شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

در شماره گذشته مطالبى پيرامون ذكر و شفاعت شافعان تقديم خوانندگان عزيز نموديم, و در ادامه بحث راجع به قرب به خدا و مقام مقربين مباحثى ارائه شد و اينك پيرامون كرامت مقربين و مقام شكر مطالبى به حضورتان عرضه مى شود.

كرامت مقربين

1. استاد بزرگوارم مرحوم آيه الله حاج شيخ ابوالفضل نجفى خوانسارى كه ساليانى فقه و اصول استدلالى را از محضر پرفيض اش استفاده كردم, در عيادتى كه چند ماه پيش از درگذشتش از او داشتم, و در آن عيادت از حضرتش درخواست كردم اگر كرامتى از استادش عارف بالله مرحوم حاج سيد على قاضى به ياد دارد, برايم بازگو كند فرمودند: شبى همراه با چند تن از تربيت شدگان استاد در معيت استاد به مسجدكوفه براى عبادت و مناجات و راز و نياز رفتيم, در كنار استاد به عبادت مشغول شديم و با حضرت بى نياز به راز و نياز پرداختيم, پس از پايان كار چون آماده بيرون رفتن از مسجد شديم ناگهان مارى بسيار خطرناك و وحشت زا نزديك جمع ما حاضر شد, جمع دوستان به جز استاد كه در آرامشى عجيب قرار داشت به وحشت افتادند, و در ترسى سخت فرو رفتند, استاد با همان آرامش و طمإنينه مخصوص به خود رو به مار كردند و گفتند: اى مار بمير, مار چون چوبى خشك بى جان و بى حركت بر جاى ماند, و ما هم با آرامشى كه به دست آورديم به طرف بيرون مسجد حركت كرديم, چون چند قدم دور شديم يكى از دوستان براى اطمينان يافتن از اين واقعه كه آيا مار در حقيقت با خطاب استاد مرده يا نه, به عقب برگشت و با پاى خود به مار زد, و مار را در حقيقت مرده يافت, سپس به جمع ما پيوست و همه راه خود را به سوى نجف ادامه داديم, ناگهان استاد رو به آن شخص كرد و فرمود: مار با خطاب من بى جان شد, لازم نبود شما به عقب برگرديد و از اين واقعه تفحص و تحقيق كنيد, و مرا امتحان نماييد كه آيا خطابم موثر افتاد يا نه! 2.
حكايت كنند از بزرگان دين
حقيقت شناسان عين اليقين
كه صاحب دلى بر پلنگى نشست
همى راند رهوار و مارى بدست
به او گفتم اى مرد راه خدا
بدين ره كه رفتى مرا رهنما
چه كردىكه درنده رام تو شد
نگين سعادت به نام تو شد
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پيل و گرگ است شگفتى مدار
تو هم گردن از حكم داور مپيچ
كه گردن نپيچد ز حكم تو هيچ
3. ميرزا طاهر تنكابنى كه از حكما و فلاسفه بزرگ زمان اخير بود مى فرمود: از مدرسه سپهسالار واقع در تهران ميدان بهارستان براى انجام كارى درآمدم, آن سوى خيابان سيدى را ديدم, در چهره اش دقت كردم يافتم كه از هم درسى هاى گذشته من است, نزديك او شتافتم و پس از سلام پرسيدم چه مى كنى؟ گفت ولگردم, گفتم امشب را بيا در مدرسه مهمان من باش, آمد و به خاطر سرماى سخت زير كرسى نشست, برايش چاى ريختم, پس از خوردن به من گفت ميل دارى همراه من به شهر قم بيايى, گفتم هوا بسيار سرد است, علاوه در اين وقت شب وسيله براى رفتن به قم ميسر نيست, وى براى رفتن به قم اصرار كرد, گفتم مىآيم ,ناگهان گفت اين قم!! خود را در صحن مطهر حضرت معصومه(س) ديدم, براى اين كه به اين واقعيت يقين كنم, مهر نمازى از جامهرى برداشتم و در جيب خود نهادم, پس از زيارت به ناگاه گفت: تهران, ديدم زير كرسى حجره مدرسه هستم و آن مهر نزد من است.
4. گروهى نزد جابر جعفى كه حضرت صادق (ع) او را از مقربين و همنشين پدر بزرگوارش حضرت باقر(ع) در دنيا و آخرت مى دانستند, آمدند, و از او براى بناى مسجدى درخواست كمك كردند, جابر گفت: من به بنايى كه مردى مومن در آن به زمين افتد و بميرد كمك نمى كنم! از نزد او رفتند در حالى كه دو تهمت به او زدند: گفتند: هم بخيل است و هم دروغگو!
روز بعد پولى روى هم گذاشتند و بنا را شروع كردند, هنگام عصر به خاطر بى دقتى در چوب بست بنا از داربست به زمين افتاد و از دنيا رفت و آنان دانستند كه آن مرد الهى نه بخيل بود و نه دروغگو.(1)
5. علإ بن شريك مى گويد: هشام بن عبدالملك جابر جعفى را نزد خود طلبيد من در آن سفر با او همراه شدم, در طول مسير در ميان بيابانى نزديك چوپانى نشستيم, ميشى به صدا درآمد, جابر خنديد, به او گفتم سبب خنده ات چيست؟
گفت: اين ميش به بچه اش مى گويد اين ناحيه را ترك كن, زيرا گرگى سال گذشته كه سال اول وضع حملم بود, حملم را از اين جا ربود! من گفتم شگفت آور است, راست و دروغ اين مطلب را الان معلوم مى كنم, نزد چوپان رفتم گفتم اين بره را به من بفروش, گفت: نمى فروشم, گفتم براى چه؟ گفت: اين ميش در ميان اين گله از همه پر زاد و ولدتر و پر شيرتر است, سال اول وضع حملش گرگ بره اش را ربود و شير او به طور كامل خشك شد, تا امسال كه زاييده و سينه اش پر شير شده, گفتم درست است, با هم حركت كرديم تا به پل كوفه رسيديم, در دست مردى انگشترى از ياقوت بود, جابر به او گفت: اين ياقوت براق را ببينم, او هم از دستش درآورد و به او داد, جابر انگشتر را وسط آب خروشان فرات انداخت, آن مرد در حالى كه بسيار ناراحت شده بود, گفت: چه كردى؟ جابر گفت: ناراحت نباش دوست دارى به انگشترت برسى؟
گفت: آرى, دستش را به سوى آب گرفت, آب روى هم سوار شد تا نزديك دستش رسيد, ياقوت را گرفت و به صاحبش داد!(2)

مقام شكر

اين مقام از مقامات بسيار پرارزشى است كه سالكان راه حق براى رسيدن به آن اصرار داشتند.
بلندى اين مقام, و برترى اين رتبه در حدى است كه دارندگانش در ميان نوع انسان شمارشان اندك, و تعدادشان كم, و افرادشان قليل است.
((وقليل من عبادى الشكور))(3)
حديث شناس كم نظير, علامه خبير مرحوم ملامحمد باقر مجلسى درباره معنى شكر مى گويد:
((الشكر الاعتراف بالنعمه ظاهرا و باطنا و معرفه المنعم, و صرفها فيما إمر به; شكر اقرار به نعمت ظاهرى و باطنى, و شناخت نعمت دهنده, وهزينه كردن نعمت در امورى است كه دارنده نعمت به آن مإموريت يافته است.))
از حضرت صادق(ع) روايت شده است: ((شكر النعمه اجتناب المحارم; شكر نعمت دورى كردن از همه محرمات است)).(4)
وجود مبارك حضرت سيدالشهدإ(ع) در پايان خطبه شب عاشوراى خود از پيشگاه پروردگار درخواست كردند: ((فاجعلنا من الشاكرين; پروردگارا مارا از شكرگزاران قرار ده.))
راغب اصفهانى مى گويد: شكر داراى سه مرتبه است: قلبى, زبانى, عملى.
قلبى: شناخت نعمت دهنده و نعمت است.
زبانى: اعتراف و اقرار به نعمت است.
عملى: خرج كردن نعمت و مصرف كردن آن در امورى است كه خدا به آن دستور داده است.
از حضرت صادق(ع) روايت شده است كه به موسى وحى شد:
((يا موسى اشكرنى حق شكرى فقال: يا رب و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكرك الا و انت انعمت به على. قال يا موسى الان شكرتنى حيث علمت ان ذلك منى;(5) اى موسى آن گونه كه سزاوار و شايسته من است مرا شكر كن, عرضه داشت پروردگارا چگونه آن گونه كه سزاوار و شايسته توست تو را شكر كنم و حال آن كه نعمتى نيست كه شكرش را به جا آورم مگر آن كه زبان شكرگزارى آن را حضرت تو به من عطا كرده است, خدا فرمود: اى موسى اينك شكر مرا به جاى آوردى كه دانستى همين زبان شكرگزار هم از من است.))
حضرت امام حسين(ع) در دعاى عرفه عرضه مى دارد:
((ولو حرصت انا والعادون من انامك ان اودى شكر واحده من انعمك ما استطعت الا بتوفيقك.))(6)
اگر من و همه كسانى كه نعمت هايت را شماره مى كنند تلاش كنيم كه شكر يكى از نعمت هايت را به جا آوريم, نمى توانيم مگر به توفيق تو.
حضرت داود به پروردگار عرضه داشت:
((يا رب كيف اشكرك و الشكر نعمه اخرى منك احتاج اليها الى شكر آخر فقال الله يا داود اذا علمت ان ما بك من نعمه فمنى فقد شكرتنى; پروردگارا چگونه تو را شكر كنم در حالى كه شكر كردن نعمت ديگرى از سوى توست كه به شكرگزارى دوباره اى نيازمند است, خدا فرمود: اى داود چون بدانى كه هر نعمتى كه در اختيار توست, از جانب من است, پس مرا شكر كرده اى.))
اين نمونه روايات بيانگر شكر زبانى است و برترين مرتبه شكر كه شكر عملى است عبارت است از تحصيل ايمان يقينى, و انجام دادن همه كارهاى شايسته, و به كارگيرى حسنات اخلاقى و دورى گزيدن از همه محرمات الهى.

داستانى شگفت از انسانى شاكر

مسمع بن عبدالملك مى گويد: در سرزمين منى در محضر حضرت صادق(ع) به خوردن انگور مشغول بوديم, ناگاه فقيرى وارد شد و از حضرت درخواست كمك كرد, حضرت فرمود مقدارى انگور به او بدهيد, هنگامى كه انگور به او دادند از گرفتن خوددارى كرد و آن را برگرداند و گفت: اگر پول بدهيد مى گيرم! حضرت صادق(ع) فرمود: خدايت عطا كند, فقير رفت و برگشت و گفت انگور را بدهيد آن حضرت فرمود: خدايت عطا كند!
آنگاه نيازمندى ديگر آمد و درخواست كمك كرد, حضرت سه دانه از يك خوشه برداشتند و به او دادند, فقير سه دانه انگور را گرفت و گفت: ((الحمد لله رب العالمين الذى رزقنى; همه سپاس و ستايش ويژه خداست كه پروردگار جهانيان است, آن پروردگارى كه اين سه دانه انگور را روزى من قرار داد. ))
حضرت به او فرمودند: صبر كن پس هر دوست خود را پر از انگور كردند و به او دادند دوباره گفت: ((الحمد لله رب العالمين)) باز حضرت به او فرمودند صبر كن, سپس به خادم خود فرمود چه اندازه درهم و دينار نزد توست؟ خادم بيست درهم آورد و گفت به همين اندازه درهم نزد ما مانده است, حضرت بيست درهم را به فقير داد, چون بيست درهم را گرفت گفت: ((الحمد لله هذا منك وحدك لاشريك لك, همه سپاس و ستايش ويژه خداست, خدا اين عطا و بخشش از حضرت توست, تويى يگانه اى كه شريك و همتا ندارى.))
حضرت صادق(ع) به او فرمود: صبر كن پس پيراهن مبارك را از بدن درآورده به او عطا كردند و فرمودند: اين پيراهن را بپوش, چون پيراهن را پوشيد گفت: ((الحمدلله الذى كسانى و سترنى يا اباعبدالله او قال جزاك الله خيرا; همه سپاس ستايش ويژه خداست كه مرا لباس پوشانيد و عرضه داشت يا اباعبدالله يا آن كه گفت: خدا تو را جزاى خير دهد, با همين دو كلمه كوتاه از آن حضرت سپاسگزارى كرد و بيرون رفت. (7)
عارف بزرگوار, فيلسوف عالى مقدار, عالم پرهيزكار ملامحسن فيض كاشانى در كتاب وافى در باب تعقيبات نماز از معصوم روايت مى كند: اگر شخص نمازگزار پس از اداى نماز واجب سر به سجده شكر گذارد و نعمت هايى كه خداى مهربان به او عطا كرده, يك به يك به ياد آورد و شكر كند از حضرت حق به فرشتگان خطاب شود: اى فرشتگان بنده ام نماز واجبش را ادا كرد, و به شكرگذارى من مشغول شد با او چه معامله اى كنم؟ فرشتگان مى گويند: حوائجش را روا كن, خطاب رسد روا كردم, ديگر چه كنم؟ گويند به او نجات در آخرت را عطا كن, خطاب رسد عطا كردم, ديگر چه كنم؟ گويند وسعت رزق به او عنايت فرما, خطاب رسد عنايت كردم, ديگر چه كنم؟ گويند: فرزندان شايسته نصيب او كن, خطاب رسد نصيب كردم تا وقتى نمازگزار در سجده شكرگذارى مى كند خدا خطاب مى فرمايد و فرشتگان دعا مى كنند تا جايى كه فرشتگان مى گويند: پروردگارا ما آن چه از امور خير بود از پيشگاهت براى او خواستيم و تو عنايت فرمودى ديگر چيزى نمى دانيم, خطاب رسد شما نمى دانيد من مى دانم, او شكرم را به جا آورد و من هم از او سپاسگزارى مى كنم و سپاس من اين است كه درب نعمت را به رويش باز مى كنم.

مقام ذكر

ذكرى كه حضرت حق پس از تصفيه قلب عبد به عبد الهام مى كند, با ذكرى كه در كتاب هاى دعا آمده فرق مى كند, ذكر الهامى مايه نيك بختى, و سعادت دنيا و آخرت, و سبب رسيدن به حقايقى است كه دست غافلان و بى خبران از آن كوتاه است.
ذكر الهامى ذكر حال است, نه ذكر قال, كه ذكر قال بازى زبان با الفاظ است, و ذكر حال مايه پرواز قلب سبك بار در عرصه گاه معنويت براى وصول به لقإ الله است.
با الهام ذكر حال چشم بصيرت انسان باز مى شود, و به ديدار زيباى بى نهايت نايل مىآيد, و آدمى همه موجوديت و موجودى خود را براى ايثار به پيشگاه محبوب در طبق اخلاص مى گذارد, و حسين وار از عمق جان مترنم به اين حقيقت مى شود كه: ((تركت الخلق طرا فى هواكا; همه مخلوقات را در هواى تو واگذاشتم)) و دل از تعلق به آنها آزاد كردم, و وجودم را براى تو خالص نمودم, و كدورت محبت غير را از صفحه دل شستم, و به بندگى بر درگاه عظمتت نشستم, و هر پيوندى جز پيوند با تو را گسستم.
يارى است مرا كه يارى دل
زوآيدو دوست دارى دل
يارى كه از او رسد به طغرا
منشور اميدوارى دل
زلفت كه به رخ قرار دارد
دارد سر بى قرارى دل
پران پران خدنگ غمزه است
كايد پى غم گسارى دل
جز لعل لب تو از كه آيد
جراحى زخم كارى دل
هرگز نگزيدمى اگر بود
هجران تو اختيارى دل
وقت است كه ملك عشق صحبت
گيريم به دست يارى دل
ذكر الهامى همان است كه سيد ساجدان, چراغ دل عاشقان در مناجات خمس عشر به پيشگاه محبوب عرضه مى دارد:
((و آنسنا بالذكر الخفى واستعملنا بالعمل الزكى والسعى المرضى;(8) و ما را به ذكر پنهانى[ آن ذكرى كه محصول الهام تو در عمق قلب است] مإنوس بدار, و به عمل پاكيزه و كوشش پسنديده به كار گير.))
و حضرت ختمى مرتبت(ص) شايددر كلام عرشى منزلت خود اشاره به اين حقيقت داشته باشد كه:
((لايزال المومن الذى يذكر الله فى كل حال فى انوار خمسه: مدخله نور, و مخرجه نور, و كلامه نور و غذائه نور و منظره يوم القيامه الى نور;(9) همواره مومنى كه در همه حالات به ياد خداست, در پنج نور است: محل ورودش نور است, و جاى بيرون رفتنش نور است, و كلامش نور است, و غذايش نور است, و ديدگاهش روز قيامت به سوى نور است.))
براى اهل معرفت, و سالكان مسلك محبت, و راهروان طريق هدايت, چيزى در اين عرصه گاه هستى شيرين تر از ياد خدا نيست, و ياد خدا در عمق قلب كسى ظهور نكند, و ياد او به خانه دل كسى الهام نشود مگر اين كه از علائق دنيويه و حجاب هاى حيوانيه پاك باشد, و اين پاكى جز با عبادات ظاهرى و باطنى و اجتناب از معاصى و دورى گزيدن از رذايل اخلاقى حاصل نشود.
((اللهم انى اسإلك سوال خاضع متذلل خاشع ان تسامحنى و ترحمنى و تجعلنى بقسمك راضيا قانعا و فى جميع الاحوال متواضعا; خدايا از تو درخواست مى كنم, درخواست بنده اى خاضع, و خاكسار, و فروتن كه نسبت به من نرمش و مدارا به خرج دهى, و بر من رحم كنى, و به رزق و سهمى كه براى من معين كرده اى خوشنود و قانع بدارى, و مرا در همه حالات زندگى فروتن و متواضع قرار دهى.))
بى ترديد اگر دعا با قلبى خاشع و ظاهرى خاضع, و چشمى اشك بار, و جايى خلوت در دل شب تار انجام گيرد به اجابت نزديك تر است.
خداى مهربان به موسى بن عمران خطاب كرد:
((يابن عمران هب لى من قلبك الخشوع, و من بدنك الخضوع, و من عينك الدموع فى ظلم الليل وادعنى فانك تجدنى قريبا مجيبا; اى پسر عمران, به پيشگاه من از قلب خود خشوع و از بدنت فروتنى, و از ديده ات در دل تاريك شب اشك بياور, و مرا بخوان, كه يقينا مرا نزديك و اجابت كننده خواهى يافت.))
در اين بخش از دعا, شخص دعاكننده باخضوع و خاكسارى و فروتنى چهار مطلب را از حضرت حق درخواست مى كند, وبايد اميدوار باشد كه خضوع و خاكسارى و فروتنى اش وسيله و سبب اجابت دعاى اوست و آن چهار مطلب عبارت است از: 1. مدارا و نرمش حق نسبت به او 2. مورد رحمت قرارگرفتن 3. خوشنودى و قناعت نسبت به رزق و روزى عطا شده از سوى پروردگار. 4. تواضع و فروتنى در همه حالات زندگى.
دعاكننده بايد به اين حقيقت توجه داشته باشد كه بر پايه قاعده غير قابل ترديد ((ان احسنتم احسنتم لانفسكم;(10) اگر نيكى كنيد به سود خويش نيكى كرده ايد.)) جلب مدارا و نرمى و مسامحه خدا جز به سبب مدارا و نرمى با مردم ميسر نيست, و جذب مهربانى و رحمت خدا جز با مهربانى با همه مومنان و مسلمانان و هر كسى كه شايسته مهربانى است راهى ندارد, انسانى كه اهل مدارا و نرم خويى, و اهل مهربانى و رحمت نيست, مورد مدارا و مهربانى خدا قرار نخواهد گرفت.

1. مدارا و نرمى

آئين مقدس اسلام تمام مردم مسلمان را از خصومت ورزى وخشم گرفتن بر يكديگر, و به كار گرفتن حسد, و قطع پيوند و رابطه برحذر داشته, و همه اهل اسلام را به رفق و مدارا و مسامحه, و مهرورزى بر يكديگر دعوت كرده است.
فرهنگ حق, مومنان را از نظر معنوى برادر يكديگر دانسته و در اين زمينه حقوق بسيار پر ارزشى را به عنوان حقوق برادرى طرح كرده, و اهل ايمان را به اداى آن حقوق ترغيب و تشويق نموده است, و مراعات آن حقوق را لازم و واجب اخلاقى و گاهى واجب شرعى اعلام كرده است, و روى گردان از اداى آن حقوق را از ولايت خدا خارج مى داند.
برقرارى پيوند برادرى و رابطه معنوى و تداوم آن, محصول پاك بودن درون از رذايل اخلاقى است, رذايل اخلاقى چون غرور و كبر و منيت و حرص و بخل و حسد, مانع از اين است كه حالت برادرى و فضاى معنوى و مهرورزى و سهل انگارى بر دو فرد يا بر يك خانواده, يا بر افراد جامعه حاكم باشد.
رسول خدا(ص) در روايتى بسيار مهم مردم را از رذايل اخلاقى و مفاسد عملى برحذر داشته, و آنان را به رعايت حقوق برادرى دعوت كرده است:
((لاتدابروا و لاتباغضوا, و لاتحاسدوا ولاتقاطعوا و كونوا عبادالله اخوانا, المسلم اخواالمسلم لايظلمه و لايحرمه و لايخذله;(11) با يكديگر خصومت نورزيد, و بر يكديگر خشم نگيريد, و بر يكديگر حسادت نداشته باشيد, و پيوند و رابطه دوستى و برادرى را قطع مكنيد, وبندگان خدا با يكديگر برادر باشيد, مسلمان برادر مسلمان است, به برادرش ستم نمى كند, و او را از محبت ها و پرداخت مال محروم نمى نمايد, و وى را وا نمى گذارد.))
((قال رسول الله (ص): مداراه الناس نصف الايمان والرفق بهم نصف العيش;(12) رسول خدا(ص) فرمود: سهل انگارى و مداراى با مردم نصف ايمان, و نرمى با آنان نصف زندگى است.))
رسول خدا(ص) فرمود:
((رحم الله امرء سهل البيع, سهل الشرإ, سهل الاقتضإ;(13) خدا رحمت كند مردى را كه در فروش جنس و در خريد متاع, و در گرفتن دين از مديون آسان و سهل انگار است.))
و نيز آن حضرت فرمود: ((من انظر معسرا إو ترك حاسبه الله حسابا يسيرا;(14) كسى كه مديون تنگدستى را مهلت دهد, يا او را رها كند, خدا او را به حسابرسى آسانى محاسبه كند.))
و از آن حضرت روايت شده است: در قيامت مردى را كه بر اثر گناه اسراف بر وجود خود داشته حسابرسى مى كنند, و براى او حسنه اى كه سبب نجاتش شود نمى يابند, به او مى گويند: هرگز كار خيرى انجام داده اى؟ مى گويد نه ولى مردى بودم كه از ثروتم به مردم قرض مى دادم و به جوانانى كه پيرامونم بودند مى گفتم: با ثروتمندانى كه از آنان طلبكارم نرمى و مدارا داشته باشيد, و تنگدستان را مهلت دهيد (يا از آنها بگذريد) خدا مى فرمايد: من به آسان گرفتن بر او و نرمى و مداراى به او شايسته ترم, پس خدا از او بگذرد, و وى را بيامرزد.(15)
حماد بن عثمان مى گويد: مردى به محضر مبارك حضرت صادق(ع) وارد شد و از مردى از اصحاب حضرت شكايت كرد. چيزى نگذشت كه آن صحابى نزد امام آمد, حضرت به او فرمود: سبب شكايت اين شاكى از تو چيست؟ عرضه داشت از من شكايت مى كند, براى اين كه قرضى را كه به او داده بودم تا دينار آخرش را به طور كامل از او مطالبه كردم, حماد مى گويد امام صادق(ع) خشمگين نشست, سپس فرمود انگار مى كنى زمانى كه حق خود را به طور كامل مطالبه مى كنى كار زشتى نمى كنى؟! آيا آن چه را خدا از حالات مومنان در قرآن حكايت كرده نديدى كه فرموده: ((ويخافون سوء الحساب; و آنان همواره از حسابرسى بد مى ترسند.))
فكر مى كنى مى ترسند كه خدا بر آنان در حسابرسى ستم روا دارد, نه به خدا سوگند نمى ترسند مگر حسابرسى دقيق و كامل را كه اينگونه حسابرسى را كه مو را از ماست مى كشند حسابرسى بد ناميده, پس كسى كه در مطالبه حق خود به اين صورت با طرف خود برخورد كند كار زشتى انجام داده است!!
رسول خدا(ص) فرمود:
((إلا و ان لله اوانى فى ارضه و هى القلوب و احب الاوانى الى الله اصفاها, و اصلبها و ارقها: اصفاها من الذنوب و اصلبها فى الدين, وارقها على الاخوان;(16) آگاه باشيد براى خدا در زمينش ظرف هايى است و آن قلب هاست, و محبوبترين آن ظرف ها خالص ترين و محكم ترين و نرم ترين آنهاست, خالص ترينش از گناهان و محكم ترينش در دين, و نرم ترينش بر برادران دينى است.))
رسول خدا(ص) در رواياتى فرموده اند:
((امرنى ربى بمداراه الناس كما امرنى بادإ الفرائض;(17) پروردگارم مرا به نرمى و مداراى با مردم امر فرموده, چنان كه به ادإ واجبات امر نموده است.))
((ثلاث من لم تكن فيه لم يتم له عمل: ورع يحجزه عن معاصى الله, و خلق يدارى به الناس, و حلم يرد به جهل الجاهل;(18) سه چيز است كسى كه وجودش از آن ها تهى باشد عملى براى او كامل نشده است: تقوايى كه او را از معاصى خدا باز دارد, اخلاقى كه به سبب آن با مردم به نرمى رفتار كند, و بردبارى و حلمى كه به وسيله آن جهل جاهل را برگرداند.))
((ان الرفق لم يوضع على شىء الا زانه و لانزع من شىء الا شإنه;(19) بى ترديد نرمى و ملايمت بر چيزى نهاده نشد مگر آن كه آن را آراست, و از چيزى كنده نشد مگر آن كه آن را زشت و ناپسند كرد.))
((لو كان الرفق خلقا يرى ما كان مما خلق الله عزوجل شىء احسن منه;(20) اگر نرمى و ملايمت مخلوقى قابل ديدن بود, چيزى از مخلوقات خدا زيباتر از او به چشم نمىآمد.))
در رواياتى از اميرالمومنين(ع) نقل شده است: ((ثمره العقل مداراه الناس;(21) ميوه عقل نرمى و ملايمت با مردم است.))
((مداراه الرجال من افضل الاعمال;(22) نرمى مردم از برترين اعمال است.))
((دارى الناس تستمتع باخائهم والقهم بالبشر تمت اضغانهم;(23) با مردم به نرمى و مدارا رفتار كن, از برادرى آنها بهره مند شو, و با آنان با خوشرويى برخورد نما كينه هايشان را نابود كن.))
رسول خدا مسامحه و نرمى خدا را با بنده اش نتيجه و محصول مسامحه و نرمى بنده با مردم مى داند, رسول خدا در روايتى به اين حقيقت اشاره كرده مى فرمايد:
((اسمح يسمح لك;(24) با مردم سهل انگار و اهل نرمى باش, تا با تو نرمى و سهل انگارى شود.))
نرمى و سهل انگارى اخلاق خداست, و چه نيكوست مردم بر پايه فرمان حكيمانه رسول خدا كه فرمود: ((تخلقوا باخلاق الله; متخلق به اخلاق خدا شوند.)) تا در دنيا و آخرت به خوشبختى و سعادت نايل شوند.
يارم خط عنبرين نوشته
تعليقه به مشك چين نوشته
از لطف بر اين خط دلاويز
دلبسته و دلنشين نوشته
هر حرف كه او نوشته زيرش
روح القدس آفرين نوشته
از شربت لب مريض غم را
داروى دل حزين نوشته
مشكين قلمش خطى چو ريحان
بر صفحه ياسمين نوشته
يا شمه اى از شمايل خود
بر عارض حور عين نوشته

پى نوشت ها:

1. رجال كشى, ص171.
2. همان, ص172, وبحار ج69, ص271.
3. سبإ, آيه13.
4. مشكاه الانوار, ص31.
5. نفخات الليل, ص68.
6. مفاتيح الجنان, دعاى عرفه.
7. انيس الليل, ص155 به نقل از بحار, ج11 قديم ص116, و اصول كافى.
8. مفاتيح الجنان, راز و نياز ذاكران, مناجات13.
9. نفخات الليل, ص70.
10. اسرا, آيه7.
11. مهجه البيضإ, ج3, ص329.
12. همان, ص401.
13. همان, ص186.
14. همان.
15. همان.
16. همان, ص322.
17. 18. 19. 20. 21. 22. 23. تفسير معين, ص365.
24. مهجه البيضإ, ج3, ص186.