حقيقت هميشه زنده
(زندگى, انديشه و اخلاق امام خمينى)
قسمت دومغلامرضا گلى زواره
بر مسند تدريس
گر چه اساتيد مورد اشاره نقش مهمى در تربيت علمى و فكرى و تكوين شخصيت ايشان به عنوان حكيم عارف و فقيه فرزانه, را عهده دار گرديدند اما آن وجود با بركت به مدد تقوا و پارسايى به دانش خويش افزودند و بااستعانت از خداوند متعال به كشف نكات علمى كاملا ابتكارى در قلمرو تدريس و تحقيق نائل شدند چنانچه در مبحثى از رسائل هنگام تدريس فرموده بودند: اين مبحث را كه اكنون براى شما تدريس مى كنم نه خوانده ام و نه مباحثه كرده ام و يكى از علمايى كه در نجف محضر ايشان را درك كرده بود, خاطرنشان ساخت:
قبل از آمدن امام به نجف اشرف باور نمى كرديم در قلمرو علوم اسلامى حرف تازه اى باشد كه نشنيده باشيم ولى آنگاه كه ايشان به عتبات (به عنوان محل تبعيد) انتقال يافتند و درس را شروع كردند دريافتيم كه مطالب علمى و پر ارزشى وجود دارد كه نشنيده ايم. (1)
امام تدريس خارج فقه و اصول را در سال 1364هـ.ق هم زمان با ورود حضرت آيه الله بروجردى به قم شروع نمود كه به زودى حوزه درسى ايشان يكى از مهمترين و پرجمعيت ترين حوزه هاى درسى آن روز را تشكيل داد, و روش ابتكارى آن مدرس وارسته مورد توجه محافل علمى و اهل فضل قرار گرفت و چون در سطح بالايى قرار داشت شركت كنندگان معمولا افرادى بودند كه چندين سال سابقه حضور در دروس خارج را داشتند. (2)
درس اصول در مسجد سلماسى قم و درس فقه در مسجد محمديه (سه راه موزه) كه آن زمان كوچكتر از وضع كنونى بود برگزار مى شد, روزبه روز به جمعيت شاگردان افزوده مى شد تا آن كه به دليل تنگى فضا درس فقه را امام خمينى در مسجد اعظم تدريس كردند. در مسجد سلماسى نيز چندين نوبت حاضرين جابجا مى شدند تا فشرده تر بنشينند و برخى از استفاده كنندگان كه در كوچه بودند به داخل مسجد بيايند.(3) در نجف نيز امام تدريس فقه را در مسجد شيخ انصارى كه مملو از جمعيت بود شروع نمودند و در شيوه تدريس فقه تحولى ژرف و اساسى ايجاد كرده و آن را از شكل تقليدى به حالت تحقيقى درآوردند.(4) امام در تدريس فقه از بين دو روش دقت و تتبع, شيوه اول را بر سبك دوم ترجيح داده و در نخستين وهله با مسئله بطور ريشه اى برخوردكرده و بعد از بررسى نظرات مخالف و موافق اگر نكته اى روايتى بود گاهى تمام آن را خوانده, بررسى نموده و دسته بندى مى كردند. در جلسات درسى امام علاوه بر ارائه مطالب پرمحتوا و نكته هاى بديع, مسائلى را عنوان مى نمودند كه از مقام معنوى ايشان حكايت داشت, توحيد و توكل در كلامش موج مى زد و مرواريدهاى آرامش و اطمينان را در جلسات منتشر مى كرد.(5)
درس اصول امام, متجاوز از پانصد طلبه بااستعداد و خوش فكر را كه بسيارى از آنان تحصيلات دانشگاهى داشتند گردآورده بود. درس فقه نيز چنين ويژگى را داشت و به طور حتم همين درس ها افكار علمى و اصلاحى امام را به شيفتگان معارف ناب تشيع انتقال مى داد و بايد جلسات مزبور را شالوده و زيربناى نهضت اسلامى دانست و بسيارى از تربيت شدگان امام صرف نظر از شاگردى, مريدان واقعى آن وجود بابركت بودند و در صف مقدم انقلاب اسلامى قرار گرفتند و فريادى را كه اين معلم كبير در راه تجديد عظمت اسلام و احياى هويت تشيع عليه رژيم استبدادى و عوامل استكبار سرداده بود, به گوش مردم ايران و حتى مسلمانان ساير سرزمين ها رسانيدند.
امام ضمن اين كه در چندين رشته از معارف و علوم اسلام مهارت و تسلط در سطح عالى و فوق العاده داشت به هيچ عنوان در هنگام طرح مباحث يكى از اين رشته ها, آن را با مباحث ديگر نمىآميخت. وقتى از اصول صحبت مى شد صاحب نظران, ايشان را از اصوليين مبرز معاصر مى دانستند و چون از مراتب علمى آن نامدار عرصه حكمت و معرفت در علوم عقلى سخن به ميان مىآمد افراد زيادى ايشان را يكه تاز ميدان فلسفه معرفى مى كردند و در برابر افق فكرى امام در بررسى مسايل پيچيده علوم عقلى سر تعظيم فرود مىآوردند.(6) دوران جوانى امام با شرايطى آشفته توام بود. جريانات انحرافى, تجددگرايى, تصوف افراطى و ماركسيسم از يك سو و تبليغ فلسفه ستيزى و حكمت زدايى از سوى برخى متحجران, مقدس نما و مغرضان از طرف ديگر, شرايطى نگران كننده را بر محافل علمى و دينى حاكم كرده بود. امام براى خنثى كردن اين ناگوارىها و مبارزه با آفت هاى مخربى كه در گلستان انديشه تكثير سرطانى و غيرعقلانى داشتند به تلاشى اساسى دست زدند و آن تدريس فلسفه بود و پرورش فاضلانى كه بتوانند با مسلح شدن به اين روش علمى در مقابل افكار پوچ و تندبادهاى مخالفان حكمت بايستند و لذا تدريس حكمت را از سال 1324 ه.ش شروع كردند كه تا سال 1327هـ.ش كه حكيم ميرزا مهدى آشتيانى به قم آمد به احترام ايشان درس معقول را ترك نمودند و بعد از اين كه نامبرده به دلايلى قم را ترك كرد امام به تدريس قسمت معاد اسفار براى آيات گرام شهيد مطهرى و جوادى آملى و برخى ديگر از فضلا مبادرت نمودند.(7) ايشان در مدرسه فيضيه منظومه حكمت و در منزل, اسفار ملاصدرا را درس مى گفتند, نظرشان اين بود كه سطح اين دروس بالاست و نبايد هر كسى در آنها شركت كند (8) و گويا فرموده بودند: كسانى كه به درس فلسفه حاضر مى شوند بايد مطالب كفايه مرحوم آخوند خراسانى را بخوبى درك كرده باشند(9) امام مقيد بود در مجلس درسشان افراد فاضل و معتقد راستين حضور يابند و بااين وجود با امتحان كتبى و شفاهى كه مرتب از شاگردان درس فلسفه به عمل مىآورد. آنان را ارزيابى مى نموده و اگر فردى شايستگى آموختن اين علم را نداشت از شركت وى در درس حكمت جلوگيرى مى كرد و در مواقعى از تدريس امتناع مى نمود تا افراد كم جنبه و ناباب مجلس درس را ترك گويند.(10)
كيفيت تدريس امام به گونه اى بود كه شاگرد را به بحث و گفتگو و استخراج مطالب علمى فرا مى خواند و همواره مى كوشيدند طلبه ها به گونه اى تربيت شوند كه در مسائل علمى و دينى تابع برهان و استدلال باشند و در عرصه هاى معرفتى گامى به سوى آگاهى هاى رشد دهنده بردارند و به شاگردان فرصت مى دادند تا در درسشان اشكال بگيرند و نظرات علما را مورد نقد و بررسى قرار دهند و نظرى ابتكارى ارائه دهند و دانش پژوه و محقق بار آيند. درس اخلاق امام علاوه بر بعد معنوى و عرفانى صبغه اى اجتماعى و سياسى داشت و در واقع ايشان مى خواست با اين درس ضمن تعليم مكارم اخلاقى و مبارزه با آفات نفسانى زمينه هاى فكرى و تربيتى لازم را براى مبارزه با ستم و توفان تهاجم استكبار در بين شاگردان پديد آورد و نيز از گرفتار شدن جامعه در دام هاى الوانى كه دستگاه استبداد گسترده بود جلوگيرى كند, به همين دليل شهربانى قم با دستور رضاخان به تعطيل نمودن درس اخلاق امام مبادرت نمود كه البته با سقوط رضا خان اين درس در مدرسه فيضيه برگزار شد و هشت سال استمرار يافت. (11) متفكر شهيد آيه الله مطهرى در مورد تإييد بيانات اخلاقى امام چنين مى نويسد:
((… اگر چه در آغاز مهاجرت به قم هنوز از مقدمات فارغ نشده بودم و شايستگى ورود در معقولات را نداشتم, اما درس اخلاقى كه وسيله شخصيت محبوبم در هر پنج شنبه و جمعه گفته مى شد و در حقيقت درس معارف و سير و سلوك بود نه اخلاق به مفهوم خشك علمى… بدون هيچ اغراق و مبالغه اى اين درس مرا آن چنان به وجد مىآورد كه تا دوشنبه و سه شنبه هفته بعد خود را شديدا تحت تإثير آن مى يافتم, بخش مهمى از شخصيت فكرى و روحى من در آن درس و سپس در درس هاى ديگر ـ كه در طى دوازده سال از آن استاد الهى فراگرفتم ـ انعقاد يافت و همواره خود را مديون او دانسته و مى دانم. راستى كه او روح قدس الهى بود…))(12)
برخورد امام با شاگردان بسيار متين و تشويقآميز بود و سعى داشتند شخصيت علمى توإم با اتكإ به نفس را در فراگيران پديد آورند, در بيانات ايشان نسبت به استماع كنندگان, صداقت, دقت و رإفت خاصى مشاهده مى گرديد و اگر امام مطمئن مى گرديد شاگردى براى درس خواندن زحمت مى كشد برايش احترام ويژه اى قائل بود, مايل بودند شاگردان عفيف و با عزت نفس و مستقل تربيت شوند.(13)تشكيل خانواده
غواصى در اقيانوس معارف و فتح فرازترين قله هاى حكمت و عرفان به هيچ عنوان موجب آن نگشت كه امام خمينى گوشه عزلت اختيار نمايد و راه تجرد و انزوا پيش گيرد, در آن زمان مرحوم آيه الله ميرزا محمدثقفى تهرانى در قم مشغول تحصيل بود و دوست مشترك وى و امام يعنى آيه الله سيد محمد صادق لواسانى كه در اين شهر مقدس به سر مى برد چون متوجه گشت كه امام مى خواهد ازدواج كند به ايشان گفت: حاج آقاثقفى دو يا سه دختر دارند و شما مى توانيد با يكى از آنان وصلت اختيار نمائيد, امام كه در اين زمان 28 بهار را پشت سر نهاده بود پاسخ مثبت داد و فرمود: براى تحقق اين امر خير شما خواستگارى كنيد! مرحوم لواسانى هم پذيرفت و نزد مرحوم آيه الله ثقفى آمد و موضوع را مطرح كرد, نامبرده در پاسخ گفت: از نظر من منعى ندارد ولى بايد خود دختر نيز رضايت دهد, دخترى كه از وى خواستگارى شده بود, پانزده سال داشت و در اولين وهله نسبت به چنين موضوعى از خود اكراه نشان مى داد و گويا قبول نمى كرد. شبى در رويايى راستين امام خمينى را همراه رسول اكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) مشاهده نمود, او پس از اين روياى صادقانه به ازدواج باامام رضايت داد (14) . بدين گونه در سال 1348هـ.ق مطابق 1308 هـ.ش اين دختر كه نامش خديجه خانم (قدس ايران) بود به عقد ازدواج امام خمينى درآمد.
پس از تشكيل خانواده, امام مدتى در تهران ـ در خيابان آب سردارـ اقامت داشتند و سپس به قم عزيمت نمودند و به خانه اى وارد شدند كه همسر امام در آستانه ازدواج آن را در عالم رويا ديده بود.(15)
اين نخستين خانه اى بود كه آيه الله حاج سيد احمد زنجانى به حضرت امام معرفى كرد و آن بزرگوار به مدت شش ماه همراه خانواده در آن سكونت داشت, گويا به دليل كرايه سنگين امام آن را تخليه نمود. دومين خانه كه امام در قم اجاره نمود در محله اى حوالى كوچه عشقعلى بود كه به الونديه شهرت داشت و اكنون اثرى از اين منزل نمى باشد. در 12رجب سال 1349 هـ.ق مطابق 1309 هـ.ش امام خمينى در اين خانه صاحب فرزندى گرديد كه نامش را محمد گذارد و به ياد پدر شهيدش لقب مصطفى را برايش برگزيد و كنيه اش را ابوالحسن نهاد, فرزندى كه به مصداق ((الولد سرابيه)) پس از طى دوران كودكى و نوجوانى به كمالات علمى و فرازين قله هاى حكمت و معرفت دست يافت اما در سحر روز اول آبان 1356 هـ.ش توسط مزدوران رژيم سفاك شاه در نجف و در منزل خويش به شهادت رسيد.(16) اين رويداد گرچه اسف انگيز بود اما طليعه انقلاب اسلامى را نويد داد و به همين دليل امام فقدان او را از الطاف مخفى خداوند تلقى كرد.
حضرت امام خمينى پس از چند بار جابجايى و زندگى در مكانهاى اجاره اى, خانه اى در محله يخچال قاضى قم تهيه نمود كه حدود سيصد متر مساحت دارد و با سبك قديمى و از خشت و گل ساخته شده و در دو سوى حياطش بنايى دو طبقه دارد, ساختمان اول كه در ورودى آن قرار دارد به عنوان بيرونى و ساختمان بعد از حياط به عنوان اندرونى مورد استفاده قرار مى گرفت.
علاوه بر شهيد سيد مصطفى ثمره ازدواج امام با بانو خديجه ثقفى (قدس ايران) هفت فرزند ديگر است: پسرى به نام على كه در چهار سالگى فوت نمود, صديقه مصطفوى (همسر مرحوم آيه الله اشراقى),فريده مصطفوى (همسر جناب آقاى اعرابى),زهرا مصطفوى (همسر آقاى دكتر بروجردى),دخترى به نام سعيده كه در هفت ماهگى درگذشت, حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى كه در تمامى مراحل انقلاب يار پدر و مطيع و در خدمت او بود و در اين راه زحمات طاقت فرسايى را تحمل كرد و سرانجام در اسفند سال 1373هـ.ش رحلت نمود, فرزند آخر(هشتمين اولاد) لطيفه نام داشت كه در سنين كودكى بدرود حيات گفت. (17)
همسر امام خمينى از چهره هاى بارز بانوان معاصر مى باشد كه نقش ارزنده اش در همكارى با امام و نيز عرصه هاى مبارزاتى در جهت پيروزى انقلاب اسلامى ايران ناشناخته مانده است. ايشان در طول مبارزات مستمر و پيگير امام با وجود مصائب گوناگونى كه طى سالهاى متمادى با آنها مواجه گرديد صبورانه ايستاد و سختى ها را بدون اين كه بيمى به دل راه دهد پشت سر نهاد. به عنوان نمونه در ماجراى قيام مقدس پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش هنگامى كه حضرت امام را عوامل رژيم ستم شاهى دستگير كردند اين بانوى قهرمان با كمال متانت و خونسردى مديريت داخل منزل امام را عهده دار گشت و چنان رفتارى از خود بروز داد كه به قول مرحوم حاج سيد احمد به مردان منزل قوت قلب مى داد.(18) امام با همسرش رابطه عاطفى عميق و شگفتى داشت و هر وقت براى آن وجود بزرگوار حادثه اى چون بيمارى رخ مى داد, نزديكان را فرا مى خواند و سفارش مادر را به آنان مى نمود و از سختى ها و مشقت هايى كه وى تحمل كرده بود, صحبت مى كرد. برخورد امام با همسرش در عين صميميت و محبت بسيار محترمانه بود و به تحكيم خانواده و نقش زن در اين باره اهميت خاصى مى داد, همسرش را به عنوان يك فردى كه بايد در خانه امور تداركاتى را انجام دهد تلقى نمى كرد و او را همراه و همراز و چه بسا هم فكر خويش مى دانست و با ظرافت خاصى به امور خانواده و حرمت گذارى و درك شخصيت همسر توجه و عنايتى ويژه داشت. (19)
امام نسبت به كودكان بسيار صبور و مهربان بود و به هنگام بيمارى آنان به شدت محزون و ناراحت مى گرديد, تإكيد مى نمود بچه ها بايد آزادانه بازى كنند و كمتر به آنان امر و نهى گردد. البته در سن تكليف برخورد ايشان با كودكان و نوجوانان (اعم از فرزندان و نوه ها) تابع مسايل شرعى بود و با كسى در اين مورد شوخى نداشت و حتى بر اين باور بود كه قبل از فرا رسيدن سن تكليف بايد امور شرعى و موازين دينى را در خور فهم كودكان برايشان بازگفت و آنان را براى نماز خواندن و عبادت انجام دادن مهيا كرد. امام همراه با ابراز مهر و محبت نسبت به اهل خانه صراحت و صداقت خاصى داشت به گونه اى كه هيچ كس نمى توانست از عواطف ايشان سوءاستفاده كند. فرزندان و نزديكان امام با اين كه احساس مى كردند ايشان بر ايشان پدرى مهربان, دلسوز و يارى امين مى باشد متوجه اين حقيقت بودند كه امام توقع دارد همه در حريم خويش حركت كنند. يكى از فرزندان ايشان خاطر نشان ساخته است:
امام با افراد خانواده بسيار گرم و مهربان بودند ولى در عين حال به خاطر جذبه اى كه داشتند از آقا حساب مى برديم اما در همان حال با پدر صميمى بوديم, امام همه اولادها را به يك نظر نگاه مى كردند به طورى كه بعداز اين همه سال هنوز متوجه نشده ايم كدام يك از فرزندان را بيشتر از همه دوست داشته اند.(20)
امام در منزل مقيد بودند كارهاى خويش را شخصا انجام دهند و در اين باره به همسر و فرزندانش دستور نمى دادند و با وجود آن كه در جمع آنان بودند, اگر مثلا ليوان آبى مى خواستند و يا احيانا درصدد خوردن داروى خود بودند, شخصا از جا برمى خاستند و كار خويش را انجام مى دادند.امام به خود اجازه نمى دادند حتى به قصد انجام امور عبادى و رعايت موازين دينى, براى اهل خانه زحمت ايجاد كنند; در دل شب هنگامى كه مى خواستند نوافل و آداب مخصوص نماز شب را بجاى آورند از چراغ قوه اى كوچك استفاده مى نمودند كه تنها جلو پايشان را روشن كندو به آرامى راه مى رفتند كه مبادا ديگران بيدار شوند و آرامش آنان بهم بخورد.(21) در شب هاى تابستان كه روى پشت بام خانه در نجف مى خوابيدند اگر متوجه مى شدند چراغى در طبقات پايين خانه روشن است واز اين بابت اسراف مى شود خود از جاى برمى خاستند و چندين پله را طى مى كردند و چراغ را خاموش مى كردند يا اگر شير آب چكه مى نمود مى بستند. امام با وجود جامعيت علمى و تلاشهاى گسترده و عميق در عرصه هاى اجتماعى و سياسى در مصاف با استبداد و استكبار و حالات عرفانى فوق العاده اى كه از راه تزكيه و پرهيزگارى به دست آورده بود با اعضاى خانواده هيچ گونه فاصله اى را احساس نمى نمود و در عمل نشان داد در برخورد با همسر و فرزندان و خويشاوندان مى توان سيره اهل بيت عصمت و طهارت (ع) را بيان نمود و اين شيوه سالم و رابطه منطقى و عاطفى با خانواده را به افراد جامعه آموخت. آن فرزانه عاليقدر هنگام ازدواج دختران خود, نخست به خانواده خواستگار توجه مى كرد تا ببيند چه وجه اشتراكى با آنها دارند و بعد از آن كه خانواده پسر را مى پسنديد خود داماد را ملاك گرفته و با او صحبت مى كرد تا مطمئن گردد آيا كفو دخترشان مى باشد يا نه و آيا اين دو مى توانند با تفاهم زندگى كنند يا خير؟ سپس وضو ساخته و دو ركعت نماز مى خواند و در اين مورد از خداوند طلب خير و خوبى مى نمود. البته در انتخاب همسر آينده موضوع را با دختران در ميان مى نهاد و پس از آن نظرات خويش را بيان مى فرمود, تصميم گيرى را به دختر واگذار مى كرد.(22)فضيلت هاى اخلاقى
امام خمينى (قدس سره) عالمى وارسته بود و در سراسر زندگيش همچون مصلحان راستين نسبت به خودسازى و نيز اصلاح جامعه, اهتمام به امور مسلمين, كوششى پيوسته و توإم با صداقت, اخلاص و دلسوزى داشت. در بعد اخلاق اسلامى و فضيلت هايى كه فرهنگ قرآن و عترت بر آنها تاكيد دارند, الگويى كامل و اسوه اى جامع به شمار مى رفت و رفتار و كردارش از ارزشهاى والا و فضيلت هاى جاويدان حكايت مى نمود. آن آراسته به خصلت هاى عالى, جام جهان نماى معنويت را براى آدميان ترسيم كرد و مى توان گفت: آنچه خوبان همه داشتند او به تنهايى داشت. خصال و حالات اخلاقى ايشان در محورهاى ذيل
اخلاص در نظر و عمل: تمامى تلاشهاى امام خمينى (قدس سره) بر محور حق و در جهت الهى و خشنودى خداوند صورت مى گرفت و همت والاى خود را در اين جهت به كار گرفت تا در مزرعه اعمال و رفتار خود هيچ بذرى جز حقيقت نكارد, با آن كه زهد و تقوا از سنين نوجوانى تا پايان عمر در وجود امام تجلى داشت ولى هيچ گاه خود را به اين صفات نستود و حتى به كنايه و اشاره از حالات سير و سلوك معنوى خويش سخنى به ميان نياورد. در معاشرت با مردم حالات تقدس گونه و رفتارهايى كه مقامات روحانى او را در اذهان تداعى كند از خويشتن بروز نداد, فانى فى الله بودن و محو در هدف و فارغ از هر گونه تظاهر و ريا مشخصه بارزش بود, از اين كه كسى در محضرشان از هر جنبه اى از كمالات علمى او تعريف كند به شدت رنج مى برد و از مديحه سرايى خوشش نمىآمد. اخلاص در انگيزه و هدف به مثابه روح در پيكر اعمال امام بود كه همچون سرچشمه حيات بخش درخت پر بار و با بركت امام را شاداب و با نشاط و پرثمر نگاه داشت.
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى فرموده اند: ((بزرگترين ستايش براى رهبر عزيز ما همين است كه او را ((عبدالله)) يعنى بنده خدا و تسليم اراده پروردگار ياد كنيم)). (23) اخلاص امام به چنان مرتبه اى رسيده بود كه در مورد ابراز علاقه شاگردان خود و فعاليت آنان براى مرجعيت ايشان, مى فرمود: من راضى نيستم كسانى كه به من علاقه مند هستند, علاقه شان از قلب تجاوز نمايد و آن را ابراز نمايند… كسى براى رياست من حتى يك وجب قدم برندارد.(24) حجه الاسلام والمسلمين تهرانى مى گويد: هر كارى ايشان مى كردند, انگيزه اى جز طلب رضاى خداى متعال يا اطاعت او نداشتند, اين نوع انگيزه آنقدر در ايشان صفا و نورانيت به وجود آورده بود كه فكرشان, ديدشان و تشخيصشان الهى شده بود.(25)
به دليل همين ويژگى, سخنان و بيانات امام در جويندگان حقايق تاثيرى به سزا داشت, در برخى افراد مواعظ ايشان آنقدر جاگير مى شد و در روحشان قرار مى گرفت مثل اين كه هميشه نصب العين آنهاست. (26)
در زمينه تحصيل علم و رسيدن به مدارج عالى در معارف اسلامى, امام از همان ابتدا نشان داد كه براى انجام تكليف و وظيفه الهى اين تلاش ها را انجام داده و هدفش كسب شهرت و بدست آوردن منصب مرجعيت نيست و بارها مى فرمود: به خدا سوگند براى مرجعيت و رهبرى يك قدم برنداشته ام ولى اگر به سراغم آمد براساس مسووليت آن را رد نمى كنم. (27)زهد و ساده زيستى: امام خمينى (قدس سره) از برجسته ترين چهره هاى زهد و وارستگى بود و آن چنان در جاذبه معنويت قرار گرفته و به ملكوت عالم نزديك شده و حقيقت و باطن دنيا را دريافته بود كه ذره اى به تعلقات دنيوى و ماديات آلوده نگشت و از هرچه رنگ تعلق مى گرفت خود را آزاد مى نمود, ايشان نه تنها چنين مى انديشيد و از دنيا و مظاهرش گريزان بود بلكه در عمل و زندگى در همين راستا حركت كرد, چه آن زمان كه در نجف در حالت غربت و تبعيد به سر مى برد و چه آن روزى كه رهبر انقلاب اسلامى گرديد, زندگى ساده و يكنواختى داشت و در خوراك, پوشاك, مسكن و رفت و آمد ساده و بدون آلايش بود هيچ تغييرى در روال زندگيش پديد نيامد. روح متعالى امام از قيود مادى پيوسته و فراتر از دنيا و مظاهر آن اوج گرفته بود و عقيده داشت اگر در استفاده از امكانات نياز حقيقى تشخيص داده شود و به اندازه كفاف بسنده گردد آدمى فرصت آن را مى يابد كه به امور معنوى و تكميل نفس بپردازد, حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان خاطر نشان مى نمايد: حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند در خانه اى محقر و فرسوده در خم يكى از كوچه هاى شارع الرسول همچون صدها طلبه معمولى اجاره نشين بودند و در جماران هم ساختمان قديمى كه حدود هفتاد متر زيربنا داشت, اجاره كرده بودند.(28) يكى از همراهان امام گفته است:
امام در دهكده نوفل لوشاتو ـ از توابع پاريس (مركز فرانسه) ـ از نظر جا در مضيقه بود, منزلى در يكى از محله هاى خلوت پاريس انتخاب كرديم, بسيار جالب و وسيع بود. امام سوال كردند: وضع اين خانه چگونه است؟ عرض كرديم در سطح بالاست, امام فرمودند: من داخل منزلى كه سطحش بالا باشد نمى روم. (29)
يكى از ياران امام (حجه الاسلام والمسلمين انصارى كرمانى) يادآور شده است: امام, زمانى كه در بيمارستان قلب تهران بسترى شد, منزلى برايش تهيه گرديد كه بسيار معمولى بود, مدتى گذشت, فرمود: اين خانه برايم مناسب نمى باشد, من بايد از اينجا بروم, برويد منزلى, خشت و گلى برايم پيدا كنيد و الا به قم مى روم, تنها اشكال اين منزل آن بود كه نمايش سنگ كارى گرديده و ظاهرى آراسته داشت.(30) امام در استفاده از وسايل زندگى كمال احتياط و نهايت قناعت را داشت. آيه الله امامى كاشانى اظهار نموده است: آنچه در ذهنم مىآيد يك عبائى داشتند كه هر سال ما زمستان مى ديديم همان عباست, قبا همان قباست, عباى تابستانى همان عباى تابستانى است كه در عين حالى كه همان لباس بود ولى تميز بود.(31) حجه الاسلام والمسلمين ناصرى به نكته اى جالب اشاره دارد: حضرت امام به نوع غذا اهميت نمى داد, خيلى علاقه به نان و پنير و چاى داشتند كه اغلب خودشان سماور را روشن مى كردند و سحرى مى خوردند, آن شبى كه ما را از كويت برگرداندند به هتلى رفتيم و در آنجا به امام اصرار كرديم كه اجازه بدهند, برايشان غذا بياوريم, اما ايشان قبول نكردند.(32)
از كميته استقبال امام زنگ زدند كه براى ورود امام برنامه هايى تنظيم شده است, براى اين كه ايشان در جريان باشند به عرضشان رسانيده شد: فرودگاه را فرش مى كنيم, چراغانى مى نمائيم. امام با قاطعيت فرمودند: به آقايان بگوئيد مگر كوروش را مى خواهيد وارد ايران كنيد, اين كارها لازم نيست, يك طلبه از ايران خارج شده و همان طلبه به ايران باز مى گردد!(33) حجه الاسلام والمسلمين دعائى گفته است: امام در زندگى همواره ساده زيست, پوشيد و خورد, از غذاى چرب و نرم همواره پرهيز مى كرد, از خوراكى هاى مقوى دورى مى جست, در رفت و آمدها پياده حركت مى كرد و به رغم اصرار و تاكيد همه دوستان و ارادتمندان در نجف از گرفتن اتوموبيل و رفت وآمد با ماشين اجتناب مى ورزيد با آن كه بسيارى از فدائيان راه ايشان آماده بودند كه با دل و جان ماشينى از غير وجوهات شرعيه به امام هديه نمايند.(34) ايشان در جاى ديگر مى گويد: امام و فرزندشان شهيد حاج آقا مصطفى خودشان را به حد يك طلبه رسانده بودند يعنى خانه شان خيلى قديمى بود و هيچ تشريفات و تشكيلاتى نداشت. در زمستانى ديوار اتاق طبقه دوم منزل امام (در نجف) فرو ريخت و ايشان راضى نشدند كه خانه شان را عوض كنند و باز آن ديوار را ساختند و در همانجا باقى ماندند.(35)
در بيان ساده زيستى امام خمينى (قدس سره) و اعتقادش به لزوم احتياط كامل در صرف بيت المال, همين بس كه بنا به نظر و تإييد امام, در اصل 142 قانون اساسى جمهورى اسلامى, ديوانعالى كشور موظف شده است, تا دارائى هاى رهبر و مسوولين رده بالاى نظام اسلامى قبل و بعد از تصدى مسووليت ها را رسيدگى كند تا بر خلاف حق چيزى افزايش نيافته باشد, نخستين كسى كه صورت و مشخصات دارائى ناچيز خويش را در تاريخ 24 ديماه 1359 براى ديوانعالى كشور ارسال نمود, امام خمينى بود بلافاصله پس از رحلت امام, فرزندشان طى نامه اى (36) از قوه قضائيه خواست تا دارائى هاى امام را بر طبق قانون اساسى مجددا رسيدگى كند, نتيجه بررسى در تاريخ 11 تيرماه 1368 طى بيانيه اى از سوى رئيس ديوان عالى كشور منتشر شد.(37) در اين بيانيه تصريح شده بود نه تنها بر دارايى غير قابل ذكر امام چيزى افزوده نشده بلكه قطعه زمين موروثى از پدر در خمين در زمان حيات ايشان و به دستور امام به مستمندان محل واگذار گرديده و از ملك ايشان خارج شده است. (38) تنها ملك غيرمنقول امام منزل قديمى ايشان در قم است كه از زمان تبعيدشان در سال 1343هـ.ش عملا در اختيار اهداف نهضت و مركز تجمع طلاب و مراجعين مردمى بوده و هست و عملا جنبه شخصى ندارد. در صورت دارايى مذكور كه در سال 1359 تنظيم شده, در زمان رحلت پس از بررسى قانونى, رسما اعلام گرديد كه به جز كاهش, تغييرى نكرده است, به جز تعدادى كتاب اثاثيه شخصى ندارد. مختصر وسايل اوليه و مستعملى كه در خانه ايشان براى گذران زندگى ساده اش موجود است متعلق به همسرشان مى باشد. دو قطعه قالى مستعمل موجود ملك شخصى نيست و بايد به سادات نيازمند داده شود, وجه نقد شخصى ندارد, اگر چيزى هست وجوهات شرعى است كه مردم براى مصارف خاص طبق موازين شرعى در اختيار مرجع خويش نهاده اند و ورثه را در آن حقى نمى باشد. بدين ترتيب دارائى برجاى مانده از مردى كه قريب نود سال از عمر خود را در كمال محبوبيت گذرانده بود, شامل: عينك, ناخن گير, شانه, تسبيح, قرآن, سجاده نماز, عمامه, لباس روحانى و كتابهايى در معارف دينى بود. اين ها فهرست دارايى كسى است كه نه تنها رهبر يك كشور نفت خيز و غنى چند ميليونى بود بلكه بر ميليون ها قلوب مردم حكومت مى كرد.(39)شرح صدر: يكى از زيباترين فرازها كه در فصول زندگى امام خمينى (قدس سره) درخشندگى و جلوه خاصى دارد شرح صدر است. عواملى درصدد بودند اذهان عمومى را از گرايش به رهبرى مكتبى امام منحرف سازند, يك مانور تبليغاتى را برعليه او سامان دادند و كوشيدند تا به هر وسيله اى شده ايشان را روى در روى علما قرار دهند. گروهى نيز كوشيدند با سمپاشى هاى فكرى و فرهنگى نقش امام را كم رنگ سازند و با حمايت و دفاع از ديگران جدال قدرت طلبى را بالا برند. در تمامى اين مراحل امام نه تنها سوژه به دست دشمن نداد بلكه با شرح صدر, تامل و تفكر با همان فنون حريف, دشمن رااز پاى درآورد و آگاهانه همه مسائل را به نفع اسلام به پايان رسانيد. هنگامى كه مى خواستند مردم را از عمق وقايع و جناياتى كه استكبار مرتكب مى شد دورنگه دارند و آنان را مشغول دامن زدن به اختلافات فرقه اى و گروهى كنند, ضمن برافروختن آتش فتنه اى كاذب و تصنعى بر آن شدند تا امام را وارد گود معركه كنند تا با صراحت گروهى را طرد يا جمعى را تاييد نمايد ولى امام با دلى به وسعت درياها بر اين حوادث نگريست و موج شكن باقى ماند و آنگاه كه احساس مى نمود اين جو سازىها به آشوب آفرينى نزديك مى شود با اشاره اى يا سخنانى به تمامى دردسرهاى آفريده شده توسط نفاق افكنان خاتمه مى داد, امام اختلافات بين دانشگاهيان و روحانيان را كه چندين سال متوالى بين اين دو قشر متفكر و انديشمند بذر عداوت و بدبينى افكنده بود با بياناتى وحدت بخش به اخوتى اسلامى تبديل كرد و نيروى توانمند جديدى را كه بر اثر اين اتحاد و تفاهم پديد آمده بود به يك قوه ضد استبدادى و سد مقاومى در مقابل استكبار تبديل نمود.
امام معمولا در جلسات سكوت اختيار مى نمودند مگر موقعى كه كسى از ايشان چيزى مى پرسيد, برخلاف بعضى ها كه وقتى افراد به خدمتشان مى رسند از هر درى سخن مى گويند, جواب هاى امام هم حساب شده بود, امام به هنگام خاموشى در درياى فكر غوطه ور بود و چون زبان به درافشانى مى گشود, كلامشان ذكر, موعظه, معرفت, منطق و حكمت بود. ايشان در ملاقات با اشخاص گوناگون و اقشار مختلف جامعه دقيقا به مطلبى كه گفته مى شد گوش فرا مى دادند و همين خصلت در شخص ملاقات كننده اعتماد به نفس ايجاد مى كرد و اين در حالى بود كه امام قبلا از آن موضوعى كه فرد مورد نظر مى خواست مطرح كند مطلع بودند(40) . امام در تمامى دوران زندگى علمى, سياسى و اجتماعى و خانوادگى خويش حتى براى يك مرتبه با كسى بلند و خشن صحبت ننمود, اسم يك كارگر را هم سبك نمى برد, هميشه افراد را به خوبى ياد نموده يا القابى به نامشان اضافه مى كردند, اگر خدمه كسالتى داشتند به اتاقشان رفته و احوالپرسى مى نمودند و همين برخورد موجب تقليل ناراحتى و حفظ آرامش آنان مى گرديد. امام نه تنها اسرار مردم را فاش نمى كردند و يا پرده از كارها و عيوب آنان كنار نمى زدند بلكه به خود فرد هم وانمود مى نمودند كه عيب شما را نمى دانم, ميدان مى دادند كه هر كسى بيايد و صحبتى بكند. در يكى از بيانات خود فرمودند: يكى از سردسته هاى منافقين به نجف آمد و مدتى ماند, شب و روز هم مطلب مى نوشت و خود را خيلى داغ و متدين قلمداد مى كرد ولى آن وقت مى دانستم كه اين آقا كج انديش است و افكار انحرافى دارد.(41)
اشخاصى در نقاب انقلابى, علاقه مند به مردم و اهل ديانت آن چنان خود را مخفى كردند كه حتى كسانى كه در مسير رهبرى و ولايت فقيه بودند متمايل به حمايت از تشكيلات آنان شدند و تنها كسى كه دقيقا از موضع بصيرت, آينده نگرى و شرح صدر با آنان برخورد نمودو قبل از آن كه به شعارشان احترام بگذارد به بررسى ماهيت و كشف ضمائرشان مبادرت ورزيد امام خمينى بود.
افراد يا گروههايى مى خواستند در جلسات خصوصى مطالبى را با امام درميان بگذارند امام نمى پذيرفت و مى فرمود:
در جلسات عادى و عمومى اظهارات خود را مطرح كنيد, اين برخورد حاوى نكته اى روان شناسى بود زيرا هم احترام افرادى كه در خدمتش بودند حفظ مى گرديد و هم فرصت سوءاستفاده نمودن از جلسات خصوصى گرفته مى شد چه بسا افرادى در جلسات خصوصى مطالبى را طرح مى نمودند و چون بيرون مى رفتند گزارش آن را به گونه اى ديگر بيان مى نمودند.(42)فروتنى: امام خمينى خود را از ديگران جدا نمى دانستند, چون در مجلس وارد مى شدند هر جا كه خالى بود مى نشستند, همواره مى كوشيدند همچون سايرين روى زمين بنشينند و اگر آنها در زحمت هستند او هم با آنان شريك باشد, امام در سلام كردن همواره بر ديگران پيشى مى گرفتند و هرگز كسى نتوانست در سلام گفتن به ايشان سبقت گيرد, هرگاه به مجلس يا محلى مى رفتند به همگان سلام مى كردند, يكى از شاگردانش مى گويد: هيچ گاه نشد در مسير رفت وآمدشان امام را زيارت كنم و ايشان در سلام پيشدستى نكرده باشند(43) , موقعيت علمى, اقتدار سياسى و اجتماعى ذره اى از اين تواضع نكاست. حجه الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان مى گويد: يك روز در نجف از كوچه اى كه مابين مسجد مرحوم انصارى (محل تدريس امام) و منزل آقا بود, عبور مى كردم, در حالى كه سر به زير افكنده و حركت مى نمودم ناگهان احساس كردم كسى به من سلام كرد, سرم را بالا گرفتم كه ناگهان چشمانم به سيماى مبارك امام افتاد, در يك لحظه فشار شگفتى در خود لمس نمودم, گويا زبانم بند آمد, آخر او مرجع تقليد, محبوب و مراد همه بود و من ناچيز بچه طلبه اى هفده ساله, به هر صورت كار از كار گذشته بود و چاره اى جز جواب سلام نبود.(44)
امام نه تنها با زيادى دفعات ديدارها, زبان به اعتراض نمى گشود بلكه گاه اوضاع دشوار و سختى را تحمل مى كرد و با اين وجود آزرده خاطر نمى گشت. بسيارى از روزها در يك اتاق كوچك كه متجاوز از صد و پنجاه نفر در يك هواى گرم و با روشنايى نورافكن هاى تلويزيون و در حالى كه بوى عرق و نفس مردم آنجا را مثل يك بخارى گرم كرده بود, مى نشستند.(45) در همان ساعتى كه پس از ملاقات ها بسيار خسته بودند وقتى مى شنيدند پيرمردى از راه دور آمده و سراغ مرادش را مى گيرد مى فرمايند: بگوييد بيايد. پيرمرد كه وارد مى شود امام تا كمر خم مى شوند و با او احوالپرسى گرمى مى نمايند.(46) امام كه با لحنى شديد و آتشين مى فرمود: امريكا هيچ غلطى نمى كند. در برابر كودكان فروتنى مى نمود و خود را خادم آنان مى دانست و مى فرمود:
من خدمتگزار شما بچه ها هستم, شما بچه هاى خود من هستيد, به شما ارادت دارم, اخلاص دارم. محبت دارم. (47) با همان دستى كه به قلم برد و حكم اعدام سلمان رشدى را صادر نمود در جواب نامه كودكان نوشت: فرزندان عزيزم نامه محبتآميز شما را قرائت كردم, كاش شما عزيزان مرا نصيحت مى كرديد كه محتاج آنم.(48)
امام در برابر وزير امور خارجه شوروى سابق (ادواردشوارنادزه) روى تخت نشست و پايش را كشيد و پاسخ نامه گورباچف (رهبر اين كشور) را از زبان وى گوش داد, اما وقتى فرزند شهيدى به نزدش آمد او را به آغوش كشيد و نوازش نمود, يكى از فرزندان شاهد, صفاى ديدار خود را با امام چنين وصف مى كند: رفتم پيش آقا و بعد نشستم توى بغلش بعدا برايش شعر خواندم. امام مرا بوسيد و گفت من همه بچه ها را دوست دارم. (49)
در منزل هم امام چون كودكان را مى ديد زبان كودكى مى گشود و خود را با عوالم آن ها هماهنگ مى كرد, مادر على مى گويد: گاهى على به آقا مى گفت: شما بنشينيد من شما را حمام كنم, آن وقت ايشان مى نشستند و على سر و صورت آقا را مى شست, دستش را به ديوار مى كشيد كه مثلا صابون است بعد به سر و صورت آقا مى ماليد من به على مى گفتم با اين كارت آقا را اذيت مى كنى و آقا مى فرمود: نه اذيت نمى كند. بگذاريد كارش را بكند.(50)
امام هيچ گاه به دنبال اسم و رسم, پست و مقام نبود, يكى از علما كه در تهران ساكن بود در اوايل مبارزات اسلامى كه اعلاميه هاى متعدد از ايشان صادر مى گرديد براى آقا پيام فرستاد: حضرت عالى در زمره مراجع تقليد و صاحبان رساله عمليه هستيد, زيبنده شما نمى باشد كه تا اين حد اعلاميه دهيد, قدرى آنها را كمتر كنيد, امام به حامل اين نامه تذكر فرمود: سلام مرا به ايشان برسانيد و بگوئيد من نمى خواهم مرجع شوم, مى خواهم به وظيفه ام عمل كنم.(51) در مراسم يادبودى كه براى مراجع رحلت يافته در نجف برگزار مى گرديد, امام صبر مى نمود كه علماى طراز اول مجلس فاتحه برگزار مى كردند, بعد علماى طراز دوم و نوبت به افاضل ديگر و طلاب كه مى رسيد, پس از اجراى مراسم توسط آنان, امام دستور مى داد كه براى آن مجتهد درگذشته مجلس فاتحه از سوى ايشان برگزار شود. با ارتحال آيه الله حكيم امام به دست اندركاران تاكيد نمود وقتى از طرف ايشان اعلام فاتحه مى گردد جز كلمه سيدخمينى چيزى اضافه نكنند, آن فرد وقتى اين خبر را اعلام كرد, مردم بسويش يورش آوردند تا وى را تنبيه كنند, زيرا اين وضع را اسائه ادب به ساحت امام تلقى كردند و خاطر نشان ساختند: چرا بدون تجليل از مقام آقا نامشان را آورده اى؟ او پاسخ داد به من دستور داده اند اين گونه بگويم و چيزى به آن اضافه نكنم. (52) از ديگر نشانه هاى فروتنى امام اين بود كه از منزل تا محل تدريس سعى مى نمودند فردى پشت سر ايشان حركت نكند. اگر صداى پايى مى شنيدند, مى ايستادند و مى فرمودند: آقا بفرمائيد و هيچ گاه حاضر نمى شدند كسى در معيت ايشان راه برود, با نهايت متانت و وقار حركت مى نمودند, به اين سو و آن سو نمى نگريستند و تنها جلو پاى خويش را نگاه مى كردند.(53)
البته ناگفته نماند كه تواضع امام با نوعى ابهت و عظمت معنوى توإم بود, اگر كسى حتى سال ها با آقا انس داشت و مى خواست در حضور ايشان سخن بگويد تحت تاثير ابهت ايشان قرار مى گرفت و به سختى قادر بود هر چه را در ذهن و دل داشت بر زبان جارى سازد, نكته ديگر اين كه امام براى كارگزاران ستم و عوامل استعمار تواضع نمى كردند, در سال 1342 هـ.ش كه نخست وزير وقت مى خواست همراه عده اى در قم با امام ديدار كند, امام در آستانه ورود آنان به اندرون رفتند و چون اين افراد آمدند, از اندرون تشريف آوردند و آنها از جاى خود برخاستند و نسبت به آقا اظهار ادب و احترام كردند. امام در اين ملاقات نه تنها فروتنى ننمودند بلكه با نهايت صلابت برخورد كردند و با وجود آن كه در جلسات ديگر مودب مى نشستند در اين ديدار به حالت غير معمول در جاى خود قرار گرفتند تا آنان برداشت نكنند كه به خاطر ورودشان امام روش احترامآميزى پيش گرفته اند. (54) اين در حالى است كه امام در برابر بزرگان علم و معرفت تواضع مى نمود و حضرت امام دست آيه الله بروجردى را بوسيد,(55) فروتنى ايشان نسبت به شاگردانش نمونه بود, به هنگام گرفتارى يا بيمارى همانند يك پدر آنان را به آغوش مهر خود كشيده و دلجويى مى كرد. يكى از پرورش يافتگان مكتبش مى گويد: آن مقدار كه حضرت امام در مدت بيمارى به من مهربانى كردند و از من مراقبت نمودند به جد اطهرم اگر پدرم در قم بود, اين مقدار با من رفتار نمى كرد.(56) امام مى كوشيدند اين فضيلت اخلاقى را بين شاگردان خود و كارگزاران حكومتى اشاعه دهند. يكى از مسوولين كشور همراه پدرش به ديدار امام آمدند, آقا وقتى مشاهده كرد او جلوتر از پدرش وارد شده است ناراحت گرديد وفرمود: اين آقا پدرتان هستند, پس چرا جلو وى راه افتادى و وارد شدى؟ (57)عبادت و بندگى خداوند: امام از دوران جوانى با راز و رمز نماز آشنايى داشت و ضمن آن كه آداب مخصوص آن را كاملا رعايت مى نمود به باطن و ژرفاى آن توجه مى كرد. امام به صراحت بيان كرده اند كه عبادت وسيله اى براى رسيدن به عشق الهى است و در اين وادى نبايد به نماز چون وسيله اى براى رسيدن به بهشت نگريست. مى فرمودند پى بردن به محتوا و معنويت نماز, به جاى آوردن آن را لذت بخش و توام با ابتهاج مى نمايد و امام خودش اين گونه بود, چون اطرافيان نيمه هاى شب آهسته وارد اتاق ايشان مى شدند معاشقه اش را با خدا احساس مى كردند كه حقا وصف ناپذير است. قيافه امام در دل شب و هنگام نماز كاملا برافروخته مى گرديد و چنان اشك از ديدگانش بر گونه هايش سرازير مى گرديد كه گاهى دستمال كفاف اشكشان را نمى داد و كنار دستشان حوله مى گذاشتند و اين واقعا شوقى ملكوتى بود كه خود را به صورت جويبار اشك نشان مى داد.(58)
پى نوشت ها:
1. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج سوم ,ص 13.
2. مجله نور علم, دوره سوم, شماره هفتم, ص 86ـ 87.
3. صحيفه دل ,ص 172.
4. مجله حوزه, شماره 32, ص137ـ138.
5. پا به پاى آفتاب, ج دوم ,ص 328ـ 329.
6. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج اول, ص 36ـ37.
7. مجله مسجد, سال هشتم, شماره 48, ص 35ـ36.
8. پا به پاى آفتاب, ج دوم ,ص 290, ج سوم ,ص 22.
9. مجله حضور, شماره 5 و6, تابستان و پاييز 1371.
10. فرازهاى فروزان, ص 170.
11. مجله نور علم, دوره سوم, شماره هفتم, ص 86.
12. علل گرايش به ماديگرى, شهيد مطهرى ,ص 8ـ9.
13. فرازهاى فروزان, ص 196ـ197.
14. مجله پيام زن, شماره 91, ص 236.
15. فصلنامه ندا, شماره اول ,ص 18.
16. عطر سبز سحر, مجله پيام زن, شماره 116, ص 65و 77.
17. پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 208, روزنامه همشهرى 13خرداد 1372,ص 7.
18. مجموعه آثار يادگار امام, ج اول ,ص 402ـ;403 دليل آفتاب ,ص 174.
19. پا به پاى آفتاب, ج اول ,ص ;170 ج 2, ص 48ـ49.
20. روزنامه اطلاعات, شماره 21620.
21. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول ,ص 104, ج سوم, ص ;21 دليل آفتاب ,ص 154.
22. فرازهاى فروزان, ص41.
23. مجله حوزه, شماره 49, ص160.
24. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج سوم, ص 18.
25. همان, ج 5, ص 32.
26. سيره اخلاقى امام خمينى, مركز تحقيقات اسلامى سازمان عقيدتى سياسى وزارت دفاع ,ص 47.
27. همان, ص 48.
28. مجله پاسدار اسلام, شماره 96,ص 30.
29. سرگذشت هاى ويژه…, ج اول, ص 52ـ53.
30. همان, ج دوم ,ص 84ـ85.
31. همان, ج 6,ص 29ـ30.
32. همان, ج 4,ص 132.
33. همان, ج اول, ص 110ـ 111.
34. همان ,ص 105.
35. همان, ج 6, ص 89.
36. نك: روزنامه هاى رسمى كشور 27 خرداد 1368.
37. اين بيانيه در جرايد كثيرالانتشار در تاريخ 11/4/1368 درج شده است.
38. بنگريد به صحيفه نور, ج 19, ص 148.
39. حديث بيدارى, ص 196ـ197.
40. فرازهاى فروزان, ص 243.
41. پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 322.
42. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول ,ص 93.
43.پابه پاى آفتاب, ج دوم, ص 322.
44. گل هاى باغ خاطره, ص 59.
45. سيره اخلاقى امام خمينى ,ص 91.
46. روزنامه رسالت, شماره 996,ص 3.
47. مجله پاسدار اسلام, تيرماه 1368,ص اول.
48. مجله آينده سازان, شماره 13, خرداد 1372,ص 6.
49. روزنامه اطلاعات, شماره 19631.
50. همان نشريه.
51. روزنامه كيهان, شماره 16624.
52. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج اول, ص 93.
53. صحيفه دل, ج اول ,ص 111.
54. پابه پاى آفتاب, ج اول, ص 31, ج چهارم, ص 127, 135,148.
55. كيهان انديشه, شماره 29,ص 6.
56. مجله حوزه, سال ششم, شماره 32.
57. سرگذشت هاى ويژه…, ج سوم ,ص 157.
58. همان, ج اول, ص 121.