پاسخ به پرسش ها

پاسخ به پرسش ها

1 ـ حور العين چيست؟

O سوال: در دعاى معروف كه بعد از نمازها خوانده مى شود آمده: ((و زوجنى من الحور العين; خدايا ازدواج مرا با حورالعين فراهم كن)) منظور از حورالعين چيست؟
و اگر چنان كه معروف است منظور از آن, زنان زيباى بهشتى باشد, خواندن اين دعا براى زنان, بى مورد خواهد بود, پس چرا آنها نيز اين دعا را مى خوانند؟

O پاسخ:

در قرآن نيز جمله ((حور عين)) در دو مورد به عنوان يكى از نعمت هاى بهشتى كه خداوند به مقربان و پرهيزكاران درگاهش از زن و مرد عطا مى فرمايد آمده است(1) و در دعاهاى بسيار, از جمله دعاهاى هر شب ماه رمضان بعد از دعاى افتتاح نيز همين مطلب آمده, تا آن جا كه مى خوانيم:
((و من الحور العين برحمتك فزوجنا; خدايا به لطف خودت از حوريان خود به ما تزويج كن.))
واژه حور از نظر لغت جمع حورإ (زن زيباچشم) و جمع احور (مرد زيبا چشم) آمده و به مرد و زنى مى گويند كه سياهى چشم او كاملا مشكى, و سفيدى آن كاملا شفاف است, و واژه عين جمع عينإ و جمع اعين به معنى درشت چشم از زن و مرد مى باشد, و از آن جا كه زيبايى انسان بيش از همه در چشمان او است, روى اين مسإله مخصوص, تكيه شده است, بعضى نيز گفته اند: واژه حور از ماده حيرت است, يعنى آنها ـ خواه مرد, خواه زن ـ آن چنان زيبا هستند كه ديدار آنها موجب حيرت مى گردد.(2) بنابراين برخلاف آن چه شهرت يافته, حورالعين اختصاص به زنان بهشتى ندارد, بلكه شامل زن و مرد زيبا خواهد شد, و در نتيجه هم براى زن و هم براى مرد روا است كه از درگاه خداوند ازدواج با حورالعين در بهشت را از درگاه خدا بخواهند.

2ـ حديث ((من طلبنى وجدنى))

O سوال:
حديث معروفى, به عنوان حديث قدسى, به ويژه در رابطه با شهيدان نقل مى شود, و در بسيارى از وصيت نامه هاى شهداى ايران در جنگ تحميلى ايران و عراق, آمده است, و متن حديث چنين مى باشد كه خداوند مى فرمايد:
((من طلبنى وجدنى, و من وجدنى عرفنى, و من عرفنى احبنى, و من احبنى عشقنى, و من عشقنى عشقته, و من عشقته قتلته, و من قتلته فعلى ديته, و من على ديته فانا ديته; كسى كه مرا طلب كند, مرا مى يابد, و كسى كه مرا يافت, مرا مى شناسد, و كسى كه مرا شناخت مرا دوست مى دارد, و كسى كه مرا دوست داشت, عاشق من مى شود, و كسى كه عاشق من شد, من عاشق او مى شوم, و كسى كه من عاشق او شدم, او را كشته ام, و كسى كه من او را كشتم, پرداخت ديه او بر عهده من است, و كسى كه ديه اش بر عهده من است, من خودم ديه او مى باشم.))
در مورد اين حديث چند سوال مطرح است:
1ـ آيا مدركى مورد اعتماد دارد؟
2ـ بر فرض صحت حديث, معنى جمله ((من او را مى كشم)) چيست؟
3ـ معنى ديه او خودم مى باشم چيست؟

O پاسخ:

اين حديث را محقق و محدث بزرگ فيض كاشانى (متوفاى سال 1091 هـ.ق) در كتاب خود به نام كلمات مكنونه(3) نقل نموده است و نيز محدثين ديگرى مانند مرحوم آيت الله سيد نورالله جزائرى (متوفاى سال 1384 هـ.ق) آن را به عنوان حديث قدسى در كتاب خود الخصائص الزينبيه, نقل نموده است.
بنابراين, حديث فوق داراى مدارك خوب است.
و در مورد پاسخ به سوال دوم (من او را مى كشم) بايد توجه داشت كه اين حديث قدسى و عرفانى معنى بلند پايه دارد, شايد معنى اين جمله ـ چنان كه ظاهر آن همين است ـ اين باشد كه اگر كسى تمام مقام معنويش به حدى برسد كه من عاشق او شوم, توفيقات سرشار به او عنايت مى كنم به حدى كه او در راه من به مقام عالى شهادت برسد, و در حقيقت كشته شدن او به اعطاى توفيق از ناحيه من بوده, گويى من او را كشته ام, چنان كه در مورد امام حسين(ع) نقل شده, در لحظات آخر شهادت, با خداوند چنين مناجات مى كرد:
ولو قطعتنى فى الحب اربا لما حن الفواد الى سواكا
((خدايا اگر در راه عشق به تو, تو مرا قطعه قطعه كنى, روح و روان من به غير تو تمايل نمى يابد.))
در اين سخن, امام حسين(ع) قطعه قطعه شدن خود را به خدا نسبت داده است, كه همان معنى توفيق كاملى است كه از ناحيه خداوند به بندگان صالحش مى رسد.
و در مورد پاسخ به سوال سوم (ديه او خودم هستم) مى توان چنين گفت كه مثل آن كسى كه در پرتو عشق سرشار الهى, فداى خدا مى شود, و رضاى خدا را بر همه چيز مقدم مى دارد, مانند قطره اى كه به اقيانوس بيفتد, در ميان اقيانوس فانى مى شود و جزء اقيانوس مى گردد, گويى خداوند در وجود او متجلى مى شود, و او مظهر خدا مى گردد, آرى چنين عشقى مى تواند انسان را به چنان قرب خاص خدا برساند, مانند عشق حضرت على(ع) به خدا كه در ضمن مناجات عرض مى كرد:
((الهى لو ادخلتنى نارك لم اقل إنها نار, اقول انها جنتى لان رضاك جنتى; اى معبود من! هر گاه تو مرا در آتش دوزخت وارد سازى نمى گويم آن آتش است, بلكه مى گويم آن بهشت من است, زيرا خشنودى تو بهشت من مى باشد.))(4)
توضيح تكميلى اين كه: گاهى جزاى اعمال نيك, ذات پاك خدا است, چرا كه اخلاص كامل, عشق سرشار بنده, و جان نثارى عارفانه او در راه خدا, قلب او را حرم خدا مى كند, او را به نزديك ترين قرب مخصوص خدا مى رساند, به طورى كه او خداگونه مى شود, گرچه بنده خدا است. چنان كه در مورد روزه گرفتن كه آميخته با اخلاص است, صاحبش را به مقامى مى رساند كه خداوند مى فرمايد: ((الصوم لى و انا اجزى به; روزه از آن من است, و من خودم جزاى آن هستم.))(5) كوتاه سخن آن كه بنده مى تواند در پرتو انوار الهى و عشق كامل به خدا آن چنان فانى ذات خدا گردد كه همه حجاب هاى بين او و خدا برداشته شود, و او شعاعى از نور الهى گردد.

3ـ مرگ قبل از مرگ چيست؟

O سوال:
در حديث شريف از پيامبر(ص) (يا امامان معصوم) آمده كه فرمودند: ((موتوا قبل ان تموتوا; بميريد پيش از آن كه به مرگ طبيعى بميريد؟))(6) منظور از اين سخن چيست؟

O پاسخ:

اميرمومنان على(ع) در فرازى از يكى از خطبه هايش در توصيف سالك الى الله و پوينده راه خدا مى فرمايد: ((قد احيا عقله و امات نفسه, حتى دق جليله, و لطف غليظه; عقلش را زنده ساخته, و شهواتش را ميرانده است, تا آن جا كه جسمش به لاغرى گراييده, و خشونت اخلاقش به لطافت و مهرورزى تبديل گشته است.))(7)
با توجه به اين بيان, مرگ قبل از مرگ طبيعى عبارت است از اين كه انسان عقلش را بر سراسر وجود خود حاكم گرداند, و هوس هاى نفسانى انحراف گر خود را بميراند و پژمرده كند.
علامه مجلسى(ره) در اين راستا مى فرمايد: ((ميراندن نفس آن است كه انسان آن را مقهور عقلش قرار دهد, به گونه اى كه همه حركات و سكناتش در تحت فرمان عقل قرار گيرد, چنين كسى در رابطه با هوس هاى نفسانى اغواگرش, مرده است, يعنى خواسته هاى نامشروع نفسانى خود را نابوده نموده, چنان كه گفته اند: قبل از مرگ طبيعى بميريد. ))(8) يعنى در تزاحم بين حيات ابدى معنوى با حيات فانى مادى, اولى را بگير و دومى را فداى آن كن تا بر قله سعادت دست يابى.
در معنى حديث مذكور معنى ديگرى نيز نموده اند با توجه به حديث معروفى كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده آن جا كه فرمود: ((الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا; مردم در خوابند, هنگامى كه مردند بيدار مى شوند.))(9)
بنابراين, حديث مورد سوال به اين معنى است, همان گونه كه انسان بعد از مرگ, متنبه مى شود, و پرده هاى غرور از او دور شده, و چشم دلش باز مى گردد و همه چيز را مى بيند, اكنون نيز شما قبل از مرگ طبيعى, متنبه شويد, و پرده ها و حجاب هاى غرور و غفلت را بدريد, و بيدار و هوشيار گرديد, مباد قفس ماديت شما را از فضاى وسيع و معطر ملكوت غافل سازد. چنان كه از حضرت عيسى (ع) نقل شده فرمود: ((لم يلج ملكوت السموات من لم يولد مرتين; كسى كه دو بار زاييده نشود, به ملكوت آسمان ها راه نيابد.))(10)
توضيح بيشتر اين كه: مولانا در كتاب مثنوى به اين مطلب با اين بيان اشاره كرده كه از پيامبر(ص) سوال مى كردند قيامت چه وقت است؟ و چقدر راه تا قيامت مانده است؟
پيامبر(ص) با زبان حال به آنها فرمود: در خودت قيامت به طور نقد, وجود دارد, چرا در آيينه وجودت, آن را نمى بينى, و از آن سوال نمى كنى, در حقيقت حضرت محمد(ص) دو بار زاييده, و زاده ثانى است, و نشئه دنيا و آخرت را با هم مى نگرد و رمز ((بمير قبل از آن كه به مرگ طبيعى بميرى)) همين است.
زاده ثانى است احمد در جهان صد قيامت بود او اندر عيان
زو قيامت را همى پرسيده اند كى قيامت تا قيامت راه چند؟
با زبان حال مى گفتى بسى كه زمحشر حشر را پرسد كسى؟
بهر اين گفت آن رسول خوش پيام رمز موتوا قبل موت يا كرام
همچنان كه مرده ام من قبل موت زآن طرف آورده ام ز اين صيت و صوت
پس قيامت شو, قيامت را ببين ديدن هر چيز را شرط است اين
عقل گردى عقل را دانى كمال عشق گردى عشق را بينى جمال
نار گردى نار را دانى يقين نور گردى هم بدانى آن و اين(11) آرى اگر بخواهى عقل را درك كنى, بايد وجودت را به عقل بسپارى, مانند عشق كه تا عاشق نشوى, جمال عشق را نخواهى ديد, و تا آتش نشوى, آتش را به طور حقيقى نخواهى يافت, و تا نور نشوى, هيچ چيز را درك نمى كنى. در حقيقت مى توان گفت: كسانى كه بار دوم در اين دنيا زاييده شده اند, يعنى حيات و شخصيت وابسته به كمال ماوراى طبيعت را به دست آورده اند, لحظه نفى همان حيات طبيعى است كه براى دسته ديگر لحظه مثبت مى باشد. (12)

پى نوشت ها :
1 . واقعه, ;22 دخان, 156.
2 . تفسير ابوالفتوح رازى, ج11, ذيل آيه 32 واقعه.
3 . كلمات مكنونه, چاپ سنگى, ص77 ـ 76.
4 . چهارده معصوم, تإليف عمادزاده, ص400.
5 . بحارالانوار, ج96, ص349. فقيه و متكلم و محقق نامدار اسلام فاضل مقداد (متوفاى سال 826 هـ.ق) در كتاب ((نضد القواعد الفقهيه)) مى نويسد: ((واژه اجزى به, اگر به فعل معلوم (اجزى به) خوانده شود, يعنى من پاداش روزه دار را مى دهم, و اگر به فعل مجهول (اجزى به) خوانده شود, يعنى من خودم جزاى روزه دار هستم, يعنى او به لقإ و رضوان خدا مى رسد. (بحار, ج96, ص251, پاورقى)
6 . بحارالانوار, ج72, ص59.
7 . نهج البلاغه, خطبه220.
8 . بحارالانوار, ج69, ص317.
9 . همان, ج50, ص134.
10 . شرح انقروى بر مثنوى, دفتر سوم, در تفسير اين شعر مولانا:
چون دوم بار آدميزاده بزاد پاى خود بر فرق علت ها نهاد
طبق نقل از تفسير و نقد و تحليل مثنوى, از: محمد تقى جعفرى, ج13, ص278.
11 . ديوان مثنوى, به خط ميرخانى, دفتر ششم, ص549.
12 . تفسير و نقد و تحليل بر مثنوى, ج13, ص 280 و 286.