مـــاه در محـــاق زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى

 

ماه در محاق
(ابهام زدايى از زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى ((ميرزايونس رشتى)))

غلامرضا گلى زواره

 

طلوع يك ستاره
در محله ((استاد سرا))ى رشت مردى خوشنام به نام ميرزا بزرگ زندگى مى كرد, وى نزد ميرزا عبدالوهاب مستوفى ـ مسوول دفتر مالياتى آن زمان ـ به تحرير انشإ اشتغال داشت و به همين دليل به ((ميرزا)) معروف بود. به سال 1298 هـ.ق (مطابق 1257 هـ.ش) و در حالى كه ناصرالدين شاه قاجار سى و چهارمين سال حكومت خود را سپرى مى كرد, ميرزا بزرگ صاحب فرزندى گرديد كه او را ((يونس)) ناميد اين نوزاد از همان اوان طفوليت به ((ميرزا كوچك)) شهرت يافت و تا پايان عمر به نام كوچك خان يا كوچك جنگلى معروف بود.(1)
يونس ملقب به ميرزا كوچك, در حالى ديده به جهان گشود كه ايران در حال از دست رفتن بود, پدرش ـ ميرزا بزرگ ـ از اين وضع رنج مى برد اما چه مى توانست بكند, جلادان زبان ها را بريده و دست ها را به زنجير بسته بودند, داس استكبار با همكارى استبداد و نفاق خوشه هاى هويت اصيل اين سرزمين اسلامى را خرمن مى كردند و نابخردانه به بهاى مقاصد باطل و هوس هاى هرزه خويش بر باد مى دادند; در چنين فضاى تيره و تارى فرياد فداكاران در گلو خاموش مى گشت و در مواقعى سند رسوايى جفاكاران را بر بالاى دارها به نمايش مى گذاردند اما مادران, اين شيرزنان عرصه همت و ايمان كه در مكتب تشيع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زينب كبرى درس پارسايى و پايدارى مىآموختند كودكانى شيرصفت به دنيا مىآوردند و چنان در پرورش آنان مى كوشيدند كه در سنين نوجوانى و جوانى پوينده راه حماسه سازان كربلا مى گشتند و همچون حضرت قاسم بن حسن(ع) و حضرت على اكبر(ع) پرچم افتاده از كف ياران را به دوش كشيده و ديگر بار نغمه فرحزاى توحيد را در فضاى آشفته ايران كه آغشته به شرك و نفاق بود فرياد مى كردند و مادر يونس در زمره اين زنان شجاع و با استقامتى بود كه تصميم گرفت با تلاشهاى تربيتى فرزندى تحويل جامعه اسلامى دهد كه ابرهاى تيره و تارى را كه آسمان ايران را در هاله اى غمناك و حزن انگيز فرو برده بود برطرف سازد و تابش خورشيد حقيقت, عدالت و استقلال را به جويندگان حقايق ناب بشارت دهد.
ميرزا بزرگ كه از اين همه بيداد به ستوه آمده بود براى نوباوه اش از دلاورىهاى قهرمانان صدر اسلام و حماسه آفرينان دشت نينوا داستان ها مى گفت و حماسه بزرگمردانى را در گوش فرزندش زمزمه مى كرد كه به نيت استقرار حاكميت راستى, درستى و انصاف قصد براندازى حكومت ضحاكان زمان را داشتند, ميرزا كوچك ضمن پيمودن مسير رشد و شكوفايى با چنين پرورش هايى به سوى سنين بالاتر گام مى نهاد و با آن هوش و فراستى كه داشت در همان دوران صباوت احساس مى كرد كه دود بيداد همه جا را فرا گرفته و خاك وطن اسلامى دستخوش چپاول استعمارگران و دستگاه ستم حكومت مركزى قرار گرفته است.
اين كودك در چنين حال و هوايى در خانه اى كوچك, ساده و سرشار از صفا و صميميت و به دور از شرارت هاى عوامل سلطنتى كه فكرى جز اندوختن مال و اهدافى به غير از كسب شهرت هاى كاذب و فناپذير ندارند به سير زندگى خويش ادامه مى دهد, فضاى آميخته به صداقت محله ((استاد سرا)) كه همچون هواى پاك شمال و باران هاى مداوم آن طراوت ويژه اى داشت دل كوچك اين طفل را جلا مى بخشد و فطرت و وجدان او را از غبار و تعفنى كه شب پرستان كوردل پديد آورده اند برطرف مى كند.

پيگيرى تحصيلات در رشت, قزوين و تهران
يونس پس از آن كه خواندن و نوشتن را در يكى از مكتب خانه هاى زادگاهش آموخت, در سنين نوجوانى يا جوانى, بر حسب علاقه هاى درونى و تربيت هاى خانوادگى تصميم گرفت به فراگيرى علوم دينى و معارف قرآنى و روايى روى آورد, به همين دليل ساليانى در مدرسه حاجى حسن واقع در صالح آباد(2) و مدرسه جامع رشت(3) به يادگيرى زبان و ادبيات عرب, منطق, مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در يكى از حجره هاى طبقه اول مدرسه نايب الصدر واقع در بازار زركشان سك(4)ونت داشت و گويا در اين مكان نيز در پى فراگيرى علوم دينى بود. ميرزا يونس جوان, تحصيلات مقدماتى را تا تاريخ 1312 هـ.ق در مدارس وطنش فراگرفت, از آن پس به تحصيلات عالى تر در صرف و نحو, معانى و بيان, منطق و اصول فقه و فقه اقبال نشان داد.
در سال 1322 هـ.ق در عالى ترين درس دوره سطح حوزه علميه يعنى آموختن كفايه الاصول شركت كرد, استادش در اين رشته از علوم دينى, آيه الله سيد عبدالوهاب صالح ضيإبرى (1294ـ1357 هـ.ق) بود كه در زمره معاريف شهرستان صومعه سرا به شمار مىآمد و جزو جوان ترين مجتهدين استان گيلان محسوب مى گشت زيرا در سن 28 سالگى به اين درجه نائل آمد, اين فقيه فرزانه در مكتب آخوند خراسانى تربيت شد و تحت تإثير انديشه هاى استادش قرار گرفت و به همين دليل رهبرى روحانيت رشت را در انقلاب مشروطه عهده گرديد, ميرزا يونس نيز با الهام از تلاش هاى مبارزاتى آيه الله ضيإبرى به عرصه هاى سياسى روى آورد و به مجاهدين و مشروطه طلبان پيوست, گفته مى شود در هنگام فتح تهران كه به سال 1326 هـ.ق توسط مشروطه خواهان انجام گرفت ميرزا كوچك خان در حوزه علميه قزوين مشغول تحصيل بوده و همراه مبارزان گيلانى كه براى فتح تهران حركت كرده بودند مدتى در پى فتح قزوين در اين شهر ماند, نامبرده مدتى در مدرسه صالحيه قزوين و در مدرسه محموديه تهران ادامه تحصيل داد و با توجه به اين كه كسب معارف دينى را در عرصه فقه و اصول در مدارس رشت تا حد سطح آموخته بود, مى توان خاطر نشان ساخت كه ساليانى نيز در حوزه هاى علميه قزوين و تهران در دروس خارج فقه و اصول حضور يافته باشد و در مجموع تحصيلاتش حدود ده سال در اين عرصه به درازا كشيده است.(5)
ذوق سليم اين روحانى جوان او را در ضمن تحصيلات به حفظ و ضبط اشعار متقدمين شعرا وا مى داشت و گاهى نيز اشعارى به رشته نظم مى كشيد, با اين توانايى علمى و ويژگى هاى ذوقى و با طى مسير طبيعى فراگيرى علوم دينى آن هم با كسب موفقيت در سطحى عالى مى بايست ميرزا كوچك خان به تبليغات دينى و نشر اطلاع رسانى در فرهنگ اسلامى بپردازد و به قول برخى نويسندگان, توانايى رسيدن به قله اجتهاد در وجودش ديده مى شد و در مدرسه محموديه واقع در سرچشمه تهران خود را براى اجتهاد آماده مى كرد كه حوادث و رويدادهاى كشور مسير افكارش را تغيير داد و عبا, نعلين و عمامه را به تفنگ, فشنگ و نارنجك مبدل ساخت(6) اما وى با باورى دينى و التزام عملى به ارزش هاى مذهبى و اعتقادى راسخ چنين راهى را برگزيد و به هيچ عنوان از عقايد مذهبى خود دست برنداشت و روح ديانت و راستى و درستى چون جويبارى در اعماق وجودش جارى بود و همراه با خونش در اعضإ و جوارحش گردش داشت. خاطراتى كه از طلاب و دوستان ايام تحصيلش شنيده شده مويد اين معناست كه ميرزا كوچك خان از همان سنين نوجوانى و جوانى داراى صفاتى عالى و خلق و خويى ممتاز بوده و در بين افراد همسال خويش به عنوان شاگردى با استعداد و داراى هوش سرشار, صراحت لهجه, حامى عدالت و انصاف و طرفدار مظلومان و محرومان صالح به شمار مى رفته است, هر كس به ديگرى تعدى مى كرد يا كمترين اجحاف و بى اعتدالى روا مى داشت با مخالفت وى و خشم اين طلبه با ايمان مواجه مى گشت, تجاوز دانش آموختگان را به حقوق يكديگر چه در داخل مدرسه و چه بيرون ازفضاى آموزشى تحمل نمى كرد و بى پاسخ نمى گذاشت و شخص مجرم منتظر مجازات ميرزا كوچك خان بود.(7)

رفتار شناسى
ميرزا كوچك خان جوانى خوش اندام, مودب و فروتن بود, چشمانى زاغ, سيمائى متبسم, بازوانى ورزيده و پيشانى باز داشت, در روابط اجتماعى با دوستان, خويشاوندان و آشنايان بسيار خوش برخورد, باعاطفه و توإم با صميميت بود و از جنبه روحى, عفيف و انسانى معتقد به فرائض دينى و مومن به اصول اخلاقى به شمار مىآمد, با قرآن بسيار مإنوس بود و در تصميم گيرىها به اين كلام آسمانى تفإل مى زد و به استخاره عقيده خاصى داشت و اغلب كارهايش را با استخاره انجام مى داد, هيچ گاه واجباتش ترك نمى گرديد و از نماز, روزه و حتى عبادات مستحبى نيز قصور نمى كرد, غالبا در بين دو نماز آيات ذيل را با حالت معنوى زمزمه مى كرد: ((ومن يتوكل على الله فهو حسبه)) (طلاق3/); ((قل اللهم مالك الملك)) (آل عمران / 26) ((ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله)) (آل عمران / 69) دائما ورد زبانش بود. (8)
اعتقاد داشت اقدام به هر كار مهمى چنانچه با مشيت الهى نباشد ثمرى ندارد, انسانى ساكت متفكر و آرام بود, گرچه نطاق نبود ولى آهسته, سنجيده و حساب شده سخن مى گفت. اظهاراتش اغلب با لطايف و مزاح توإم بود و خود نيز از مطايبات ديگران لذت مى برد, در قيافه اش جذبه اى بود كه هر كس با وى روبرو مى شد به ندرت اتفاق مى افتاد كه مجذوب متانت و مسحور بياناتش نگردد. در موقعى كه قزاقان ايرانى به اسارت او در مىآمدند با سخنانى گرم و دلنشين با آنان صحبت مى كرد و ضمن آشنا نمودن آنان به حقايق امور اين افراد را مفتون اخلاق و حركات خويش مى ساخت به نحوى كه با ديدگان اشكبار و دل هاى آكنده به مهر و محبت او را وداع كرده و به اوطان خويش باز مى گشتند. در جنگ ماكلوان نيروهاى ميرزا كوچك خان اسيران را با عزت و احترام مرخص كردند و با دادن خرجى و لباس لازمه آزادمنشى را در حقشان بجا آوردند, اين گونه رفتارها بر نيك نامى و حسن شهرت اين مرد مبارز و همراهانش مى افزود و از خصال نيك آنان حكايت داشت, گرچه تضمينى نبود كه همين افراد آزاد شده براى دومين و چندمين بار به سركوبى نيروهاى جنگلى نيايند كما اين كه چند نفر از آنان در جنگ ماسوله شركت كردندو بدين گونه قول شرف خود را زير پا نهادند.(9)
اگرچه دل پرخونى از دولت مركزى داشت اما خواهان خونريزى و رويارويى عجولانه نبود و تا آنجا كه امكان داشت سعى مى كرد دل ها را تسخير كند, با قلب رئوفى كه داشت از خطاها چشم مى پوشيد و امكان بازگشت را براى مخالفين باز مى گذاشت گرچه هر چه بيشتر عطوفت مى ورزيد كمتر محبت مى ديد اما اين بار گران براى ميرزاى متعهد چندان مسئله اى نبود, با دورانديشى هاى خردمندانه جلودار بسيارى از جهالت ها و غرض ورزىها بود و اگرچه نسبت به مسايل و حوادث روزگار يك تلاطم روحى داشت اما چون كوه با صلابت و پابرجا بود و اين ويژگى از اهداف خدايى و استحكام عقيده او حكايت مى كرد.(10)
ايمان, حسن عقيده, صفاى باطن و راستى در روح و روان اين روحانى سياستمدار موج مى زد و با چنين اوصافى با حوادث روزگار مقابله مى كرد و تابعان و همدستان خود را رهبرى مى نمود, هيچ سياستى را مفيدتر و موثرتر از راستى و درستى نمى شناخت و به همين جهت زبانش به غير حق گويا نبود و بسيار مشتاق بود كه دوستانش اين شيوه را پيشه خويش كنند:
به گيتى به از راستى پيشه نيست
زكژى بتر هيچ انديشه نيست
و اين نكته اخلاقى را مراعات نمايند كه:
من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم(11)
موقعى كه برخى از افراد افراطى رفتار وى را مورد انتقاد قرار دادند در جوابشان نوشت: بنده عقيده دارم كه افكار مردم را براى سوق به سوى يك نهضت ضد استكبار و استبداد تبليغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت هاى پسنديده مهيا مى كند و اين روش از صد هزار قشون و آهن و آتش بهتر است, اهالى ايران كه معتقد به مذهب مى باشند زير بار هيچ گونه مرام مفرط و تند و خشن نمى روند.(12)

سلحشور مسلمان
كوچك خان بر اين باور بود كه بر هر مسلمان پاكدل ايرانى فرض است كه وظيفه اش را نسبت به كشور و هم ميهنان خود ادا كند و به تناسب بهره منديش از اجتماع, خير و فايده اى به آحاد جامعه برساند و حصول اين منظور جز در سايه سعى و مجاهدت به دست آمدنى نيست و نبايد در مقابل دشمنان داخلى و خارجى اغماض نمود:
اظهار عجز نزد ستم پيشه زابلهى است
اشك كباب باعث طغيان آتش است
نظرش اين بود كه افراد همفكر و داراى مقصودى مشترك و با انگيزه اى مقدس مى توانند به مشكلات فائق آيند و مصالح اجتماعى را تإمين كنند و چنانچه غير اين باشد توفان ستم همه را نابود مى كند, رسيدن به اين تفكر مردانى صديق و مورد اعتمادى مى خواهد كه جان شيرين خود را در طبق اخلاص نهاده و وارد عرصه كارزار شوند:
ترك مال و ترك جان و ترك سر
در طريق عشق اول منزل است
و به قول حكيم صبورى گيلانى:
بى تإمل اى خرد كشتى مران در بحر عشق
بايد از خود درگذشت آنگه از اين دريا گذشت
وى به استقلال واقعى ايران مى انديشيد و مى گفت چنين استقلالى بايد بدون اندك مداخله قواى بيگانه تإمين شود, اصلاحات اساسى صورت گيرد, از تشكيلات فساد جلوگيرى شود, البته اين استقلال مقدمه اى براى اتحاد و اتفاق عموم مسلمانان است. (13)
ميرزا پيش از آن كه يك فرد انقلابى باشد انسانى مسلمان بود و هيچگاه به مغزش خطور نمى يافت كه مقدرات دينش را تحت الشعاع افكار انقلابى قرار دهد و همه مظاهر انقلاب را از دريچه ديانت مى نگريست, در آخرين نامه اى كه در واپسين لحظات عمرش در تاريخ 5 عقرب سال 1300 هـ.ش به ميرآقا عربانى نوشته ضمن گله از بى وفايى دوستانش نوشته است: با رويه اى كه دشمنان در پيش گرفته اند شايد بتوانند بطور موقت يا دايم توفيق حاصل كنند ولى اتكإ من و همراهانم به خداوند دادگرى است كه در بسيارى از مهالك حفظم نموده است… بلى آقاى من امروز دشمنان, ما را دزد و غارتگر حساب مى كنند در حالى كه هيچ قدمى جز در راه آسايش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ايم ما اين اتهامات را مى شنويم و حكميت را به خداوند قادر حاكم على الاطلاق واگذار مى كنيم.(14) در نامه به رشيدالممالك در 15 ثور 1299 هـ.ش خاطر نشان مى نمايد بنده به حول و قوه الهى مستغنى از هرگونه كمك و معاضدت بوده هيچ چيز بر عزم آهنين و عقيده متين و استوارم رخنه پذير نيست ليكن چون منافع مملكتى در مد نظر و مصالح جمعيتى در گذر سيلاب محو و فناست يقين است اگر رجال نامى و عناصر مقتدر باصداقت پيش آيند نتيجه عمليات چند ماهه آنان بر خدمات چندين ساله ام سبقت مى جويد, سلامت نفسم هيچ وقت آثارى از بغض و كينه يا حس انتقام درباره مخالفين جاهلم از بنده باقى نمى گذارد و همه وقت حاضرم در صورت صدق و صفا آغوش برادرانه را براى پذيرايى آنان باز نمايم. و در فراز ديگرى از اين نامه رشيد الممالك خلخانى را كه سابقا از متحدين جنگل بود و در اين وقت با قواى بلشويك همراه شده بود چنين نصيحت مى كند: محقق است كسى كه در محيط تفكراتش تنها فتنه, فساد, خودستايى, عناد, غارت و شرارت است, نمى تواند قضاياى اجتماعى, مسايل نوعى و مصالح مملكتى را به ديده دقت و اهميت بنگرد و ممكن نيست به تبليغات عدالت شعارانه متمايل شود, چشم باز كن و از پرده جهل بيرون خرام, افق عالم را مشاهده و تغييرات زمانه را معاينه نما, سوانحى كه در كشور بلا ديده ما روى داده و سلطه اى كه دشمنان به اين آب و خاك تحميل نموده اند بديده عبرت ملاحظه نماى, اگر امروز نجنبى فردا در قيد سلاسل اسارت و ادبار مقيد و مسلوب و راه چاره ات مسدود خواهد شد از آه دل مظلومان بپرهيز, از مكافات دهر برحذر باش, نتيجه سيئات اعمال شما و امثالتان است كه دشمنان خارجى بر ما چيره و خائنين داخلى را به ما خيره ساخته اند و بالاخره قهر و غضب الهى فنإ شما و ما را با قلم تقدير خواهد نوشت. آقاى رشيد الممالك براى جبران ستم هاى گذشته و ترميم خرابى هاى گذشته و براى كسب رضايت پروردگار به خود بپرداز, پاى مردانگى بر ركاب همت محكم ساز, به رإى العين مشاهده نمودم هر كس راه خيانت پيش گرفته است روزگار با پنجه انتقام اندام او را فشرده كه جز راه آخرت يا گوشه ندامت و عزلت طريقى نسپرده است.(15) مفاخرالملك براى درهم كوبيدن قواى ميرزا كوچك خان به سوى آبادى كسما حركت كرد اما به دليل يورش مجاهدان جنگلى وى و همراهانش شكست خوردند و قصد فرار داشتند كه به دستور ميرزا كوچك خان, مفاخر الملك را زنده دستگير كردند, مفاخرالملك پس از اسارت التماس كرد كه به او آزارى نرسانند و وى را نزد كوچك جنگلى ببرند و هر حكم كه او درباره اش بنمايد از جان و دل فرمان بردار باشد, مجاهدان قبول كردند و چون نامبرده با ميرزا مواجه گشت با عجز و شرمندگى از وى امان طلبيد, كوچك خان كه مردى نرم دل و اهل عفو و گذشت بود دستور داد او را به خانه يكى از مجاهدين ببرند تا شخصا در فرصتى مقتضى محاكمه اش كند و تإكيد كرد كسى حق ندارد به وى صدمه اى برساند اما به اشاره حاج احمد كسايى با ضربه تير محمد حسن نامى, مفاخر الملك كشته شد, ميرزا كوچك خان از اين رفتار آزرده خاطر گشت و با خشم و اعتراضى شديد گفت: چرا درباره يك اسير اين گونه رفتار كرده ايد و يكى از علل اختلافات بعدى ميرزا و حاجى احمد از همين مسإله ريشه گرفت.(16)
چون بلشويك ها تبليغات شديدى عليه كوچك خان آغاز كردند وى طى نامه هايى به حاميان آنها از جمله مديوانى به افشاى حقايقى پرداخت و در مكتوبى خاطر نشان ساخت: ((رفقاى شما دو سه نفر جاهل را با چند نفر از خودشان ضميمه كرده اسم آن را كميته انقلاب گذاشتند و آن بدبختى ها را در ضمن اكثريت مغلوب اراده خود كرده و آلت نمودند تا خودسرى شان را تحكيم نمايند ولى بايد بدانند من و رفقايم محال است آلت دست آنها بشويم, من, بى شرف مى دانم آن كسى را كه حقوق حاكميت و استقلال ملت خود را با دست خويش فداى شغل و مقام بيهوده كرده, ملتى را اسير چهار نفر خودخواه افراطى كه غير از رياست چيز ديگرى نمى خواهند قرار دهند, من استقلال ايران را خواهانم, من بقاى اعتبارات ايران را طالبم, هر كس كه در امور داخلى ما دخالت كند او را مثل انگليس و نيكلاى روسى و درباريان مرتجع ايران متعدى مى دانيم, من آلت دست قوىتر از شما نشدم, ما به شرافت زيست كرده ايم و اين انقلاب را طى كرده ايم.))(17)
در نامه به يكى از انقلابيون ترك به نام يوسف ضيإ بيگ نيز در جهت خنثى نمودن تهمت هاى بى اساس منافقان و دشمنان دوست نما از افرادى سخن گفت كه به هر سازى رقصيده اند, روزى نوكر روسها, زمانى ملازم انگليس ها و وقتى كاركن آلمان ها, روزى مستبد و هنگامى مشروطه خواه هستند, افزود اين گونه اشخاص به هر لباسى درآمده تا خرابكارى كنند و حالا آزادى طلب شده اند ولى بنده را دزد, خيانت كار و ضدانقلاب معرفى مى كنند, عمليات آنان ضررهاى زيادى بوجود آورده و احساسات مسلمانان را برانگيخته اند خيلى عجيب است با اين همه خراب كارى متنبه نمى شوند, هنوز جميع ابواب را بر روى بنده و همراهانم مسدود كرده اند و بى رحمانى به نام آزادى مرتكب اين همه خيانت مى شوند به اين جهت ساكت مانده ام كه به همه بفهمانم با احدى از دشمنان دست مودت دراز نكرده و نخواهم كرد.(18) اين مسايل از روحيه سازش ناپذيرى و ميزان اعتقادات ميرزا كوچك خان و پافشارى او بر موازين دينى حكايت دارد.

پى نوشت ها:
1 . قيام جنگل, مقدمه اسماعيل رائين, ص8 و نيز يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص54, حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص17 ـ18.
2 . اين مدرسه 1/5 قرن قدمت دارد و چندى پيش توسط مرحوم آيه الله احسان بخش براى تجديد بناى آن اقدام شد.
3 . مدرسه و مسجد جامع توسط حاج جمال ـ پدر هدايت الله خان رشتى احداث شد كه حدود 260 سال قدمت دارد, حدود 80 يا 90 سال قبل اين دو مكان مقدس در يك آتش سوزى از بين رفت اما چهل سال قبل با همت مرحوم آيه الله ضيابرى و با همكارى آيه الله بحرالعلوم و آيه الله سيد حسين رودبارى و عده اى از بازاريان تجديد بنا شد.
4 . مدرسه مذكور در حدود 210 سال قبل به همت مرحوم ميرزا على نايب الصدر بنيان نهاده شد (روزنامه جمهورى اسلامى ـ دوشنبه 14آبان 1380)
5 . سردار جنگل, ابراهيم فخرايى, ص35, قيام جنگل, ص;54 از آستارا تا استرآباد, منوچهر ستوده, ج 1, بخش اول, ص;259 تاريخ معاصر ايران, كتاب نهم, ص;283 تاريخ بيست ساله ايران, حسين مكى, ج1, ص;491 سياست دولت شوروى در ايران, م.ع. منشور گرگانى, ص;30 دائره المعارف تشيع, ج1, ص;181 گلشن ابرار, ج1, گروهى از نويسندگان, ص478.
6 . سردار جنگل, ص;35 فصولى از تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران, ضيإالدين الموتى, ص82.
7 . سردار جنگل, ص36.
8 . شهداى روحانيت شيعه در يكصدسال اخير, ج1, على ربانى خلخالى, ص151.
9 . سردار جنگل, ص38 و 75.
10 . حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص92 ـ 93.
11 . سردار جنگل, ص44 ـ 45.
12 . قيام جنگل, ص196 ـ 197.
13 . برگرفته از كتاب سردار جنگل, ص52 به نقل از روزنامه جنگل, شماره 28, سال اول.
14 . مجله پيام انقلاب, شماره 74, ص;44 گلشن ابرار, ج1, ص419.
15 . قيام جنگل, ص237 ـ 238.
16 . قيام جنگل, ص24 ـ 25.
17 . نامه ميرزا كوچك خان به مريوانى در ذيقعده سال 1338 هـ.ق (نك: قيام جنگل, ص183 ـ 184).
18 . بخشى از مكتوب ميرزا كوچك خان در تاريخ 23 ذى حجه 1338 هـ.ق به آقا يوسف ضيإ بيگ.