زبان دين
آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين : حجه الاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
تذكر :
در ادامه سلسله مباحث مربوط به انسان و دين, مسئله زبان دين در دو شماره ملاحظه شد و مباحثى از اين مسئله را مورد بررسى قرار داد و در ادامه آن مباحثى چون معنادارى گزاره هاى دينى و زبان دين و گزاره هاى كلامى را مورد بررسى قرار مى دهد.
معنا دارى گزاره هاى دينى و اثبات پذيرى آن
كسانى كه گزاره هاى دينى را بى معنا مى دانند مانند پوزيتويست ها و مى گويند: معيار معنادارى حس و تجربه است, اگر چيزى با حس و تجربه است, اگر چيزى با حس و تجربه اثبات پذير يا ابطال پذير بود, معنادار است و اگر چيزى نفيا و اثباتا از قلمرو حس و تجربه بيرون بود, معنادار نيست, نه مى توان آن را اثبات كرد و نه مى توان آن را نفى كرد, از باب مثال قضايايى از قبيل ((عالم مبدئى دارد)) ((عالم منتهايى دارد)) و ((بهشتى وجود دارد)) و ((جهنم وجود دارد)) را نه مى توان با تجربه آن را اثبات كرد و نه نفى.
در جواب گفته مى شود: براى اثبات معنادارى قضاياى فراطبيعى از دو جهت هستى شناسى و معرفت شناسى بايد درباره آنها بحث كرد.
اما از جهت هستى شناسى, اگر ما پذيرفتيم ((هر موجودى مادى است)) كه عكس نقيض آن, اين است ((هرچه كه مادى نيست, موجود نيست)) اين سخن پوزيتويست ها گرچه تام است كه بايد اثبات پذير يا ابطال پذير باشد اما اين كه تنها معيار اثبات پذيرى حس و تجربه باشد, سخنى است كه هم عقل آن را باطل كرده است و هم وحى آن را ابطال نموده است.
بوعلى سينا در نمط چهارم اشارات درصدد تبيين اين مسئله است كه ((هر موجودى مادى است)) سخن درستى نيست. زيرا بسيارى از موجودات هستند كه مادى نيستند.(1) وحى نيز اين سخن را ابطال كرد, چنان كه از زبان بنى اسرائيل نقل مى كند كه آن ها گفتند: ((لن نومن لك حتى نرى الله جهره))(2) ما زمانى به تو ايمان مىآوريم كه خدايت را آشكارا ببينيم و چون خداى تو قابل ديدن نيست و چيزى كه قابل ديدن نباشد باور كردنى نخواهد بود, لذا به آن رو نمىآوريم و يا مى گفتند: ((ارنا الله(3) جهره)) خدا را آشكارا به ما بنمايان, اگر خدا موجود است بايد با چشم مسلح يا غير مسلح ديده شود, خداوند در جواب اين گونه از مكتب هاى حس گرا فرمود: ((لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير))(4) چشم ها او را نمى يابند و اوست كه ديدگان را درمى يابد و او لطيف آگاه است. پس اين قضيه كه هر موجودى مادى است و هرچه كه غير مادى است وجود ندارد, هم عقل آن را ابطال كرده است, و هم وحى آن را ابطال كرده است.
علاوه بر ابطال اين قضيه به وسيله عقل و وحى, توجه به اين نكته لازم است كه تجربه هيچ گاه فتوا به عدم وجود چيزى نمى دهد, تجربه فقط مى تواند قلمرو خودش را اثبات كند و اما چيزى كه بيرون از قلمرو اوست, نمى تواند آن را نفى كند. از باب مثال: اگر با تجربه ثابت شد كه عصاره فلان گياه در درمان فلان بيمارى موثر است, نمى تواند اثبات كند كه عصاره هيچ گياهى ديگر در جهان نمى تواند در درمان اين بيمارى تإثير داشته باشد. زيرا زبان تجربه, زبان نفى مطلق نيست, برخلاف رياضيات كه در آن امر داير بين نفى و اثبات است, اگر يك طرف نقيض اثبات شد, طرف ديگر بالضروره نفى مى شود و بالعكس, زيرا اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين محال است.
بنابراين به لحاظ اين كه محدوده علوم تجربه ضيق و بسته است, فقط توان اثبات محدوده خودش, يعنى محسوسات را دارد, اما توان نفى امورى كه خارج از قلمرو حس است, نخواهد داشت.
اما از جهت معرفت شناسى محذور پوزيتويسم كه در پى مشكل هستى شناسى آن ها خود را نشان مى دهد, آن است كه مى گويد: طريق اثبات و ابطال و طريق تحقيق هر چيز فقط حس و تجربه است و اين مدعاى حصرگرايانه صحيح نيست, زيرا اگر موجود مادى باشد, طريق معرفت و اثبات يا نفى آن حس و تجربه است, اگر موجودى مجرد باشد, طريق معرفت و اثبات و ابطال آن در قلمرو حس و تجربه نمى گنجد يعنى راه معرفت و اثبات منحصر در حس و تجربه نيست. زيرا علاوه بر راه حس و تجربه, راه برهان عقلى و علاوه بر آن راه شهود قلبى و عرفانى و علاوه بر آن, راه وحى و كشف و شهود معصومانه وحى نيز وجود دارد, راه حس و تجربه طليعه تحقيق و آغاز راه پژوهش است, و برهان عقلى وسط راه است, راه شهود قلبى و عرفانى بخش پايان راه است و كشف معصوم در قله شهود قرار دارد و كسى كه فقط با راه حس و تجربه به شناخت حقايق اقدام مى كند, فقط يك سوم راه يا يك چهارم راه را رفته است. آن نيز بدون سرپرستى برهان عقلى حاصل نمى شود بنابراين پوزيتويست ها هم در هستى شناسى و جهان بينى مشكل دارند و هم در معرفت شناسى كه در پرتو عقل و فلسفه و وحى در آغاز بايد اين دو مشكل را حل كرد.
اين كه مى گويند: گزاره هاى دينى و اخلاقى نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير, از اين رو اين گزاره ها بى معنا هستند و انسان بايد گزاره هاى معنادار را پذيرفته و آثار را بر آن مترتب كند.
در جواب اين سخن گفته مى شود: اين كه قضايا بايد اثبات پذير باشد ـ سخن حقى است, اما بايد ديد معيار اثبات و ابطال چيست؟ اگر معيار فقط حس و تجربه باشد, چنان كه پوزيتويسم مى گويد: بايد توجه كرد كه تجربه و حس گوشه اى از حقايق و آن هم حقايق مادى را اثبات مى كند و حال آن كه قضايا و مسائل هر علمى را بايد با معيار خاص آن اثبات كرد, اگر معلوم ما از امور محسوس و تجربه پذير باشد راه اثبات آن حس و تجربه است, ولى اگر معلوم ما مفهوم كلى باشد, راه اثبات آن برهان عقلى است و اگر معلوم ما مشهود قلبى و عرفانى باشد, بهترين راه اثبات آن شهود است, و مطالب شهودى نيز اگر به عالم مثال منفصل مرتبط باشد, با مشاهدات مثالى اثبات يا ابطال مى شود و اگر به مشهودات قلبى ماورإ مثال كه عالم مجرد تام است مرتبط باشد, همان مشاهدات آن را اثبات مى كند.
زبان دين و گزاره هاى كلامى
در اين كه زبان دين در الهيات و گزاره هاى كلامى چگونه است؟ آيا زبان تمثيل است يا اسطوره و نمادين است؟
براى جواب اين سوال, مراجعه به خود متون دينى يعنى قرآن, لازم است. زيرا قرآن همه حقايق را بازگو كرده و خود را تبيان هر شىء معرفى كرده است و چيزى كه تبيان هر شىء باشد, بايد تبيان خودش نيز باشد, از اين رو براى اين كه بدانيم زبان قرآن در گزاره هاى كلامى و الهياتى چگونه است, به خود قرآن مراجعه مى كنيم.
قضايايى كه در قرآن كريم در رابطه با ذات اقدس اله سامان دهى مى شود و براى آن ها برهان اقامه مى گردد, دو دسته هستند:
1ـ قضايايى كه محمول آن امرى است كه در مفهوم آن نقص و عيب و آفت و سيئه و امثال آن مإخوذ است, مثل جهل و عجز, حسد و مانند آن, در اين گونه قضايا اين محمول ها از آن موضوع سلب مى شود و خداى سبحان را از آن صفات منزه و مبرى مى داند.
2ـ قضايايى كه محمول آن امورى است كه در مفهوم آن نقص و عيب و آفت و سيئه راه ندارد, اما مصاديق آن ها گاهى با آفت و نقص همراهند و گاهى با آن همراه نيستند. اين گونه محمول ها كه به خداى سبحان اسناد داده مى شود, خداوند در كنار آن ها ((ليس كمثله شىء)) را قرار مى دهد تا كسى مفهوم را با مصداق خلط نكند. و به عبارت ديگر گاهى مصاديق داراى درجات و مراتب اند, بعضى از درجات آن ضعيف و بعضى اضعف و بعضى قوى و بعضى اقوا هستند, ولى مفاهيم منزه از نقص هستند, اين گونه مفاهيم اگر به خدا نسبت داده شود, براى رهايى از خلط بين مفهوم و مصداق ((ليس كمثله شىء)) در كنار آن نهاده مى شود.
از باب مثال وقتى گفته مى شود: (علم و عالم) حقيقت مفهوم علم, حضور و كشف است, چه حصولى باشد و چه حضورى, چه محدود و متناهى باشد و چه نامحدود و نامتناهى, چه مسبوق به جهل و ملحوق به نسيان باشد, چه نباشد, چه زائد بر ذات باشد يا عين آن, يعنى اين امور در جوهر و گوهر علم و مفهوم آن دخيل نيست, بلكه همه اين امور, از خصوصيات و ويژگى هاى مصداق آن است, علم خداوند حضورى و نامحدود و نامتناهى و عين ذات اوست. علم خدا مسبوق به جهل و ملحوق به نسيان نيست, اما علم انسان گاهى ممكن است, حصولى باشد و گاهى حضورى, علم انسان متناهى و محدود است زائد بر ذات اوست, مسبوق به جهل و ملحوق به نسيان است. از اين رو براى اين كه ذات خدا از اسناد مفهوم علم همراه به اين ويژگى مصداق تنزيه شود در كنار اين صفات ((ليس كمثله شىء)) قرار مى گيرد.
براى همين جهت است كه بزرگانى مانند صدرالمتإلهين(5) و فيض كاشانى(ره)(6) و علامه طباطبايى(7) مى گويند: الفاظ براى ارواح معانى وضع شده اند نه براى خصوصيت مصاديق ـ از باب مثال كلمه ميزان براى وسيله سنجش وضع شده است يعنى مفهوم ميزان وسيله سنجش است و مصاديق آن گوناگون است, چنانكه براى سنجش مساحت از متر و براى سنجش وزن از ترازو و سنجش حرارت و برودت از دماسنج و براى سنجش انسان از انسان كامل به عنوان وسيله سنجش استفاده مى شود. و هم چنين كلمه مصباح به معناى ابزار روشنايى است و داراى مصاديق فراوانى است كه در طول تاريخ اين مصاديق دچار تحول شده است, چنان كه زمانى از هيزم براى روشنى استفاده مى كردند و زمانى از شمع و پيه سوز و زمانى از چراغ نفتى و مصاديق ديگر.
بنابراين مفهوم علم يا قدرت يا حيات با هيچ خصوصيتى از قبيل محدوديت يا عدم محدوديت و زائد بر ذات بودن و يا زائد بر ذات نبودن همراه نيست, ولى بعضى از مصاديق آن نامحدود است, مثل علم خدا و بعضى از مصاديق آن محدود است, مثل علم انسان و اين كه بعضى وصف خداوند را به صفات از قبيل علم و حيات و قدرت و امثال آن, وصفى انسان وار مى دانند, در واقع از قبيل خلط بين مفهوم و مصداق سرچشمه گرفته است.
و به عبارت ديگر: علم را وقتى به خدا اسناد مى دهيم و درباره اين وصف ذاتى خداوند تدبر مى نمائيم مطالب تازه اى بهره ما مى شود, مثلا قبلا فكر مى كرديم علم خدا حصولى است بعد فهميديم, علم او حضورى است, قبلا تصور مى كرديم علم خدا, زائد بر ذات است, حال معلوم شد كه عين ذات او است, قبلا تصور مى كرديم علم خدا محدود است, حالا يافتيم كه علم خدا نامحدود است.
يكى از اصحاب امام صادق(عليه السلام) در محضر آن بزرگوار گفت: ((الحمد لله منتهى علمه)) تا آن جا كه مرز علم خدا است او را حمد وستايش مى كنم, امام صادق(ع) فرمود نگو: ((منتهى علمه)) زيرا براى علم خداى سبحان حد و مرزى نيست ((فانه ليس لعلمه منتهى)).
و در روايت ديگر امام رضا (ع) فرمود: چنين بگو: ((الحمد لله منتهى رضاه))(8) ستايش خداى را كه رضاى او حد و مرز دارد.
به لحاظ اين كه رضا از صفات فعل خداوند است و در مقابل او صفت غضب قرار دارد, چنان كه غضب او محدود است, رضاى او نيز محدود است, يعنى محدوده بهشت و جهنم مشخص است. بنابراين رضا و غضب به لحاظ اين كه از اوصاف فعل حق اند, حد و مرز دارند, اما علم خداوند كه عين ذات اوست, مرزى ندارد.
البته عده اى براى رهايى از اين مشكل متوهم كه چگونه علم را هم به خدا اسناد داده مى شود و هم به انسان, راه دومى را طى كرده اند و آن اين كه اين الفاظ و كلمات براى مفاهيم عرفى وضع شده اند, ولى به طور مجاز و توسع همراه با قرينه در ارتباط با مجردات به كار مى رود, يعنى به كارگيرى علم درباره خدا از باب توسع در مفهوم علم است, و به عبارت ديگر: اين الفاظ براى مصاديق عرفى وضع شده اند و اطلاق آن در مصاديق برتر يا مجردات از باب توسع است.
و به عبارت سوم: از به كارگيرى الفاظى چون علم و قدرت و حيات در خداى سبحان سه نظر وجود دارد بعضى آن را از باب مشترك معنوى مى دانند كه نظر اول بود و برخى آن را مشترك لفظى مى دانند و برخى آن را از باب حقيقت و مجاز مى دانند.
پى نوشت ها:
1 . الاشارات و التنبيهات, ج3, ص2.
2 . بقره, 55.
3 . نسإ, 153.
4 . انعام, 103.
5 . مفاتيح الغيب, ص92, الشواهد الربوبيه, ص;296 الاسفار الاربعه, ج9, ص296.
6 . علم اليقين, ج2, ص1147.
7 . الميزان.
8 . بحارالانوار, ج4, ص83.