.
قرآن در سوره حديد, عدالت را از اهداف اساسى رسالت همه انبيإ الهى مى داند. چنان كه آهن براى حفظ اقتدار و صيانت نظام عادلانه نازل شده است و خداوند در اين باره چنين فرمود: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه باس شديد ومنافع للناس))(1) به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آن ها كتاب و ترازو فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است, پديد آورديم.
در سوره مائده بعد از دعوت مومنان به رعايت عدالت آن را به تقوى و پرهيزكارى نزديك دانسته و فرموده است: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهدإ بالقسط ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى))(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, براى خدا به داد برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد, عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است و در سوره نسإ فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهدإ لله ولو على انفسكم او الوالدين والاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا وان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا))(3) اى كسانى كه ايمان آورده ايد پيوسته به عدالت قيام كنيد و براى خدا گواهى دهيد, هر چند به زيان خودتان يا به زيان پدر و مادر و خويشاوندان شما باشد اگر يكى از دو طرف دعوا توان گر يا نيازمند باشد, باز خدا به آن دو از شما سزاوارتر است پس از پى هوس نرويد كه در نتيجه از حق عدول كنيد و اگر به انحراف گراييد يا اعراض نماييد قطعا خدا به آن چه انجام مى دهيد آگاه است.
قرآن مومنان را به تعاون بر محور تقوا فرا خوانده, فرموده است: ((تعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان))(4) در نيكوكارى و پرهيزگارى با يك ديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نگرديد.
خداوند در قرآن مسلمانان را به كسب قدرت براى پيش گيرى از تجاوز نظامى دشمنان دعوت كرده, و فرمود: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه ومن رباط الخيل ترهبون به عدو الله وعدوكم وآخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم))(5) هرچه در توان داريد, از نيرو و اسب هاى آماده, بسيج كنيد تا با اين تداركات, دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان ديگرى را جز ايشان كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد, بترسانيد.
قرآن مسلمانان را به استقلال اقتصادى و سياسى و نفى سلطه بيگانگان توجه داده وفرمود: ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(6) خداوند هرگز بر زيان مومنان, براى كافران راه تسلى قرار نداده است.
در زمينه اجراى حدود الهى بعد از تمكن و استقرار قدرت, فرمود: ((الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاه وآتوا الزكاه وامروا بالمعروف ونهوا عن المنكرولله عاقبه الامور))(7) همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم, نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و به كارهاى پسنديده واميدارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه كارها از آن خداست.
قرآن جامعه اسلامى را به مشورت و راى زنى در امور اجتماعى توجه داده و فرموده است: ((والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلاه وامرهم شورى بينهم ومما رزقناهم ينفقون))(8) و كسانى كه نداى پروردگارشان را پاسخ مثبت داده و نماز برپا كردند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آن چه روزيشان داديم انفاق مى كنند.
در رابطه با نظارت اجتماعى براى اجراى صحيح قانون و كنترل قدرت, تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر, فرموده است: ((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر))(9) و بايد از ميان شما گروهى مردم را به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند. خداوند نه تنها جامعه اسلامى را به اين فريضه بزرگ فراخوانده بلكه آن را از امتياز امت اسلامى معرفى كرده است و فرمود: كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتومنون بالله))(10) شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد, به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد و به خدا ايمان داريد.
آن چه گفته شد, نمونه اى از مسائل اجتماعى و حقوقى و دنيوى بود كه در قرآن مطرح شده است (گرچه برخى از آيات مسائل معنوى و اخروى را به همراه مسائل اجتماعى يادآور شده اند) كه اگر همه آن استقصا شود, خود نيازمند تإليفى مستقل است, اما در عين حال به عنوان نمونه بخشى از مسائل در مورد اسلام و امنيت ملى و اسلام وحدت ملى و اسلام و اقتدار ملى و… در چند بخش عرضه مى گردد.
O بخش اول:
اسلام و وحدت ملى
وحدت ملى و وفاق همگانى از بهترين ره آورد وحى الهى است, قرآن كريم گذشته از جنبه اثباتى وحدت و امر به اعتصام همگان به حبل متين خدا, يعنى اسلام كه در قرآن و عترت متبلور است, از جنبه منفى تشتت و آثار زيان بار اختلاف نيز سخن گفته است.
كلام خدا درباره اهميت وفاق ملى چنين است: ((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدإ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا))(11) و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد, آن گاه كه دشمنان يكديگر بوديد, پس ميان دل هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد.
سخن خدا درباره تحذير از اختلاف و تخويف از مخالفت و ترهيب از تفرق و تهويل از تشتت, چنين است ((تحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون))(12) يعنى آنان را متحد مى پندارى ولى دل هايشان پراكنده است زيرا آنان مردمى اند كه نمى انديشند. در آيه مزبور اختلاف ملتى كه اصول ارزشى مشترك دارند, نشانه بى عقلى آن ها محسوب شده, پس علامت خردورزى يك امت در اتحاد آنان متجلى است.
حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) كه همتاى قرآن كريم است, در دو محور اصلى مزبور چونان وحى الهى سخن مى گويد: زيرا چنان كه قرآن كريم اولا از گزند اختلاف مصون است: ((ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا))(13) و ثانيا امت اسلامى را از آسيب تشتت محفوظ كرده است, حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) نيز اولا از لوث هر گونه تفرقه و روث هر گونه مخالفت ملى مطهر بوده و هماره در مسير وفاق همگان گام برمى داشت, از اين رو در نامه اى به ابوموسى اشعرى چنين مرقوم فرمود: ((و ليس رجل ـ فاعلم ـ احرص على جماعه امه محمد(ص) و إلفتها منى إبتغى بذلك حسن الثواب و كرم المآب))(14) بدان كه هيچ كس چون من به اتحاد, اجتماع و ائتلاف امت اسلامى حريص نيست, من در اين آزمندى پاداش نيك و فرجام كريمانه را از خدواند درخواست دارم.
ثانيا خطر تفرقه را انذار و تحذير مى فرمود: ((فإياكم والتلون فى دين الله فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا, ممن مضى و لا ممن بقى))(15) از رنگ بازى در دين خدا برحذر باشيد, زيرا اتحاد در مسير حق هر چند به آن مايل نباشيد, بهتر است از اختلاف در راه باطلى كه به آن علاقمنديد, خداى سبحان هيچ كس از گذشته وحال و آينده را در اثر تفرقه خير نداده و نخواهد بخشيد.
حضرت على (عليه السلام) از آن لحاظ كه عدل قرآن حكيم است, منشإ اتحاد ملى را عقل مدارى دانسته و مبدإ اختلاف ملى را هوى محورى آنان مى داند. همان طور كه قرآن كريم بى خردى را مايه پراكندگى مى داند, اميرالمومنين (عليه السلام) نابخردى و زشتى و پلشتى دل را پايه تفرقه مى داند و در اين باره چنين مى فرمايد: ((و انما إنتم اخوان على دين الله, ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سوء الضمائر))(16) شما, به استناد كلام خدا ((انما المومنون اخوه)) برادران دينى يكديگريد, هيچ چيز غير از سريره پليد و ضمير زشت سبب اختلاف شما نخواهد بود, يعنى بيگانه اگر بخواهد بين شما تفرقه بيندازد و حكومت كند, فقط از فساد درون شما استمداد مى كند, و در صورت صلاح و فلاح دل هاى شما هرگز مجالى براى ايجاد شكاف در بنيان مرصوص نظام اسلامى حاصل نخواهد شد.
با اين تحليل آن چه از رسول گرامى اسلام(ص) رسيده است, روشن مى شود كه فرمود: ((الجماعه رحمه و الفرقه عذاب))(17) اجتماع رحمت است و تفرقه رنج و عذاب.
جمع كن خود را جماعت رحمت است
تا توانم با تو گفتن آن چه هست(18)
راز گويان با زبان و بى زبان
الجماعه رحمه را تإويل دان(19)
O بخش دوم:
اسلام و امنيت ملى
امنيت ملى از عناصر محورى اهداف حكومت اسلامى است, امنيت همه جانبه اى كه زمينه رشد و تعالى انسان را فراهم كند, از اين رو با تشكيل حكومت توسط پيامبر گرامى اسلام(ص) در مدينه غارت دوران جاهلى به امنيت و استئثار بدوى و امتياز خواهى هاى آن به تمدن ايثار تبديل شد.
حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) هدف مبارزه عليه طغيان جاهلى را استقرار امنيت مناطق مسكونى و احساس ايمنى مردم مظلوم دانست و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك, فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك))(20) خدايا تو مى دانى هيچ يك از قيام و اقدام مبارزاتى ما براى علاقه به كشور گشايى و سلطه بر مردم و نيز براى جلب متاع پست و از بين رفتنى دنيا نبوده است بلكه براى برگرداندن سنت ها و نشانه هاى فراموش شده دينى از يك سو و اصلاح در سرزمين زندگى مردم از سوى ديگر بود, تا مظلومان احساس امنيت كنند و حدود تعطيل شده الهى اقامه شود.
O بخش سوم:
اسلام و اقتدار ملى
قدرت و اقتدار دو مفهوم اساسى در نظريه هاى سياسى است, به دست آوردن قدرت و نگهدارى و چگونگى كاربرد آن, يكى از هسته هاى علم سياست را تشكيل مى دهد.
قدرت و اقتدار ضمن اين كه به هم پيوند دارند تفاوت هايى نيز با هم دارند. بر طبق بعضى تعاريف قدرت توانايى دارنده آن است براى واداشتن ديگران به تسليم در برابر خواست خود به هر شكلى.(21)
و طبق بعضى ديدگاه و تعاريف قدرت توانايى تحميل اراده مان است بر ديگران به اتكاى ضمانت اجراى موثر در صورت عدم قبول.(22)
و براساس تعريف سومى منظور از داشتن قدرت, توانايى تمركز, تنظيم يا هدايت رفتار اشخاص يا كارهاست.(23)
اما اقتدار به معناى قدرت مشروع است و بعضى آن را به توانايى ذاتى يا اكتسابى براى اعمال سلطه بر يك گروه است, اقتدار جلوه اى از قدرت است و بر اطاعت از آن دلالت دارد, تعريف كرده اند.(24)
برخى گفته اند: اقتدار يعنى قدرتى كه مشروعيت آن براساس سنت يا قانون پذيرفته شده است.(25)
با توجه به اين كه اقتدار به قدرتى مى گويند كه مستلزم اطاعت باشد(26) اقتدار را به دو نوع تقسيم كرده اند: 1ـ اقتدار واقعى و بالفعل, اقتدار بالفعل هنگامى وجود دارد كه فرد يا گروهى از افراد, اعمال قدرت بر خودشان را مى پذيرند و از دستورها يا فرمان هاى كسانى كه داراى آن قدرت هستند, اطاعت مى كنند.
2ـ اقتدار مشروع يا قانونى, اقتدار مشروع يا قانونى زمانى وجود دارد كه اعمال قدرت به منزله يك حق توسط كسانى كه نسبت به آنها اعمال مى گردد, پذيرفته شود(27) در فلسفه سياسى منشإ و منبع اقتدار را گاهى تقدس و ويژگى هاى شخصى حاكم و رهبر مى دانند و گاهى عقلانيت و قانونى بودن مى دانند كه افراد براساس اعتقاد به قانونى بودن الگوهاى قواعد هنجارى و حق كسانى كه تحت چنين قواعدى براى صدور دستور اقتدار يافته اند, استوار است.(28)
از آن جايى كه از شرايط اساسى هرحكومتى براى موفقيت در جلوگيرى از هرج و مرج, اجراى قانون, ايجاد امنيت و جلوگيرى از تجاوز دشمنان خارجى, برخوردارى از قدرت است, قدرت زمانى اعمال مى گردد كه مشروعيت داشته باشد و ملاك مشروعيت را برخى براساس قرارداد اجتماعى و خواست مردم مى دانند و برخى ملاك آن را ارزش هاى اخلاقى و عدالت مى دانند.
تفاوت قدرت و اقتدار
تفاوت هاى عمده قدرت و اقتدار عبارتند از:
1 ـ اقتدار هميشه مشروع و قانونى است, اما قدرت ممكن است مشروع يا نامشروع باشد.
2 ـ اقتدار مبتنى بر رضايت است, اما قدرت اغلب بر زور مبتنى است.
3 ـ بنا به سرشت, اقتدار دموكراتيك تر از قدرت است زيرا هميشه قانونى و مبتنى بر پشتيبانى همگانى است, اقتدار نشان مى دهد كه انسان براى قبولاندن هدف هاى خود چه توانايى هايى دارد, در حالى كه قدرت توانايى انسان براى تغيير رفتار ديگران است.(29)
در حكومت دينى مشروع بودن قدرت و مراحل كسب قدرت در جامعه بر دو شرط استوار است.
1ـ برخوردارى شخص حاكم از شايستگيهاى فكرى, والائيهاى معنوى كه بتواند هدف هاى نظام سياسى اسلام را شناخته و اعلام كند و ابزار قدرت را در جهت دست يابى به آن اهداف به كار گيرد چنان كه حضرت امير (عليه السلام) فرمود: ((ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه واعلمهم بامر الله)).(30)
اى مردم بى گمان براى تصدى مقام رهبرى, سزاوارترين انسان همانى است كه در اجرا از ديگران نيرومندتر و در آشنايى به فرمان خدا داناتر باشد.
و در خطبه ديگرى در ويژگى هاى رهبر جامعه اسلامى فرمود: ((و قد علمتم ان لاينبغى ان يكون الوالى على الفروج والدمإ والمغانم والاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه)).(31)
دانستيد كه سزاوار نيست بخيل و جاهل و نادان و ستمكار و خائف و مرتشى و معطل و تعطيل كننده سنت, بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمانان و امامت و پيشواى مسلمانان ولايت يابد زيرا بخيل حريص در اموال آنان مى شود و جاهل و نادان مسلمانان را با جهل خود به سوى گمراهى مى برد و ستمكار حق آنان را ببرد و خائف بى عدالتى كرده مردمى را محروم و مردمى را بهره مند مى كند و رشوه گيرنده در حكم, حقوق انسان ها را پاى مال كرد, و آن ها را به حقشان نرساند و تعطيل كننده سنت با تضييع سنت امت را به هلاكت اندازد.
از اين دو بيان استفاده مى شود, قدرت بايد در دست كسى باشد كه هم نيرومند و مقتدر و هم عالم به حقايق و هم مهذب و وارسته باشد.
2ـ ويژگى دوم آن كه از خاستگاه مردمى و رضامندى عموم مردم برخوردار باشد و مردم او را مستقيم يا غير مستقيم انتخاب كرده باشند.
چنان كه خود حضرت امير (عليه السلام) يكى از دلايل عهده دارى حكومت و قدرت سياسى خود را به حضور و خواست مردم و پشتيبانى آنان متكى مى داند و مى فرمايد: ((لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر… لا لقيت حبلها على غاربها)). (32)
اگر بيعت كننده نبودند و با حضور ايشان حجت بر من تمام نمى شد رشته اين كار را واگذار مى كردم.
با توجه به اين دو خصوصيت رهبرى جامعه اسلامى با ويژگى اول يعنى شايستگى علمى و اخلاقى مشروعيت پيدا مى شود و با شرط دوم اقتدار, يعنى قدرت اعمال مى شود و مردم از دارنده قدرت مشروع پيروى خواهند كرد.
پى نوشت ها:
1 . سوره حديد آيه 25.
2 . سوره مائده, آيه 8.
3 . سوره نسإ, آيه 135.
4 . سوره مائده, آيه 2.
5 . سوره انفال, آيه 6.
6 . سوره نسإ, آيه 141.
7 . سوره حج, آيه 41.
8 . سوره شورى, آيه 38.
9 . سوره آل عمران, آيه 104.
10 . همان, آيه110.
11 . همان, آيه103.
12 . سوره حشر, آيه 14.
13 . سوره نسإ, آيه 82.
14 . نهج البلاغه, نامه 78.
15 . نهج البلاغه, خطبه 176.
16 . همان, خطبه113.
17 . جامع صغير, ج1, ص144.
18 . مثنوى, دفتر چهارم, 3294.
19 . همان, دفتر ششم, 2236.
20 . نهج البلاغه, خطبه 131.
21 . دانشنامه سياسى, داريوش آشورى, ص247.
22 . بنيادهاى علم سياست, عبدالرحمن عالم, ص89.
23 . همان.
24 . همان, ص101.
25 . دانشنامه سياسى, ص247.
26 . جامعه و حكومت, ص100.
27 . جامعه و سياست, ص58.
28 . همان, ص59.
29 . بنيادهاى علم سياست, ص103.
30 . نهج البلاغه, خطبه173.
31 . همان, خطبه131.
32 . همان, خطبه3.