عقل و دل

 

عقل و دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

استدلال هاى انبيا و اولياى الهى

خداوند سبحان, گذشته از اين كه در قرآن, براهين عقلى ارايه فرموده, ادله اى را نيز كه به انبياى گذشته آموخت و آن ذوات مقدس در مقام احتجاج با ملحدان اقامه نموده اند, در قرآن براى امت اسلامى بازگو فرمود; سپس آن ها را به تعقل وادار كرد: ((قالت رسلهم افى الله شك فاطر السماوات والارض))(1) آيا در اين كه خدا خالق آسمان ها و زمين است, شكى است؟
آيا نظام آفرينش بدون فاطر و خالق است؟ هرگز نمى توان گفت كه جهان حاضر بدون فاطر خلق شده و خود به خود پديد آمده است يا خالقى مانند خودشان آن ها را پديد آورده است.
پس, جهان پديد آورنده اى دارد, ولى اين پديد آورنده, نه مثل آنهاست و نه مماثل دارد; زيرا اگر مماثل داشته باشد, تحت يك عنوان كلى مندرج است; چون اگر چيزى مثل داشته باشد, جامع دارد و هر آن چه كه جامع دارد, آن جامع, امر ممكنى است كه اين امر ممكن, گاهى در ضمن اين فرد موجود است و گاهى در ضمن فرد ديگر, اين خود استدلالى بر اثبات وجود خدا و وحدانيت اوست. اكنون به احتجاج حضرت ابراهيم(ع) اشاره مى كنيم.

استدلال عقلى حضرت ابراهيم خليل(ع) در قرآن

خداى سبحان, احتجاج حضرت ابراهيم(ع) را اين گونه نقل مى كند: ((ربى الذى يحيـى ويميت))(2) يعنى چون موت و حياتى هست, اين موت و حيات از روى تصادف و اتفاق نيست; بلكه ((محيى و مميت)) دارد.
عامل احيا و اماته, بايد موجودى مصون از گزند محو, و حى محض باشد كه او همان خداى سبحان است: ((الحى الذى لا يموت))(3) و ((هو الحى القيوم))(4) .
پس, زنده كننده و ميراننده, رب است و چون نمرود, نخواست كه برهان عقلى حضرت ابراهيم(ع) را بفهمد يا نخواست كه حاضران در صحنه مناظره آگاه شوند, مغالطه كرد و گفت: ((انا احيـى واميت))(5) ; من زنده مى كنم و مى ميرانم.
او جريان عوام فريبانه اى را جهت مغالطه ارايه كرد, حضرت ابراهيم(ع) نيز از برهان عقلى شفاف تر و آشكارترى كمك گرفت و فرمود: مدير و مدبر منظومه شمسى, رب است: ((فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب))(6) خداى سبحان, خورشيد را از مشرق برمىآورد, پس تو از مغرب برآور; در اين حال, نمرود سرافكنده شد.
خداى سبحان در سوره انعام نيز فرمود: ((وتلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشإ))(7) ; آن حجت ماست كه به ابراهيم(ع) داديم; آن گاه احتجاج هاى حضرت ابراهيم(ع) را در برابر بيگانگان كه با آن حضرت مناظره مى كردند, نقل مى كند; كه همگى, عقلى است; چنان كه راه شهودى را نيز بيان مى كند:
((وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات والارض وليكون من الموقنين))(8) ; و اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از يقين كنندگان باشد.
خداوند, ابتدا راه قلبى و شهودى را به انبيا نشان داد و انبيا نيز آن ها را به شاگردان خود آموختند; البته بعضى از استعداد فكرى, و برخى از آمادگى ذكرى, و عده اى از استعداد ذوقى, و برخى نيز از جامعيت بين انديشه و ذوق برخوردارند. از اين رو, خداوند به دست انبيا به تناسب استعدادهاى افراد, آن ها را پرورش مى دهد.
در برخوردارى از فكر يا ذوق شهودى, همه انسان ها ـ اعم از مردان و زنان ـ يكسانند. انسان ها با اين كه داراى مراتب و درجاتند, ولى راه شهودى به روى همگان باز است; هرچند راه قلب با راه فكر فرق دارد; زيرا راه قلب در اختيار همگان است و نيز هميشه در اختيار انسان است; يعنى درس خوانده و نيز درس ناخوانده از آن بهره مند است. اما راه فكر را همگان ندارند; زيرا همگان توفيق تحصيل, تدريس و تإليف را ندارند, و نيز اين امور هميشگى نيست; زيرا كسى كه از راه علم حصولى و انديشه فكرى چيزى را فراگرفت, ممكن است در دوران پيرى, آن ها از يادش برود; اما راه دل تا پايان عمر باز است, بلكه در پايان عمر, اين راه بازتر مى شود; زيرا در اين دوران, دل ها نرم تر و شكسته تر است.
بنابراين, خداى سبحان در قرآن كريم, هم راه عقلى و فكرى را فرا راه انسان قرار داد و هم راه شهود و كشف قلبى را به او نماياند.

استدلال عقلى در روايات

در روايات ائمه معصومين(ع) نيز بر برهان عقلى تكيه شده است; مثلا وجود مبارك اميرالمومنين(ع) در نهج البلاغه براى اثبات صفات خدا و عينيت آن صفات با ذات, براهين عقلى اقامه مى كند: ((و كمال توحيده الاخلاص له, و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه, لشهاده كل صفه إنها غير الموصوف, و شهاده كل موصوف إنه غير الصفه))(9) كمال توحيد خدا اخلاص براى اوست و كمال اخلاص براى او, نفى صفات زايد از اوست.
به ديگر سخن, كمال توحيد خدا در اين است كه صفات خدا عين ذات او باشد, نه زايد بر ذات او; زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى دهد كه غير از صفت است.
به بيان ديگر, هر كس صفات خدا را زايد بر ذات او بداند, دو شاهد هست كه اينها غير همند; اگر وصف, زايد بر موصوف بود, و اگر موصوف, غير صفت بود, هم وصف, شهادت مى دهد كه بيگانه از موصوف است و هم موصوف ـ كه ((مزيد عليه)) است ـ شهادت مى دهد كه بيگانه از وصف است.
پيداست اين مسائل كه صفات خدا عين ذات اوست يا خدا ذات داراى علم نيست, بلكه ذات خداوند عين علم است يا خدا ذات داراى قدرت نيست, بلكه ذات او عين قدرت است, همگى اين مسائل, استدلال عقلى است كه در كلام حضرت على(ع) آمده است.
يادسپارى; تفكر عقلى در عصر على بن ابى طالب(ع) رواج نداشت; برخلاف عصر امام رضا(ع). از اين رو, مشابه براهين عقلى كه در بيان حضرت على(ع) وجود دارد, در بيانات امام رضا(ع) نيز در مسائل مختلف اعتقادى يافت مى شود.(10)

توهم ممنوعيت مطلق سوال در قرآن

بعضى مى گويند: تنها دليل اثباتى دين, قرآن و سنت است و عقل هرگز نمى تواند دليل دينى باشد, زيرا قرآن كريم, اصلى ترين اركان دين را خارج از قلمرو سوال و جواب مى داند; چون اگر سوال از خدا, توحيد ذات اقدس الهى, وحى و رسالت و معاد ممنوع باشد, پرسش از احكام و حكم الهى نيز ممنوع است و در نتيجه راه عقل و تعقل نيز بسته است, زيرا عقل با سوال و جواب زنده است; چنان كه ماهى با آب زنده است.
براى نمونه, قرآن كريم مى فرمايد: ((لا يسال عما يفعل));(11) خدا هر كارى كند, نمى توان درباره او سوال كرد. از طرفى مى گويد: ((ان الحكم الا لله))(12) فرمان روايى مطلق, از آن خداست. وقتى خدا فرمان رواى مطلق باشد و نتوان از اول سوال كرد, معنايش آن است كه مسير تعقل آزاد مسدود است و فقط از راه نقل بايد مبانى و اصول و احكام دين را تإمين كرد.

رد ممنوعيت مطلق سوال

ابتدا بايد دانست كه نقش سوال و جواب در رشد علم چيست؟

رابطه سوال و جواب, همانند رابطه مذكر و مونث است; همان گونه كه طبق جريان عادى از مرد و يا از زن, به تنهايى فرزند متولد نمى شود, بلكه پديد آمدن نسل انسان و تداوم آن در گرو لقاح مذكر و مونث است, پيش رفت و ترقى علم نيز در گرو سوال و جواب است. اشكال و سوال به منزله مونث است و جواب به منزله مذكر, و اين نكاح با ميمنتى كه بين سوال و جواب هست, موجب پيدايى و رشد نسل علوم است.
آن جا كه نفس سوال نيست يا سوال هست, ولى جواب قانع كننده اى نيست, علم عقيم است, پس, زمينه ترقى و پيش رفت جامعه را بايد با سوال و جواب مناسب فراهم كرد; همان گونه كه گاهى بعد از ازدواج, برخى از زنان, پسر يا دختر مى زايند و بعضى عقيمند, ازدواج سوال و جواب نيز همين گونه است: ((يهب لمن يشإ اناثا ويهب لمن يشإ الذكور # او يزوجهم ذكرانا واناثا ويجعل من يشإ عقيما));(13) خداوند به كسى كه بخواهد دختر مى دهد و به كسى كه بخواهد پسر عنايت مى كند و بعضى از ازدواج ها را عقيم مى كند.
از قرآن كريم استفاده مى شود كه دوام فيض الهى در نظام تكوين نيز در گرو سوال و جواب است. از اين رو, در نظام طبيعت, همه موجودات از خداوند سوال مى كنند: ((يساله من فى السماوات والارض كل يوم هو فى شان)).(14) اگر مجموعه نظام آفرينش از خدا سوال مى كنند, خداوند نيز به سوال و درخواست آنان پاسخ مى گويد و همين سوال و درخواست, موجب دوام فيض است, زيرا مخلوق خداى بى نياز, همواره نيازهاى خود را به آن حضرت عرضه مى كند و خداوند بى نياز نيز همواره آن ها را پاسخ مى دهد و به همين دليل, فيض خدا تداوم پيدا مى كند.
سوال هاى ناشى از تعنت و تحقير, سوال فريب كارانه است, و پرسش گر آن درصدد فهميدن نيست. از اين رو, عقيم است و استحقاق جواب ندارد. نيز اگر سوالى استفهامى باشد و به قصد فهميدن پرسيده شود, ولى جواب, گويا و قانع كننده نباشد, گرچه به صورت جواب است, اما سيرت جواب را ندارد. به همين دليل, سوال و جواب عقيم است. اما اگر سوال به قصد تفقه باشد (نه تعنت) و نيز از باب ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون))(15) باشد, و جواب را اهل ذكر به عهده گيرد و نه بيگانه, اين سوال و جواب عقيم نيست.
به بيان ديگر, سوال محققانه و جواب محققانه, فرزند با بركت دانش را به دنبال خواهد داشت. از اين رو, حيات و رشد علم در پرتو چنين سوال و جوابى تإمين خواهد شد.
پس از بيان نقش سوال و جواب, مى توان گفت كه سوال اقسامى دارد; سوال هاى ممنوع و سوال هاى روا و جايز, چنان كه در عرف نيز بعضى از سوال ها ممنوع و برخى مجاز است; هر مطلبى كه عقل, حق ورود در آن را دارد, سوال از آن رواست; وگرنه نارواست. اينك به برخى از اقسام سوال اشاره مى شود:
1. سوال به معناى درخواست از خدا يا اولياى الهى كه به دستور خداست, اين سنخ از سوال, نه تنها ممنوع نيست, بلكه مورد تشويق و ترغيب قرار گرفته است. خداوند بارها به جامعه انسانى فرمود: ((وسئلوا الله من فضله));(16) از خدا سوال كنيد; ((يساله من فى السماوات والارض كل يوم هو فى شان));(17) سراسر جهان امكان از خدا مسإلت مى كنند. اين گونه سوال و دعا, به امر خداست.
2. سوال استفهامى كه به قصد فهميدن مطلب علمى است, قرآن به اين نوع سوال نيز ترغيب و تشويق مى كند; چنان كه به همگان فرمود: اگر چيزى را نمى دانيد, از اهل ذكر سوال كنيد: ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)).(18)
سوال, اعم از مقلدانه يا محققانه, براى رفع جهل و عالم شدن لازم است. سائل در فروع دين, مقلدانه از مراجع فقهى مى پرسد و در اصول دين, محققانه از مراجع فلسفى و كلامى سوال مى كند; زيرا در فروع دين, عالم شدن به اين است كه تعبديات را فرا بگيرد, اما در بخش اصول دين, بايد اصول و اركان نخستين را با استدلال مناسب با شإن خود و معقول فرا بگيرد.
3. گاهى سوال به معناى اعتراض است. اين قسم از سوال نسبت به خداوند سبحان ممنوع است و سوالى كه در بعضى آيات از آن نهى شده, همين نوع از سوال است: ((لا يسال عما يفعل))(19) ; يعنى هيچ قانونى بر خدا حاكم نيست تا خدا زير سوال برود, بلكه ديگران مورد سوال هستند: ((فلنسالن الذين ارسل اليهم ولنسالن المرسلين))(20) ; همه افراد در قيامت مورد سوال الهى قرار مى گيرند; هم پيامبران مسوولند و هم امت هاى آن ها.
حاصل آن كه سوال هايى كه به قصد نقد مطلب علمى و استفهام يا اعتراض علمى باشد ـ كه در مناظره ها و مباحثه ها رواج دارد ـ ممنوع نيست. از اين رو, درباره خدا و اوصاف رسالت و ابعاد مختلف آن, نه تنها سوال و تحقيق ممنوع نيست, بلكه قرآن كريم نيز آن را رد نكرده است.

سوال از پيامبر درباره خدا

عده اى از وجود مبارك پيامبر(ص) سوال و درخواست كردند: خدايى كه ما را به طرف او دعوت مى كنى, به ما معرفى كن تا او را بشناسيم و او را عبادت كنيم. خداوند نيز به دنبال اين درخواست, سوره مبارك ((توحيد)) را بر حضرت رسول(ص) نازل كرد: ((بسم الله الرحمن الرحيم # قل هو الله احد # الله الصمد # لم يلد ولم يولد # ولم يكن له كفوا احد)).(21) اين سوره, نسب نامه خداوند است, بلكه همه قرآن كريم بيان هويت و شناسنامه خداوند است; زيرا سراسر آيات قرآن, خدا و اسماى حسنا و صفات و افعال و آثار او را تشريح مى كند.
عقل نيز مى گويد: بعضى از سوال ها درباره خدا رواست, ولى سوال هايى مانند: خدا از چه خلق شده است؟ ماده و صورتش چيست؟ اين گونه پرسش ها درباره خدا هرگز راه ندارد; چنان كه نقل نيز چنين ممنوعيتى را تإييد مى كند.
سر منع اين گونه پرسش ها درباره خداوند, بى معنا بودن آن است. بنابراين, مسائل را بايد به تصور صحيح از معناى پروردگار هدايت كرد. عقل و نقل, هماهنگ با يكديگر مى گويند: خدا علت مادى و صورى ندارد و مخلوق نيست و نيز اين گونه پرسش ها درباره خداوند روا نيست.
سوال از علت فاعلى و غايى خداوند نيز روا نيست; زيرا همه موجودهاى امكانى نيازمندند و او بى نياز است و موجود بى نياز, فاعل و خالق ندارد. سوال از علت غايى نيز براى خداوند روا نيست; زيرا او كمال محض است و كمال محض, خودش هدف اشياى ديگر است, اما خود, هدف نخواهد داشت: ((هو الاول والاخر))(22) . پس, خدا, نه مبدإ دارد و نه غايت و هدفى خارج از ذلت.
از افعال الهى نيز سوال نمى شود, به گونه اى كه افعال وى زير سوال قرار گيرند; زيرا افعال كسانى مورد سوال واقع مى شود كه در چارچوب قانونى حركت كنند; حال آن كه خدا قانون آفرين است و براساس قانون پيش ساخته عمل نمى كند تا مورد سوال واقع شود; زيرا قانون موجود, فعل و مخلوق خداوند است, و اگر معدوم است, نمى تواند معيار و ميزان قرار گيرد.

پى نوشت ها:
1. سوره ابراهيم, آيه10.
2. بقره, 258.
3. فرقان, 58.
4. بقره, 255.
5. همان, 258.
6. همان.
7. انعام, 83.
8. همان, 75.
9. نهج البلاغه, خطبه1.
10. ر. ك على بن موسى الرضا والفلسفه الالهيه.
11. سوره انبيإ, آيه23.
12. انعام, 57.
13. شورى, 50 ـ 49.
14. رحمن, 29.
15. نحل, 43.
16. نسإ, 32.
17. رحمن, 29.
18. نحل, 43.
19. انبيإ, 23.
20. اعراف, 6.
21. سوره توحيد.
22. حديد, 3.